پاسخ های عمادالدین باقی به پرسش های دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه بوعلی سینای همدان با موضوع «حقوق بشر در نگاه آیتالله منتظری»، در گفتگوی تلگرامی(صوتی) به تاریخ پنج شنبه22تیر1396 (برابر با13جولای2017/16شوال1438) ساعت10 شب.
مدیر کنفرانس: آقای علی قاهری دانشجوی رشته پزشکی.
منتشر شده در فصلنامه خاطرات سیاسی،سال سوم، شماره8 بهار1399 صفحه31-42
باقی: من با شعری از فرخی سیستانی آغاز میکنم. این شعر را از آنجایی که با مرحوم آیت¬الله منتظری تناسب داشت انتخاب کردم؛
نه اندر مردمی کردن ترا یاری همی بینم نه جز آزادگی کردن تو را کاری همی بینم
ز کردار تو هر کس را به گفتاری همی بینم ز نیکویی به هر دم، از تو کرداری همی بینم
بر دیگر کسان با هر گُلی خاری همی بینم تو را بر جایگه بی¬خار گلزاری همی بینم
بنده در حد بضاعت در خدمت عزیزان و فرزانگان هستم؛ همانطور که اطلاع دارید موضوع بحث ما حقوق بشر و آیت¬الله منتظری است، وقتیکه ما در مورد شخصیت و متفکری سخن می¬گوییم منظور و مقصود این نیست که او همیشه زندگی یکپارچه و یکدستی داشته و فراز و فرودی در کار نبوده است یا همواره اینگونه می¬اندیشیده است، بههرحال انسان موجودی پویا و متحول است بهخصوص متفکرانی که به اصل اجتهاد و تحقیق پایبند باشند در معرض دگردیسی هم قرار دارند؛ بنابراین این نکته و تذکر یک الگوی تحلیلی، در مورد هر متفکر و هر انسان و هر اندیشمندی با مجموعه ای از آرا و اقوال روبرو میشویم که ممکن است در مواردی تناقض و تعارض داشته باشند؛ اما آنچه مسلم است برآیند دیدگاهها و کارنامه عملی و آخرین نظرات آن متفکر ملاک است. نکتهای که در مورد شخصیت آیتالله منتظری و همه متفکرین باید به آن توجه داشت این است که شخصیت و اندیشه هرکسی برآمده و برخاسته از دو منبع مهم یعنی «پروسه زیستی» و «پروسه آموزشی» اوست؛ که شاید در حین پرسش و پاسخ¬ها به تعامل این پروسه زیستی و آموزشی اشارهکنم و در این پروسه، مسئله برکناری ایشان از قائممقامی رهبری رویداد مهمی بود و فرصت بزرگی برای ایشان و برای آزادی خواهان ایجاد کرد؛ ایشان مجال بیشتری برای تأمل و پاسخ دادن به پرسشها و شبهات برای یک مرور مجدد در سیر اندیشه خودشان پیدا کردند. مرحوم استاد حضرت آیتالله منتظری تغییر را مذموم نمیدانستند و مانند برخی از افراد که فریز شدن و لایتغیر بودن را فضیلت میدانند نبودند، تعبیری که ایشان همیشه به کار میبردند به نقل از آیتالله بروجردی این بود که انسان تغییر میکند، «أَنا فی کُلِّ الیومَ الرَّجُل» تکیهکلام ایشان بود. همین روزها در رسانههای گروهی که به اصولگرا و مخالفین اصلاحطلبان موسوم است، به آقای روحانی حمله میکنند و یادآور می-شوند که ایشان درگذشته و در دوره¬ای از مجلس در خطابه¬اش سخنی در مورد بدحجابی یا بیحجابی داشته است؛ اخیراٌ در یکی دو یادداشتم که منتشر شد متذکر شدم که مهم نیست که آقای روحانی درگذشته اینگونه میاندیشیده؛ بلکه مهم این است که آقای روحانی تغییر کرده است و خودش هم این تغییر را پذیرفته و از مواضع گذشته دفاع نمی¬کند؛ امّا هنوز کسانی هستند که فکر میکنند منجمد بودن و تغییر نکردن فضیلت است و همچنان در موضع نادرست گذشته پافشاری میکنند. به هرحال این ویژگی پویایی آیتالله منتظری بود که ایشان را به جایگاه یک فقیه مؤسس رساند که بارها هم در بعضی از نوشتههایم از تعبیر فقیه مؤسس برای ایشان استفاده کردم.
ما باید بین «خطیب» و «محقق» و «مؤسس» تمایز قائل شویم، ایشان خطیب نبود چون کلام خطیب لزوماٌ محققانه نیست، محقق هم لزوماٌ مؤسس نیست، محقق اهل تحقق و تفکر است اما مؤسس کسی است که حتماً محقق هم باید باشد و بزرگترین ویژگی ایشان این بود که برای نخستین بار حقوق بشر را وارد فقه کردند، البته ادبیات حقوق بشر در ایران پیشینه درازی دارد از بیش از یک صد سال پیش در ایران مطرح بوده و اوج و حضیض¬هایی داشته و در دورانی به آن بیشتر توجه می¬شد و در دورانی طولانی مغفول و مدفون شده است. در مقطعی پیش از انقلاب مرحوم آیتالله مطهری ازجمله فقهایی بود که به مبحث حقوق بشر توجه ویژه کرد، امّا آیتالله منتظری نخستین شخصیتی است که حقوق بشر را با اسلوب فقه سنتی وارد فقه کرد و مسئله کرامت انسان و کرامت ذاتی انسان، جزو اصول فقهی و مبانی استنباط فقهی ایشان شد. زمانه¬ای هم که ایشان به مسئله حقوق بشر و کرامت انسانی چنین توجه داشتند، «حقوق بشر هراسی» در جامعه ما بسیار رواج داشت. در یک دوره طولانی چندساله آقای مصباح یزدی در نماز جمعه خطبههایی علیه مفاهیم حقوق بشر، دموکراسی و اصلاحات می¬خواندند و در تلاش بودند که آن را بهعنوان یک کالای غربی معرفی کنند؛ حتی همین امروز شاید دوستان به خاطر داشته باشند که مسئول فعلی قوه قضاییه(صادق لایجانی) مکرر در مورد حقوق بشر غربی و اینکه ما به¬ حقوق بشر نباید اعتنایی داشته باشیم صحبت کرده است و حقوق بشر را دستآویز و وسیله و توطئه سیاسی میدانند و با افتخار میگوید که ما هیچ اهمیتی به حقوق بشر نمی¬دهیم؛ اما آیتالله منتظری از حقوق بشر نه هراس نظری و علمی داشتند و نه هراس عملی داشتند و در طول دوران پس از انقلاب و در سال-های آخر عمرشان به این موضوع هم در سپهر عملی و هم در سپهر نظری توجه ویژه داشتند؛ شاید این از دلایلی بود که به ایشان و دیدگاه شان توجه ویژهای شد؛ از جمله کتابی که اخیراٌ در انگلستان به سفارش دانشگاه کمبریج توسط خانم دکتر سیاوشی نوشته شده است و این کتاب بیشتر به بررسی دیدگاهها و افکار آیتالله منتظری می¬پردازد و عنوان کتاب:
montazeri the life and thought of Iran,s revolutionary است و این کتاب به دنبال بررسی افکار و اندیشه ایشان بهخصوص در زمینه حقوق بشر و مباحث مدرن و تأثیرش در غرب است، البته یک نویسنده هلندی نیز کتابی را دو سال پیش نوشت که بیشتر زندگی سیاسی و افکار سیاسی ایشان را موردتوجه قرار داده است؛ ولی جالب این است که حتی در عربستان یکی از این نویسندگان روحانی شیعه سعودی کتابی در زمینه حقوق بشر منتشر کرده که در پاورقی آن به بعضی از مباحث آیتالله منتظری در این زمینه استناد و ارجاع داده است. آیت الله منتظری در سالهای آخر عمر به این راه سترگ و گرانسنگ پرداختند اما متأسفانه راه ایشان ناتمام ماند؛ همانطور که در این کتاب «انتقاد از خود» که عنوان فرعی¬اش «عبرت و وصیت» است، ایشان متذکر شدند که من فرصت اینکه بحث را به سرانجام برسانم ندارم و از شاگردان خود خواستند که این راه را ادامه دهند و اکنون این مسیر توسط شاگردان زبده ایشان دنبال میشود در دو سال اخیر هم فرزند گرانقدر ایشان حاج احمد آقای منتظری که اهل علم و از فضلا هستند و سالهای زیادی را در حوزه علمیه قم تحصیل کردند و سال¬های زیادی در محضر پدر بزرگوار زانو زدند و دانش آموختند، ایشان کتابی را صورت مسلسل به اسم «مدرسه اجتهاد» منتشر میکنند که تاکنون دو شماره از آن منتشر شده است و امید است شماره سوم در سالگرد آیتالله منتظری عرضه شود؛ و این سلسله کتاب¬هایی که به اسم «مدرسه اجتهاد» به همت حاج احمد آقای منتظری در دست تدارک و انتشار است بهمنظور ادامه همین مسلک و مشرب فقهی است که حضرت آیتالله منتظری آغاز کرده اند.
