• بگرد
  • بازیابی گذرواژه

سلسله درس‌هايي درباره حقوق بشر1،2،3،4

قسمت اول: مقدمه – حقوق اخلاقی یا قانونی
قسمت دوم:پیش درآمد حقوق بشر(تاریخ کهن)
قسمت سوم: ادوار حقوق بشرو شبهه غربی بودن آن
قسمت چهارم: صدای پای تغییر و پیامبرانش


دیباچه
1-‌ بدون شك ما مخترع و مبدع مفاهيم حقوق، حقوق بشر، انسان‌گرايي و… نيستيم و ريزه‌خوار سفره‌اي هستيم كه از قرن‌ها پيش گسترده شده و هر روز رنگين‌تر و متنوع‌تر گرديده است، اما بايد نشان دهيم كه بر شانه كدام سنت فكري بالا مي‌رويم و چه نسبتي با انديشه‌ها و انديشه‌ورزان پيشين داريم.
ما در امتداد سنت شرق هستيم يا سنت غرب. يا سنتزی(آميزه‌اي)از آنها؟در هر كدام از اين سنت‌ها نيز نحله‌هاي گوناگوني وجود دارند حتي انسان‌محوري در سنت غرب نيز يا بر پايه utilitarianism بنتامی و اصالت سودمندي و لذت است و يا برپايه مكتب حقوق طبيعي و در مكتب حقوق طبيعي نيز يا رويكرد هابزي يا رويكرد لاكي و يا روسويي وجود دارند. در برابر سنت پرتنوع انسان‌محوري نيز سنت مخالفي وجود دارد كه آن هم خود مشحون از ملل و نحل است. پس در اين رساله با گزارشي از سير تحول انديشه‌هاي حقوقي و حقوق بشري مي‌خواهيم ژرفاي اين بحث و ادبيات غني و پربار آن را نشان دهيم و نسبت خويش را با سنت‌هاي فكري پشتيبان بيابيم. البته اين گزارش در حد مرور و چكيده است نه افزون‌تر.
دو ديگر اينكه روش بحث و تقرير ما متفاوت از روش متداول انديشه‌نگاري است زيرا با رويكرد جامعه‌شناسي معرفت وارد يك حوزه انديشه‌اي – تاريخي شده‌ايم. جامعه‌شناسي معرفت متكفل رسيدگي به ديالتكتيك عين و ذهن است و نشان مي‌دهد كه انديشه‌ها بازتابي از واقعيات عيني و تحولات اجتماعي هستند و در عين حال بر آن تاثير مي‌نهند. از اين رو مدل بررسي، اين است كه در جوف تاريخ قرن 16 تا امروز پا به پاي تحولات اجتماعي و سياسي و علمي و چگونگي تاثير متقابل آنها بر همديگر پيش رفته و پيدايش و رشد و تحول شكوفايي انديشه‌هاي حقوقي در بطن اين حوادث و باز هم بازگشت اثرات اين انديشه‌ها بر وضعيت‌هاي اجتماعي را پي مي‌گيريم. در واقع تاريخ را قالب و جامه و بستري براي تعقيب چگونگي پيدايش يا دگرديسي افكار حقوقي و حقوق بشري قرار داده‌ام. در آغاز بر آن بودم كه به هنگام شرح تك تك اصول و مواد اعلاميه‌ها و اسناد حقوق بشري به شرح تاريخچه‌اي از آنچه به هر اصل مربوط بود بپردازم اما در نهايت مجموعه‌اي از داشته‌ها و اطلاعات مفيد اما گسسته در اختيار خواننده قرار مي‌گرفت كه تصويري منظم و زنده مانند نحوه مشاهده برآمدن و رشد يك موجود زنده را نمايش مي‌داد و گويي تاريخ و تصويري از هر يك از اعضاي يك پيكره را جداگانه ارائه مي‌كرد. اما در مدل بحث كنوني براي اينكه هم از شرح تاريخچه مربوط به فرد فرد اصول و مواد حقوق بشر(به مثابه اعضاي يك پيكره)بهره‌مند باشيم و هم تصويري انداموار از آن ارائه دهيم سبك تاريخي- هرمنوتیکی را براي آن برگزيده ام لذا خواننده در ضمن اين رساله با شمه‌اي از تاريخ قرون 16م تا امروز نيز مواجه مي‌شود ولي اين تاريخ‌نويسي فقط تا حدي كه براي ايجاد پيوند ميان بحث‌ها و روشنگري درباره موضوعات و حوادث حقوق بشري سودمند باشند و مبين تاثيرات متقابل انديشه‌ها و واقعيات باشند مورد اقتباس قرار مي‌گيرند لذا هنگامي كه خواننده به هنگامه پيدايش اسناد حقوق بشري و سازمان‌ها و نهادهاي اجرايي آن در قرن بيستم مي‌رسد از شرح بسياري از مطالب و توضيحات درباره اصول و مواد حقوق بشري بي‌نياز مي‌گردد. نکته مهمی که در سیر بحث به نحو تجربی روشن می شود قبض و بسط انديشه‌ها و جغرافياي معرفت بشر در پیوند و تاثر و تاثر متقابل با رخدادهای اجتماعی و سیاسی در طول تاریخ است. حقوق بشر و سیر تحول و دگردیسی های آن در جنین جامعه و متاثر تمامیت فرایندهای آن رخ داده اند و در پرتو همین رخدادها باید فهمیده شوند تا انسان را از توهم و توطئه انگاری و خام بینی و یکسو نگری به دور نگه دارد.
تعريف
در يك تعريف، حقوق بشر، هنجارهايي سياسي هستند كه عمدتاً به چگونگي رفتار دولت‌ها با مردم تحت حاكميت‌شان مي‌پردازند. اين حقوق، آن هنجارهاي اخلاقي عادي نيستند كه به نحوه رفتار ميان اشخاص بپردازند. حقوق بشر به عنوان حقوقي اخلاقي يا قانوني وجود دارند(نیكل، npn). در تعريفي ديگر، حقوق بشر مفهومي است عقلي كه احترام بدان برعهده خود انسان‌ها نهاده شده است. (لواساني 28، 29) فيلسوفان، مباني حقوق بشر را با عناويني چون: حقوق طبيعي، فطري، ذاتي، بديهي، انتقال‌ناپذير (غيرقابل واگذاري، فسخ‌‌ناپذير، پيشا اجتماعي)، مطلق بودن و جهانشمولي ياد كرده و براي هر عنوان، باريك‌انديشي‌هاي كلامي و فلسفي مبسوطي ارائه كرده‌اند(فریدن، 33-57).
حقوق بشر «جهانشمول»، «فرافرهنگي»، «ذاتي» و «غيرقابل سلب» هستند. يعني اين حقوق ريشه در قانونگذاري و اراده حكومت نداشته‌ وطبيعي هستند و انسان به خاطر انسان بودن خويش، صرف‌نظر از هر تعلق مذهبي يا نژادي، بايد از آن بهره‌مند باشند. برخي از اين حقوق فقط در شرايط خاص و اضطراري‌، مثلاً هنگامي كه فردي مرتكب جرمي شده از او سلب مي‌شود و با زنداني شدن، آزادي او ستانده مي‌شود تا به جامعه زيان نرساند. مفهوم جهانشمولي را نيز بايد از مفهوم مطلق بودن تفكيك كرد.
