• بگرد
  • بازیابی گذرواژه

زندگی آزاد

قصد داشتم این نوشته را که پیشتر در کتابنامه آگاهی نو منتشر شده بود به مناسبت روز طبیعت یا سیزده به در، بازنشر کنم که در تقویم امسال همزمان با شهادت امام علی شده بود از اینرو یک روز به تاخیر انداختم

عمادالدین باقی

کتابنامه آگاهی نو، ش۳ پاییز۱۴۰۲ ص۳۷۸- ۳۸۱

علیرضا فرزین مطلع کتابش را به  قطعه ای مزین کرده که این قطعه راوی زندگی ایلات و عشایر در حال کوچ است اما اگر دقیق تر بنگریم، حال و هوای آن، فقط حکایت زندگی پررنج ایلات و عشایر در کوچ نیست، تصویر زندگی در کوچ تک ‌تک ماست، به خصوص نسل ما که دوران پرفراز و نشیبی را طی کرده است و این سروده، زبان حال تک تک ماست:

برای دلخوشی هایم راه های بسیاری رفته ام که زندگی کنم

در میان دره ها

بر فراز کوهها

در میان دشت ها

در ایل راه ایلم

روزی در باران

روزی در سایه سار بلوط زارهای کهن

و روزی دیگر با عبور از رودخانه های سرد بهاری

از میان گَوَن های به خون آغشته، گذشتم.

تاریکی‌های وهم انگیز شب را، با آتش نیاکانم،

به صبح رساندم

تا خورشید طلوع کند

در برابرش سجده کردم،

چون راستی ترین قسم هایم

به آن جاهایی بود

که او هر پگاه برون می آمد و هر شامگاه فرو می نشست

به چنین هزاران خورشید را دیدم

و گذشت…

در هر بهار، در پاییز

در سوگ عزیزانم، سال‌ها درپی هم سیاه پوش شدم

و رخت های رنگینم همچنان در هورژین عروسی ام نو ماند.

و باز سالها گذشت!

پیر شدم

اما هنوز با پاهای زخم خورده در راهم

تا در پناه بازماندگان ایلم در این مالگه، دمی بیاسایم

و اکنون در این دم که خورشید عمرم در حال فرو نشستن است،

در کورسوی آتش این اجاق

همراه با رستن گیاهان در بهار برای دلخوشی های مانده گانم،

طلوعی دیگر با رخت های رنگین به جا مانده در خورجینم را آرزو می‌کنم

تا به رسم این دیار، ببازند و زندگی کنند….

در سفرهایی که در طول سالیان گذشته به مناطق مختلف ایران داشته‌ام، در اردبیل و تبریز و مراغه، سیستان و بلوچستان، اصفهان، شیراز، لرستان، کردستان و دیگر مناطق (که هنوز ادامه دارد و باید به شهرها و استان های دیگری بروم و بخاطر کرونا موقتا متوقف شده است) با اندیشمندان و فرزانگان زیادی آشنا شده‌ام که برایم همچون کشف تازه بود. هرکدام همچون گنجینه هایی هستند که در اقصی نقاط این سرزمین پراکنده اند اما به دلیل مرکز گرایی مفرطی که در ایران وجود دارد این گنجینه ها دیده و شناخته نمی شوند و از وجودشان برای کشور بهره برداری نمی شود.‌ مطبوعات و نشریات هم فقط به آدم هایی که در مرکز دیده می‌شوند توجه دارند، غافل از این که چندین برابر آنها در سراسر ایران پراکنده اند. یکی از آنها علیرضا فرزین است. در سفری مطالعاتی که چند سال پیش با همسرم خانم کمالی به خرم‌آباد داشتیم به اتفاق آقای فرزین و دوست مشترک مان آقای حاج کاظم مرادی به موزه تاریخی خرم آباد رفتیم. آقای فرزین وقتی درباره تک تک اشیاء موزه که متعلق به عصر مفرغ و هزاره های گذشته بود شرح می داد هر قطعه ای که برای دیگران چون یک تندیس ساده، قدیمی و گنگ است با شرح او همچون کتابی جذاب و زنده می شد. تمام اجزاء این اشیاء از خمیدگی ها و نوشته ها و جزئیات شان را که توضیح می داد انسان در می یافت که چقدر همه وجوه این اشیاء، نمادین و پر معنا هستند و می‌فهمید که پیشینیان ما به دلیل این که صنعت کاغذ و چاپ و خط وجود نداشته در واقع با هر کدام از این اشیای تاریخی، گویی کتابی را برای هزاره های بعد به یادگار گذاشته اند. آنقدر این توضیحات جذاب بود که اگر یک روز کامل را که در موزه بگذرانید باز هم فرصت برای شناخت بسیاری از اشیاء باقی نمی ماند و در طول چند ساعت بدون خستگی و با شوق این راه را ادامه می دهید به شرطی که کسی مانند فرزین همراهتان باشد که این اشیاء صامت را برایتان ناطق کند. درست زمانی که این دانشگر گرانمایه، تاریخ زندگی و فرهنگ هزاره های پیش را از روی این اشیای موزه می خواند، یاد اظهارات یکی از روشنفکران ارجمند در همان ایام افتادم که گفته بود که ایران چیزی ندارد جز یک تخت جمشید که آن را هم رومی ها ساخته اند.«یکی از بزرگترین دروغهایی که به تاریخ گفته‌ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته‌ایم…غیر از تعدادی بنا که آنها را نیز همه مورخان گفته اند که رومی ها برای ما ساخته اند مانند تخت جمشید، شما یک اثر فلسفی به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند به من نشان بدهید».