سؤال اول: در اندیشه آیتالله منتظری چه نسبتی میان حقوق بشر و مسائلی مثل امر به معروف و نهی از منکر مشخص شده است و آیا با استناد به متون دینی که دال بر وجوب امربهمعروف و نهی از منکر است، حقوق را میتوان نقض کرد؟
در مورد مسئله امربهمعروف و نهی از منکر همانطور که ما در سنت فکری و فقهی خودمان مشاهده می-کنیم یک قرائت بنیادگرایانه و رادیکال از آن وجود دارد، حتی داعش به استناد امربهمعروف و نهی از منکر خیلی اعمال را انجام می¬دهد و این به دلیل فهم نادرستی است که از مقوله امربهمعروف و نهی از منکر دارند. این بحث گستردهای است و در دو سه سال گذشته در یکی از شمارههای «مجله چشمانداز» بهصورت مبسوط در این زمینه توضیح دادم و از قرائتهایی که از امربهمعروف و نهی از منکر وجود دارد گفتم لذا از تکرار آن¬ها خودداری میکنم و اشاره میکنم که آیتالله منتظری بر اساس همین وجوب امربهمعروف و نهی از منکر بود که بخشی از نظریات در مورد حقوق بشر را تدوین کردند و برای اولین بار مفهوم تحزب را که یک مفهوم مدرن است و سابقه¬ای در سنت فقهی ما نداشت در مورد این مفهوم، اجتهاد فقهی کردند. اساس نظریه ایشان بر همین آیه امربهمعروف و نهی از منکر بود و میگفتند «وَلتَكُنَ مِنكُم اُمّة یَدعونَ إلی الخِیر» یعنی اینکه یک گروهی از میان این مردم وظیفه و کارشان دعوت به خیر باشد و این گروه کسانی هستند که باید امربهمعروف و نهی از منکر کنند و ایشان تحزب را از مصادیق امربهمعروف و نهی از منکر می¬دانستند و معتقد بودند که امربهمعروف و نهی از منکر فقط یک وظیفه «بین فردی» نیست. همان¬طور که در مقدمه قانون اساسی آمده است، وظیفه افراد و شهروندان نسبت به یکدیگر و وظیفه حکومت نسبت به مردم و وظیفه مردم نسبت به حکومت است. در مورد بخشی که مربوط به حکومت است، حکومت بهاندازه کافی ابزار در اختیار دارد، امّا آن بخش که به مردم مربوط است یعنی امربهمعروف مردم نسبت به حکومت نیازمند ابزار است که ایشان میگفتند آزادی بیان، مطبوعات مستقل، رسانه¬هایی که مقهور حکومت نباشند و آزادی بیان و آزادی بعد از بیان داشته باشند، انجمن¬ها و احزاب، نهادهایی هستند که می¬توانند امکان امربهمعروف و نهی از منکر را نسبت به حکومت فراهم کنند؛ لذا اگر امربهمعروف و نهی از منکر واجب است، از باب مقدمه واجب واجب است آزادی بیان، آزادی بعد از بیان و مطبوعات بهعنوان رکن چهارم یعنی یکنهاد قدرتمند و احزاب هم مشمول وجوب قرار می¬گیرند. حتی ایشان در پاره¬ای از سخنان اشاره می¬کردند که قرن¬هاست در سنت شیعه از حرکت امام حسین با بزرگداشت یاد می¬کنیم؛ اساساً فلسفه این حرکت برای امربهمعروف و نهی از منکر بود، اما مهم¬ترین هدف امربهمعروف و نهی از منکر نسبت به حکومت است چون حکومت و یا هرکسی و در هر مقامی و جایگاهی تصمیم و رفتارش به نحوی بر زندگی آحاد مردم تأثیرگذار باشد، او بیشتر باید در معرض امربهمعروف و نهی از منکر قرار گیرد؛ به همین جهت است که این وظیفه دینی و وظیفه اجتماعی بیشتر متوجه حکومت خواهد بود و ایشان در عمل هم خودشان همین کار را میکردند چه در دورانی که قائممقام رهبری بودند چه بعد از آن از این وظیفه هیچگاه کوتاه نیامدند و فروگذار نکردند؛ حتی وقتیکه آیتالله خمینی در نامه معروف شان اشاره می¬کردند که ایشان فقیهی باشند که به حوزه و نظام گرمی ببخشند ولی تأکید داشتند که در سیاست دخالت نکند؛ حضرت آیتالله منتظری این را اساساً خلاف نص قرآن و خلاف مبانی فقهی و شرعی می¬دانستند و هرجا که تشخیص می¬دادند باید امربهمعروف و نهی از منکر کنند حتی اگر برای شان هزینه¬ای و تبعات سنگینی داشت ایشان این کار را انجام می¬دادند.
سؤال دوم: در نظر فقهای سنتی برابر بودن مسلمان و غیرمسلمان جایز نیست و یکی از علل مبارزه گروهی از ایشان با مشروطه، همین امر بوده است. نظر مرحوم فقیه عالیقدر در این مورد چیست و چگونه این مسئله را حل کردند؟
در نظر فقهای سنتی اینگونه بوده است و آیتالله منتظری در یکی از اجتهادات شان که اجتهاد مهمی بود رای دیگری داشتند. من چندین بار در اظهارات مختلف عرض کرده ام که آخرین جلسات درس خارج فقه ایشان بهاندازه تمام دوران تدریس ایشان اهمیت دارد. مباحث آخرین درس خارج فقه ایشان که چندین جلسه بود و بنده این را به شکل جزوه¬ای تقریر کردم و در روزنامه شرق در سال 1382 منتشر شد. بعد به شکل جزوه¬ای انتشار عمومی پیدا کرد و دو سال پیش محتوای این جزوه یکی از فصول کتاب «فلسفه سیاسی اجتماعی آیتالله منتظری» شد که با مجوز وزارت ارشاد انتشار عام پیدا کرد. ایشان در این بحث دیدگاه سنتی فقهی را به چالش کشیده است. یکی از دلایلی که ایشان یک فقیه مؤسس به شمار می-روند همین است. در بحث سبّ که فقهای ما می¬گفتند سبّ مؤمن جایز نیست ولی سبّ کافر جایز است و به همین قیاس هم در مورد دروغ بستن یا حتی تهمت و افترا زدن به غیرمسلمین و کفار وارد این جو میشدند؛ آیتالله منتظری در این بحث توقف و تأمل داشتند و گفتند من تمام ادله بزرگان و فقها را کاویده و بررسی کردم. ایشان همه ادله آن¬ها را احصاء کردند و تکبهتک نقد کردند و بعد ادله خودشان را ذکر کردند. حاصل تمام این جلسات آخر ایشان که تحت عنوان «حقوق بشر یا حقوق مؤمنان» به شکل رساله مستقل و جزوه مختصری منتشر شد این است که ایشان استدلال کردند فتوای تمام فقهای ما در سدههای پیش مبتنی بر مبنا و منطق محکمی نیست، مدارک فتوا را نقد کردند و نشان دادند که همه این¬ها به یک خبر واحد منتهی می¬شود که آن خبر واحد هم حجت نیست، بهویژه در مسائلی که مربوط به عِرض و دماء انسان¬ها می¬شود. بعد چهار دلیل قرآنی و یازده دلیل روایی از خودشان ذکر کرده و اثبات کردند که فقه ما درگذشته مبتنی بر حق مؤمن بوده است، این بنایی بوده که از ابتدا خشت اوّل کج گذاشته شده و این دیوار تاکنون کج بالا رفته است؛ ولی به استناد آیات و روایاتی که ایشان مطرح کردند و توضیح دادند فقه باید مبتنی بر حق انسان باشد. به همین جهت مبنای فقه ایشان بعد از آن تغییر کرد و بهصراحت گفتند که تاکنون فقه ما مبتنی بر دفاع از حقوق مؤمن بوده است، ولی به همان دلیل که ما باید از حقوق مؤمن دفاع ¬کنیم وبه همان دلیل که سبّ مؤمن حرام است، به همان دلیل که دروغ بستن به مؤمن حرام است، سبّ کافر هم حرام است و دروغ بستن یا تهمت زدن به کافر هم حرام است. ایشان نظر سنتی را با یک اسلوب سنتی و با همان روش فقه سنتی نقد و نظریه جایگزین را مطرح کردند. در این مبحث آیتالله منتظری مبنای جدیدی را ارائه کردند، اما فرصت اینکه با این مبنا تمامیت فقه را بازنگری کنند به دست نیاوردند و نتوانستند آن را به تمام احکام دیگر تعمیم دهند و این کار به عهده شاگردان ایشان است یعنی در فقه سنتی قائل¬اند به اینکه ارزش خون مؤمن بیش از ارزش خون کافر است، به همین دلیل است که در مورد یک انسان مؤمن دیه کامل فرض می¬شود یا اگر کافری مسلمانی را بکشد قصاص می¬شود، ولی اگر مسلمانی کافری را بکشد قصاص نمیشود زیرا فرض بر این بوده که ارزش خون مؤمن و کافر یکسان نیست؛ با دیدگاهی که آیتالله منتظری مطرح کردند و با این مبنا که فقه یک فقه انسانمحور خواهد بود نه فقه مؤمن محور، در بسیاری از این احکام باید بازنگری شود.
سؤال سوم: نسبت حقوق بشر در نگاه آیتالله منتظری با حقوق بشر در نگاه کانت و پیروان او چیست؟
نقطه عزیمت این¬ها متفاوت است، ممکن است انسان¬ها از نقاط مختلف و پایگاه¬های مختلف حرکت کنند، ولی به مقصد واحدی برسند؛ اگر نقطه عزیمت کانت عقل و عقلانیت بود، آیتالله منتظری از پایگاه دین حرکت کرد و به حقوق بشر رسید؛ من تعمد دارم که نگویم از فقه به حقوق بشر رسید، به دلیل اینکه همانطور که ایشان در کتاب «اسلام دین فطرت» اشاره می¬کنند، اسلام از سه بخش اعتقادات، اخلاق و احکام تشکیل می¬شود که احکام یا آنچه ما فقه می¬نامیم فرع بر اعتقادات و اخلاق است، یعنی اعتقادات مبنا و زیربنا هستند، بعد اخلاق و بر مبنای این دو هم فقه یا احکام عملی بنا می¬شود. نقطه عزیمت آیتالله منتظری در این بحث، دین و نگاه دین¬شناسانه بود هرچند که معتقدم پروسه تربیتی ایشان بیتأثیر در پرورش یافتن این نوع نگاه دینی نبوده است. دیگر اینکه مشرب ایشان فقیهانه بود و مشرب عرفانی نبود. فقه یک نگاه حقوق محور دارد و در آن بحث حقوق و تکالیف مطرح است به همین جهت گرایش فقهی و زاویه دید ایشان منطق حقوقی را تقویت می¬کرد؛ مثلاً عمده بحث ایشان کرامت انسان برمبنای قرآن و کلمات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است و ممکن است ایشان با یک مطالعه برون دینی یا تجربیات برون دینی به اصل کرامت انسان رسیده باشند، اما شیوه ورود و استدلال ایشان در این بحث و منظومه فکری، فقهی و دینشناسانه و بر مبنای قرآن است. بنابراین به نظر من در دیدگاه آیتالله منتظری و کانت مقصد و نتیجه مشترک است؛ اما نقطه عزیمت آن¬ها تفاوت¬هایی دارد.
سؤال چهارم: آیا احکامی چون اعدام، اعدام مرتد، حد زدن و مفاهیمی چون برتری حقوقی مرد نسبت به زن، مسلمان نسبت به غیرمسلمان و… که در تضاد با حقوق بشر هستند، از نگاه آیتالله منتظری مردود است؟
در کتاب فلسفه سیاسی اجتماعی آیتالله منتظری فصلی تحت عنوان «مقطع گذار از فقه سنتی به فقه انسانمحور» آمده است. در آنجا توضیح داده شده که در میانه دیدگاه سنتی و دیدگاه متأخر آیتالله منتظری مقطعی وجود داشت که با منطق دیگری پاره¬ای از این احکام را محل مناقشه و خدشه قرار می¬داد آنهم منطق تزاحم احکام با مصلحت عامه و بحث وَهن بود؛ مثلاً می¬گفتند اگر حکمی سبب وَهن اسلام شود آن حکم باید تعطیل شود، از جمله بحث حد جاری کردن، شلاق و یا سنگسار را با این منطق که موهون هستند و در دنیای امروز باعث ایجاد سیمای ناموجهی از اسلام و موجب دافعه ¬شود، این نوع احکام مورد نقد یا خدشه قرار می¬گرفت؛ امّا تحولِ مبنایی نبوده و بیشتر تابع مصلحت و مصلحتاندیشی بود و درنتیجه هرگاه مصلحت رفع می¬شد آن احکام می¬توانستند با همان قوت بازگردند و اجرا شوند؛ امّا بهمرور ایشان از آن دیدگاه مصلحتی به دیدگاه جدید گذر کردند که در این دیدگاه جدید، محور و مبنای نظریه ایشان، کرامت انسان بود یعنی اصل بر کرامت انسان است و هر چیزی که با آن مغایرت دارد غیر اسلامی محسوب می¬شود منتها خود کرامت انسان را بهعنوان یک مبنا یا پایه اصلی، از قرآن و سنت استخراج کردند و بر همین اساس در مورد احکام مرتد بازنگری کردند. البته در یک مقطعی فرمودند که حکم مرتد حکمی سیاسی است و آنچه در صدر اسلام و در قرآن مورد اشاره قرار گرفته و مربوط به دوره¬ای است که جمعیت مسلمانان، قلیل و جامعه اسلامی ضعیف بوده و همان¬طور که قرآن هم اشاره کرده است، یکی از روش¬هایی که مخالفان به کار می¬بستند این بود که اسلام می¬آوردند و بعد دوباره به کفر بازمیگشتند که به این وسیله روحیه مسلمانان را تضعیف کنند و بحث ارتداد یک جنگ روانی بود، لذا احکام شدید در موردش بیان شده است. البته متذکر می¬شوم در قرآن این احکام شدید نیامده و در برابر همین مرتدینی که با هدف ضربه زدن به جمعیت و روحیه مسلمین، این¬ها مسلمان می¬شدند و دوباره کافر می¬شدند، در قرآن فقط وعده عقاب اُخروی داده شده و هیچ جا مجازات دنیوی مقرر نشده است و آنچه فقها مبتنی به روایت و سنت به آن استناد کردند، روایت را محل بحث و مناقشه می¬دانند؛ بعضی از این روایات در اصلش خدشه می¬شود، بعضی در سندش خدشه می¬شود، بعضی در راوی¬اش خدشه می¬شود، بعضی نهایتاً خبر واحد محسوب می¬شود که خبر واحد در امور مهم مانند جان، معتبر نیستند و آیتالله منتظری در یک مقطع گفتند که این احکام سیاسی بوده و برای اینکه جلوی این دسیسه¬ها گرفته شود حکم شدید داده شده است؛ دریک مقطعی نیز گفتند اساساً حکم، تاریخی ست و سالبه به انتفای موضوع شده است، یعنی در زمانه¬ای که جامعه اسلامی قدرتمند است و با این روش¬ها تضعیف نمی¬شود حکم ارتداد و مجازات منتفی است؛ به¬¬علاوه اینکه در یک مقطعی ایشان می¬گفتند که اساساً اگر ارتداد بر مبنای شبهه باشد ارتداد محسوب نمی¬شود؛ امّا در آخرین نظرات ایشان که با «فقه انسان محور» منطبق¬تر بود، آخرین کلام و فتوای ایشان این بود که می¬فرمودند اصولاً تغییر عقیده هیچ ربطی به مقوله ارتداد ندارد و ارتداد و تغییر عقیده در ماهیت متفاوت و از دو جنس مختلف هستند و اینکه درگذشته تغییر عقیده را مصداق ارتداد گرفتند نادرست می¬دانستند و معتقد بودند که اساساً ارتداد یک جرم عملی است؛ اولاً درصورتیکه ارتداد منضمّ به فعلی مجرمانه از قبیل قتل و محاربه شود آن مجازات را دارد و صرف ارتدادی که بازگشت از دین است و اگر به خاطر شبهه باشد مجازات ندارد، چون می¬گفتند تغییر عقیده یک مسئله ذهنی و فکری است ممکن است کسی براثر تحقیق به نتیجه¬¬ای برسد و این را متفاوت از مسئله ارتدادی می-دانستند که در ماهیت مربوط به یک جرم عملی است؛ به خصوص که می¬گفتند حتی اگر کسی مرتکب قتل هم نشود امّا آن از جنس عناد باشد؛ یعنی کسی تحقیق کرده و به حقانیت چیزی پی برده و اعلام هم کرده که قائل به حقانیت است، امّا از سر عناد و تعصب و لجاج با آن مبارزه می¬کند این نیز ارتداد می¬شود امّا مجازاتش کشتن نیست، برای اینکه منضمّ به فعل مجرمانه¬ای از قبیل قتل و سلب حیات نشده است، و در واقع ان فعل مجرمانه است که مورد مجازات است که اگر فرد مرتد هم نمی شد ولی ان جرم را مرتکب می شد مجازات داشت ولی درنهایت بهطور کلی ایشان مسئله تغییر عقیده را مصداق ارتداد مجرمانه نمی¬دانستند و موضوعاً و ماهیتاً آن را از شمول ارتداد مورد مجازات خارج می¬دانستند؛ بحث برتری حقوقی مرد مسلمان یا مرد نسبت به زن با توجه به اصالت انسان و کرامت انسان تعدیل می¬شود و من همین¬جا مثالی را خدمت دوستان عرض می¬کنم؛ ایشان مجال این را پیدا نکردند که این مبنا را به همه احکام و فتواها تعمیم دهند و بازنگری کنند و از نو اجتهاد کنند؛ امّا در یک نمونه¬ای که برای شخصی که در افغانستان محکوم به ارتداد شده بود از ایشان استفتاء کرده بودند. ایشان پاسخی به استفتاء داده بودند و تصادفاً من توفیق داشتم در سفری به قم خدمت ایشان رسیدم. پاسخی که به استفتا داده بودند و هنوز این پاسخ ارسال نشده بود را خدمت بنده عرضه کردند؛ وقتی پاسخ را مطالعه کردم، به ایشان گفتم با این مبنایی که شما اتخاذ کردید و در آخرین درس¬های خارج فقه¬ بیان کردید و گفتید حقوق انسان مبنا است و حقوق انسان مقدم بر مؤمن است مغایرت دارد؛ به همین جهت ایشان با مسئول دفترشان تماس گرفتند و درخواست کردند که اصل فتوایی که ایشان نوشته بودند را برگردانند و در آن بازنگری کردند. این ن
شان می¬داد که ایشان به لوازم و نتایج مبنایی که با اجتهاد و تحقیق به آن رسیده اند وفادار و پایبند هستند.
