سالها پیش نوشتاری داشتم درباره کوروش و جایگاه او در بحث حقوق بشر که بخشهایی از آن در مدخل حقوقبشر دایرالمعارف بزرگ اسلامی هم به چاپ رسید. در پی یادداشت کوتاهی که روز هفتم آبان در صفحات تلگرام و اینستاگرام منتشر کردم با عنوان: «کاش مردانی چون کورش بر ایران حاکم بودند!» بازخوردهایی دیده شد. از آنجا که متن کامل مقاله دربردارنده پاسخ به برخی ایرادات بود، نکاتی را به مقدمه اش افزودم و در اختیار روزنامه سازندگی قرار دادم که در شماره دوشنبه ۱۰ آبان۱۴۰۰ در صفحات اول و دوم منتشر شده است. در این گفتار ضمن اشاره به دو دیدگاه افراطی که در تضاد با یکدیگرند به اهمیت کوروش در تاریخ ایران و جایگاه وی در تاریخ اندیشه حقوق بشر پرداخته شده است.
https://bit.ly/3CA7oZU
چرا کورش؟[1]
روزنامه سازندگی، شماره1063 دوشنبه 10 آبان1400 ص1و2 تیتر و عکس صفحه یک روزنامه
در تقویم غیر رسمی، روز ۷ ماه آبان را روز کوروش کبیر بنیانگذار ایران، نامیده اند که در منشورش از سه نسل پیش از خود که پادشاه بوده اند یاد کرده است. این روز را بسیاری در جهان، گرامی می دارد به جز برخی ایرانیان. چند روز پیش از آن ۲ آبان، میلاد پیامبر گرامی(ص) و امام جعفر صادق(ع) است که به نیکی گرامی داشته می شود اما دریغ از 7 آبان. پر واضح است که معنای سخن این نیست که رهبران دینی را با رهبران سیاسی و پادشاهان از یک سنخ بدانیم. گرچه به گمان نگارنده اگر زاد روز کورش ملاک گرفته میشد بهتر بود زیرا تعیین7 ابان روز ورود کورش به بابل، ممکن است از نظر برخی افراد دارای شائبه های ایدئولوژیکی و سیاسی باشد و چون تاریخ دقیق تولد او روشن نیست و ماده تاریخ ورود به بابل هم وجود ندارد اما تاریخ مرگ روشن تر است(۴ دسامبر ۵۳۰ پ.م) و این روز مناسب تر بود.
درباره کورش دو دیدگاه افراطی وجود دارد. یکی شیفتگان و دیگری دشمنانش. یکی از اشتباهات باستان گرایان افراطی این است که کوروش را مساوی ایران می کنند در حالی که ایران یک تاریخ ۷ هزار ساله دارد و کوروش فقط برگی درخشان در تاریخ ایران است. کوروش بنیانگذار ایران نیست، کوروش بنیانگذار امپراتوری گسترده ایرانی است بنابراین نباید او را با ایران مساوی پنداشت. باستان گرایان وقتی فیلم تومریس منتشر شد جنجال راه انداختند و آن را فیلم ضد ایرانی نامیدند. هر چند فیلم در واقع علیه کوروش است اما بر اساس فکتهای تاریخی (ولو اینکه بحثها و مناقشات درباره این فکت ها باشد) ساخته شده و بیشتر متکی به روایات هرودت است. در تاریخ دو چیز مسلم است: یکی اینکه کوروش با عشایر ماساگت جنگید و دوم اینکه در این جنگ کشته شد، یا همان روز یا بر اثر جراحات ناشی از جنگ چند روز بعد.
وقتی که نام آن را فیلم ضد ایرانی میگذارند گویی ماساگت ها مردمان غیر ایرانی بودند که با کوروش جنگیده اند در حالی که سکاها و ماساگت ها نیز ایرانی به شمار رفته اند و وقتی که کوروش می خواست امپراطوری اش را بر تمام فلات ایران و فراتر از ایران بسط دهد آنها مقاومت کردند و با او جنگیدند بنابراین جنگ، جنگ یک قوم ایرانی با یک پادشاه ایرانی بوده است.
