روزنامه شرق، ش ۴۷۶۴ شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ ص ۱و۸
بعضی انسانها آنقدر شریفند که فقدان شان به راستی خلائی را پدید میآورد. جامع ترین توصیف درباره این بزرگمرد، تعبیر «خردورزی، دینداری و آزادگی» در اطلاعیه آقای محسن کدیور بود اما این توصیف به تنهایی بیانگر همه شخصیت او نیست. نخستین بار اواخر سال ۱۳۶۲ یا اوایل ۶۳ بود که مهمان آقای محسن کدیور در قم بودم. وقتی زنگ خانه را به صدا درآوردم مردی در را گشود و به به گویان گفت «با خواندن نوشته های تان گمان می کردم۵۰-۶۰ بهار از عمرتان گذشته است» چنان با وقار و ادب و ادیبانه و سیمای بشاش سخن میگفت که در همان نخستین دیدار، یک دل نه صد دل، شیدای او شدم.
پس از آن در اواخر ۱۳۶۳ (یا اوایل۱۳۶۴) بود که در یک سفر تحقیقاتی چند روزه به شیراز در منزل ایشان و آقای سید جعفر عباسزادگان رحل اقامت افکندم. آقای کدیور و عباس زادگان، برای دستیابی من به بعضی از شخصیتهایی که تاریخ زنده دهههای گذشته بودند تلاش کردند و دیدارهایی را ترتیب دادند. در این چند روز که با استاد منوچهر کدیور نشست و برخاست و رفت و آمد داشتم به ابعاد پنهان شخصیت او پی بردم.
علاقه و تعهد فوق العادهای که به خانواده و حمایت از پیشرفتهای آنان داشت تحسین برانگیز و آموزنده بود. همه فرزندان را تشویق به تحصیل میکرد حتی همسرش را در سنین بالا روانه دانشگاه کرد تا جایی که به کرسی استادی رسید. نوهها را نگهداری میکرد تا فرزندان، فرصت تحصیلات دانشگاهی پیدا کنند. به همین روی می توان درک کرد که فقدان چنین پدری چه اندوهی برای خانواده در پی دارد و جا دارد به همه فرزندان و خانواده به ویژه همسر همسفرشان و فرزند فرزانه و در غربت، دکتر محسن کدیور از صمیم قلب تسلیت بگویم.
شادروان منوچهر کدیور با وجود آنهمه اهتمام به امور خانه و خانواده، خودش لحظهای از فرهنگ و کتاب و کتابخوانی غافل نبود. مشتری ثابت روزنامهها و جدیدترین کتابها بود.
در بحثهایی که داشتیم و کتابهایی که در کتابخانه شان دیدم تصور میکردم فقط اشراف بر تاریخ ایران و اسلام و خصوصاً دوران معاصر و نهضت ملی دارند اما بعدها دریافتم که استاد مسلم ادبیات عرب و قرآن شناسی و تاریخ قرآن بود. کمتر کسی میدانست که مترجمین قرآن برای اطمینان از کارشان مایلند به رؤیت ایشان برسانند و از ویراستاری شان بهرهمند شوند اما ندیدم در جایی از قرآنهایی بگویند که با نظارت و تایید ایشان منتشر شد.
گرچه از استاد کدیور ۹ کتاب باقی مانده که یکی از آنها خاطرات دوجلدی شان «از روزگار گذشته حکایت» است اما همچنان معتقدم که گنج پنهان بود. این لقب را هم از خود ایشان وام گرفتم که زمانی که در زندان بودم در سال ۱۳۸۰ مقاله ای در روزنامه صبح امروز نوشتند با عنوان «گنج باقی».
افتادگی و فروتنی بی اندازه ایشان عاملی بود در پنهان سازی فضیلت های دیگر و دانشمندی اش. این حد از فروتنی اش را در دیگران خیلی کمتر مشاهده کردم.
در شیراز نیز گاه با سوته دلانی گرد هم میآمدند. یک بار مرا به کتابفروشی ای بردند که برخلاف همه کتابفروشیهای دیگر که عطف شناسنامه دار کتاب را به نمایش می گذارند تا خریدار ببیند و انتخاب کند عطف سفید کتاب را در قفسه ها به نمایش می گذاشت و تعریف کردند این کتاب فروش، قدیمی است و مشتریان خاص دارد و کسی که متقاضی کتابی باشد خود ایشان میداند کدام کتاب در کدام قفسه است و به او میدهد. حکایتی را نقل میکردند که این کتابفروش به لحاف دوزی همان نزدیکی غبطه می خورد و میگوید خوشا به سعادتش که لحاف و تشک میدوزد و مردم استفاده می کنند و جوانان ازدواج میکنند و از بستر نرم و گرم بهره مند می شوند و دعایش می کنند اما ما کتاب میفروشیم، مردم و جوانان می خوانند و آگاه میشوند و سر از زندان و [اعدام] در میآورند.
حریت شادروان منوچهر کدیور هم کم نظیر بود. زمانی که دامادشان نماینده مجلس و بعد هم معاون نخست وزیر بود هیچ وقت در محضر وی از بیان نظرات انتقادی اش درباره رهبران کشور و سیاست ملکداری آنان خودداری نمیکرد. نقدهای اساسی و متانت در نقد هم در اوج و در جمع خصوصی آنها که موافق یا مدافع وضع موجود بودند در برابر ایشان تسلیم و ساکت بودند و وقتی هم که با ایشان همدلی میکردیم و انتقادی بر انتقادهای شان می افزودیم علامت داده میشد که مراقبت کنیم تا آب بر آتش باشیم نه باد بر آتش.
در زمانی که ملی گرایی را کفر خوانده بودند و مشهور بود که مصدق مسلم نبود و تکریمش ممنوعه بود او در ستایش مصدق سخن می گفت و اگر بعدها که دیوار این ممنوعیت ها سست شد کتاب های «اصلاح طلبان ناکام» (۱۳۸۰) و «همه مردان مصدق» (۱۳۹۳) را منتشر کرد اما ارزش او این بود که در روزگار تحریم سخت، از مصدق و مردان مصدق یاد می کرد. آنچه درباره قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مدرس، مصدق، و فاطمی نوشت، نشانه پیوستگی اش به خطی بود که در تاریخ ایران برای آزادی و توسعه و استقلال ایران مبارزه کرده است. او آیت الله منتظری را در ادامه این خط و والاترین آنها می دانست.
پس از آنکه ناگزیر از مهاجرت به تهران شدند تا به فرزندان نزدیک باشند چند بار توفیق دیدارشان را داشتم. در مناسبتهایی مانند نوروز که رسم است کوچکترها به بزرگترها عرض ادب کنند و تبریک بگویند ایشان به رسم همان فروتنی ذاتی، بزرگمنشی میکردند و احوالپرسی و تبریک تلفنی داشتند اما بسیار افسوس میخورم که در واپسین سال ها، بارها عزم دیدارشان را کردم اما خود را نمیبخشم که در عملی کردن ان قصور ورزیدم.
کانال گفتارهای باقی https://t.me/emadbaghi
وبسایت www.emadbaghi.com
اینستاگرام https://instagram.com/emadeddinbaghi
فیس بوک https://facebook.com/Emadbaqi