صبح عمه دوست داشتنی ام(عمه بتول) به خاک سپرده شد،شب همان روز پسر عمویم که خاطره هایی از دوران انقلاب با او داشتم و درسالگرد همان انقلاب بر اثر ایست قلبی دراصفهان از دنیا رفت.همیشه شکایت داشت از دره عظیمی میان آنچه شد وآنچه در انقلاب می خواستیم.
ما دو عمه داشتیم.سال گذشته با همایون برای خاکسپاری عمه فاطمه صغری رفته بودیم.می گفت بنظر میرسد که بعد از این نوبت ما باشد. به او گفتم چقدر شتاب می کنی برادر!
ما دنیایی خاطره از دوران کودکی و نوجوانی در خانه عمه ها داشتیم. عمه بزرگتر که سال پیش از دنیا رفت گرچه متعلق به خانوادهای سنتی بودند و درشهر کوچک سنتی شهرضا زندگی می کردند، عمویم دکترهیبت الله باقی به یاد می آورد چند دهه پیش در خردسالی اش شاهد بود که زنی از همسایگان نزد عمه خانم شکایت برد که همسرش او را مورد ضرب وشتم قرار داده.عمه خانم هم رفت و آن مرد را تنبیه کرد وپس از آن دیگر هیچ گاه دست روی همسرش بلند نکرد.این دست حکایتها نشان میدهد که زنان درجامعه سنتی ما نیز چنان که بعضی روایت می کنند نبوده اند.آنها هم برای خودشان اقتداری داشتند.
روح شان شاد و رحمت خدا بر آنان باد.