از سویی دیگر آنان که از هر چه علیه کوروش باشد استقبال می کنند تحت تاثیر این فیلم ادعای خونریز بودن کوروش را بیش از پیش مطرح کردند بدون اینکه توجه کنند حتی همین فیلم که علیه کوروش است حقایق دیگری را بیان می کند. در فیلم نشان می دهد عشایری که با کوروش جنگیدند کسانی بودند که برای گذراندن معاش خود دائم به قبایل دیگر شبیخون می زدند و از این طریق روزگارشان را میگذراندند. برخی از قبایل دیگر می گفتند با تجاوزاتی که شما به خوارزمیان دارید امنیت ما را هم به خطر می اندازید و حتی برای اینکه جلوی تعرضات و تجاوزات قبایل دوست خود را به خوارزمیان بگیرند شبانه برسر گرشاسب رئیس قبیله ماساگت( پدر توموریس در تلفظ یونانی یا تَهمرَییش در گویش ایرانی) ریختند و او را به قتل رساندند و توموریس(تامیریس) هم بعداً به کمک قبیله دیگری قدرت پیدا کرد و انتقام پدرش را گرفت.
همین فیلم که علیه کورش و در تقدیس ملکه تامریس ساخته اند نشان می دهد که این عشایر به مرزهای امپراطوری ایران تجاوز میکردند و ناامنی ایجاد میکردند با این حال کوروش ابتدا با آنها وارد جنگ نشد، از آنها دعوت به دوستی کرد و وقتی که نپذیرفتند وارد جنگ شد و البته در این جنگ کشته یا مجروح شد. همین فیلم نبوغ نظامی کورش و پیش بینی تاکتیک های نظامی آنان را نیز نشان می دهد.
از سوی دیگر در میان سکانداران اخیر ایران تاکنون چند اظهار نظر درباره این شخصیت بزرگ تاریخ دیده ایم. «سلاطین گبرِ متعدیِ آدمکشِ قهار… شما ببینید آنها چه کردند با مردم. یک دسته هم آن «مغان» و امثال ذلک بودند؛ ببینید اینها چه جور رفتار میکردند با مردم ایران.(صحیفه امام خمینی، ج ۴ ص ۱۶۳). «در طول تاریخ 2500 سال زیر سلطه سلاطینی بوده است که همهاش جور بوده، حتی آن عادلهایشان هم خبیث بودند، حتی آن انوشیروان عادلش هم از خبیثها بوده، حتی آن شاه عباسِ جنتمکانش هم از اشخاص ناباب بوده؛ پسر خودش را کور کرده؛ در طول تاریخ، این ملت زیر سلطه و چکمه این سلاطین خبیث بوده.(همان، ص ۲۳۰). اقای خلخالی در کتاب« کورش دروغین» از ستمگری های کورش گفت و اقای رِئیسی گفت:«یک پیام بنای تخت جمشید خطاب به ستمگران این است که ببینند سرنوشت کسانی که به مردم ظلم میکنند، چیست». فرد دیگری هم اظهار داشت «شاهِ آدمکشی بهنام کوروش که شهرهای زیادی را با زورِ سرنیزه و کشتوکشتار، به قلمروِ حکومتِ خود ملحق کرد»(نقدی، روزنامه ایران / شماره : 6939 ۱۳ آذر ۱۳۹۷ص2)
کسی که می خواهد درباره موضوعی نظر بدهد به خصوص که موضوعی تخصصی یا تاریخی باشد باید کتاب درباره آن خوانده باشد. نمی دانم صاحبان این نظرات چقدر اطلاعات تاریخی در موضوع داشته اند اما می دانم در زمانی که ملت ها می کوشند گوشه، گوشه خاک شان را حفاری کنند تا بلکه ستونی، دیواری، استوانه ای و شیئی پیدا کنند که عمق تاریخی، هویتی و فرهنگی خودشان را نشان دهند و سندی برای تاریخ شان به دست بیاورند و حتی تاریخ دیگران را و داشته های دیگران را برای خود مصادره میکنند تا بگویند ما هم تاریخ داریم، ریشه داریم و… در اینجا ریشه های آشکار و ژرف تاریخی متکی به اسناد عظیم و درخشان را خنج می کشند و تخریب می کنند که اگر ملت دیگری انها را داشت ادعای غرور می کرد.
من به مناقشه هایی که درباره اصالت و سندیت پاسارگاد و کتیبه آن شده کاری ندارم که درباره بسیاری از اسناد تاریخی و مذهبی این مناقشه ها هست. برایم قدمت اثار و گفتار و نفس این کلمات اولویت و اهمیت دارد.
در نقد و ستایش یا خرده گیری از تاریخ های هرودت و گزنفون و کتزیاس( پزشک درباره هخامنشیان) نیز بسیار گفته اند و طبیعی هم هست زیرا همه روایات تاریخی را نقادی می کنند ولی اهمیت و ارزش هرودت و گزنفون به این نیست که هرچه گفتند درست است و همه می پذیرند بلکه به منحصر به فرد بودن این اسناد است و با دیگر داده ها که تطبیق می شود غث و ثمین انها را تا حدی می توان دریافت.
