سخت ترین داغ خانوادگی که تاکنون دیده ام فقدان برادری است که چون گل بی خار بود برایم. علاءالدین
که علا صدایش می کردیم، یکسال و نیم از من بزرگتر بود اما مانند دوقلوها بودیم. همبازی و هم مدرسه و هنوز دستی را که در کودکی برگردنم انداخته حس می کنم. دست حمایت و محبت بود. زمان، بی رحمانه می تازد و می خواهد امروز را و دیروز را کهنه کند اما انگار بعضی چیزها کهنه نمی شوند چنانکه این بیت سعدی و بل کل غزل، زبان حال ماست که:
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
ولی برخی غم ها را بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران. امروز جمعه 9شهریور برای اولین سالگرد فقدانش سر مزارش رفتیم. سال پیش همین روزها بود که تلفنی به مهمانی دعوت مان کرد و حالا ما مهمان مزارش شده ایم. باور به روز رستاخیر این کارکرد را دارد که این روزگاران را به امید دیدارهای دوباره و تحقق آرزوها آسان می کند. شاید دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم. این قانون طبیعت است که هیچ چیز از بین نمی رود و وزن و حجم آن، ذره ای کم و زیاد نشده است. همه چیز فقط تبدیل می شود. هیچ چیز از بین نمی رود. حتی صداها می مانند.
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi