عمادالدین باقی
مجله صدا شماره 135شنبه6 آبان1396 ص6-7 سرمقاله
سراسر هفته را درگير ناملایمات كوچك و بزرگ مردماني بزرگ اما تحقير شده، خرد شده و بي پناه، بودم و وقتي قرار شد بنويسم فكر كردم ام المصایب که هست چرا سراغ معلول ها بروم. گاهی افرادی می گویند چرا دیگر مطالبی از نوع کتاب «تراژدی دموکراسی در ایران» و قتل های زنجیره ای نمی نویسی؟ ضمن اینکه یادآور می شوم، آن یک کار فوق العاده و در کنار حرفه پژوهشی من و برحسب ضرورت های زمانه و ابعاد عمیقا انسانی ماجرا بود ولی امروز فراگیرترین و ریشه ای ترین معضل وجود دارد که از جهاتی کمتر از قتل های زنجیره ای به شمار نمی آید. وقتی هر روز دارم با کسانی روبرو می شوم که فقرشان روحم را می خراشد و ناملایمات دیگر را تحت الشعاع خود قرار می دهد. وقتی که فقر دامن طبقه متوسط، هنرمند، نویسنده، گروه های مختلف اجتماعی، حتی کاسب و صنعتگر خرده پا و استاد دانشگاه را هم گرفته و فوج فوج توده ها را به کام زهرآگین خود می کشد و عزت و کرامت شان را نابود می کند؛ چرا از آن سخن نگویم؛ هرچند نه یک یادداشت نظری و تحلیلی و نه روانشناسی و جامعه شناسی فقر، بلکه یک سوز و گداز است ولی می دانم که سخن گفتن از فقر نیز سودی ندارد چون برای آنکه در چنگال بختک اش افتاده است دردی را درمان نمی کند و آنکه باید بفهمد نمی فهمد یا خود را به نشنیدن می زند.
فقر، فقر، وتو چه می دانی که فقر چیست؟ «ال» فقر را انداخته ام چون آنقدر ملموس شده است که دیگر نکره نیست. وقتی که نه با عَرَق جَبین و کَدّ یمین و نه با ثروت مشروع و کار و کارآفرینی در بخش خصوصی بلکه با نوکیسگی و رانت و پول نفت و پولشویی، یابرخلاف طبیبان شرافتمند با تیغ زدن جیب بیماران و گرفتاران، فرزندانت را به فرنگ می فرستی و تفریحاتت در ینگه دنیا و تورهای بین المللی است، تو که دستانت جز بوسه مریدان و شمارش پول را لمس نکرده اند و گاهی چرکی این شمارش را هم به حواریون می سپاری، توچه می دانی که فقر چیست؟
توچه می دانی زنی که از میوه فروشی محله تان ضایعاتش را و از قصاب محله تان آشغال گوشت گدایی می کند یا صدگرم گوشت می خرد و تو چنجه های اضافی را برای گربه های ولگرد یا خانگی انفاق می کنی و چه گذشت و مهری حتی به حیوانات داری!
وقتی فقط هزینه تنقلات تو یا فقط هزینه نگهداری اسب و یا حیوانات خانگی تو معادل هزینه تمام زندگی چند خانواده از فقرا می شود (بگذریم ازهزینه های آرایش و زیور و تزیین و چیزهای دیگر) توچه می دانی فقر چیست؟
فقر یعنی یکی از ریشه های جنگ. فقر آن چیزی است که عزت انسان را لگد کوب می کند، شخصیت انسانی را خوار و کرامت اش را بی مقدار می کند. آستانه تحریک و تحمل را پایین می آورد. دنیای انسانی را که خداوند خود را برای آفرینش او تحسین کرده حقیر می کند.
فقر آن است که انسان را گنجشگ روزی می کند، حقوق بگیران برای سر برج لحظه شماری می کنند چون هنوزماه به نیمه نرسیده جیب شان خالی شده است و تو باز هم در پرداخت حقوق شان امساک می کنی، چون اولویت های تو مهم تر از جیب خالی و سفره خالی آنهاست.