کورش و شاهان هخامنشی را خودکامه و آدمکش خوانده اند. بدون شک در چنان عصر و زمانه ای خودکامگی و آدمکشی رسم روزگار بوده و تنها ادعا می شود که اینان بهتر از همگنان خویش بوده اند ولی همان ویژگی ها در زمانه ما ناپذیرفتنی است و طبعا کسی که این صفات را به کورش نسبت می دهد شرط اولش این است که خود از ان صفات بری باشد.
زمان پریشی در قضاوت تا انجا پیش می رود که برخی هم می گویند کورش در وصیت نامه اش جز حاکمیت مردان به ذهن آفت زده و کوچکش خطور نکرد. این در حالی است که بسیاری از متفکران بزرگ عصر روشنگری هم تفکر منفی درباره حقوق زن داشتند و مخالف حق رای زنان بودند و زنان را ناقص عقل میدانستندو در طول قرن بیستم بود که بر اثر مبارزات فراوان به زن ها حق رای داده شد و هنوز که هنوز است بسیاری از همان دیدگاههای منفی سنتی درباره زنان وجود دارد. در چنین شرایطی اینکه کسی که میگوید چرا ۲۶۰۰ سال پیش کوروش از حقوق زنان حرف نزده است چقدر بیراه است؟
در شگفتم که درباره کورش و هخامنشیان که از تورات که مسلمانان کتاب مقدس می پندارند و هرودت و گزنفون و کتزیاس در تاریخ باستان تا هگل و بسیاری از متفکران غرب تا سيداحمدخان هندي ابوالكلام آزاد هندي در تفسير قرآنش، ستایش کرده اند و ابوریحان بیرونی و ابن تیمیه در سده های پنجم و هفتم از او نام برده اند برخی چنان سخن می گویند که گویی کورشی در کار نبوده و بر اثر تحولات سیاسی دوران اخیر مطرح و بزرگ نمایی شده است و برخی هم مدعی شده اند «کوروش، بههیچرو در میانِ ملّتِ ایران، منزلت و جایگاهی که رژیمِ پهلوی و صهیونیستها برای او تراشیده و ساختهاند را نداشته است»(نقدی، ایران، ۱۳ آذر ۱۳۹۷ص2) و گویی از آنچه تواریخ نوشته اند هیچ اگاهی ندارد.
من هیچگاه تعبیر اغراق امیز نخستین بیانیه حقوق بشر را به کار نبرده ام اما آرزو داشتم امروز خودکامه ای چون کورش بر کشورم حکومت می کرد. گرچه در ان زمان هنوز آیین های یکتاپرستی و مذاهب، تکامل نیافته بود و به خدایان باور داشتند و پیشکشی برای خدایان رواج داشت اما از مسلمات تاریخ است که کورش 2560 سال پیش در فرمانی که صادر کرد ازادی همه آیین ها و مذاهب را در قلمرو حکومتش آزاد اعلام کرد، در هنگام فتح بابل اجازه نداد هیچ هراسی بیافرینند، میان سرزمین های فتح شده صلح برقرار کرد.
او اگر امروز بود چه می کرد؟
کسی که هرودوت گفت مغان به کودکان «پارسی سواری و کمانگیری و راستگویی» را آموزش میدهند و در جایی دیگر تأکید کرد که ناشایستترین کار در چشم پارسها دروغگویی است».
اگر امروز بود چه می کرد؟
داریوش در نوشته نقش رستم از دشمنی با دروغ گفته و در فرمانش دروغ را ممنوع و مستوجب مجازات اعلام کرد. او گفت: اهورامزدا بوم، مردم و شادی را آفرید، و چنین باد که ایرانزمین را از خشکسالی، دشمن و دروغ بپاید» و ما که امروز آثار دروغ را می نگریم ارزش این آرزورا بیشتر درک می کنیم.
گزنفون مورخ یونانی، در کوروشنامه(ترجمه تهامی)، وصیت او را آورده که اگر درصدی از آن هم روایی داشته باشد بسیار ارجمند است. به فرزند و ولیعهدش می گوید: «تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. هرگز قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند. هرکس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد».
«راه دل ربودن و دلبسته کردن مردمان نه با درشتی و تند خویی که با تیمار و اندوه خواریهای مهرورزانه است». «مهر بورزید دوستان را، و این مهرورزی شما را نیرویی خواهد داد که با آن دشمنان تان را بر اندازید».