مي‌توان گفت: حقوق بشر، اصول كلي و حداقلي مركب از اصول انتزاعي همچون حق حيات و آزادي و مالكيت و اصول انضمامي و عيني مانند تضمين محاكمه عادلانه، تضمين امكان آموزش و جلوگيري از نسل‌كشي و … است كه جزئيات و نحوه اجراي آن به دولت‌هاي ملي و محلي واگذار شده و قوانين و مقررات مصوب حقوق بشري آنها متناسب با شرايط فرهنگي و اجتماعي خاص خودشان است و ضمانت اجراي آن نيز سازوكارهاي نظارتي سازمان ملل و نهادهاي مدني و غيردولتي و سرانجام مسئوليت فردي شهروندان است.
———————
سلسله درس‌هايي درباره حقوق بشر-قسمت دوم: پیش درآمد حقوق بشر(تاریخ کهن)
هفته نامه آسمان شماره پیاپی109(دوره جدید8) شبه 2 ردیبهشت1391 ص16-17 تحت عنوان: شرق، مبدأ حقوق بشر
حقوق بشر سنتي: تاريخ حقوق بشر را در دو مرحله مي توان مطالعه كرد: يكي مبدا و آغاز مطرح شدن آن به مفهومي كم و بيش نظير آنچه امروز رايج است و پيش از جهاني شدن مفهوم حقوق بشر، يعني دوراني كه جسته و گريخته در متون قدما به آن پرداخته شده و زمينه هاي ذهني و عيني پارادايم حقوق بشر ساخته شده است. به عبارت ديگر، دو دوره پارادايمي و غيرپارادايمي حقوق بشر را بايد از يكديگر تفكيك كنيم. دوره غير پارادايمي آن دوره‌اي است كه حقوق بشر به صورت مفهومي تك افتاده یا مقوله ای نظری بود و گاهي متفكران درباره آن بحث مي‌كردند و در قرن نوزدهم به اوج و پايان رسيد و دوره پارادايمي آن از جنگ جهاني دوم به بعد است.
دوره اول: در بسياري از متون، به ويژه آثار منتشره در غرب، تاريخ اين دوره را چنين مي نويسند: «بعضي از متون در اين مورد تاريخ ساز بوده‌اند؛ مانند منشور كبير(Magna Carta) در 1215م. اعلاميه درخواست حقوق در 1628 و منشور حقوق در 1689 در انگلستان. در قرن هجدهم براي نخستين بار در تاريخ بشر حقوق طبيعي به مثابه حقوق قانوني به رسميت شناخته شدند و به يكي از عوامل اصلی قانون اساسي بعضي از كشورها بدل گشتند… بدين ترتيب رابطه‌اي مبتني بر قرارداد ميان دولت و فرد برقرار شد و رضايت آزادانه فرد مبناي قدرت دولت گشت. اعلاميه فرانسوي حقوق بشر و شهروند (1789) و منشور حقوق شهروندان آمريكايي (1791) بر همين اصل استوار شده‌اند»(لوین، 30-31). منشور آمریكایی تحت تأثیر اندیشه های لاک و منشور فرانسوی تنظیم شده است.
در اين دوره اگر به صرف اينكه ارايه گفتارها و نظراتي در آثار و متون متفكران پيشين به صورت پراكنده در باب حقوق انسان بتواند از عناصر تاريخي حقوق بشر قرار گيرد، نبايد فقط آن را منحصر به تاريخ غرب و حقوق بشر را به استناد آن يك محصول غربي دانست و براي آن يك تاريخ غربي قايل شد. گرچه پايگاه پارادايم نوين در غرب ساخته شده، اما اگر در آينده اين پارادايم به شرق دامن بگستراند، بدون شك وجود عناصر فكري و آراء و انديشه‌هاي سازگار در اين باره يا نگرش‌هاي حاوي حقوق بشر از زمينه‌هاي اصلي پذيرندگي حقوق بشر خواهد بود و از اين رو نمي‌توان مانند برخي از نويسندگان در ارايه تاريخ دوره اول حقوق بشر فقط از غرب سخن راند. در حالي كه برخي نويسندگان غربي مي‌كوشند حقوق بشر را يك ره‌آورد صرفاً غربي جلوه دهند و مي‌گويند «برداشت‌هاي غيرغربي از حقوق بشر را معتبر نمي‌دانند»(دانلی، 61-64) برخي ديگر (كه از بنيانگذاران حقوق بشر مدرن به‌شمار مي‌آيند) با ارائه استدلال‌هايي، سرچشمه آن را به آغاز خلقت و نخستين نسل بشر باز مي‌گردانند و اصل تساوي حقوق را اصلي الهي مي‌پندارند كه مبداء آن خالق انسان است و آيات تورات و انجيل را دال بر برابري بشر ‌دانسته و مي‌گويند برابري بشر نه نظريه‌اي نوين بلكه قديمي‌ترين نظريه جهان است(پین، 49-51). بنابراین نمی‌توان ریشه‌های دیرینه آن را در دوره پیش از پارادایم حقوق بشر نادیده گرفت.
1ـ قوانين حمورابي: حمورابي در سال 2123-2080 پيش از ميلاد بر سرزمين بابل حكومت مي‌كرد. او دستور داد قوانيني تنظيم شود كه به گفته پاره‌اي از محققان داراي 282 ماده بود و روي سنگ‌هايي حك شده و در معابر گذاشته شد تا مردمان با آن آشنا شوند. قوانين حمورابي گرچه با موازين حقوق بشر امروز بسيار فاصله دارد اما آن را قديمي‌ترين و جامع‌ترين قوانين بشري مي‌دانند. اين مواد درباره تمام حوزه‌هاي زندگي فردي و اجتماعي بود و اموري مانند افترا، قسم دروغ، رشوه به قاضي، بي‌عدالتي قضات، جنايت بر ضد مالكيت، حقوق تجارت، حقوق خانواده، حق‌الزحمه طبيب و معمار و كشتي‌ساز و كرايه حيوانات و غيره را شامل مي‌شد. در قانون حمورابي برده‌داري به رسميت شناخته شده ولي همه آزادها در برابر قانون مساوي هستند(قربانی 70-71؛ امستد، 122-130).
