• بگرد
  • بازیابی گذرواژه

‏14 حق مخالفان و شالوده های آن ‏ از دیدگاه آیت الله منتظری

متن سخنرانی در جمع فعالان اصلاح طلب دماوند یکشنبه1دی1398‏
منتشر شده در روزنامه سازندگی، ش829 شنبه29آذر1399ص1،2،3‏


پاره ای از بحث درباره نامه اعتراضی آیت الله منتظری به اعدام ها از این متن حذف سپس در اختیار روزنامه ‏قرار داده شد اما در اینجا به طور کامل می آید. پرسش و پاسخ هم در پست جداگانه ای منتتشر خواهد شد.‏
زحمت پیاده کردن فایل صوتی و ویرایش متن را فرزانه ارجمند آقای علی نمازی بر خود هموار ساخته اند.‏
***
موضوع حقوق مخالف در اندیشه آیت الله منتظری گرچه موضوع خوبی است ولی پرداختن به آن در واقع نوعی درجا زدن ‏محسوب می شود. به یاد دارم که در سال 76 ستونی را در روزنامه «جامعه» باز کرده بودیم که نام آن «حقوق مخالفان» بود. بعد ‏هم مطالب آن را در کتاب حقوق مخالفان بازنشر کردم. اکنون 22 سال از آن زمان می گذرد اما هنوز حقوق مخالف، مسئله ما ‏است. البته می توانیم به عقب تر برگردیم و به دوران مشروطه برسیم؛ زیرا در آن زمان هم بحث حقوق مخالفان مطرح شده است. ‏علیرغم طرح این مباحث در طول تاریخ کشور ما، هیچ وقت به آن جامه عمل پوشانده نشده است. این موضوع نشان می دهد که ‏ما هنوز محتاجیم تا در مورد حقوق مخالفان، سخن بگوییم و از چنین حقی دفاع کنیم. فکر می کنم یکی از دلایلی که باعث شده ‏این مسئله تا این حد در جامعه ما دوام داشته باشد آن است که ما هنوز به لحاظ معرفتی دچار مشکلاتی هستیم و اگر بخواهیم ‏صرفاً از جنبه سیاسی یا عاطفی به موضوع نگاه کنیم، این مسئله هیچ وقت حل نمی شود. ‏
درباره جایگاه حقوق مخالف از نظر آیت الله منتظری هم باید بگویم که اگر بخواهیم یک نفر را در تاریخ مان به عنوان سمبل دفاع ‏از حقوق مخالف معرفی کنیم به نظر من بعد از آیت الله منتظری نفر دومی وجود نخواهد داشت؛ زیرا بحث دفاع از حقوق مخالف ‏دو بُعد دارد: یک بعد آن جنبه اندیشه ای موضوع است و بعد دیگر، جنبه عملی آن است. ممکن است افراد زیادی درباره حقوق ‏مخالفان سخن بگویند ولی در مورد این که خود آنها چقدر نسبت به این موضوع، وفادار و عامل باشند جای تردید وجود دارد. من ‏زمانی درباره یکی از شخصیت های محترمی که شما هم می شناسید می گفتم که ایشان افکار دموکراتیکی دارد و در گفته ها و ‏نوشته های خود بسیار از آن مباحث صحبت می کند ولی شخصیت او دموکراتیک نیست؛ به طوری که وقتی از او انتقاد می کنند ‏برآشفته می شود و مخالف خود را منکوب می کند. پس صرف این که انسان به لحاظ نظری معتقد به دفاع از حقوق مخالف باشد ‏کافی نیست. اگر در جایی امر دائر شود بین این که شما منافع و حقوقی را از دست بدهید ولی همچنان بر سر دفاع از حقوق ‏مخالف ایستادگی کنید آن وقت معلوم نیست که همه اهل ایستادن باشند. ‏
مهمترین ویژگی آیت الله منتظری این بود که قربانی دفاع از حقوق و منافع کسانی شد که آنها را قبول نداشت. همه می دانند که ‏ایشان قرار بود چندماه دیگر متصدی جایگاه رهبری کشور شوند ولی از حقوق گروه هایی دفاع کردند که نتیجه اش از دست دادن ‏آن جایگاه بود. البته ایشان می دانستند که آن جایگاه را از دست خواهند داد؛ چنانکه در کتاب خاطرات خود می نویسند: وقتی ‏که آن نامه اعتراضی را نوشتم حتی به دامادم که رئیس دفترم هم بود اطلاع ندادم؛ چون اگر خبر می دادم ممانعت می کردند و ‏نمی گذاشتند نامه فرستاده شود. بعد هم که آن نامه را فرستادم ایشان ناراحت شد و گفت: امام از این نامه عصبانی می شود و ‏حتماً عکس العملی رخ می دهد. گاهی انسان از تبعات موضوعی اطلاع ندارد و هنگامی که با پیامدهای آن مواجه می شود غافلگیر ‏می شود ولی این که از عواقب تصمیمی آگاه باشد و چنین کاری را انجام دهد واقعاً ارزش دیگری دارد.‏
اما موضوعی که واقعاً آزار‎ ‎دهنده است و من در این سالها به طور مکرر شنیده ام، این است که یک عده از آدم های مغرض سعی ‏می کنند که این حرکت آیت الله منتظری را به انتقام جویی های شخصی ربط بدهند. البته نظر بعضی از آنان ارزش آن را ندارد ‏که اسم شان را بیاورم ولی چندین بار دیده ام که در نشریات خود می نویسند آقای منتظری آن بحث ها را بعد از ماجرای اعدام ‏سیدمهدی هاشمی و با‎ ‎هدف انتقام جویی از امام و نظام مطرح کردند. این موضوع، بهانه بحثی است که من امروز خواهم داشت. ‏