«از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمیانجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد».
و وقتی بارگاه سیاستمداران زمانه را می بینم که می خواهند پس از مرگ هم جلال و جبروت داشته باشند این سخن او درخششی می یابد که: «پس از آنکه مرگ مرا در رباید، مبادا پیکرم به زر و سیم بپوشانید یا در تابوتی از زر و سیم و از آن دست بگذارید. پیکرم را با شتابی که توانید به خاک بسپارید. آرامیدن به کدامین جای فرخنده تر از خوابیدن بر دامان خاک است که مادر همه زیباییهاست، که دایه همه نیکیهاست؟ در سراسر زندگی دوستدار مردمان بودهام و چه چیز نیکوتر از به خاک پیوستن و به مردمان بهره رساندن؟»
اما کورش که بود؟
صرف نظر از اینکه هزار سال پیش هنوز بسیاری از اسناد و کتیبه ها به دست نیامده و رمزگشایی نشده بودند با این حال بسیاری از داستانهای شاهنامه مربوط به همین پادشاهان است از جمله کیخسرو شاهنامه فردوسی چنانکه ابوریحان بیرونی از دانشمندان بزرگ جهانی در سده چهارم و پنجم هجری میگوید، همان کوروش است.«کورش که کیخسرو است» (آثارالباقیه، بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۲).
در زیر بخشی از نوشته ای را که سال ها پیش برای تدریس در تاریخ اندیشه حقوق بشر نوشته ام و در مدخل حقوق بشر دایره المعارف بزرگ اسلامی هم مورد بهره برداری قرار داده ام نقل می کنم:
كورش بنيانگذار سلسله هخامنشي بود كه در سال 520 پیش از ميلاد مسیح، پس از 70 سال عمر، درگذشت و مورخان و خاورشناسان از او به نيكي ياد ميكنند. او سه فرمانروايي بزرگ و نيرومند زمان خود، يعني فرمانروايي ماد، ليدي و بابل را برانداخت و سه فرمانرواي بزرگ ديگر آسيتاك، كرزوس و نبونيد را از كرسي قدرت مطلق به زير كشيد، اما برخلاف رسم آن روزگار هيچيك را نكشت(رجبی: 2/139). هنگامي كه پادشاه محبوس شده بابل، سال بعد از سرنگوني (538) درگذشت، كورش عزاي ملي اعلام و خود در آن شركت كرد(گیرشمن: 121-122). او شهرهاي فتح شده را ويران نكرد؛ به گونهاي كه مردم با مشاهده خودداري او از كشتار و غارت مرسوم فاتحان، با هلهله و شادي از خانهها بيرون ميريختند(جوان:180). كورش براي نخستينبار در تاريخ، به تمدن، عقايد، افكار، مذهب و سنن اجتماعي ملل مغلوب به ديده احترام مينگريست(راوندی: 1/384). او طبق مراسم مذهبي بابليها تاجگذاري كرد و يهوديان بابل را كه از زمان بختالنصر به اسارت درآمده بودند اجازه بازگشت به فلسطين و بازسازی معابدشان را داد (پيرنيا: 57). كورش چنان مورد احترام پيامبران بنياسرائيل بود كه او را «منجي» و «برگزيده يَهُوَه، خداي خود» دانستند (اشعياء: باب 44 و 45).
هرودت، قديميترين مورخ در يونان باستان (كه نوشتههاي او از منابع اصلي مورخان پسین بوده است) نيز كورش و سلوك او را بسيار ستوده و از آداب نيكوي ايرانيان و منش انساني آنها در آن دوران سخنهاي بسياري گفته است(نک : ص 75-77). برخي نويسندگان، پا را از اين فراتر نهاده و كورش را همان ذوالقرنين مذكور در قرآن (كهف / آيه 83 ـ 98) دانستهاند. تا پيش از آنكه سيداحمدخان هندي اين نظريه را اظهار كند، مفسران، مصاديق ديگري مانند اسكندر مقدوني را ذوالقرنين پنداشته بودند؛ اما ابوالكلام آزاد هندي در تفسير قرآن خود به تفصيل در مقام اثبات كورش بودن ذوالقرنين برآمد(ص 53 بب ). علامه طباطبايي در تفسيرالميزان، محمدتقي شريعتي در تفسير نوين و مكارم و ديگران در تفسير نمونه، ذيل آيات مربوط به ذوالقرنين همين رأي را برگزيده اند. برخي نويسندگان نيز با استناد به تفاسير و اقوال پيش از آنها، در اين رأي خدشه كردهاند (ميرمدرس،180-120). آنچه مسلم است اينكه درباره كيستي ذوالقرنين احتمالات گوناگوني مطرح شده كه يكي از آنها كورش است. شریعتی هم ذوالقرنین را کورش می داند:«مقایسه این دو پدیده جالب است که کورش؛ موعود دانیال نبی است و قوچی دو شاخ که از شرق ظهور میکند و قوم اسیر اسرائیل را از چنگ بابل نجات میبخشد و قرآن او را به نام ذوالقرنین (صاحب دو شاخ) میستاید و قیصر روم آوارهکننده این قوم از فلسطین میشود و پاپ مسیحیت به اتهام شرکت چند عامل یهودی و مزدور امپریالیسم رومی در پرونده مشکوک قتل عیسی مسیح، این نژاد را در طول تاریخ این نژاد را در طول تاریخ ملعون و محکوم ابدی میشمارد»(م.آ.27:بازشناسي هويت ايراني- اسلامي، بازگشت به خویش:113).
وقتی که این تیمیه( متوفای 728ه.ق) درباره اینکه ذوالقرنینی که در قرآن آمده است اسکندر مقدونی نیست بحث می کند (ابن تیمیه، مفصل الاعتقاد، ج4 از مجموعه فتاوی، ص 128) نشان می دهد که در زمانه او نیز چنین بحثی مطرح بوده است.
در عينحال ناگفته نميتوان گذاشت كه در مقابل ستايشها و توثيقهايي كه از هرودت بهعمل آمده است برخي تاريخنويسان پيش از ميلاد يا معاصران هرودت مانند كتزياس و ارسطو و توسيديد و فلاويوس، هرودت را افسانهگو خوانده يا تكذيب كردهاند(ميرمدرس، 26-27).
شهرت و محبوبيت كنوني و عالمگير كورش چند دهه پيش كه كتيبهها و الواح كورش به دست مستشرقان، كشف و ترجمه شد، پديد آمد. در همين زمان عدهاي با انگيزههاي سياسي و به منظور ايجاد مشروعيت تاريخي براي سلطنت پهلوي، به ستايش كورش دست زدند. عدهاي ديگر نيز با انگيزههاي سياسي متفاوت براي بياعتبار كردن حكومت، از جعلي بودن اين تاريخنويسيها و ستمگريهاي كورش و انوشيروان سخن گفتند(خميني ج4/161). اما چنانكه در بالا نقل شد مورخان بيطرف و مستشرقان بسياري شايستگيهاي كورش را بازگو كردهاند. در عين حال دامنه اختلافنظرها و مدارك تاريخي آنها وسيعتر از آن است كه به سادگي بتوان داوري كرد.
آنچه كورش را ناگهان بهعنوان نخستين صادركننده بيانيه حقوق بشر در جهان مطرح ساخت آن بود كه در 1285ش(1879م) به دنبال كاوشهاي یک گروه انگليسي در شهر باستاني بابل (بينالنهرين) استوانهاي از گل پخته پيدا شد كه آوانويسي و ترجمه آن نشان داد اين نبشته مربوط به 538 پيش از ميلاد به هنگام ورود به شهر بابل بوده و به فرمان كورش نوشته شده است. در سال 1348ش، با گردهمايي نمايندگان و حقوقدانان كشورهاي گوناگون در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد از او به عنوان نخستين بنيادگذار حقوق بشر ياد كردند (مرادي، 7) و متن آن را (شهبازي، 309-315 ؛ مرادي، 15-22) به زبانهاي گوناگون انتشار دادند. برخي از مورخان و يا متفكران برآنند كه نخستين اعلاميه حقوق بشر در كتيبههاي كورش پس از فتح بابل و حدود 5 قرن پيش از ميلاد، قابل جستجو است (گزنوفون،1342؛رجبي. ص 139). و برخي آن را نخستين منشور آزادي ناميدهاند (سليم، 1). نخستين كساني كه كتيبههاي كورش را ترجمه كردهاند، مستشرقين بودند و به تفسير و تبيين آن به عنوان يكي از قديميترين مفاهيم حقوق بشري پرداختند(امستد، 70-72). فرانسويها هنگامي كه براي نخستينبار آن را ترجمه كردند (هوار، XII-X7) دريافتند برخي از اصول و مواد كتيبههاي كورش، با آنچه در اعلاميه جهاني حقوق بشر مندرج است همخواني فراواني دارد. بحثي كه راجعبه رعايت حقوق اقليتها، آزادي اديان و پيروان آنها در منشور كورش ديده ميشود و حقوقي كه برايشان منظور شده است نشان ميدهد كه به هر حال در دنياي شرق نيز چنين پيشينهاي وجود دارد. البته نبايد فراموش كرد كه حقوق مندرج در اين نبشته كورش، حقوق اعطا شده از سوي كورش عنوان شده و او كراراً ميگويد «من اجازه دادم …» و سخن از حقوق طبيعي يا قانوني يا اخلاقي نيست؛ لذا ضمن ارجگذاري بر نوشتهها بايد مراقب اغراق