سؤال پنجم: در یکی از نوشته های خود اشاره کرده بودید که تفاوت آیت اللّه منتظری و آیت اللّه خمینی این است که ایشان نگاه فقهی و آیت اللّه خمینی نگاه عرفانی داشتند. امّا آموزه¬های عرفان ما قرابت بیشتری با حقوق بشر تا آموزه¬های فقهی دارند. آیا آیت¬اللّه منتظری در نگاه به حقوق بشر از نگاه عرفانی هم استفاده کردند؟
اشاره کردید که بنده در یکی از همین نوشته¬ها بیان کرده بودم که تفاوت آیت¬اللّه منتظری و آیت¬اللّه خمینی در این است که آیت¬الله منتظری نگاه فقهی و آیت¬اللّه خمینی عرفانی داشتند؛ من معتقدم که یکی از سرچشمه¬های اصلی اختلاف نظری و بعدها اختلاف در برخورد با مسائل مختلف که منجر به اتفاق¬های سال 68 شد همین تفاوت مشرب بود و این نکته بسیار مهمی است که نادیده گرفته می¬شود. در مورد اختلافات بین آیت¬اللّه خمینی و آیت¬اللّه منتظری بیشتر به جنبه¬های سیاسی پرداخته شده است، درحالیکه یک مسئله مبنایی¬تر وجود داشت آن هم همین نکته¬ای بود که عرض کردم؛ اما همین¬جا اشاره می¬کنم که رویکردهای عرفانی هم دارای گرایش های مختلفی هستند. در برخی آموزه¬های عرفانی، دیدگاه¬های حقوق بشری هست کما اینکه در اشعار مولانا در مورد انسان می¬گوید که:
تاج کرمناست بر فرق سرت،
طوق اعطیناک آویز برت
آیه شریفه را با این زبان بیان می¬کند و اشعاری که بهنوعی بیانگر حرمت و کرامت انسان است؛ امّا در عرفان رویکردهای مختلفی وجود دارد، یکی از رویکردها، رویکرد باطنی گری است، یعنی انسان¬ها نه برمبنای ظاهر و نه برمبنای آنچه ما انسان¬ها قادر به مشاهده و تشخیص هستیم، بلکه بر مبنای باطن شان قضاوت می¬شوند و این امر خطرناکی است چون فقط مرشد و صوفی و عارف و واصل است که می-تواند با چشم باطن بینش در مورد اشخاص قضاوت کند، درحالیکه در نگاه فقهی هیچ چشم باطن بینی وجود ندارد فقه بهظاهر امور نگاه می¬کند و باطن¬بینی کار فقه وکار حقوق نیست؛ اساساً نظام حقوقی و دانش حقوق هم مبتنی بر ظاهر است و حکم بهظاهر می¬کند؛ یا این نگاه که «لا دین لِمن لاشیخ لَه» یا قطب و مرشد و مراد است که بعضی را به این نتیجه می¬رساند که اگر همه اعمال و عبادات را انجام دهید ولی ولایت علی ابن ابی طالب را نداشته باشید، این موجب سقوط و هبوط اعمال است. اساساً معیار بهشتی و دوزخی بودن را بعضی از همین اهل عرفان، ولایت و تمسک به ولایت می¬دانند. نگاه عرفانی چون مبتنی بر تجربه¬های شخصی و فردی است برخلاف نگاه فقهی و حقوقی که متّکی به تجربیات قابل تعمیم است تجربه عرفانی قابل تعمیم نیست. در نگاه فقهی با انسان واقعی سروکار داریم و یک نگاه رئالیستی وجود دارد، یعنی انسانی که مؤمن است و گناه می¬کند مثلاً در همین رساله عملیه می¬بینیم حکم مؤمنی را که روزه¬دار است ولی به قصد ارتکاب گناه یا ارتکاب زنا سفر می¬کند. این نشان می¬دهد که فقه کاملاً رئالیستی است، یعنی در مورد انسان واقعی سخن می¬گوید که ممکن است مؤمن باشد و بهقصد گناه، بهقصد سرقت یا گناه دیگری سفر کند؛ امّا در نگاه عرفانی ما با یک انسان آرمانی سروکار داریم و این تفاوت رویکردها است که وقتی به حوزه سیاست منتقل می¬شوند تبعات بسیار مهمی خواهد داشت؛ به این معنا که انتقال دیدگاه¬ها و روش¬های عرفانی به حوزه سیاست در موارد زیادی باعث نادیده گرفتن حقوق انسان¬ها می¬شود، مثلاً فرض کنید که باعث ترجیح بلا مرجح می¬شود، همیشه مرید نسبت به غیر مرید مقدم خواهد بود یا کسی که عارف است و کسی که میدان¬هایی را طی کرده و به درجاتی متعالی از عرفان رسیده است این اشرف و اصلح است نسبت به کسانی که این مراحل را طی نکرده¬اند. بحث کرامت و انسانیت و حیوانیت انسان¬های ذو مراتب مطرح می¬شوند و این به لحاظ حقوقی که همه انسان¬ها را اعم از مؤمن و کافر و گناهکار و بیگناه و مجرم و غیرمجرم به لحاظ حقوقی برابر می¬داند با دیدگاه¬های عرفانی خیلی همخوانی ندارد. در دهه¬های اخیر و بهخصوص در این دو سه دهه اخیر، عدّه¬ای از علاقه-مندان به حوزه عرفان و یکی از نحله¬های عرفانی کوشش بیشتری برای تلفیق دیدگاه عرفانی با حقوق بشر به عمل آوردند که می¬شود گفت که یک مقداری وجه حقوقی بیشتری به مباحث آن¬ها دادند.