ما اگر منصف باشیم و به کتاب خاطرات آیت الله منتظری نگاه کنیم می بینیم که ایشان خیلی قبل از ماجرای دستگیری ‏سیدمهدی هاشمی در سال 65 و اعدام او در سال 66 دغدغه دفاع از حقوق مخالفان را داشته اند. برای مثال در مهرماه سال ‏‏1360 نامه ای خطاب به آیت الله خمینی می نویسند و در آن نامه از رفتارهایی مانند اعدام دختران، خردسالان، شکنجه و تجاوز ‏که در زندان ها اتفاق می افتاده شکایت می کنند. جالب است که آن نامه مدت کوتاهی بعد از ماجرای 7 تیر نوشته شده است. ‏ماجرای 7 تیر فضای کشور را به شدت عاطفی کرده بود؛ تاحدی که اگر به هر نحوی با آن مخالفین برخورد می شد مردم خشنود ‏می شدند. آقای منتظری در آن فضای عاطفی که مردم هم تشنه انتقام گیری بودند و شخص ایشان هم اولاد ارشد و عزیزترین فرد ‏خود را از دست داده بود چنین نامه را به آقای خمینی نوشت. این در حالی بود که تنها دو سه ماه از آن ماجرا می گذشت و خود ‏ایشان هم داغدار بود. این مسئله نشان می دهد که حساسیت مرحوم منتظری نسبت به حقوق مخالفان، هیچ ربطی به ماجرای ‏اعدام سیدمهدی هاشمی و اختلافات شخصی نداشته است. ‏
نکته دوم این است که کسانی که چنین سخنانی را مطرح می کنند آشنایی چندانی با دستگاه ذهنی و معرفتی آیت الله منتظری ‏ندارند؛ زیرا شخصیت دموکراتیک و تفکر ایشان ایجاب می کرد که به همین نحو رفتار کند. اگرچه در آن زمان از دیدگاه های ‏مرحوم منتظری ایده های دموکراتیک، چندان قابل استخراج نبود اما شخصیت ایشان این طور نبود. در نهایت هم شخصیت آن ‏مرحوم بود که اندیشه های ایشان را به یک سو هدایت و در آن جهت تقویت کرد. ‏
موضوع دیگر این که در دستگاه نظری آقای منتظری، مجموعه ای از اصول فکری وجود داشت که هیچ ربطی به حوادث سیاسی و ‏اختلافات شخصی نداشت. من در همین رابطه، یک صفحه از رساله عملیه ایشان که در سال 85 منتشر شده است را نقل کرده ام. ‏این کتاب به سبک جدید نوشته شده و در واقع، ابتکار آقای منتظری محسوب می شده است. چون ایشان معتقد بودند که فقهای ‏ما آنقدر در فقه ممحّض شده اند که انگار کل دین در فقه خلاصه می شود. بنابراین، کل معارف دینی در بحث های فقهی و احکام ‏خلاصه شده بود. چنانکه علامه طباطبایی هم می گفتند که فقهای ما بدون این که نیاز داشته باشند یک بار به قرآن مراجعه ‏کنند یک دوره کامل فقه را درس می دهند. باتوجه به چنین مسئله ای، آقای منتظری این بحث را مطرح می کردند که اسلام ‏شامل سه بخش است: «اعتقادات، اخلاق، احکام». اعتقادات به عنوان موضوع اصلی به شمار می رود و اخلاق و احکام در مراحل ‏بعدی اهمیت قرار دارند اما آنچه در عمل اتفاق افتاده این است که اعتقادات و اخلاق تعطیل شده و فقط احکام و رساله های عملیه ‏مانده است. ایشان در بخش اول کتاب «اسلام، دین فطرت» هم با همین رویکرد به اعتقادات و پاسخ به یکسری شبهات و ‏اشکالات پرداخته اند. در بخش دوم کتاب هم وارد حوزه اخلاق شده و در بخش سوم هم که مربوط به احکام است و احکامی که در ‏رساله های عملیه است را با سبک دیگری تقریر کرده اند. ایشان در بخش احکام بحثی دارد که من آن را به مناسبت سالگرد ‏ایشان منتشر کرده بودم. این بحث خیلی مهمی است و جالب این است که همه آنها با استناد به آیات و روایات ارائه شده است. ‏ایشان چهارده حق را برای مخالفان ذکر کرده اند و می نویسند: «[مخالفان] اعم از این که مخالف عقیدتی یا سیاسی باشند (مثلا ‏بهایی، کمونیست، اهل حق، درویش) باشند و اعم از این که اصل نظام و حاکمیت دین را قبول داشته یا نداشته باشند یا ساختار ‏سیاسی نظام یا صلاحیت حاکمان را پذیرفته یا نپذیرفته باشند در هر صورت واجد چهارده حق هستند». آیت الله منتظری این ‏چهارده حق را برشمرده و فهرست کرده اند و البته قبل از آن درباره هر یک به صورت جداگانه و با استناد به آیات و روایات بحث ‏کرده اند:‏
یک- حق آزادی بیان و اظهار نظر در عرصه های مختلف؛
دو- حق فعالیت تشکیلاتی و اقدام عملی؛
‏(باید به این موضوع دقت کنیم که هر یک از این موارد دارای تبعات بسیاری است؛ زیرا وقتی می پذیریم که مخالف عقیدتی یا ‏سیاسی این حقوق را دارد یعنی پذیرفته ایم که مثلا یک کمونیست یا بهایی، حق فعالیت تشکیلاتی و اقدام عملی را دارد. البته ‏ایشان می گویند تنها محدودیت برای استیفای این دو حق، عدم تضییع حقوق دیگران است).‏
سه- حق اطلاع از تصمیم گیری های حاکمیت و اسرار آنها جز اسرار جنگ در همان زمان جنگ؛
چهار- حق دستیابی به حقوق مشروع خویش؛ ‏
‏ (در ادامه می نویسند: حاکمیت موظف است تدبیری اتخاذ کند تا افراد ضعیف و دور از قدرت، اعم از موافق و مخالف بتوانند به ‏حق خویش دست یابند).‏
پنج- حق استیفای حقوق مشروع و عدم تأخیر و وقت گذرانی از سوی حاکمیت؛