نويسندگان نيز بود. محققان، اين نوشتهها را فرمان كورش خواندهاند؛ اما سياق نوشته اين احتمال را نيز بعيد نميگذارد كه متني است كه ديگري درباره كورش گزارش كرده باشد. ضمن اینکه، صِرف وجودِ چنین منشوری، دلیل بر رعایت مفاد آن نیست به ویژه اگر توجه کنیم که 25قرن پس از آن نیز در حکومت هایی که قانون اساسی را مبنای کار خود قرار داده اند (که بسیار مترقی تر از منشور کورش است) و با وجود پدیده های قدرتمندی به نام رسانه، نهادهای بین المللی، فشارهای خارجی اعم از سیاسی و اقتصادی، نرخ بالای تحصیلات، نهادهای مدنی، وجود تفکیک قوا و همه ساختارهای مدرن، اما بازهم در سایه همین دولت ها، قوانین مزبور علیرغم تعهداتی که دارند، کاغذی بیش نیستند، به سهولت نقض می شوند و به نحو گسترده ای بر خلاف آن قوانین عمل می شود. پر واضح است که در جامعه کهن و امپراطوری مطلق نمی توان انتظار داشت صرف وجود این منشور به معنی رعایت آن هم باشد.
برخي نويسندگان از كورش فراتر رفته و داريوش و انوشيروان را نيز ادامهدهنده راه كورش ميدانند. داريوش «اساس حكومت را برپايه سه اصل راستي، عدالت و انصاف قرار داد و در وصيتنامه معروف و بلند او از دفع دروغگويان و چاپلوسان قدرت، وضع قانون براي اخذ ماليات و جلوگيري از مسلط شدن عمال ديواني بر مردم، خوشرفتاري با نظاميان، تأكيد بر آموزش و توسعه آن براي ارتقاي فهم و عقل مردم، عدم اجبار ديگران به پيروي از كيش خاص و آزادي عقيده و مذهب سخن رفته است به همين دليل او را يك قانونگزار در روزگار بيقانوني ميدانند(نک : امستد، 122-131؛ عاملی، 4) داريوش در عمل نيز اين دستورات را رعايت ميكرد. شيوههاي مداراجويانه در اداره كشور مغلوب شده مصر و دستور وضع قوانين براساس سنت و فرهنگ مردمان آن و آزادي معابد و مذاهب نمونه آن است (بریان: 1/986-989؛ هوار: 57) و اين سخن داريوش را در آن روزگاركه بايد حرف دو طرف يك نزاع را براي قضاوت كردن شنيد، سخني مهم ميشمارند(هینتس: 250).
خسرو انوشيروان كه برخي مورخان به او لقب انوشيروان عادل دادهاند نيز در كارنامه خود از حق و عدل بهعنوان اساس نظام عالم و مطلوب خداوند سخن گفته و آبادي بلاد بهعنوان سرمايه معيشت مردم را نتيجه ملازمت حق و عدل ميداند (عاملي، 4 و 5). فردوسي شاعر نامدار و شيرين سخن ايراني نيز در كتاب شاهنامه از عدل و داد اين شاهان بسيار سخن گفته است.
گزنفون، زندگی کورش، ترجمه ابوالحسن تهامی، تهران، نگاه، 1389ش ص356
آثارالباقیه، بیرونی
سال 1389 آیتالله مکارم شیرازی را یادآوری کنیم که در شهریورماه آن سال با اشاره به اهمیت منشور کوروش به عنوان سند جهانی حقوق بشر و ابراز تمایل برای بازدید از آن از برگزاری نمایشگاه منشور کوروش تقدیر کرده بودند.
در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته میشود و پدر او داراب معرفی شدهاست
باقی: تفسیر ابوالفتوح در هشت قرن پیش به فردوسی استناد می کند و یا از انوشیروان به عنوان عادل نام میبرد و در تفاسیر شیعی و علمای ما یک نوع ایرانی گری و تمایل به ایران و فرهنگ ایران دیده میشود.