2ـ كورش: كورش بنيانگذار سلسله هخامنشي بود كه در سال 520 قبل از ميلاد، پس از 70 سال عمر، درگذشت و مورخان و خاورشناسان از او به نيكي ياد مي‌كنند. او سه فرمانروايي بزرگ و نيرومند زمان خود، يعني فرمانروايي ماد، ليدي و بابل را برانداخت و سه فرمانرواي بزرگ ديگر آسيتاك، كرزوس و نبونيد را از كرسي قدرت مطلق به زير كشيد، اما برخلاف رسم آن روزگار هيچ يك را نكشت (رجبی، 2/139). هنگامي كه پادشاه محبوس شده بابل سال بعد از سرنگوني (538) درگذشت، كورش عزاي ملي اعلام و خود در آن شركت كرد(گیرشمن، 121-122). او شهرهاي فتح شده را ويران نكرد؛ به گونه‌اي كه مردم با مشاهده خودداري او از كشتار و غارت مرسوم فاتحان، با هلهله و شادي از خانه‌ها بيرون مي‌ريختند(جوان،180). كورش براي نخستين‌باردر تاريخ، به تمدن، عقايد، افكار، مذهب و سنن اجتماعي ملل مغلوب به ديده احترام مي‌نگريست(راوندی، 1/384). او طبق مراسم مذهبي بابلي‌ها تاجگذاري كرد و يهوديان بابل را كه از زمان بخت‌النصر به اسارت درآمده بودند اجازه مراجعت به فلسطين و تعمير معابدشان را داد. (پيرنيا، 57) كورش چنان مورد احترام پيامبران بني‌اسرائيل بود كه او را «منجي» و «برگزيده يَهُوَه، خداي خود» دانستند (اشعياء، باب 44 و 45).
هرودت قديمي‌ترين مورخ در يونان باستان (كه نوشته‌هاي او از منابع اصلي مورخان بعدي بوده‌ است) نيز كورش و سلوك او را بسيار ستوده و از آداب نيكوي ايرانيان و منش انساني آنها در آن دوران سخن‌هاي بسياري گفته است(نک‍ : ص 75-77). برخي نويسندگان متأخر پا را از اين فراتر نهاده و كورش را همان ذوالقرنين مذكور در قرآن (كهف / آيه 83 ـ 98) دانسته‌اند. تا پيش از آنكه سيداحمدخان هندي اين نظريه را اظهار كند، مفسران، مصاديق ديگري مانند اسكندر مقدوني را ذوالقرنين پنداشته‌ بودند؛ اما ابوالكلام آزاد هندي كه در تفسير قرآن خود به تفصيل در مقام اثبات كورش بودن ذوالقرنين برآمد(ص 53 بب‍‌ )، علامه طباطبايي در تفسيرالميزان و محمدتقي شريعتي در تفسير نوين و مكارم و ديگران در تفسير نمونه در ذيل آيات مربوط به ذوالقرنين همين رأي را برگزيدند. برخي نويسندگان نيز با استناد به تفاسير و اقوال پيش از آنها، در اين رأي خدشه كرده‌اند (ميرمدرس،180-120). آنچه مسلم است اينكه درباره كيستي ذوالقرنين احتمالات گوناگوني مطرح شده كه يكي از آنها كورش است.
در عين‌حال ناگفته نمي‌توان گذاشت كه در مقابل ستايش‌ها و توثيق‌هايي كه از هرودت به‌عمل آمده است برخي تاريخ‌نويسان پيش از ميلاد يا معاصران هرودت مانند كتزياس و ارسطو و توسيديد و فلاويوس، هرودت را افسانه‌گو خوانده يا تكذيب كرده‌اند(همو، 26-27). شهرت و محبوبيت كنوني و عالمگير كورش چند دهه پيش كه كتيبه‌ها و الواح كورش به دست مستشرقان كشف و ترجمه شد، پديد آمد و در همين زمان عده‌اي با انگيزه‌هاي سياسي و به منظور ايجاد مشروعيت تاريخي براي سلطنت پهلوي به ستايش كورش دست زدند و عده‌اي ديگر نيز با انگيزه‌هاي سياسي متفاوت براي بي‌اعتبار كردن حكومت از جعلي بودن اين تاريخ‌نويسي‌ها و ستمگري‌هاي كورش و انوشيروان سخن گفتند. (خميني ج4/161) اما مورخان بي‌طرف و مستشرقان بسياري چنانكه در بالا نقل شد شايستگي‌هاي كورش را بازگو كرده‌اند. در عين حال دامنه اختلاف‌نظرها و مدارك تاريخي آنها وسيع‌تر از آن است كه به سادگي بتوان داوري كرد.
آنچه كورش را ناگهان به‌عنوان نخستين صادركننده بيانيه حقوق بشر در جهان مطرح ساخت آن بود كه در 1285 ش(1879م) به دنبال كاوش‌هاي گروه انگليسي در شهر باستاني بابل (بين‌النهرين) استوانه‌اي از گل پخته پيدا شد كه آوانويسي و ترجمه آن نشان داد اين نبشته مربوط به 538 پيش از ميلاد به هنگام ورود به شهر بابل است و به فرمان كورش نوشته شده است و در سال 1348 ش. با گردهمايي نمايندگان و حقوقدانان كشورهاي گوناگون در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد از او به عنوان نخستين بنيادگذار حقوق بشر ياد كردند (مرادي، 7) و متن آن را (شهبازي، 309-315 ؛ مرادي، 15-22) به زبان‌هاي گوناگون انتشار دادند. برخي از مورخان و يا متفكران برآنند كه نخستين اعلاميه حقوق بشر در كتيبه‌هاي كورش پس از فتح بابل و حدود 5 قرن پيش از ميلاد قابل جستجو است (گزنوفون،1342؛رجبي. ص 139). و برخي آن را نخستين منشور آزادي ناميده‌اند. (سليم، 1) نخستين كساني كه كتيبه‌هاي كورش را ترجمه كرده‌اند مستشرقين بودند و به تفسير و تبيين آن به عنوان يكي از قديمي‌ترين مفاهيم حقوق بشري پرداختند(امستد، 70-72). فرانسوي‌ها هنگامي كه براي نخستين‌بار آن را ترجمه كردند (هوار، XII-X7) دريافتند برخي از اصول و مواد كتيبه‌هاي كورش، با آنچه در اعلاميه‌ جهاني حقوق بشر مندرج است همخواني فراواني دارد. بحثي كه راجع‌به رعايت حقوق اقليت‌ها، آزادي اديان و پيروان آنها در منشور كورش ديده مي‌شود و حقوقي كه برايشان منظور شده است نشان مي‌دهد كه به هر حال در دنياي شرق نيز چنين پيشينه‌اي وجود دارد. البته نبايد فراموش كرد كه حقوق مندرج در اين نبشته كورش، حقوق اعطا شده از سوي كورش عنوان شده و او كراراً مي‌گويد «من اجازه دادم …» و سخن از حقوق طبيعي يا قانوني يا اخلاقي نيست؛ لذا ضمن ارجگذاري بر نبشته‌ها بايد مراقب اغراق نويسندگان نيز بود. محققان اين نبشته‌ها را فرمان كورش خوانده‌اند؛ اما سياق نوشته اين احتمال را نيز بعيد نمي‌گذارد كه متني است كه ديگري درباره كورش گزارش كرده باشد. برخي نويسندگان از كورش فراتر رفته و داريوش و انوشيروان را نيز ادامه‌دهنده راه كورش مي‌دانند. داريوش «اساس حكومت را برپايه سه اصل راستي، عدالت و انصاف قرار داد و در وصيت‌نامه معروف و بلند او از دفع دروغگويان و چاپلوسان قدرت، وضع قانون براي اخذ ماليات و جلوگيري از مسلط شدن عمال ديواني بر مردم، خوشرفتاري با نظاميان، تأكيد بر آموزش و توسعه آن براي ارتقاي فهم و عقل مردم، عدم اجبار ديگران به پيروي از كيش خاص و آزادي عقيده و مذهب سخن رفته است به همين دليل او را يك قانونگزار در روزگار بي‌قانوني مي‌دانند(نک‍ : امستد، 122-131؛ عاملی، 4) داريوش در عمل نيز اين دستورات را رعايت مي‌كرد. شيوه‌هاي مداراجويانه در اداره كشور مغلوب شده مصر و دستور وضع قوانين براساس سنت و فرهنگ مردمان آن و آزادي معابد و مذاهب نمونه آن است (بریان، 1/986-989؛ هوار، 57) و اين سخن داريوش را در آن روزگاركه بايد حرف دو طرف يك نزاع را براي قضاوت كردن شنيد، سخني مهم مي‌شمارند(هینتس، 250).