سؤال ششم: آیا در زمان حیات ایشان مفهوم جدید حقوق بشر اسلامی و اینکه برای مسلمانان باید حقوق بشر اسلامی تدوین کرد مطرح شده بود؟ و اگر شده بود موضع ایشان چه بود؟
مفهوم حقوق بشر اسلامی چیز جدیدی نیست البته پیش از انقلاب اسلامی هم توسط بعضی از روشنفکران مسلمان مطرح شده بود؛ امّا در سال¬های بعد از انقلاب، کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی یک بیانیه در تهران صادر کردند و بیانیه نهایی بیانیه¬ای بود که در اجلاس قاهره به تصویب رسید. در دهه شصت این بحث در سازمان کنفرانس اسلامی شروع شد و در دهه هفتاد در سومین اجلاس که البته در فاصله این نشست¬ها کمیته¬های فرعی زیادی برای تدوین مواد این حقوق بشر اسلامی تشریک مسائل و هم¬فکری کرده بودند و نهایتاً در اجلاس قاهره این متن بهعنوان اعلامیه حقوق بشر اسلامی منتشر شد. این متن در بخش¬هایی کاملاً با اعلامیه جهانی حقوق بشر همخوانی داشت، ولی در بخش¬هایی قیود و شروطی گذاشته بود که این قیود و شروط، حقوق بشر به مفهوم واقعی آن را نقص می¬کرد؛ در دائرهالمعارف بزرگ اسلامی در جلد بیستویک مقاله بلندی در زمینه حقوق بشر آمده است که در یکفصلی از آن مقاله مقایسه کردم اعلامیه حقوق بشر اسلامی را با اعلامیه جهانی حقوق بشر و آنجایی که باهم همخوانی دارند و آنجایی که باهم تفاوت دارند و آنجایی که فروتر از اعلامیه حقوق بشر است بهطور جزئی بیانشده است. به عبارتی می¬شود گفت که بیانیه حقوق بشر اسلامی بیشتر یک تلاش و تکاپوی سیاسی بود که کشورهای اسلامی که متهم به نقص حقوق بشر بودند و دائم در معرض محکومیت از طرف نهادهای بینالمللی حقوق بشر بودند؛ این¬ها چیزی را بتوانند جایگزین کنند و در مقابل بگویند که ما حقوق بشر خودمان را داریم و برمبنای این سند عمل می¬کنیم. این سند، پذیرش جهانی پیدا نکرده است و اغلب کشورهای اسلامی آن را امضاء کردند؛ ولی یک نکته جالب این است که همین کشورهای اسلامی عموماً 70 سال پیش یعنی چند دهه پیش در سازمان ملل، اعلامیه جهانی و بعد از آن میثاقین را امضاء کردند و وقتی آن اسناد بینالمللی حقوق بشری و یا منشور حقوق بشر را پذیرفتند نمی¬شود بعد بیایند سندی را امضاء کنند که با آن سند در مواردی مغایرت دارد، یعنی از لحاظ بین-المللی و حقوقی هم پذیرفته نیست، ضمن اینکه اساساً حقوق بشر، اسلامی یا غیر اسلامی ندارد؛ حقوق بشر، حقوق بشر است، اگر بنا باشد بگوییم حقوق بشر اسلامی بعد می¬شود حقوق بشر یهودی، حقوق بشر مسیحی، حقوق بشر بودائی و هر گروه و فرقه¬ای هم یک قیدی می¬گذارند، دیگر اینجا چیزی که باقی نخواهد ماند حقوق بشر است. آیت¬اللّه منتظری درمورد حقوق بشر اسلامی و این اعلامیه¬ای که در سازمان کنفرانس اسلامی حقوق بشر تصویب شد و انتشار پیدا کرد جایی موضع مشخصی را اتخاذ نکرده اند؛ امّا وقتیکه ایشان در همین سلسله درس¬های خارج، اصطلاح «انسان بماهو انسان» را مطرح می¬کنند، این انسان بماهو انسان دیگر پسوند اسلامی و مسیحی برنمی¬دارد، یعنی حقوق بشر بماهو بشر، بشر بهصرف این¬که بشر است، اعم از این¬که مسلمان باشد یا غیرمسلمان باشد، کافر باشد یا گناهکار یا بی¬گناه باشد، سیاه یا سفید باشد، یعنی تمام این اوصاف از قید انسان بماهو انسان خارج می¬شوند، بنابراین بر مبنای آخرین دیدگاه¬های ایشان که بیان و منتشر کرده اند و در سال¬های آخر عمر بر همان اساس بسیاری از مواضع ایشان اتخاذ می¬شد، ازجمله آن بیانیه بسیار مهم ایشان در مورد حقوق شهروندی بهاییان، با این وجود ¬که در آن بیانیه بهاییان را ازنظر عقیدتی ردّ کردند امّا اعتقاد داشتند که ملازمه¬ای بین این¬که ما عقیده گروهی را نادرست بدانیم با حقوق شان وجود ندارد؛ حقوق انسان¬ها مستقل از عقیده آن¬ها است، ممکن است ما عقیده گروهی را باطل بدانیم، ولی آن¬ها از نظر حقوقی با ما مساوی هستند و حقوق شهروندی آن¬ها با دیگران یکسان است و همه هم در برابر قانون باید مساوی باشند. با این درکی که ایشان از حقوق بشر و انسان بماهو انسان داشتند طبیعتاً بحث حقوق بشر اسلامی در منظومه فکری ایشان رنگ می¬بازد.
سؤال هفتم: اوج اعتراض¬های مرحوم آیتالله منتظری به اعدام¬های دهه شصت بوده است و واکنش ایشان به اعدامهای اوّل انقلاب و از دم تیغ ردّ کردن تتمه رژیم قبل در روزهای داغ انقلاب چه بوده است؟ آیا ایشان معیار حقوق بشر را در روزهای اول انقلاب لحاظ می¬کردند یا اساساً پس از ثبات جمهوری اسلامی به بیان این مسائل پرداختند و چشم را بر روزهای اول بستند؟
در خصوص اعدام¬های سال 58 یعنی اعدام¬های مربوط به سران رژیم گذشته تا جایی که من به یاد دارم و با تفحصی که در اسناد و منابع مربوط به ایشان داشتم و آشنایی مستقیمی که با ایشان داشتم؛ درست است که الآن به یاد نمی¬آورم که ایشان اعتراضی بیان کرده باشند، امّا با اطمینان می¬توانم بگویم که در هیچ مورد و موضعی به یاد نمی¬آورم ایشان از آن اعدام¬ها حمایت کرده باشند؛ و البته اگر کسی در فضای اوّل انقلاب قرار بگیرد و قادر باشد جغرافیای سیاسی و اجتماعی آن زمان را بازسازی و درک کند، خواهد پذیرفت همین سکوت کردن و همین حمایت نکردن هم نوعی عدم موافقت است چون در فضای اول انقلاب مانند امروز نبود که شما می¬بینید الآن بهراحتی کسانی پیدا می¬شود که نقد می¬کنند؛ در آن زمان جَوّ غالب چه در نیروهای سیاسی چه در سطح جامعه جَوّ «اعدام باید گردد» بود؛ فکر نکنید فقط در نمازهای جمعه هرروز شعار اعدام باید گردد می¬دادند، بلکه تظاهرات گروه¬های سیاسی یعنی گروه¬های سیاسی چپ مارکسیست تا مجاهدین، همه این¬ها با همین شعار اعدام باید گردد برای بازماندگان و سران رژیم گذشته همراه بود، در آن فضا در نشریات و بیانیه¬ها و چه در تظاهرات و تجمعات، هم توده مردم، هم متدینین، هم حزب¬اللهی¬ها، هم مخالفین چپ و مارکسیستها، منتقدین حکومت همه یک¬صدا زبان به کشتن و اعدام باید گردد و مرگ بر اینوآن بود؛ در آن فضای سخت و سنگین وقتی کسی پیدا شود که با این موج همراهی نکند به نظر من خودش معنادار است؛ امّا آنچه بعداً اتفاق افتاد، خیلی کمک می¬کند برای این¬که بتوانیم این