کورش و فردوسی
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1
در كتاب «تاريخ اجتماعى ايران»نوشتهی مرتضى راوندى(م: 1378 ش)؛ج1؛ ص386 چنین آمده است که:
به قول گزنفون، كورش معتقد بود كه «هيچكس لياقت حكومت ندارد مگر اينكه از لحاظ خصال روحى و اخلاقى قادرتر از زيردستان خود باشد.» گزنفون در كتاب سيروپدى يا تعليم و تربيت كورش مىنويسد: «بايد اذعان نمود كه كورش فقط يك فاتح چيرهدست نبود، بلكه رهبرى خردمند و واقعبين بود و براى ملت خود پدرى مهربان و گرانمايه بهشمار مىرفت.» «1»
به عقيده ريچاردن فراى:
… يك صفت دوران حكومت كورش همانا اشتياق به فراگرفتن خويها و سنتهاى مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهى، و سپاسدارى دين و رسمهاى ايشان و ميل به آفريدن يك شاهنشاهى آميخته و بىتعصب بود. يك صفت ديگرش ادامه سازمانها و سنتهاى شاهان گذشته يعنى مادها بود، با اين تفاوت كه فقط كورش جانشين استياك گشته بود، زيرا كه بيگانگان، شاهنشاهى هخامنشيان را همان شاهنشاهى مادى و پارسى مىدانستند. درست است كه پارسيان جايگاهى برتر داشتند و اگرچه وضع مانند سلطنت دوگانه خانواده هابسبورك نبود، اما بسيارى از صاحبمنصبان عالى در اوايل دوران هخامنشى از مادها بودند … فتوحات پارسيان واقعا بزرگتر از آن جهانگيران گذشته نبود … آنچه در اين ميان تفاوت داشت سياست آشتىخواهانه كورش بود … براى رسيدن به اين هدف، مردم فرودست مىبايد با شاهنشاه همكارى كنند … «2»
اشيل شاعر بزرگ يونانى ضمن نوشتهاى مى گويد: «كورش يك فانى سعادتمند بود، به تبعهی خود آرامى بخشيد.»
پيشوايان يهود. كورش را منجى و مسيح موعود مىخواندند و كتاب عزرا بابهاى اول و دوم و كتاب اشعيا، فصل چهل و پنجم مؤيد اين معنى است.
(1). گزنفون، كورشنامه، ترجمه رضا مشايخى.
(2). ميراث باستانى ايران، پيشين، ص 139.
چند عبارت از مقاله موقع ارائه به روزنامه حذف شد ولی اینجا کامل امده است.
پاسخ سردار نقدی به روزنامه ایران:
کوروش نمیتواند «ذوالقرنین» باشد
روز شنبه در ستون «درنگ» صفحه 2 روزنامه ایران مطلبی در نقد سخنان سردار محمدرضا نقدی، معاون فرهنگی سپاه درباره کوروش منتشر شد که ایشان به این مطلب پاسخ داده است.اگر چه این پاسخ همزمان در خبرگزاری فارس هم منتشر شده اما در بخشی از آن آمده است: واقعیت این است که آنچه بنده در سخنرانی خویش گفتهام، انکار وجود شاه آدمکشی بهنام کوروش که شهرهای زیادی را با زور سرنیزه و کشت و کشتار، به قلمرو حکومت خود ملحق کرد، نبود، بلکه عبارت بود از نفی بزرگنماییهای غیرواقعی و چهرهسازیهایی دروغین و افسانهای درباره وی که رژیم پهلوی و صهیونیستها آن را ساخته و پرداختهاند و اینک از سوی برخی جریانهای سیاسی و فکری ادامه یافته است. سردار نقدی افزوده است: من در آن سخنرانی چنین گفتم: تاریخ ایران، تاریخی حداقل هفت هزار ساله و شاید 10 هزار ساله است و نه دو هزار و 500 ساله؛ بهطوریکه بخشی از آثار آن تاریخ هفت هزار ساله در شهر سوخته زابل و هکمتانه همدان کشف شده است. اما رژیم منحوس پهلوی و جریانهای فکری و رسانهای وابسته به صهیونیستها، این چند هزار سال از تاریخ پرعظمت ملت ایران را کنار نهاده و اینگونه القا کردهاند که تاریخ ایران، دو هزار و 500 ساله است، تا در اثر این سانسور، مجال برای محمدرضاشاه پهلوی فراهم شود که کوروش را در رأس تاریخ ایران قرار دهد و از آنجا که کوروش، حسب آنچه برخی مورخان نوشتهاند، ارفاقاتی نسبت به یهودیان داشته است، نتیجه بگیرند که ما نیز امروز باید به او تأسی کنیم و با صهیونیستها، رابطه مودت و دوستی داشته باشیم!