فقر آن است که همه آمال انسانی، رسیدن به مشتی خشت و گل و آجر به نام سرپناه و نان شب باشد. فقر آن است که رشته محبت و عشق را در میان خانواده ها می گسلد در حالی که چشم شان گریان است و می دانند به محبت همدیگر نیاز دارند اما نمی دانند چرا از هم دور می شوند. فقر چراغ وجدان، عاطفه و رحم را در انسان کم فروغ می کند، همان چیزی که در تو به سبب «داشتن بیش از حق و ظرفیت ات» بی فروغ شده است. با اینحال فقرا بیشتر غمخوار دیگرانند.
فقر آن است که پدر و مادرها قادر به تامین هزینه آموزش برای خود و فرزندانشان نیستند در حالی که هر روز شکاف و دورشدن از ما بهتران از خودشان را می بینند.
فقر آن است که وقتی می اید نه فقط مهر، صفا، آسایش و دلخوشی رخت بر می بندد بلکه به قول پیامبر اسلام، وقتی فقر از یک در آمد ایمان هم از در دیگر می رود.
به میان 15 میلیون حاشیه نشین برو، می بینی فقر چیست، نمی فهمی اما می بینی. می بینی که چگونه در هم می لولند با روحیه ای خسته و نیازمند وآرزوها و امیال سرکوب شده. می بینی که از درد فقر و آثار کشنده اش به مخدرها پناه می برند و تو بدون اینکه بفهمی چرا در میان لشگر فقرا اعتیاد زیاد است ملامت شان می کنی و بی فرهنگ شان می خوانی و آن را دلیل دیگری بر انگل بودن شان می گیری و نمی دانی اعتیاد آنان با اعتیاد و الکلیسم ناشی از احساس پوچی برخاسته ازسیری زیاد مرفهان فرق دارد. توچه می دانی اگر فقر نبود چه نوابغی در میان همین به زعم تو، کرم ها و انگل ها وجود داشتند که شما باید نزد آنها زانوی ادب می زدید!
تو چه می دانی که فقر چیست وقتی که آن زندانی محکوم به اعدام به عشق و شوق زندگی لحظه های جانکاه انتظار اعدام را می گذراند و التماس می کند و با چه رنجی آزاد می شود ولی وقتی آزاد شد و دوباره در چنبره فقر و دردها و مصیبت های آن افتاد می گوید همان چاردیواری زندان و همان اعدام برایش لذت بخش تر بود.
تو چه می دانی فقر چیست تا وقتی که آن را با گوشت و پوست و استخوانت لمس نکنی، تا وقتی مانند انبوه فقرا، سر برج که می شود کرایه خانه نداشته باشی و توهین و تهدید صاحبخانه را بشنوی؟ تا وقتی کودک تو خوراکی و متاعی می خواهد و نتوانی برایش فراهم کنی و همسرت آرزوی های حقیری داشته باشد و نتوانی برآورده کنی و گاه کارت به نزاع بکشد؟ توچه می دانی فقر چیست وقتی که درکی از شرمنده شدن نزد زن و فرزندت را نداری و وسایل مدرسه فرزندت را نمی توانی فراهم آوری و کودکانت را به باندهای تکدی گری و گلفروشی و دستفروشی می بازی!
از گورخواب ها و دخمه نشین ها که بگذریم توچه می دانی فقر چیست وقتی فقط مساحت آشپزخانه ات و گاهی دستشویی خانه ات از تمام خانه یک بیغوله نشین بزرگ تر است؟ و اکنون شرم صدها هزار از این بیغوله ها بر پیشانی تان نشسته است.
نمی گویم خرقه پوشی کن، آسایشت را واگذار، نه! از آن ناز و نعمت بهره مند باش، اما در برابر این جامعه نیز مسئول باش! گناه فقر و عوارض آن بر دوش من و تو نیز هست به ویژه شمایانی که سکان مدیریت را در چنگال خود گرفته اید و با وجود اینهمه تجربه و اندوخته و رسیدن به سن بازنشستگی، بازهم حرص می زنید و بازهم چند شغل دارید و در این جامعه بیکار به دیگران فرصت نمی دهید، تقسیم کار نمی کنید، به یک شعل و درآمد رضایت نمی دهید و بر سر منصب ها چه زیرآب زنی ها و چه آدم فروشی ها و خودفروشی ها که نمی کنید. حتی یکبار دست در جیب مبارک نمی برید و نیازمندی را با حفظ عزت و کرامت انسانی اش در دارایی خود شریک نمی کنید و حج و فرنگ و رستوران های نجومی و جشن های 300 و 500 میلیونی ازدواج به بالا و دهها هزینه دیگر چنان در اولویت اند که اگر اندکی در آن احساس تنگدستی پیدا کنی گویی نگون بخت شده ای.
تویی که از رنج بیکاری جوانی که جلوی چشمت سرگشته باشد درکی نداری و اگر فرزندت فرضاً بیکار هم باشد از نوع و لون دیگری است و رنج ندارد و گرسنگی نمی کشد، تو چه می دانی که فقر چیست وقتی که از شمار «چو عضوی به درد آورد روزکار دگر عضوها را نماند قرار» نیستی؟ بدتر آنکه با یک تئوری که اینها انگل های اجتماع اند وجدانت را آسوده می کنی و می پنداری که لیاقتی ذاتی داشته ای و یک لحظه نمی اندیشی اگر فقط یک تصادف در زندگی تو یا پدرت رخ نداده بود شاید تو هم اکنون جای همین فقرا بودی.
تا تو اینگونه ای و در اوج داشتن، نمی دانی فقر چیست و خُرد و خمیر شدن را نمی فهمی، همین آش است و همین کاسه و باید منتظر روزهای تیره تری بود.
فقر همه اینها هست اما بازهم محدود به این کلمات و توصیفات نیست، «یُدرک و لایوصَف» است، توصیف حال کسی که در آتش می سوزد با درد واقعی آنکه در دل آتش است قابل مقایسه نیست. به قول شریعتی: «در فرانسه حتي 70% مردمي که به تآتر پوپولر، که به طبقه زحمتکش اختصاص دارد و زندگي مردم مرفه را مورد انتقاد قرار ميدهد، ميروند، از طبقه مرفه هستند، زيرا جنبه هنري و تفنني دارد. يک قانون عمومي وجود دارد که هنرها در طول تاريخ در دامن دو عامل پرورش پيدا ميکنند: يکي مذهب و يکي اشرافيت؛ چرا که مرفه بوده و به کارهاي هنري پرداخته است. به قول يکي از نويسندگان، نقاشي که صورت يک فقير را ميکشد، اين نقاش از فقر فارغ است و اين کار براي او جنبه ذهني و صد در صد هنري دارد، هر چند موضوعش واقعي باشد؛ اما خود عمل يک کار غير واقعي است» (م.آ. 27: بازشناسي هويت ايراني- اسلامي: 315). با اینحال وقتی فکر می کنم با همین درآمد و با همین شرایط اقتصادی کشور نیز می توان این فقر را نداشت و مردم می توانستند بهتر از این زندگی کنند اما اختلاس ها، رانت ها، چندشغله بودن ها، چراغ هایی که به خانه رواست در میخانه ها روشن می شود، پول هایی که دود و باروت می شوند، سیاست ها و سخنان ضد توسعه و جذب سرمایه و تساوی شهروندان و… نمی گذارند. در نتیجه این شدت از فقر و فلاکت هم گریز ناپذیر می شود و این پرسش مهیب پیش می آید که مسئول فقرهای خانمان برانداز کیست؟