استنباط را تقویت کنیم که ایشان حتی در مورد اعدام¬های 58-59 هم به آن شکلی که انجام می¬شد قلباً موافق نبودند؛ برخلاف آنچه مشهور شده است و برای همگان مسجل شده است، بهنحویکه در همین سؤال هم مشاهده می¬کنم که گفته شده است که اوج اعتراض ایشان به اعدام-های دهه شصت بود و نوعاً هم ذهن¬ها معطوف به همان اعدام¬های سال 67 است؛ نکته بسیار مهمی که غالباً به آن توجه ندارند این است که دغدغه جدی ایشان از همان آغاز انقلاب مسئله رعایت حقوق افراد و زندانیان بود؛ یک دلیلش این بود که ایشان سال¬های سال در زمان شاه تجربه زندان را داشتند و اعدام-ها و بهخصوص اعدام¬های سیاسی را دیده بودند؛ و به لحاظ دیدگاه و آن نگرش فقهی ایشان، خیلی از این اعدام¬ها برایشان قابل توجیه نبود. عمدتاً موضعگیریهای ایشان در مورد اعدام¬های سال 67 مطرح است و آنچه در خاطرات ایشان آمده یا این فایل صوتی که در سال گذشته یک انفجار خبری در سطح کشور و دنیا ایجاد کرد و بسیاری از رسانه¬های مهم دنیا هم به آن پرداختند، امّا این حساسیت آیت¬الله منتظری فقط مربوط به سال 67 نبود. این نکته منشأ یک اشتباه دیگری هم می¬شود؛ وقتیکه توجه و تمرکز بر موضع¬گیری ایشان در مورد اعدام¬های 67 معطوف می¬شود، زمینه مساعد برای بعضی از مدعیان اصول-گرایی و مخالفین آیت¬الله منتظری فراهم می شود تا بتوانند این تهمت را بر ایشان روا بدارند و بگویند که بعد از سال 65 و اعدام سید مهدی هاشمی ایشان به موضع انتقادی افتادند و این مواضع را بهنوعی مرتبط یا متأثر از ماجراهای مربوط به سید مهدی هاشمی بعد از سال 65 بدانند؛ درحالیکه در کتاب خاطرات ایشان جلد دوم که حاوی اسناد و نامه¬ها و مکاتبات ایشان با بنیان¬گذار جمهوری اسلامی است، یکی از نامه¬هایی که بسیار نامه مهمی است، نامه¬ای است که سه ماه بعد از شهادت فرزندشان محمد منتظری خطاب به آیت¬الله خمینی نوشته اند؛ یعنی درست همان زمانی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری اسلامی و بعد از انفجار نخست¬وزیری چنان فضای عاطفی ای سراسر کشور را تسخیر کرده بود که هیچکس به چیزی جز خشونت و انتقام فکر نمی¬کرد، در چنین شرایطی که یکی از معروفترین و مشهورترین شهدای فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی، شهید محمد منتظری بود که نام بهشتی و محمد منتظری در کنار هم مطرح میشد و محمد منتظری شخصیتی بود که آیتالله منتظری بهعنوان فرزند ارشدشان علاقه خاصی به او داشتند؛ سال¬های سال در زمان شاه زندان و شکنجه را تجربه کرده بود، آیتالله منتظری سه ماه بعد از این حادثه درحالیکه خود ایشان داغدار بود نامه¬ای به رهبر انقلاب می¬نویسند و نسبت به اعدام¬ها و شکنجههای اعمالشده در مورد زندانی¬هایی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب نخستوزیری دستگیر و بازداشت می¬شدند و رفتاری که با زندانیان شده است و حتی اعدام¬ها اعتراض می¬کنند. وقتی که ایشان از همان آغاز اعدام¬های سال60 در نامه¬های خصوصی نسبت به رفتار با زندانیان، نسبت به اعدام¬ها موضع¬گیری و انتقاد داشتند نشان می¬دهد که واقعاً مسئله ایشان مسئله رعایت حقوق انسانی افراد بوده است و اینکه ما باید نسبت به کسانی دشمن که ما هستند و فرزندان ما را کشته¬اند هم انصاف و عدالت و حقوق انسانی را رعایت کنیم؛ کسی که چنین روحیه¬ای را دارد و چنین مواضعی را در آن فضا و در شرایط بهشدت عاطفی اتخاذ می¬کند، طبیعی است که می¬شود گفت سکوتش نسبت به اعدام¬هایی که در سال 57-59 صورت گرفته به معنای موافقت و همدلی نیست، بلکه به نوعی ناهمدلی و رنجش است؛ ایشان وقتی در مورد قاتلین فرزند خود و کسانی که دست به ترور و عملیات مسلحانه و انفجار زدند حساسیت دارد و در مورد رعایت حقوق شان تأکید و سفارش دارد، طبعاً نسبت به کسانی که از بازماندگان رژیم گذشته بودند و بعضی از آن¬ها در هیچ قتل و شکنجه و جنایتی مباشر نبودند و یا حتی اگر مرت
کب شکنجه هم بودند بعضاً قتلی انجام نداده بودند، طبیعی است که نمی¬تواند نسبت به آن¬ها هم بی¬تفاوت باشد؛ و ممکن بود فقط در مورد کسانی که مسجل است که این¬ها در قتلی مباشر بودند، نسبت به اعدام شان موضع خاص و یا مخالفتی نداشته باشد، ولی طبعاً با چنین دیدگاهی نمی¬توانند نسبت به هر آنچه اتفاق افتاده است همراه باشند.
سؤال هشتم: مشکل اصلی اسلام در تحقق دمکراسی این است که نگاه اسلام به قضایا همیشه سنتی بوده است و در مواجه با مقولات مدرن همیشه سعی کرده است ارجاعات سنتی داشته باشد، نگاه آیت¬الله منتظری به ادغام مدرنیته و اسلام چگونه بوده است؟ آیا در نگاه ایشان اسلام باید متناسب با مدرنیته تغییر کند یا مدرنیته خودش را مطابقت دهد؟ یا دید متفاوتی به این موضوع داشت؟
البته به نظر من باید این سؤال را کمی تنقیح کرد، اینکه بگوییم مشکل اسلام در تحقق دمکراسی یا نگاه اسلام به قضایا اینگونه بوده است، این کمی مجمل و شبههناک است، به خاطر اینکه منظور از این سؤال نگاه اهل اصلاح است یا نگاه علما و فقهای اسلامی است؛ اما اینکه فرمودند نگاه آیت¬الله منتظری به ادغام اسلام و مدرنیته چه بوده است؟ من تا جایی که می¬دانم ایشان هیچگاه نه بحثی از اسلام و مدرنیته داشتند نه در مقام ادغام بودند؛ رویکردهای مختلفی وجود دارد، رویکرد تضادی است که بیشتر سنت¬گرایان بنیادگرا قائل به آن هستند. در این رویکرد بین اسلام و مدرنیته، بین اسلام و حقوق بشر، بین اسلام و دمکراسی، هیچ تجانسی نمیبینند البته روی دیگر سکه، نیروهای لائیک یا خداناباورانی هستند که برخلاف دسته اول که از موضع دفاع از دین قائل به تضاد هستند، این¬ها از موضع ضدیت با دین قائل به این تضاد هستند، یعنی معتقدند که هیچ نسبت و سنخیتی بین مدرنیته و اسلام وجود ندارد.
رویکرد سوم، رویکرد ادغام یا نگاه «این همانی» است که برخی خیلی کوشیدند نشان دهند که تمام آنچه در مدرنیته و در مفاهیم مدرن، دمکراسی و حقوق بشر است عیناً در اسلام وجود دارد و قابل بازیابی است، نه صرفاً بازیابی بلکه یک نوع نگاه اینهمانی داشتن است. البته این دیدگاه هم دیدگاه چندان پذیرفتهشدهای نیست.