‏(در رابطه با اهمیت بند پنج باید این مقدمه را گفت که اصل 168 قانون اساسی درباره جرائم سیاسی و مطبوعاتی است که بر ‏اساس آن، مجرم سیاسی باید در دادگاه علنی و با حضور هیئت منصفه محاکمه شود. در سال 1360 هم قانون احزاب در کشور ‏تصویب شد و طبق آن، مجلس شورای اسلامی موظف شد که در اسرع وقت قانون جرم سیاسی را به تصویب برساند ولی از آن ‏زمان تا سال گذشته چنین اتفاق نیفتاده است. جالب این که از زمان تصویب این قانون هم تاکنون به آن عمل نشده است. یعنی ‏شما تا این لحظه حتی یک نفر را پیدا نمی کنید که به عنوان متهم سیاسی به دادگاه آورده و باحضور هیئت منصفه و به صورت ‏علنی محاکمه کرده باشند. این مثال فقط یک نمونه است و ده ها نمونه دیگر را هم می توان مثال زد که متوجه شویم «حق ‏استیفای حقوق مشروع و عدم تأخیر و وقت گذرانی از سوی حاکمیت» به چه معنا است؟)‏
شش- حق برخورد عادلانه و بدون تبعیض حاکمیت با وی در آنچه حق است؛
هفت- حق برخورداری از کرامت انسانی و رعایت همه مصادیق آن از ناحیه حاکمیت؛
هشت- حق مصونیت جان، آبرو، مال و شغل وی از هرگونه تعرض؛
‏(ما مصادیق و نمونه های فراوانی داریم که افراد به صرف این که محکومیت قضایی داشته اند از مشاغل دولتی اخراج شده اند یا ‏آبروی آنها در خطر افتاده است. چنین مواردی، مصداق نقض این حق است)‏
نه- حق مصونیت از تعرض قضایی به صرف مخالفت با حاکمیت؛
ده- حق مستور ماندن عیوب وی و عدم افشای آن؛
یازده- حق عفو و گذشت نسبت به لغزش ها؛
دوازده- حق دیدار خصوصی و بدون حاجب با حاکمان؛
‏(البته این حق در مورد مخالفان است و گرنه حق موافقان برای دیدار خصوصی و بدون حاجب با حاکمان یک موضوع عادی ‏است).‏
سیزده- حق برخورداری از حقوق اجتماعی و مدنی؛ و در این جهت تفاوتی میان مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و غیرشیعه وجود ‏ندارد. ‏
‏(این دسته از حقوق پس از قبول قواعد اجتماع توسط هر فرد و عضویت او در آن ثابت خواهد شد و سلب هر یک از آنها نیازمند ‏دلیل است)‏
چهارده- حقوق مخالفان در رابطه با زندان و دادگاه؛ ‏
آیت الله منتظری در ادامه می نویسند: هر چند زندانی کردن مخالفان سیاسی که با شیوه های غیرمسلحانه علیه حاکمیت فعالیت ‏سیاسی می کنند فاقد مشروعیت بوده و در زمان پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین سابقه نداشته است.(اسلام دین فطرت،ص 636-‏‏635) ‏
آقای منتظری در این یک صفحه، چهارده حق را برای مخالفان ذکر کرده اند که هر کدام از آنها مسئله امروز ما است. البته به ‏نظرم نکته مهم این است که آن چهارده حق در واقع میوه ها و شاخه های یک درخت هستند و آنچه که اهمیت بیشتری دارد تنه ‏آن درخت است. به عبارت دیگر، گرچه ایشان چنین حقوقی را با استناد به آیات و روایات بیان کرده اند ولی این موارد، علاوه بر ‏مستندات مربوط به آنها برخاسته از یکسری اصول هستند؛ این برخلاف نظر افراد مغرضی است که می گویند آقای منتظری به ‏دلایل شخصی این طور موضع گیری کرده و با این تحلیل می خواهند ارزش و عظمت مواضع ایشان را این گونه لوث کنند.‏
اصول و شالوده های حقوق مخالفان در اندیشه ایت الله منتظری
یکی از اصولی که در دستگاه فکری آقای منتظری خیلی مؤثر بود و بعدها کمک کرد که ایشان در یکی دو دهه آخر عمرشان به ‏دیدگاه های حقوق بشری خیلی نزدیک بشوند بحث نسبیت در ایمان است. ایشان موضوع نسبیت در ایمان را در اوایل انقلاب هم ‏مطرح می کردند؛ چنانکه در تاریخ 23 دی 1362 در دیدار عمومی خود با مردم گفته اند:«بعضی از مردم هستند که پاک اند و ‏سوء نیت ندارند اما توجه ندارند که مردم نسبت به انقلاب، مراتب دارند؛ یکی خیلی انقلابی است، یکی کم، یکی در مرتبه دهم ‏ایمان است یکی در مرتبه نازل است و خدا با همه این ها می سازد». علاوه بر این، در تاریخ 27 بهمن 1362 شبیه همین سخنان ‏را بیان کرده اند. ‏
البته این ها فقط دو نمونه هستند اما من هفت، هشت نمونه از این سخنان را در سال های مختلف دیده ام ولی فقط دو مورد را در ‏اینجا نقل کردم. جالب این که دیدگاه ایشان مستند به روایتی از امام صادق است که در اصول کافی ذکر شده است. در کافی ‏روایتی آمده است که حضرت صادق(ع) می فرماید: ایمان هفت درجه دارد؛ یکی در درجه اول است یکی در درجه دوم است و تا ‏هفت درجه ذکر می کند. بعد امام صادق می فرمایند: مبادا از کسی که در درجه اول ایمان است انتظار داشته باشیم مثل آن فرد ‏درجه دوم باشد یا از کسی که در درجه دوم ایمان است توقع داشته باشیم مثل شخصی که در درجه سوم است، باشد. ‏
بعد می گویند: امام صادق یکی از افراد خانه اش را به دنبال کاری فرستادند. پس از بازگشتن آن فرد، حضرت فرمودند: وقتی به ‏آن شهر رفتی بافلان طایفه که از شیعیان بودند برخورد کردی؟ گفت: نه، ما از آنها خوش مان نمی آید. اما صادق فرمودند: ‏بنابراین، ما هم باید از تو بیزار باشیم و بعد فرمودند که افراد در درجات مختلف ایمان هستند و از هفت درجه اسم بردند. سپس ‏ادامه دادند: با این منطق تو، خدا باید ما ائمه را تخطئه کند من هم باید تو را تخطئه کنم و تو هم باید کسانی را که در درجه ‏پایین تر ایمان هستند تخطئه کنی. بنابراین، همه تخطئه می شوند و فقط خدای متعال باقی می ماند. ‏
آقای منتظری با استفاده از همین روایت در سال 1362 به بحث نسبیت در ایمان اشاره می کند. سن اکثر دوستان اقتضا می کند ‏که به یاد بیاورند در آن زمان چه تصلبی در داوری ها و رفتارها وجود داشت اما ایشان از بحث نسبیت در ایمان نتیجه می گیرند ‏که ما باید تساهل داشته باشیم و نسبت به یکدیگر با مدارا برخورد کنیم. این اصل، هم با شخصیت ایشان تناسب داشت و هم ‏حاصل مطالعات ایشان در روایات بود. به این معنی که انسان ها در مراتب مختلف ایمان قرار دارند و کسی که نماز شب می خواند ‏نمی تواند فردی که نماز شب نمی خواند را تخطئه کند. آن کسی که نماز خود را ترک نمی کند هم نمی تواند انسان کاهل در ‏نماز را طرد کند و او هم نمی تواند فرد بدون نماز را طرد کند. ایت الله منتظری این اصل نسبیت را ابتدا در محدوده اهل اسلام و ‏برابری حقوقی آنها مطرح می کردند ولی بعدها توسعه پیدا کرد که اصل دوم در اندیشه ایشان شکل گرفت.‏
اصل دومی که برای آقای منتظری اهمیت داشت و در شکل گیری مواضع بعدی ایشان مؤثر بود بحث مستقل بودن موضوع عقیده ‏انسان از حقوق انسان بود. این اصل به آن معنا است که حقوق انسان، تابع عقیده اش نیست و این طور نیست که اگر کسی مؤمن ‏بود واجد حق باشد و اگر مؤمن نبود واجد حق نباشد. ایشان این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک می کردند و می گفتند که حقوق ‏انسان ها مستقل از عقیده آنها است و همه از لحاظ حقوقی باهم برابرند. در واقع، این اصل منشأ موضعی بود که ایشان درباره ‏حقوق بهائیان گرفتند. بر همین اساس، اجتهاد جدیدی هم درباره حکم ارتداد داشتند و می گفتند وقتی حکم می دهیم که مرتد ‏باید کشته شود این حکم به معنای تبعیت حقوق از عقیده است؛ اما آقای منتظری معتقد بود که نمی توان به صرف تغییر عقیده ‏یک فرد، یکسری حقوق مثل حق حیات را از او سلب کنیم. ‏
البته مرحوم منتظری در بحث حکومت به اصول دیگری هم باور داشت که در جای خود دارای اهمیت بود. چنانکه این اصول باعث ‏شد که بعدها در مورد نظریه ولایت فقیه، تجدیدنظر کند. کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی ایشان یک کتاب هشت جلدی است ‏که در جلد اول و دوم بحث مفصلی درباره بیعت و شورا وجود دارد و با استناد به قرآن و روایات به عنوان اساس نظریه حکومت ‏مطرح می شود. طبق مطالب این کتاب، بیعت همان چیزی است که امروزه به آن رأی گیری می گوییم. البته قبلا بیعت به شیوه ‏دست دادن بود اما در زمانه ما به دلیل این که جمعیت زیاد شده است و چنین کاری در عمل، ممکن نیست در نتیجه، نحوه ‏بیعت، تغییر شکل داده و به صورت صندوق رأی و تعرفه در آمده است. از نظر ایشان شورا هم به معنای الزام به مشورت با عقلا ‏است. در دوران مشروطه هم افرادی مانند مرحوم نائینی از درون ادله مربوط به شورا مفاهیمی مانند پارلمان را استنباط می کردند. ‏مبنای نظری مرحوم منتظری در کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی، بیعت و شورا بود و اعتبار حکومت را به رأی مردم می دانست. ‏همین مبنا از عواملی بود که باعث شد که بعدها در مورد شکل حکومت تجدید نظر کند. خود ایشان در جایی می گویند که ما ‏درباره اصل و ضرورت حکومت، هم دلیل عقلی و هم دلیل شرعی داریم اما در مورد شکل حکومت هیچ نصّی نداریم. به عبارت ‏دیگر در آیات یا روایات از این که شکل حکومت باید چگونه باشد سخنی به میان نیامده است. بنابراین، تعیین شکل حکومت به ‏عقل و عرف واگذار شده است. در دوره ای تصویب شد که شکل حکومت در قالب ولایت فقیه باشد ولی با توجه به این که مبنای ‏نظری ایشان بیعت و شورا بود و خواست مردم را دارای حجیت می دانستند با گذشت زمان به راحتی درباره ولایت فقیه تجدیدنظر ‏کردند. البته همین اصولی هم که آیت الله منتظری مطرح می کردند ریشه در مبنای بسیار مهمی دارد که کمتر به آن توجه شده ‏است. ایشان در جلد اول کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی ذیل عنوان «اصل اوّلی و حکم عقل در مسئله ولایت» می نویسند: ‏‏«برخی از بزرگان [اشاره به کتاب «عوائد الایام» ملا احمد نراقی از علماء معروف دوره قاجار] در مقام پایه گذاری اصل در مسئله ‏ولایت گفته اند اصل عدم ولایت و عدم سلطه هر کس بر دیگری و عدم نفوذ حکم هر کس درباره دیگری؛ زیرا انسان ها آزاد و ‏مستقل آفریده شده و به طور فطری بر خودشان و آنچه به دست آورده اند مسلط هستند. بنابراین دخالت در حریم و کار و مال ‏آنان بدون اجازه، ظلم و تجاوز محسوب می شود و اختلاف افراد از حیث قدرت تعقل و دانش و نیروی بدنی و مانند این ها موجب ‏سلطه و نفوذ حکم کسی بر دیگران نمی شود». ‏
مقایسه و نقد آرای جان لاک و منتظری
من در جایی توضیح داده ام که دیدگاه های ایشان درباره حکومت در مقایسه با آراء فیلسوفان غربی، بیش از همه به جان لاک و ‏تا حدودی به هابز نزدیک است. نزدیکی دیدگاه های ایشان به هابز از این جهت است که او معتقد به این بود که حکومت یک نوع ‏قرارداد است. آیت الله منتظری هم در کتاب ولایت فقیه می نویسد که حکومت یک نوع عقد یا قرارداد بین مردم و حکومت است و ‏جنبه ذاتی ندارد. ‏
البته آنچه باعث می شود که آقای منتظری را بیشتر به جان لاک نزدیک بدانم این است که شیوه ورود ایشان به بحث حکومت ‏شبیه به شیوه ورود جان لاک است. این فیلسوف قرن هفدهم در کتاب «رساله ای درباره حکومت» چنین تعبیری دارد: «آدم نه ‏به موجب حق طبیعی پدری و نه از طریق هدیه مسلّم خداوندی آمریتی نسبت به فرزندان خود نداشت. وضعیت طبیعی، وضعیت ‏مساوات و برابری است و هیچ کس نسبت به دیگری برتری ندارد. مخلوقات بدون این که از دیگری فرمانبرداری کنند با یکدیگر ‏برابرند مگر آن که خداوند و سرور آنها بنا به خواست خود و با انتصابی روشن و آشکار به کسی حق برتری و سلطه بر دیگران را ‏اعطا کند».(لاک، رساله ای درباره حکومت: 71 و73) جان لاک به عنوان بنیان گذار لیبرالیسم و افکاری که بعدها از درون آن ‏مباحث حقوق بشر و اعلامیه استقلال آمریکا بیرون آمد و قانون اساسی آمریکا و دوران روشنگری اروپا هم به شدت متأثر از ‏دیدگاه های او است معتقد بود که انسان چون آزاد آفریده شده، آزاد است و همه انسان ها باهم برابرند. این مبنای کل دستگاه ‏فکری جان لاک است. ‏
البته دو تفاوت میان آیت الله منتظری و جان لاک وجود دارد: یک تفاوت این است که آیت الله منتظری این نظریه را به سنت ‏قدیمی تر و دیرپاتری ارجاع می دهد و به کلام امیرالمؤمنین (ع) استناد می کند. حضرت علی (ع) در نامه 31 نهج البلاغه می ‏فرمایند: «لاتکن عبد غیرک و‎ ‎قد جعلک الله حرّاَ»(نهج البلاغه: نامه31) یعنی «بنده دیگری نباش چرا که خداوند تو را آزاد ‏آفریده است». این حدیث نشان می دهد که سخنان جان لاک، هزار سال قبل از او با همین تعبیر در کلام امیرالمؤمنین نیز وجود ‏دارد. با این تفاوت که این تعبیر در غرب از سوی جان لاک، بیان شده و به زیربنای یک دستگاه فکری تبدیل می شود و حتی از ‏دل آن لیبرالیسم و حقوق بشر بیرون می آید اما مشابه همین جمله با همین تعبیر، بلکه با تعبیری دقیق تر در نهج البلاغه وجود ‏دارد در حالی که منشأ هیچ اتفاقی در دنیای اسلام نمی شود؛ مانند بذر مرغوبی که در زمین انداخته باشیم و آن بذر، پوسیده و از ‏بین رفته باشد. ‏
تفاوت دیگری که میان آیت الله منتظری و جان لاک می توان ذکر کرد این است که جان لاک بعد از بیان این که خداوند انسان ‏را آزاد آفریده پس انسان آزاد است، می نویسد: «مگر آن که خداوند بنا به خواست خود و با انتصابی روشن و آشکار به کسی حق ‏برتری و سلطه بر دیگران را اعطا کند». این قسمت دوم از سخنان لاک تا حدی به سخنان فقهای ما شباهت پیدا می کند که ‏سخنان بسیاری درباره آزادی می گویند ولی پس از آن با آوردن تعبیر «مگر این که خداوند…» موضوع را به خداوند می سپارند. ‏در اینجا بحث شریعت و برخی احکام شرعی پیش می آید و این موضوع ممکن است آزادی بشر و سلطه انسان بر خود را نقض ‏کند. شاید به همین دلیل بود که بعضی از ایده های جان لاک به هسته آزادی خواهی تبدیل شد اما از طرف دیگر، خود او از برده ‏داری دفاع می کرد یا برای مثال در مورد کشتن دزد می گفت: اگر کسی به قصد دزدی وارد خانه شما شد حتی اگر قصد کشتن ‏شما را نداشت، شما مجاز به کشتن او هستید. چنین مسئله ای نشان می دهد که جان لاک به همه لوازم این ایده بسیار اساسی ‏ملتفت و ملتزم نبود؛ زیرا اگر ما اصل سلطه انسان بر خود را به طور کامل قبول کنیم در آن صورت دیگر نمی توانیم برده داری را ‏بپذیریم و درباره جان آدمی به همین راحتی تصمیم گیری کنیم. البته همین هسته فکری جان لاک بعداً پرورش پیدا کرد و ‏اکنون مدافعان حقوق بشر در زمانه ما به هیچ وجه سلب حیات را نمی پذیریند. ‏