خسرو انوشيروان كه برخي مورخان به او لقب انوشيروان عادل داده‌اند نيز در كارنامه خود از حق و عدل به‌عنوان اساس نظام عالم و مطلوب خداوند سخن گفته و آبادي بلاد به‌عنوان سرمايه معيشت مردم را نتيجه ملازمت حق و عدل مي‌داند (عاملي، 4 و 5). فردوسي شاعر نامدار و شيرين سخن ايراني نيز در كتاب شاهنامه از عدل و داد اين شاهان بسيار سخن گفته است.
3ـ آئين زرتشت: زرتشت در سده ششم پيش از ميلاد مي‌زيست. اينكه آيا هخامنشيان كه معاصر زرتشت بودند پيرو آموزش‌هاي وي بوده‌اند يا نه چندان روشن نيست. مهم‌ترين سند مربوط به زرتشت و باورهاي او كتاب اوستا است. اوستا به‌صورت شفاهي نسل به نسل منتقل مي‌شد و قديمي‌ترين نسخه خطي موجود اوستا مربوط به پايان قرن سيزدهم ميلادي است. نسخه‌هاي متقدم و متأخر اوستا با وجود تفاوت‌هايي كه دارند در اصولي مشتركند. خداي نيكي‌ها و خداي شرور اداره كل جهان را برعهده دارند (ويسهو‌فر، 137-129) سراسر جهان عرصه نبرد نور و ظلمت و خوبي و بدي است و انسان سرانجام جانب نيكي را خواهد گرفت. اساس آئين زرتشت بر «گفتار نيك، كردار نيك، پندار نيك» بود و تسامح و دگرخواهي را كه از عناصر بنيادين حقوق بشر امروزين است، مي‌آموخت.
پاره‌اي از مورخان و نويسندگان برجسته شرقي و غربي نيز چنين تصويري از آئين زرتشت ارائه كرده‌اند(دالا، 131-135). عده‌اي از مفسران و علماي مسلمان در تفسيري كه ذيل آيه 17 سوره حج درباره مجوس آورده‌اند، زرتشت را يكي از پيامبران الهي مي‌دانند. قران در اين آيه دین زرتشت را با دین های مسیحی و یهودی دارای پیامبر و کتاب می داند از همين رو در صدر اسلام به یهودیان ومسیحيان و زرتشتیان اهل ذمه می گفتند.از نظر برخي مترجمان قرآن واژه ی مجوس ، معرب مگوش به معنای موبد است که منظور ازآن زرتشت و زرتشتیانندواينان اهل كتاب به شمار مي آيند (خرمشاهی، 2/1984)علامه طباطبايي نيز ذيل آيه فوق در تفسير الميزان مي گويد منظور از مجوس در اين آيه مومنان به زرتشت هستندكه كتاب مقدس شان اوستا است (14/532).
4ـ آئين بودا: در دنياي شرق حتي آئين بودا را نيز يكي از آئين‌هايي مي‌انگارند كه مظهر تسامح و تساهل و مدارا و به اصطلاح انسان‌گرايي است. هسته اصلي آئين بودا به‌عنوان انسان‌گرايي شناخته مي‌شود. هرچند آئين بوداي چيني و هندي و ژاپني با تاريخ و فرهنگ و روحيات هر يك از اين ملت‌ها تنيده شده و راه‌هاي گوناگون را ترسيم مي‌كنند (سوزوكي، 19-36 و 169-178) اما جان و روح آئين بودايي يك نوع رهايي و تربيت و تفكر براي شهود حقيقت و برساختن يك انسان معنوي است (كريدرز، 1382). طبعاً انسان معنوي، شرور و ناقض حقوق ديگران نيست و جامعه‌اي مداراگر بنا مي‌كند.
5ـ آيين هندو: اگر گاندي را از چهره‌هاي شاخص اين آيين در قرن بيستم بشناسيم، شايد نام و ياد نمادين وي به تنهايي بيانگر وجوه انسانگرايانه و مدارا و تسامح در اين آيين باشد. گاندي از پروردگان نامدار اين آيين است.
6- بذرهای انسانگرایی ابتدایی در مسیحیت نخستین:
تفاوت و علل اختلاف مسیحیت غرب و شرق و کلیسای لاتین روم (رم و یونان) و کلیسای بیزانس
اروپا یگانه طلایه‌دار تمدن بشری نیست چون قبل از آنکه آنها خواندن و نوشتن را فرا گیرند نیمی از تاریخ بشر سپری گردیده بود و کاهنان مصر در خلال 3تا 4 هزار سال قبل از میلاد شروع به جمع‌آوری اسناد و نوشته‌ها کردند و سه هزار سال قبل از میلاد مسیح اهرام مصر را بنا کرده‌‌اند در حالی که آن زمان در اروپا فقط تل‌های زباله داشتند. دو هزار سال قبل از میلاد به امر حمورابی سلطان بابل قوانین جامعه‌ای بغرنج را بر سنگ‌ها حک می‌کردند (روزول پالمر ، جلد1 ص 15)
عصر آهن و ذوب فلزات در آسیای صغیر حدود 1400 سال قبل از میلاد مسیح به وقوع پیوست و در انگلستان چهارصد سال قبل از میلاد (همان،ص 16)
تعالیم عیسویت ابتدا در میان مردم مسکین رواج یافت. يعني افرادی که از نظر مرتبه و درجه از همه پایین‌تر بودند یا به غلامی گرفته شده بودند. تدریجا عیسویت در میان سایر طبقات روم رخنه کرد و عده معدودی از افرادی که حکمت قدیم را فرا گرفته بودند و از لحاظ مادی مستغنی بودند به دین مسیح درآمدند. از قرن دوم اسقف‌ها در قسمت‌های مختلف روم مردم را علنا به دین مسیح دعوت می‌کردند و در قرن چهارم (احتمالا 312) امپراطور روم کنستانتين به دیانت مسیح درآمد و در قرن پنجم تمام امپراطوری روم به دیانت مسیح درآمده بود. همچنان که یونانی‌ها در شناسایی عقل بشر کوشیدند مسیحیت روح بشر را به او شناساند و تعلیم داد که همه ارواح مساوی‌اند، جان هر فردی مقدس و مصون است و تمامی تمایزات دنیوی از جمله عظمت، زیبایی و جلال و … از مقوله ظواهر به شمار می‌آیند. آنها به دنبال مردم مفلوج و بی‌دست وپا می‌رفتند تا به آنها کمک رسانند. معتقد بودند خداوند نفس عشق است و چون خدای عالمیان به صورت یکی از بندگانش در روي صلیب جان داد لهذا درد و رنج را بر خورد هموار کردن امری است الهی و به این نحو برای تحمل رنجی که علاج آنها از دست دنیا ساخته نبود قدر و حيثيت جدیدی به وجود آورد. مسیحیان برای برطرف ساختن درد و رنج مردمان دامن همت به کمر زدند که جهان هرگز نظیرش را ندیده بود و به عنوان اعتراض به قتل عام اسیران جنگی و علیه بدرفتاری با غلامان صدا برداشتند و مخالف این شدند که جنگاوران رومی در میدان عمومی ورزش برای تلذذ دیگران یکدیگر را به قتل رسانند، همگی افراد برادرند و فرزندان خدای واحدی هستند.
جریان عارفان مسیحی به زهد و دوری از دنیا روی آورده بودند و در قرآن تعبیر رهبان یا احبار و رهبانان را درباره آنان به کار می‌برد (توبه 31 و 32 و 34) احبار به معنای دانشمندان و رهبان، جمع راهب است به معنای کسی که جامه ترس از خدا بر تن کرده است. رهبانان از این جهت در اسلام مذمت شده‌اند که حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده‌اند (پویا، 258) و منظور از خوردن مال به باطل توسط احبار و رهبان در قرآن نیز رشوه گرفتن برای تخفیف شرایع و تسامح در احکام است تا آنان شفیع شوند و حاجات را برآورده سازند و امراض را شفا دهند و گناهان را عفو کنند و اعتراف بگیرند ولو اینکه این پول را صرف معابد و کلیساها می‌کردند. البته فخر رازی احتمال می‌دهد منظور از کسانی که مال را می‌اندوزند و … در آیه 34 توبه، مسلمانانی باشد که زکات نمی‌دهند و یا هر کسی که كنزمال می‌کند چه احبار و رهبان و چه مسلمانان.
اما رهبانان در آغاز چنین نبوده‌اند. گرچه قدیس پولس حواری اندرز می‌داد که مومنان عیسوی از زن و مرد شایسته است به تجرد و تفرد زندگی کرده و بی همسر بمانند اما ظهور رهبانیت به صورت نهضتی مبتنی بر قطع علاقه از اجتماع در اواخر قرن سوم میلادی به وقوع پیوست. این گرایش از ابتدا در فرقه گنوسی دیده می‌شد که عالم ماده را پلید می‌دانستند و معتقد بودند باید با ریاضت و زهد، بدن را مهار کرد. اولین شخصی که روش رهبانیت برگزید قدیس آنتونیوس اهل مصر بود که سر به صحرا نهاد و به عزلت و تجرد پرداخت و بعدها این اسلوب به خارج از مصر سرایت کرد (همان ص 262 و 263).
7ـ سنت پيامبر، نهج‌البلاغه و تسامح و تساهل صدر اسلام: آنچه در دوره اسلامي از سنت پيامبر و بحث تساهل و تسامح صدر اسلام برجاي مانده به ‌لحاظ محتوا تضادی با آنچه كه امروز تحت عنوان حقوق بشر عنوان شده ندارند. برخي پژوهشگران راز و رمز اصلی گسترش اسلام را تساهل و تسامح پيامبر و حكومت وي مي‌دانند. خلفا نيز مجبور بودند همان سنتي را كه پيامبر پايه‌گذاري كرده بود ادامه دهند و اين روش چنان نهادينه شده بود كه برخي معتقدند خلفا اگر خيلي عادلانه رفتار مي‌كردند نه به خاطر تمايل ذاتيشان، بلكه بدين سبب بود كه سنت پايه‌گذاري شده پيامبر، چندان نيرومند بود كه نمي‌توانستند از آن تخلف كنند. زرين‌كوب نمونه‌هايي را نشان مي‌دهد كه چگونه تسامح و تساهل سبب شد كه قدرت اسلامي تمام جزيره‌العرب، سپس دنياي عجم را فرابگيرد و تا بخشي از اروپا گسترش يابد. نوع رابطه‌اي كه مسلمانان با دگرانديشان و پيروان مذاهب ديگر داشتند يكي از عوامل اين كاميابي بود (زرین‌كوب، 21-30، 134-138) آنچه كه در نهج‌البلاغه آمده است يكي ديگر از اسناد وجود عناصر سازگار با حقوق بشر در تفكر اسلامي است (نصر، 38 و 37).
بنابراين اگر عناصر حقوق بشر را در فرهنگ شرقي رديابي كنيم به همان دليل كه در غرب با يافتن چهار ـ پنج نمونه از گفتارها، نظريه‌ها و منشورها مي‌خواهند يك تاريخ منحصراً غربي براي حقوق بشر رقم زنند، مي‌توان با نمايش شواهد بيشتري در دنياي شرق نشان داد كه تاريخ دوره اول حقوق بشر يك تاريخ منحصراً غربي نيست به هر حال تفكري است كه در همه جوامع زمينه داشته است. اما از قرن 19 به بعد حقوق بشر در غرب شكل بسيار برجسته‌تري مي‌يابد.
———————————————–
سلسله درس‌هايي درباره حقوق بشر-قسمت سوم: ادوار حقوق بشرو شبهه غربی بودن آن
هفته نامه آسمان دوره جدید شماره9 شنبه 9اردیبهشت1391ص7
موضوع حقوق بشر همواره با يك اتهام از سوي مخالفانش روبه‌رو بوده است و آن اتهام غربي بودن است. نه‌تنها در سرزمين‌هاي اسلامی و آسيايي كه حتي در خود غرب، هنگامي كه ايتالياي موسوليني و آلمان نازي جنبش خود را آغاز كرده‌اند با همين اتهام غربي بودن حقوق بشر و مدل‌هاي دموكراسي به جنگ با آن برخاستندو از اين اتهام براي تضعيف جايگاه و اعتبار حقوق بشر بهره جسته‌اند و شايد تمركز اين رساله بر مقطع رنسانس به بعد در وهله نخست همين شبهه را فربه‌تر سازد اما همين جا لازم است دو مطلب مهم را يادآور شوم كه 1- برنامه و انديشه حقوق بشر را بايد در سه دوره پيگيري كرد. دوره نخست كه پيش از رنسانس است و قرون پيش از مسيح تا آغاز قرون وسطي را در برمي‌گيرد. در اين دوره با دو رشته آبراه فكري مواجه هستيم. يكي انديشه‌هاي يوناني كه مفاهيمی چون شهروندي، عدالت و دموکراسی به صورت جنيني و ابتدايي اما بسيار مهم و اثرگذار مطرح هستند و همان مفاهيم در دوره قرون وسطي پس از رنسانس هم مطرح بوده و دستخوش تغييرات كيفي مي‌شوند همانسان كه جنين تا دوران ولادت و كودكي و ميانسالي دستخوش تغييرات كيفي مهمي مي‌گردد. دومين رشته، عرفان مسيحي و اسلامي است كه پژوهشگران برآنند كه هسته‌هاي نخستين انديشه‌هاي انسانگرايي در غرب از عرفان مسيحي و در شرق از عرفان اسلامي و بودايي و هندي برآمده است. براي مثال همانطور كه در بخش‌هاي آينده مطالعه خواهيم كرد مفاهيم حقوق شهروندي و دموكراسي در يونان باستان و حتي پس از رنسانس و دوران نوزايي مبتني بر حق رأي اشراف و نجبا بود و جامعه را به دو طبقه وضيع و شريف تقسيم مي‌كردند و حق بشري را متعلق به طبقه شريف و اشراف مي‌پنداشتند و امپراطوري كليسا نيز در همين طبقه و پشتيبان آن بود اما جنبش عرفان مسيحي متشكل از كساني بود كه عقيده داشتند همه انسان‌ها فرزند خدا و مخلوق او هستند و همه شريف‌اند و اين تقسيم‌بندي را خلاف تعاليم خداوند مي‌پنداشتند لذا آنان به جاي زيستن در كاخ‌هاي كليسا با فقرا و محرومان مي‌زيستند و در محروميت آنان و غم آنان شريك بودند و مردماني ژنده‌پوش و رنجور. آنان به همين روي از سوي كليسا تكفير و مهدورالدم شناخته شده و كشته مي‌شدند. در عرفان اسلامي و ادبیات ایرانی نیز مفاهیم بلندی از انسانگرایی مشاهده می شود. نمونه های برجسته آن عبارت است از شعر معروف “بنی آدم اعضای یک پیکرند – که در آفرینش ز یک گوهرند” از سعدی در قرن هفتم هجری و شعر:” جوهر است انسان و چرخ او را عَرض – جمله فرع و سایه اند و او غرض” و بیت:” تاج كرمنا ست بر فرق سرت – طوق اعطيناك، آويز برت” از مولانا در قرن هفتم.