رئیس پیشین بسیج در بخش دیگری آورده است: تاریخهایی که امروزه، اغلب به آنها استناد بی چون و چرا میشود، در واقع تاریخهای دلبخواهانه شاهساخته و ناشی از اوامر ملوکانه آنهاست، نه تاریخهای مستقل و واقعنما و متعهد به حقیقت. از این رو در چنین تاریخهایی، تاریخ به صورتی وارونه و معکوس بیان شده است، بهطوریکه در آنها، شاهان جنایتکار و ستمکار، محور و اساس تحولات قرار داده شدهاند و انقلابیون، آزادیخواهان و مصلحان بزرگ، یاغی معرفی شدهاند. به این دلیل، ما باید تاریخ خویش را بر اساس خود واقعیت، بازنویسی کنیم و به جای شاهانی که یکی از دیگری شرورتر و خبیثتر بودهاند، تاریخ را با محوریت انبیای الهی، علما و حکمای راستین و مصلحان آزادیخواه و عدالتطلب ایرانی بنویسیم.
نقدی نوشته است: ادعا کردهاید که اظهارات بنده، به معنی کنار گذاشتن یکی از دو هویت اسلامی و هویت ایرانی است، در حالیکه سخن من معطوف به ملامت و تخطئه مظالم و مفاسد شاهان حاکم بر ایران بود، نه مردم ایران و هویت ایرانی! روشن است که یکی شمردن این دو، مغالطهای آشکار و رسوا است! عجبا! شما از رسانه رسمی نظام جمهوری اسلامی(!) و در مقام رد و ابطال سخنان تحریف شده و ناگفته بنده(!)، لازمه حفظ هویت ایرانی را تصدیق شاهان و شاهدوستی میدانید؟! یعنی شاهانی را که در طول تاریخ مورد ادعای دو هزار و 500 ساله بر ایرانیان حکومت جائرانه کردهاند، بخشی از من فرهنگی و تاریخی ما هستند؟! کسانی همچون اسکندر مقدونی، آنتیگون، سلوکوس، دمیتریوس سوم و… و معاویه، یزید، منصور دوانیقی، هارون الرشید، مأمون، معتصم، متوکل، طغرل، هلاکوخان، تیمور لنگ، محمود افغان، آغامحمدخان قاجار، رضاخان قلدر و بیسواد، محمدرضاشاه دستنشانده و فاسد! کدام ایرانی از انتساب اینان به خود، احساس افتخار میکند و اینان را پارهای از عناصر هویتساز خود میشمارد؟!
وی در بخش دیگری ادامه داد: برخلاف آنچه که به علامه طباطبایی -رحمهاللهعلیه- نسبت دادهاید، ایشان در تفسیر المیزان، اوّلاً نظرات افراد مختلف را در مورد ذوالقرنین ذکر کردهاند، ثانیاً، نظر خویش را تنها بهعنوان «یک احتمال» مطرح فرمودهاند، نه امر قطعی و جزمی. ثالثاً، بهیقین، کوروش که به سبب ملاحظات سیاسی و قدرتطلبانه، گرایشهای شبهدینی مختلف را به رسمیت میشناخته و حتی به بتها و آیین بتپرستی نیز احترام میگذاشته، هرگز نمیتواند جناب ذوالقرنین باشد. پس این استدلال شما نیز قابل قبول نیست.
متن کامل جوابیه سردار نقدی در سایت ion.ir منتشر شده است.
پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو
https://kheradgan.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%88-%DA%A9%DB%8C%D8%AE%D8%B3%D8%B1%D9%88/
نقد “تواریخ”هرودوت جنگ های ایران و یونانT اسپنسر دی اسکالا، محمد بقایی ماکان (مترجم)، ناشر: یادآوران
[1] – خلاصه ای از قسمت اول نوشتار(پیش از: کورش که بود؟) روز7 آبان با عنوان« کاش مردانی چون کورش بر ایران حاکم بودند!» در صفحات مجازی نویسنده منتشر شد و سایت گویا نیوز هم در مقالات ویژه بازنشر کرد و واکنش هایی داشت که در نتیجه متن کامل مقاله در روزنامه انتشار یافت. متن کامل هم به نقل از روزنامه در سایت تاریخ ایرانی و … بازنشر شد
http://tarikhirani.ir/fa/news/8706
https://news.gooya.com/2021/10/post-57767.php