آیت الله منتظری هم در کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی، اصل سلطه انسان بر نفس خویش را به عنوان یک اصل اساسی ‏مطرح می کند ولی در سال های دهه شصت در بخش هایی از کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی، آرائی را از ایشان می بینیم که ‏با این اصل در تعارض است. ایشان با گذشت زمان متوجه شدند که این مبنای فکری مهمی که به عنوان زیربنای نظریه فقهی و ‏سیاسی خود پذیرفته اند با بعضی از احکام، مثل تجویز حکم ارتداد در تعارض است؛ به عبارت دیگر آقای منتظری، ساختمانی ‏ساخته بودند که فونداسیون آن بسیار محکم بود ولی دیوارها و بعضی از بناهای فرعی آن سست بود و هیچ تناسبی با فونداسیون ‏ساختمان نداشت. ایشان متوجه این تفاوت شدند و دیدگاه های فقهی خود را تصحیح کردند. ‏
یکی دیگر از مصادیق این تعارض به موضوع ولایت فقیه مربوط می شود. ایشان فهمیدند که این جایگاه و اختیاراتی که برای ولی ‏فقیه قائل شده اند تا جایی که قوای سه گانه را در حکم بازوان ولی فقیه دانسته اند با اصول دیگری که در کتاب خود پذیرفته اند ‏معارض است. بنابراین به تدریج این دیدگاه ها را کنار گذاشت. دلیل این که بعضی فکر می کنند آیت الله منتظری بعدها بر اثر ‏برخی اختلافات در مواضع خود تجدیدنظر کرد این است که نظام فکری ایشان را نمی شناسند. شما وقتی به جلد اول کتاب مبانی ‏فقهی حکومت اسلامی مراجعه می کنید، می بینید که ایشان اولین درس های خارج فقه خود درباره ولایت فقیه را در سال 1362 ‏تدریس کرده اند؛ در حالی که این تاریخ به چند سال قبل از بروز اختلافات مربوط می شود. بنابراین، ایشان از همان زمان چنین ‏مبانی ای را در افکار خود پذیرفته بودند اما گاهی در استنتاج ها دچار اشتباه شده و بعد از آن، مسیر خود را تصحیح کرده اند. ‏جالب است که بدانید ایشان در همان زمان هم گاهی در هنگام اظهارنظرهای فقهی به مبانی خود و لوازم آن توجه می کردند. مثلاً ‏در یکی از درس های خارج فقه خود که در سال 1364 ارائه کرده اند و متن آن در کتاب مبانی فقهی هم منتشر شده است بحثی ‏درباره اعترافات تلویزیونی دارند که اگر تاریخ و منبع نقل این سخنان حذف شود کسی باور نمی کند که چنین مباحثی در سال ‏‏64 مطرح شده است و فکر می کنند مربوط به امروز است. نکته مهم این است که از آن زمان تاکنون 34 سال گذشته است ولی ‏هنوز یکی از مسائل جدی ما پخش اعترافات تلویزیونی است. با وجود این که زمانه، تفاوت بسیاری کرده و تفکر حقوق بشر و ‏آزادی خواهی پیشرفت های زیادی در سطح دنیا کرده است ولی هنوز هم در سال 1398 معضلی به نام پخش اعترافات تلویزیونی ‏داریم؛ یعنی می بینیم که فرد را برای مدتی طولانی در زندان نگه می دارند و بعد او را مجبور به بیان اعترافاتی می کنند که ‏ممکن است راست یا دروغ باشد. ‏
از سوی دیگر برای درک اهمیت سخنان ایشان باید به نکته دیگری هم توجه کنیم؛ آن نکته این است که چنین سخنانی ناظر به ‏زندانیان عادی یا زندانیان محیط زیستی، اصلاح طلبان سال 88 و مخالفان سیاسی و مطبوعاتی نیست بلکه به اعضاء سازمان ها ‏و گروه هایی مرتبط است که مشغول فعالیت های مسلحانه و تروریستی بوده اند. پس آیت الله منتظری درباره اعضاء گروه هایی ‏صحبت کرده اند که مشغول جنگ مسلحانه بوده اند. در چنین شرایطی آیت الله منتظری در درس خارج فقه خود گفته اند: «این ‏روزها رایج است که از بعضی زندانی ها مصاحبه می گیرند و در تلویزیون پخش می کنند. چنین کاری شرعاً حرام است». بعد در ‏ادامه می گویند که نه تنها پخش مصاحبه بلکه حتی آوردن این ها به نمازجمعه و بردن آنها به جشن ها و مراسم اعیاد در زندان ‏هم حرام است و شرعاً جایز نیست. این جملات در ارتباط با این موضوع است که آقای لاجوردی، زندانیان توّاب را به نمازجمعه ‏می آورد و در صفی می نشاند. بعد، تصاویر این افراد را از تلویزیون پخش می شد تا بگویند ما آنقدر اهل تسامح هستیم که ‏زندانیان را به نمازجمعه می آوریم.‏
نکته مهم این نقل قول، نحوه استدلال ایشان است که دلیل حرام بودن چنین کاری را مخالفت آن با سلطه انسان بر نفس خود و ‏تعارض آن با حیثیت، شخصیت و شرافت آدمی می دانند. بنابراین، بحث سلطه انسان بر نفس خود که بنیاد فکر حقوق بشر و ‏اندیشه لیبرالیسم است در اندیشه مرحوم منتظری دیده می شود.‏