اما در اين دوره آنچه كانون توجه است تنها كرامت انسان است و برابري آنها نزد خداوند وبه هيچ نظام‌نامه‌اي كه به ساير حقوق ناشي از اين كرامت بپردازد اشارتي ندارد.
در دوره دوم، اين معنا در نظام‌هاي فكري نو در حوزه دين و جامعه و طبيعت حلول مي‌كند و داراي بنيادهاي فلسفي، كلامي و حقوقي معين مي‌شود و ابعاد گوناگوني يافته و حقوق ديگري از آن ناشي مي‌گردد. همانطور كه خواهيم ديد دوره دوم لنگي‌هايي در مفهوم حقوق بشر وجود دارد و مثلا بنيانگذاران مكتب حقوق طبيعي و حقوق بشر و روشنگري كساني هستند كه در عين دفاع از حقوق نظري و طبيعي به عنوان حقوق پيشيني،از برده داری دفاع می کنند. براي مثال گروسيوس هلندي كه در 1625 حقوق بشر را مطرح كرده و از شالوده‌سازان آن است فصلی كشاف در دفاع از برده‌داري مي‌نويسد و در قرن هفدهم جان لاك از برده داری دفاع می کند و منتسکیو در قرن 18 در عين حال كه از قانون و قانونگرايي و محدود كردن قدرت و دموكراسي سخن مي‌گويد بردگي را از حقوق طبيعي مي‌خواند و روسو كه نظريه‌هايش همراه ولتر از پايه‌هاي فكري انقلاب فرانسه بود كه دروازه تغييرات دنياي نو گرديد در عين حال فصلي از كتاب خويش را به اثبات عدم برابري حقوق زنان و مردان اختصاص مي‌دهد و لاك و منتسكيو بزهكاران را فاقد حقوق شهروندي دانسته اند.
بنابراين اگر حقوق بشر را غربي بدانيم حقوق بشر امروز با اين تاريخ در تعارض قرار دارد و تفاوت‌هاي وسيع حقوق بشر امروز با آنچه بنيانگذاران غربی‌اش مي‌گفتند نشان مي‌دهد كه چنين نيست.
در حقيقت اين تحقيق نشان مي‌دهد كه حقوق بشر چگونه باليد و چگونه مفاهيم ليبرالي و فردگرايانه آن تحت تاثير نقد راديكال بينش‌هاي سوسياليستي شرقي و غربي، نسل دوم حقوق بشر خصلت جمع‌گرايانه هم كسب كرد و چگونه به عنوان يك ارزش ملي در فرانسه و آمريكا تبديل به يك ارزش منطقه‌اي و سپس جهاني گرديد و در دوره سوم ديگر مفهوم حقوق بشر را فقط مي‌توان يك دستاورد جهاني و بشري دانست.
داد و ستدهاي تاريخ و حقوق بشر
پرورش نوزایی(رنسانس) در جنین قرون وسطی و ضربه های تغییر
سده های میانه قرون قدیم و جدید را قرون وسطی می‌نامند. بعضی 476 بعد از میلاد را که تاریخ سقوط امپراطوری روم غربی است آغاز قرون وسطی نامیده‌اند و سال 1450 یا 1500 را پایان آن. اما بیشترصاحبنظران از 900 یا 1000 بعد از میلاد تا 1453 که سال سقوط قسطنطنیه است را قرون وسطی می‌دانند.
اندیشه ها ناگهانی تحول نمی یابند. ممکن است در مقیاس فردی بارقه های ناگهانی، سبب تغییرات بزرگی در روحیه و تفکر فرد گردند اما در مقیاس اجتماعی و تفکر عمومی باید دیواره های فکری و فرهنگی دچار ترک ها و پرسش هاو ضربه ها و حادثه ها گردد تا تغییری رخ دهد. برای گذر از دوران قرون وسطی و اندیشه های جزمی حاکم چه حوادث و ضربه ها و پرسش هایی مطرح شدند تا سد ستبر آن دوران را نرم کرده یا بگسلد و راه اندیشه های تازه را هموار کند؟ باید نگاه به هستی و مذهب و جامعه و انسان و طبیعت، به گونه ای تغییر کند تا دنیای تازه ای شکل بگیرد. این نگاه ها و نظریه ها و ضربه ها و پرسش ها و رویدادها چه بودند؟ در اینجا به برخی از آنها به گونه گزینشی می پردازیم. 3 شوک بزرگ و ریشه ها و عوامل آن را که منجر به تغییرات گسترده اجتماعی و فنی و فکری و حقوقی شد به زبان اختصار می توان در این سه گزاره خلاصه کرد:
1- رنسانس: ناشی از قرون وسطی و جنگ‌های صلیبی
2- انقلاب اقتصادی : ناشی از گشایش اقیانوس اطلس و توسعه بازرگانی
3- انقلاب صنعتی: با کشف ماشین بخار و بعد از آن دستگاه چاپ زندگی و تمدن بشر زیر و زبر شد.
در فاصله قرون وسطی تا انقلاب صنعتی تحولات شگرفی در غرب رخ داد. در سده های 12و13 مردم اروپا در اثر جنگ های صلیبی با ملت های دیگر و دین و فرهنگ شان آشنا شدند وکتاب های یونانی مانند جمهوریت افلاطون توسط حنین ابن اسحاق (194-265 هـ ق) تحت عنوان السياسه به عربی ترجمه شده بود کتاب بعدی افلاطون به نام «نوموی» که تعدیل شده نظریات اشتراکی در جمهوریت و واقع‌بینانه‌تر است هم توسط حنين بن اسحاق تحت عنوان نوامیس (قوانین) ترجمه گردید (دایره المعارف مصاحب، مدخل جمهوریت) و همه اینها در سده های میانی از عربی به زبان های اروپایی برگردانده شد.