گرچه همان زمان، محققانی در پاسخ، فهرست بلندی از کتاب ها و دانشمندان و آثار تاریخی را بیان کردند اما در هنگام دیدار از موزه لرستان به یاد بازدید از موزه ملی ایران در سال ۱۳۷۰ افتادم که بیننده کنجکاو را از فرط عینی سازی و آگاهی از تاریخ هزاره های پیشین سرزمین، به مرز جنون می رساند هرچند در بازدید دیگری که دو سال پیش داشتم جای بسیاری از آنها را خالی دیدم.

در محضر آقای فرزین در خرم آباد با خودم گفتم اگر برخی روشنفکران در موزه های مختلفی که در ایران است گشتی می زدند شاید در گفتن این سخنان دچار درنگ می شدند.‌

از فرزین کتاب های زیادی منتشر شده. او همه عمرش را صرف شناخت و ثبت زندگی مردمان قطعه ای از این کره خاکی کرده است که اگر امثال او نباشند، چنین میراثی برجای نخواهد ماند. کار او شبیه همان پیشینیانی است که به هر وسیله ای شده با تصویرگری و تندیس سازی، تاریخ و زندگی را ثبت می کردند. تازه ترین کتاب او کتاب مصورو نفیس«عشایر لرستان» است. این عکس ها هم دست کمی از آن اشیاء ندارد و هر کدام نه یک عکس، که کتابی است و اگر عکاس به تشریح همه ‌جزئیات آن بپردازد عکس های صامت، ناطق می شوند. البته در پایان کتاب، شرح عکس ها تاحدی آمده است ولی گمان می کنم هنوز سخنان بسیاری مانده است. درباره رنگ ها و اُنس با تنوع رنگها در زندگی عشایر، درباره لحظه های کوچ و… برای مثال در صفحات ۵۰ و ۵۱ و ۶۲ و ۶۳ تصاویری است که انسان را به تأمل وا می دارد، تصاویری جذاب، خیره کننده و پُر معنا  که بدون شرح برای بیننده و خواننده ای که آگاهی از آنها ندارد فقط یک تصویر است در حالی که هر کدام از آنها نیاز به شرحی داشت مانند آنچه درباره تصاویر در صفحات دیگر کتاب آمده است درباره اینکه در کجا قرار دارد؟ مفهوم اِلِمان ها درعکس چیست؟

در صفحات ۵۴ و ۵۵ هم تصاویر پرتره از کودکان، زنان، جوانان و مردان  و سالخوردگان زن و مرد است که در بخش یادداشت عکس ها درباره آن توضیحی داده است ولی به یاد می‌آورم که آقای فرزین در موزه درباره کلاه و لباس هایی که استفاده می شود و هر کدام از آنها نماد و معنا و مفهوم خاصی دارد سخن گفته بود اما در این کتاب جای ان خالی است. این عکس‌ها حاوی اِلِمانهای فرهنگی و نمادین خاصی هستند که کاش توضیح داده شده بود هر چند که دیر نیست و می تواند به صورت یک مقاله جداگانه منتشر و در چاپ‌های بعدی پیوست شود.