البته این روزها برخی افراد مثل سال های 58 و 59 در فضای سیاسی کشور به لیبرالیسم فحش می دهند. در سال های 58 و 59 ‏هم جریان های چپ آن قدر علیه لیبرالیسم شعار و فحش دادند و گفتند لیبرالیسم، جاده صاف کن امپریالیسم است که در ‏نتیجه، دولت معتدل بازرگان را ساقط کردند. الان هم همان بازی در حال تکرار شدن است با این تفاوت که در این دوران به نئو ‏لیبرالیسم فحش می دهند. این افراد، بحثی که جایگاه مهمی در ادبیات و فلسفه سیاسی دارد را به ابتذال کشانده و وارد دعواهای ‏کم محتوای سیاسی با گروه های حاکم کرده اند. بنابراین، چنین فضاسازی هایی را به اندیشه لیبرالیسم دخالت ندهید زیرا درباره ‏این مسائل باید به صورت جداگانه بحث کرد.‏
همان طور که گفتم اصل سلطه انسان بر نفس خود زیربنای فکر حقوق بشر است. در حال حاضر، اعلامیه حقوق بشر دارای 30 ‏ماده است که در آن 54 حق و 4 تکلیف بیان شده است. در ارتباط با این موضوع اگر دوستان مایل هستند می توانند به مدخل ‏حقوق بشر در جلد 21 دایرة المعارف بزرگ اسلامی مراجعه کنند. من در آن مدخل که یکی از مفصل ترین مدخل های دایرة ‏المعارف بزرگ اسلامی است توضیح داده ام که این حقوق و تکالیف چطور از اعلامیه حقوق بشر قابل استخراج است. جالب است ‏که بدانید تمام این حقوق ذاتی و سلب ناشدنی به دو حق باز می گردد: حق مالکیت و حق حیات. بنابراین، بقیه حقوق بشر از ‏فروع این حق به شمار می آیند؛ به گونه ای که حتی در مواردی به حقوق اساسی نزدیک تر می شوند تا به حقوق فطری و ذاتی. ‏در اینجا می توان به سخن هایِک هم استناد کرد که کل حقوق بشر در همین دو حق (حیات و مالکیت) خلاصه می شود. با توجه ‏به این دیدگاه جان لاکی که دیدگاه مورد تأیید آیت الله منتظری هم هست اعلامیه حقوق بشر در یک حق خلاصه می شود که ‏همان حق مالکیت است. زیرا اعتبار حق حیات هم وابسته به حق مالکیت است. البته باید توجه کنیم که منظور از حق مالکیت، ‏صرفاً حق مالکیت بر کالا نیست بلکه به معنای عام آن، یعنی سلطه انسان بر نفس خود است. چون انسان مالک بر خود است ‏هیچ کسی نمی تواند حیات انسان را از او سلب کند. پس می توانیم بگوییم که کل حقوق بشر ریشه در حق مالکیت و حق ‏حیات دارد و حتی حق حیات هم در حق مالکیت به معنای اصل اساسی سلطه انسان بر نفس خود، ریشه دارد. ‏
حق تعیین سرنوشت و حق تعیین حاکمیت برای ملت ها هم ریشه در همین حق مالکیت دارد. در یکی از اصول قانون اساسی ما ‏هم به موضوع حق تعیین سرنوشت پرداخته شده است. جالب است که بدانید این اصول در فقه سنتی ما هم وجود دارد. البته در ‏این روزها آن قدر روشنفکران به فقه سنتی فحش می دهند که کسی جرئت سخن گفتن و فکر کردن درباره آن را ندارد اما ‏واقعیت این است که در همین فقه سنتی ما اصول مترقی و مهمی وجود دارد که احکام غیرعقلانی از آن استخراج شده است. برای ‏مثال یکی از اصولی که به عقیده من از آنچه جان لاک می گوید دقیق تر و جامع تر است روایت «الناس مسلطون علی أموالهم و ‏أنفسهم» است. این روایت معتبر را شیعه و سنی، بسیار نقل کرده اند به طوری که در اصول فقه ما به یک قاعده تبدیل شده ‏است. در دهه شصت هم بحث های فراوانی درباره آن می شد اما در بسیاری از موارد، روایت را به طور ناقص نقل می کردند. در آن ‏زمان میان جناح راست با جناح چپ مذهبی دعوایی در گرفته بود و جناح راست، بیشتر طرفدار اقتصاد آزاد و بازار بود و جناح ‏چپ هم بیشتر تفکر سوسیالیستی داشت. کسانی که طرفدار اقتصاد بازار بودند به این روایت استناد می کردند و با محدودیت ‏هایی که دولت برای مالکیت در نظر می گرفت مخالفت می کردند. در همان زمان هم بحثی پیش آمده بود که دولت می گفت ‏گاهی ما قصد راهسازی داریم اما فردی که مالک یکی از زمین های آن مسیر است اجازه این کار را نمی دهد. این موضوع در ‏شورای نگهبان مطرح شده و حق سلب مالکیت از سوی حکومت با استناد به این روایت و قاعده رد شده بود؛ اما آقای خمینی فتوا ‏دادند که حکومت جزء احکام اولیه است و اولویتی که به حکومت دادند باعث شد که حق سلب مالکیت به حکومت داده شود. در ‏ضمن توجه داشته باشیم که برخی از این فتوا ولایت مطلقه فقیه را هم استنباط کردند. جالب است بدانیم که در آن زمان، برخی ‏این روایت و قاعده بسیار مترقی را به صورت بسیار مبتذلی مطرح می کردند و می گفتند: «الناس مسلطون علی أموالهم» در ‏حالی که این روایت دنباله ای داشت و عبارت «و أنفسهم» هم در پی آن آمده بود؛ معنای این عبارت این است مردم مالک بر ‏نفس خویش هستند. پس دلالت این