در سده14 طاعونی اروپا را فرا گرفت که به شدت از جمعیت آن که عمدتا نیروی کار نظام فئودالی بودند کاسته شد و نظام مزد بگیری پدید آمد.
در سده 15 کشف قطب نما و توسعه کشتیرانی و فتح اقیانوس ها و شور و شوق سفرهای دریایی سبب کشیده شدن به ماورای بحار و دگرگونی تصورات آنان از جهان شد ومنابع ثروت و نظام اقتصادی جدیدی شکل گرفت و بورژوازی پدید آمد.
در ادامه بحث به تعامل و پیوند این سه رویداد بزرگ با تحولات فکری،حقوقی و حقوق بشری می پردازیم.
————————————–
-قسمت چهارم:صدای پای تغییر و پیامبرانش
هفته نامه آسمان دوره جدید شماره 10 شنبه 16 اردیبهشت1391ص 6و7
قسمت چهارم تحت عنوان: مرگ و بندگی
قبل از قرن 17 در زمینه علوم طبیعی لحظه‌هایی گذرا وجود داشت مانند بارقه لئوناردو داوینچی (1519- 1452) نابغه ایتالیایی که نقاش و مهندس و عالم طبیعی بود اما در نقاشی شهرت پیدا کرد. یک قرن بعد از او سیلی راه افتاد که در پی رخنه به صندوقچه اسرار طبیعت بود. فرانسیس بیکن انگلیسی (1626- 1561) و رنه دکارت فرانسوی (1650- 1596) دو پیامبر این عصر بودند.
صدای پای تغییر و پیام آورانش: سده های15 و16
لئوناردو داوینچی (1519-1452) به عنوان هنرمند، مهندس، عالم و ادیب، اصول اساسی و مبادی بسیاری از کشفیات را اعلام کرد شامل مرکزیت خورشید در اخترشناسی. داوینچی ادعا کرد که باید پژوهش‌های ریاضی و صنعت جایگزین تحقیقات و تفکرات نظری مرسوم گردد و تجربه و آزمایش را به عنوان اساس علم مطرح کرد. او دانش خود را در زمین‌شناسی و گیاه‌شناسی و هوانوردی و دیگر زمینه‌ها نیز به کار برد. شهرت او بیشتر به نقاشی است که شامل نقاشی‌های مذهبی به ویژه «عشاء آخر» یا واپسین شام مسیح است(حلبی، ج 1، ص 282 و 283).
ماکیاولی (1527-1469م) ماکیاولی به عنوان یک واقعگرای تمام‌عیار، اهمیت‌اش به تحلیل عالمانه و توصیفی درباره طبیعت مسایل و اصول سیاست است و به قول مارکس نخستین کسی بود که دولت‌ها را از خلال چشم انسان می‌دید نه الهیات.او تا29سالگی که به ریاست دیوان دوم فلورانس ایتالیا گمارده شد ناشناخته بود. او کتاب های جندی دارد اما بیشترین شهرت اش به کتاب “شهریار”(1513م) است. ماکیاولی ماموریت هایی به فرانسه و آلمان داشت و با تجربه های کشورداری آنان نیز از نزدیک آشنا شد. با شکست فلورانس او به جرم همکاری با این جمهوری برکنار و در1513 به جرم شرکت در توطئه علیه خاندان مدیجی زندانی شد و شکنجه های سختی را تاب اورد تا اینکه بی گناهی اش ثابت شد. او در کتاب شهریار، نیرنگ بازی و فریب را اصل ناگزیر در بازی قدرت می داند اما نه به عنوان تجویز که به عنوان توصیف. نگاه او به سیاست واقع بینانه بود نه آرمانگرایانه. در عین حال او متهم شده است به ترویج بی اخلاقی در سیاست. کتاب او آیینه روزگار اوست که دستخوش جنگ قدرت پاپ ها و پادشاهان و جمهوری های کوچک محلی بود و او شاهد فرو ریختن نظام قرون وسطایی بود. کلیسا برای بدنام کردن جنبش اصلاح دینی و قدرت های نوپدید دولت-ملت که تهدیدی برای قدرت کلیسا بود نیاز به مستمسکی داشت و کتاب شهریار را به عنوان نمادی شد برای بدنام کردن این جنبش ها و دولت های غیر کلیسایی.
در کتاب شهریار انواع شهریاری ها بررسی شده است. ماکیاولی دو مدل ترک و فرانسه را مثال می زند که در اولی همه سرسپرده یک شهریاراند و در دومی گرد شهریار را بزرگ زادگانی گرفته اندکه هریک را جایگاهی است به ارث رسیده که نمی توان از انها ستاند. در اولی، گرفتن کشور دشوار است اما کسی آن را گرفت نگاه داشتنش آسان است و در دومی گرفتنش آسان تر اما نگاه داشتنش دشوار است. او دولت داریوش را مانند مدل ترک می داند که اسکندر وقتی او را شکست داد و کشورش را گرفت شورشی برپا نشد.(ماکیاولی،73-71). او موسی و کورش و رومولوس را کسانی می داند که با تکیه بر هنر و توانایی خوبش به شهریاری رسیدند نه با تکبه بر بخت(شانس) و کورش را می ستاید(همان، 81-80). او در باب دو روش دیگر به کف آوردن قدرت سخن می گوید: روش تبهکاری و نابکاری(چه به شیوه کهن چه شیوه نو) و روش مردمی. در این قسمت از روش های به دست آوردن دل مردم برای شهریاری سخن می گوید و می افزاید: «این اصل را بگویم و بگذرم که شهریار را از دوستی مردم گریزی نیست»(همان103). فصلی از کتاب درباره شهریاری دینیاران است. می گوید در این مورد دشواری ها قبل از دستیابی به قدرت است چه اینکه شهریاری را یا به هنر یا بخت می گیرند اما بدون این دو نگاه می دارند زیرا نهادهای دیرینه دینی نگاهبان آنند که قدرتی بی مانند دارند. این شهریاران کشوری دارند بی آنکه از آن دفاع کنند و رعایا نیز غمی ندارند که سایه حکومتی برسرشان نیست زیرا نه توانایی نه امید گسیختن از آن را دارند.(همان،111). بحث ملت سازی، مردمداری و به ویژه تقدس زدایی از سیاست چه در لباس کلیسایی چه غیر کلیسایی، بزرگترین رهاورد این کتاب بود که تاثیرات خود را در تحولات و اندیشه های سپسین برجای نهاد.