در این کتاب یک سبک زندگی رؤیایی دیده می شود که هزاران سال جریان داشته و به سرعت به سوی نحیف تر شدن و معدوم شدن می رود و قربانی دنیای مدرن می شود و جز ردی از آن در تاریخ نمی ماند و فیلم ها و آلبوم ها تاریخ این سبک زندگی را ماندگار می کنند. یک سبک زندگی پر رنج اما کاملاً طبیعی که بی شک آدمیانش از نظر روحی و روانی به مراتب طبیعی تر و سالم تر از آدمیان گرفتار در چنبره زندگی شهر نشینی هستند ( در زمینه پیامدهای زیست شهری در کتاب «شهر مدرن» به تفصیل سخن گفته ام).

حتی همین امروز در همین زیست ماشینی و روباتیک دنیای مدرن، آدمها وقتی روح و روانشان در میان دیوارهای افسرده کننده زندگی شهری فشرده می شود برای اینکه کمی خود را بیابند و بدانند کیستند، کمی روح و روان شان جلا پیدا کند، لختی از این شرایط خارج شده و ساعاتی را شبیه همین عشایر زندگی می‌کنند، به کوه، بیابان با جنگل پناه می برند، چادر می‌زنند، با چند قطعه سنگ آتش می آورند و چای و غذایی روی آتش درست می کنند، از خاکی شدن، احساس بدی ندارند و بلکه احساس آزادی می کنند، فرصت نگاه به آسمان آبی، کوه و طبیعت پیدا می کنند، عظمت هستی را مرور می کنند، زیبایی های طبیعت را و اینکه چرا ما آدمیان این طبیعت زیبا را بر خود حرام کرده و آن را آلوده‌ و‌عرصه خون ریزی می کنیم، یک حالت عرفانی خودجوش به انسان دست می دهد، میل به صلح با خود و با طبیعت و با دیگران و دوستی با حیوانات در آنها فربه تر می شود، با دیگرانی که برای تفرج آمده اند احساس دوستی دارند، به هم تعارف می کنند.

برخی هم در بهترین وضعیت، باغی و باغچه ای را درست می کند تا یک ماکت ابتدایی و گاه کودکانه از آن زندگی پرشور و کار عشایری را برای خود درست کنند، فقط دمی بیاسایند و درختی هرس کنند، دانه ای بکارند، از غوغای زندگی زندانواره شهری کمی فاصله بگیرند و دوباره به همان زندان زندگی شهری بازگردند که چون کبوتری جَلد قفس آن شده اند.

در صفحه ۳۴۲ عکس شماره ۳۱۸ تصویری از زنان سوارکار است با این توضیح که «بسیاری از زنان عشایر، سوار کارند و مهارت برخی از آنها به اندازه ای است که در این طایفه نام آورند». در چنین کتابی بر دست عکاس مردم شناس امروزی که مسائل و دغدغه های کنونی را هم به خوبی می شناسد شایسته بود عکس های بیشتری از این دست بیاید تا این حقیقت را نشان دهد که در جامعه سنتی و عشایری برخلاف تصوری که وجود دارد، زنان چه جایگاهی دارند. شاید از بیم سانسور و جلوگیری از چاپ کتاب ناچار از بسندگی به یک عکس بوده اند تا لااقل بتوانند در این اندازه، یک حقیقت مهم اجتماعی را ثبت کنند.

برخی تصور می‌کنند که زنان در جامعه سنتی ایرانی، یکسره زنانی توسری خور و مفلوک بوده اند و ایده های فمینیستی شان را برپایه تصورات نادرستی بنا می کنند که که نتیجه اش شکست است یا گمراهی. همچنین برای متحجرین قشری که به نام مذهب، زنان را فرودست می شمارند و حتی در دنیای امروز حرف های شگفت آوری چون ممنوعیت دوچرخه‌سواری و موتورسواری و اسب سواری برای آنان می گویند غافل از اینکه صدها سال است در جامعه سنتی عشایری و اتفاقاً مذهبی و متعصب، زنان سوارکار و تیرانداز و جنگاور وجود داشته و زنان پا به پای مردان تلاش می کنند و کسانی که این فتواهای مذهبی عجیب و غریب را می دهند تفکر ماقبل بدوی دارند.

فایل پی دی مقاله در مجله

عشایز لر و زندگی آزاد

📡 کانال گفتارهای باقی https://t.me/emadbaghi
وبسایت www.emadbaghi.com

اینستاگرام https://instagram.com/emadeddinbaghi
فیس بوک https://facebook.com/Emadbaqi

نوشته شده توسط
عمادالدین باقی
دیدن همه یادداشت ها
گذاشتن پاسخ

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

In order to use the Instagram feature, please install and activate Meks Instagram Widget plugin .

نوشته شده توسط عمادالدین باقی