دیدگاه دیگر(چهارم) دیدگاه عدم تضاد است یعنی دیدگاهی که می¬خواهد نشان بدهد بین مدرنیته-آن هم نه همه مدرنیته- با اسلام تضاد و تناقضی نیست. این تأکید من بر اینکه دنبال این هستند که نه بین مدرنیته تام و تمام، بلکه بین بخشی از مدرنیته با اسلام تناقض نیست، این یک مبنا دارد و مبنای آنهم این است که کسانی که می¬خواهند اصل را بر مدرنیته بگذارند، گویی مدرنیته و تمام مفاهیم متعلق به آن یک امر مطلق و نگاه آیینی است و همان¬طور که بعضی فکر می¬کنند این معارف دینی یا باورداشتهای دینی مطلقیت دارد و باید درستی و نادرستی همه چیز با آن سنجیده شود؛ بعضی هم نگاه مذهبی به مدرنیته دارند و فکرمی¬کنند که مدرنیته یعنی یک پکیج و یک بسته خدشهناپذیرِ مطلق و ثابتِ لایتغیری که باید همهچیز با آن سنجیده شود؛ درحالیکه در دل خود مدرنیته تکثر و تنوعی از آراء و مفاهیم وجود دارد و این تنوع به تعارض و تضاد می¬رسد و بعد نظریات پستمدرن که بهطورکلی مدرنیته را نقد می¬کند و به چالش می¬کشاند نشان می¬دهد که مدرنیته و همه مظاهر عصر مدرن و مفاهیم مدرن نمی¬توانند تبدیل به یک آیین شوند و مانند مذهب به آن نگاه کنیم. بنابراین ما می¬توانیم بگوییم که اگر با مدرنیته برخورد گزینشی شود، این مدرنیته با اسلام و اگر به اسلام هم با نگاه به باورداشتهای اسلامی و فهم اسلامی نظر کنیم، هردو دستآورد بشری تلقی خواهند شد، یعنی هم مدرنیته و هم این باورداشتهای دینی، همه مشمول و محکوم نسبیت خواهند بود. در این نگاه بیشتر رویکرد عدم تضاد که رویکرد معقول و موجهی است، رویکردی است که آیتالله منتظری هم داشتند و اینجا نکته¬ای را که باید توجه داشت شباهتی است که بین آیت¬الله منتظری و آیت¬الله مطهری است. مرحوم آیت¬الله مطهری هم معتقد بودند که «منطقه الفراغ» یعنی آن حوزه وسیعی که اسلام در موردش سکوت کرده و سخن نگفته است. این منطقه الفراغ بسیار وسیع¬تر از آن منطقه¬ای است که احکام دینی در آن بیان می¬شود و متأسفانه اتفاقی که افتاده است چه در دیدگاه فقهی چه در دیدگاه سیاسی متأثر از دیدگاه فقهی، این است که اصالت الحظر بهجای اصالت الاِباحه نشسته است. دیدگاه اسلامی بیشتر اصالت الاِباحه¬ای است و آن منطقه الفراغ وسیعی که در موردش سکوت شده و احکامی بیاننشده است و در مورد مستحدثات، اصالت الاِباحه¬ جاری می¬شود؛ امّا آیت¬الله¬ها بیشتر اصالت الحظری شده¬اند؛ آیت¬الله منتظری هم از کسانی بودند که مانند آیت-الله مطهری به منطقه¬الفراغ بیشتر توجه داشتند و اینجا جایی است که بحث سازش و آشتی با مدرنیته بهراحتی میسر و امکان¬پذیر است. اساساً اینجا ما تضادی را دنبال نمی¬کنیم که بخواهیم در مقام آشتی دادن برآییم. به همین جهت آیت¬الله منتظری بهتر می¬توانستند خودشان را با این مفاهیم جدید تطبیق دهند و این بستری شد که ایشان به اجتهاد جدیدی در فقه دست یافتند و مبنای فقه را متحول کردند. ایشان با اتکای به همین فهم که از اصالت الاِباحه¬ داشتند و با عنایت به منطقه الفراغ بود که توانستند بهجای اجتهاد در فروع، اجتهاد در اصول کنند و در مبنای فقه تجدیدنظر کنند.
سؤال نهم و پایانی: بر اساس آیات قرآن همچون سوره های نساء و نور و فقه اسلامی که محدودیت-هایی درمورد حقوق زنان ازجمله خشونت علیه زنان در سوره نساء و محدودیت¬هایی مثال دیه، ارث، طلاق، … وجود دارد، اغلب می¬گویند اسلام ناقض حقوق زنان است یا حداقل بین مرد و زن تبعیض قائل شده است؛ از نگاه آیت¬الله منتظری می¬توان گفت این قوانین درگذشته بوده و یا تفاسیر متفاوتی را در هر مورد مطرح کنیم و با توجه به گذر زمان این قوانین را تغییر دهیم؟
نکته مهمی را اینجا باید متعرض شوم آن هم سلوک اجتهادی آیت¬الله منتظری است، ایشان علی¬رغم این¬که انسان پویایی در برابر حرفها و اندیشه¬های نو بودند و بر برداشت ها و مواضع قبلی خود جمود نمی¬ورزیدند و اگر سخنی را درست می¬یافتند از آن استقبال می¬کردند امّا ویژگی برجسته شان این بود که تا در موضوعی شخصاً با همان روش اجتهادی و تحقیقی به نتیجه نمی¬رسیدند، بههیچوجه تسلیم ایده¬ها و نظرات دیگران ولو این¬که ایده¬ها و نظرات جذابی بود نمی¬شدند؛ مثلاً فرض کنید در مورد مسئله حقوق زنان ایشان در خصوص مسئله پذیرفتن پست ریاست جمهوری برای زنان حتی تا این اواخر همنظر موافقی نداشتند و یا حداقل اینکه نظر گذشته¬شان را نفی نمی¬کردند. در واقع جزو مصادیقی بود که داشتند در موردش تأمل می¬کردند و تا خودشان با یک استقصای کامل و تحقیق و تتبع و مشاهده و مطالعه مدارک و منابع و ادلّه موافق و مخالف به نظری نمی¬رسیدند؛ علیرغم اینکه فعالان جنبش زنان به ایشان مراجعه می¬کردند و استفسار می¬کردند و از ایشان می¬خواستند که نظر مثبت اش را در مورد ریاست جمهوری زنان بدهد، امّا ایشان زیر بار نمی¬رفتند. این ویژگی خاص ایشان بود که جَوّ زده نبودند و براساس اینکه جَوّ و زمانه و روزگار چه می¬پسندد نظر نمی دادند و باید از لحاظ علمی مجاب می¬شدند امّا در بعضی مواضع، ایشان دیدگاه¬هایی در مورد زنان مطرح می¬کردند و حقوقی که برای زنان قائل بودن نشان می¬دهد که واقعاً قائل به این تبعیض¬ها در مورد حقوق زنان نبودند.
نکته¬ مهم این است که زندگی خصوصی و شخصی این بزرگان را نمی¬شود از زندگی فکری شان جدا کرد، یعنی جایگاهی که زن در خانواده ایشان دارد حرمتی و شخصیتی که همسر ایشان داشت و مجموع رفتاری که در خانواده از ایشان مشاهده می¬شد، برخاسته از آن تفکر است، نمی¬شود کسی یک رفتار و اجتهادی داشته باشد و رفتارش متناقض با آن باشد. در خصوص این بحث زدن زنان هرچند این عبارتی که عرض می¬کنم منقول از دیدگاه ایشان نیست، امّا بنده بهعنوان کسی که مشرب ایشان را دنبال می¬کنم و همان¬طور که ایشان توصیه فرمودند که شاگردان شان باید بر اساس مبانی ای که ایشان ارائه دادند به تحقیق بپردازند و این راه را ادامه دهند، ما هم در امتداد این راه