سرتامس مور (1535-1478م) که در آکسفورد تحصیل کرده است، یک مسیحی درویش مسلک و اومانیست و از نمایندگان عصر رنسانس بود.به آموزش بسیار اهمیت می داد. در1523م با لوتر مجادله قلمی داشت ودر1526 به اصول جزمی او تاخت.او مشاور شاه انگلیس و بعد سخنگوی مجلس عوام و پس از آن در جایگاه بلند لرد قرار گرفت.(مور، آشوری، 12-7). او درباره کتاب “شهر خدا” از سنت آگوستین، خطابه‌هایی ایراد کرد و در 1516 کتاب یوتوپیا (ناکجا آباد یا آرمانشهر) را نوشت. ناکجاآباد یک تجربه فلسفی است برای نشان دادن اینکه معرفت و عمل اخلاقی ممکن است بدون الهام مسیحی هم مقدور باشد. در یوتوپیا مانند جمهوری افلاطون همه چیز از آن عموم است. او منکر می‌شود که کمونیسم، مردمان را تنبل و تن‌پرور بار می‌آورد و احترام به روسا را از بین می‌برد. در یوتوپیا 54 شهر با طرحی واحد وجود دارد که یکی از آنها مرکز یا پایتخت شده و خیابان‌ها 20 پا عرض دارند و همه خانه‌های خصوصی کاملا شبیه به هم دو در دارند که یکی به خیابان باز می‌شود و یکی به باغچه و روی درها قفلی وجود ندارد و هر کس به هر خانه‌ای بخواهد درمی‌آید و برای اینکه از حس مالکیت جلوگیری شود هر دو سال یک بار مردم خانه‌های خود را عوض می‌کنند همه یک نوع لباس می‌ پوشند جز اینکه لباس مردان و زنان و مجردها و متاهل‌ها فرق می‌کند. در دهکده، مزارعی وجود دارد و جوجه‌ها توسط مرغ‌ها از تخم بیرون نمی‌آیند بلکه توسط ماشین جوجه‌کشی این کار انجام می‌شود (که آن زمان چنین دستگاهی هنوز اختراخ نشده بود) همه مردان و زنان روزی 6 ساعت کار می‌کنند و آموزش و پرورش همگانی است. حکومت دموکراسی انتخابی است و اگر امیر سودای استبداد کند خلع می‌شود و جنگ ممنوع است.(حلبی، ج 1، 286-289). او در آرمانشهر به بیان چگونگی کشاورزی، شهر، کارگزاران، اقتصاد و بازرگانی، بانکداری و نگهداری زر و سیم، تعلیم و تربیت، پایش بیماران، روابط خارجی، اخلاقیات و دین مردم ودادرسی عادلانه، سخن می گوید.در بحث دادرسی تصریح دارد که در چنین جامعه ای سخت ترین جنایت ها را با بندگی کیفر می دهند زیرا بندگی را برای جنایتکار کمتر از مرگ نمی دانند و کار بنده برای دولت ارزشمندتر از مرگ اوست. این دیدگاه از ابتدایی ترین اظهار نظرهایی بود که بعدها به نظریه لغو مجازات اعدام در اندیشمندان پس از وی انجامید.
مهم ترین وجه جامعه یوتوپیا، کمونیسم آن و نفی مالکیت خصوصی است.یک جامعه کمونیستی دینی که اساس آن بر خانواده تک همسری نهاده شده است. او با آنکه در یوتوپیای خویش رواداری دینی میان پیروان دین های مختلف را ستوده بود اما همینکه پای لوتر یعنی پروتستان ها به میان آمد آنان را ملحد و مرتد خواند و به شکنجه و آزار گرفتار کرد(مور، آشوری، 13). تامس مور به صدر اعظمی رسید ولی به عنوان یک کاتولیک متدین، هانری هشتم پادشاه انگلیس (1547-1491) را (که با زیر پا نهادن قوانین کلسیا تا 6 زن گرفت و چند زن را كه پسر نیاورده بودند به فرمان او گردن زدند) به ریاست کلیسای انگلیس نپذیرفت و در نتیجه به زندان افتاد و سرانجام سرش را از تنش جدا کردند خبر مرگ او اروپا را تکان داد و اراسموس، دوستی که گرچه منتقد کلیسا بود اما تامس مور را همواره ستایش کرده بود به عزایش نشست.(همان،15-14). این نوع مرگ او در آوازه بخشیدن به تامس مور و انتشار افکارش بخصوص آرمانشهر او که همزیستی پیروان ادیان مختلف را می ستود اثر گذار بود.
مارتین لوتر (1546- 1483 م) در ابتدا می‌خواست حقوق بخواند اما سرانجام راهبی اوگوستینی مذهب شد. او با موفقیت در دانشگاه ویتنبرگ تدریس کرد و در همان جا بود که در 31 اکتبر 1517 سوال خود را درباره بحث در 95 موضوع از اعتقادات و اعمال کلیسا اعلام کرد. او معتقد بود که نجات تنها از طریق ایمان ممکن است نه از طریق امور و مراسمی که کلیسا تلقین می‌کند و به اعمال کلیسا خصوصا در مورد بخشش گناهان اعتراض کرد. او مخالفان زیادی پیدا کرد ولی شاهزادگان آلمانی جانب او را گرفتند. او تورات و انجیل را به آلمانی ترجمه کرد و طرحی برای اصلاح کلیسا و تجدید سازمان آن ریخت. از همه مراسم کلیسا فقط غسل تعمید و عشاء ربانی را پذیرفت. خلاصه عقاید او را در کتاب آکسبورگ می‌توان دید.(حلبی، ج2، 290-291)
جان کالوین (1564-1509م) نیز از طرفداران سرسخت اصلاح مذهب بود او در 1536 کتاب نهادهای دین مسیح را نوشت. کالوین که در استراسبورگ استاد الهیات بود، یک کتاب توضیح المسائل و کتاب آداب الصلوه نوشت و تعدادی سرودهای مذهبی تهیه کرد. او در سازمان دادن مذهب پروتستان اهمیت والایی داشت. از نظر او خداوند در تاریخ و حیات و سرنوشت انسان تسلط مطلق دارد و شرایط نجات او تنها به دست خدا است (نه کلیسا) و همه مومنان در پیشگاه او یکسانند.
تا این برهه تاریخی، دوره شکل‌گیری نهضت پروتستان است و بسترسازی برای دوره حیات جدید علمی و ادبی افکاری که در پایان قرون وسطی ظهور کرد. این زمان، سرآغاز دوره رنسانس می‌شد که درسده 16 با بیکن و دکارت آغاز گردید. پس از آن، این جنبش نوخاسته، در قرن هفدهم با ظهور لاک و هابز و پیدایش حقوق طبیعی ادامه یافت و در قرن هجده با منتسکیو، ولتر ، روسو ، کانت و… اوج گرفت. در این قرون البته متفکران بسیاری ظهور کردند که نام و آثار آنها در تاریخ اندیشه ضبط شده است ولی برخی اثرگذارتر و مشهورتر بودند. پیامبران روشنگری قرن شانزدهم، بیکن و دکارت بودند که در شماره بعد به بیان چکیده ای از افکار و تاثیرات آنها بر روند اندیشه سازی نوین پرداخته می شود.
———————————————————–

نوشته شده توسط
عمادالدین باقی
دیدن همه یادداشت ها
گذاشتن پاسخ

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

In order to use the Instagram feature, please install and activate Meks Instagram Widget plugin .

نوشته شده توسط عمادالدین باقی