روایت خیلی فراتر از مالکیت بر اموال بود. بنابراین، اگر این روایت به طور کامل اخذ می شد ‏اختیارات حکومت در مورد مصادره، سلب حیات و بسیاری از مسائل دیگر را محدود می کرد. این که حکومت، صداوسیما، نیروگاه ‏های بزرگ و… را در انحصار خود در بیاورد برخلاف قاعده «الناس مسلطون علی أموالهم و أنفسهم» است زیرا این ها اموال عمومی ‏اند که دولت به انحصار خود در آورده است. از طرف دیگر، حکومت با به انحصار در آوردن منابع اساسی، قدرت خود را برای تعیین ‏سرنوشت مردم بالا می برد. نمونه دیگری از این وضعیت را در حوادث آبان ماه 98 دیدیم. حکومت آن قدر قدرت داشت که در ‏یک لحظه جریان اینترنت را متوقف کرد. چرا حکومت باید تا این حد قدرت داشته باشد که ارتباط 80 میلیون نفر را با دنیا قطع ‏کند؟ این موقعیت به دلیل انحصار به وجود می آید و در چنین وضعیتی با کاهش سرعت اینترنت، حق آگاهی که جزء حقوق ‏ذاتی انسان است از او سلب می شود. در حالی که در کشورهای آزاد به دلیل این که این قبیل امور در انحصار حکومت نیست ‏چنین اتفاقاتی نمی تواند بیفتد. بنابراین، وقتی حکومت چنین انحصاری را پیدا می کند به راحتی می تواند این حق سلطه انسان ‏بر خود و حق تعیین سرنوشت خود را به بازی بگیرد. پس این قاعده که در سنت فکری ما وجود دارد قاعده بسیار مهمی است و ‏پیشینه آن نیز به زمانی دورتر از دوران جان لاک و عصر روشنگری می رسد. ‏
از بیان حقوق چهارده گانه ای که آیت الله منتظری برای مخالفان ذکر کرده اند می توان این نتیجه را گرفت که اولاً این حقوق ‏مسبوق به مجموعه ای از اصول و دارای مبانی فکری است. علاوه برآن، همین اصول در یک اصل و مبنای کلیدی و اساسی ریشه ‏دارد که همان اصل سلطه انسان بر نفس خود است. در ضمن، باتوجه به این که اصول فکری مرحوم منتظری، محکم و درست بود ‏دوگانگی های فکری موجود در افکار ایشان تغییر کرد و به سمت احکامی رفت که با آن اصول سازگار بود. من همیشه سخن ‏افرادی که می گویند آقای منتظری در اواخر عمر خود به یک چهره حقوق بشری تبدیل شد را تصحیح می کنم و می گویم در ‏واقع ایشان حقوق بشری نشد بلکه به اصول و مبانی خود برگشت. برخی از آراء ایشان با اصول و مبانی اش سازگار نبود و به مرور ‏زمان، انسجامی در مجموعه فکری ایشان ایجاد شد. البته این رویکرد با شخصیت آقای منتظری هم تناسب داشت. ایشان برخلاف ‏افرادی که ممکن است به لحاظ فکری مدافع حقوق مخالفان باشند ولی ظرفیت فردی و شخصیتی آنان چنین اجازه ای را ‏نمی دهد هم ظرفیت فکری و هم آمادگی شخصیتی لازم برای چنین نگاهی را داشت. من باتوجه به این نکات و بدون ذره ای ‏رویکرد تبلیغی یا دخالت دادن ارادت شخصی ام به ایشان، معتقدم که آقای منتظری در بین فقها و رجال سیاسی و علمی ما یک ‏چهره استثنایی بود. لذا اگر کسی در تاریخ ما نفر دومی را سراغ داشته باشد که در اوج قدرت باشد ولی به خاطر دفاع از حقوق ‏دشمنان خود حاضر بشود که قدرت خود را از دست بدهد به او جایزه می دهم. البته من با بیان این موضوع، قصد کم ارج نشان ‏دادن جایگاه دیگران را ندارم. قطعا بزرگانی بوده اند که برای آزادی مبارزه کرده اند و اقدامات آنان حتما ارزشمند بوده است اما ‏قصد من بیان این موضوع است که برخی افراد در دفاع از آزادی و حقوق مخالف، جایگاه ممتازی دارند. از طرف دیگر، با تأکید بر ‏این موضوع، قصد دارم که نگاهی آسیب شناسانه ای به مسئله داشته باشم و این سؤال را بپرسم که چرا در طول تاریخ حداقل صد ‏ساله مبارزات آزادی خواهانه مردم ما چنین شخصیت هایی کم به چشم می خورند. این آسیب شناسی باید کمک کند که بتوانیم ‏امثال آقای منتظری را تکثیر کنیم. وقتی که من این یک صفحه از کتاب ایشان درباره حقوق مخالفان را در اینستاگرام قرار دادم ‏شخصی نوشته بود که چقدر اسلام، زیبا می شد اگر همه علمای اسلام مثل آقای منتظری بودند. باید بپرسیم چرا نباید همه علما ‏مثل آقای منتظری باشند؟ این آسیب شناسی برای این است که دیگران را هم تشویق کنیم تا مانند آیت الله منتظری باشند.‏
‏ ‏
کانال گفتار های باقی
https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام
https://instagram.com/emadeddinbaghi
وبسایت
www.emadbaghi.com
فیس بوک
https://facebook.com/Emadbaqi

نوشته شده توسط
عمادالدین باقی
دیدن همه یادداشت ها
گذاشتن پاسخ

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

In order to use the Instagram feature, please install and activate Meks Instagram Widget plugin .

نوشته شده توسط عمادالدین باقی