مجله هفتگي شهروند امروزشماره16مورخ25شهريور1386
مرجع كل يا مرجع اعلم يا مرجع مبسوط اليد، پديده اي است كه با شيخ مرتضي انصاري در حوزه نجف به ظهور درآمد و با رهبري ميرزاي شيرازي در جنبش تنباكو نهادينه شد. اين پديده همزمان كاركردهاي مثبت و منفي داشته است. كاركرد مثبت آن ايجاد وحدت و انسجام و اقتدار در جامعه و در روحانيت و خلق ظرفيت بسيجگري بودهاست. وجه مشروعيتبخش مرجعيت چه در صورت تمركز و وحدتگرايي و چه در صورت پراكندگياش اين بود كه مرجعيت (چنانكه پيشتر در كتاب روحانيت و قدرت به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است) يكي از طبيعيترين نهادهاي دموكراتيك بود كه با انتخابي طبيعي در طول زمان و بر مبناي كسب صلاحيت و عمل صالح و دانش صورت ميگرفت.
اما ازكاركردهاي منفي مرجعيت كل اين بود كه با رحلت مرجع، خلاء مرجعيت پديد آمده و تا مدتي سرگرداني ميان مقلدان حادث ميشد. در دوره جمهوري اسلامي يكبار در پي رحلت آيتالله خميني و يكبار در پي رحلت آيتالله اراكي در فضاي رسمي بطور نسبي چنين مشكلي بروز كرد زيرا در فضاي غير رسمي،مراجع مقتدر و با نفوذي حضور داشتند كه ساخت سياسي حضور رسمي آنان را بر نميتابيد . اينك با رحلت دو مرجع در يك هفته و امكان حوادث مشابه، پيش بيني ميشود شرايطي شبيه آنچه پس از درگذشت آيتالله حائري و درگذشت آيت الله بروجردي پيش آمد تكرار شود. اين مشكل را البته بايد به نحو ساختاري حل كرد. بدون شك در جامعهاي كه طي قرنها شخصيت محوري و فردگرايي و ساختارهاي سنتي قائم به فرد،سيطره داشته است راه حلهاي تازه و ساختي به آساني به نتيجه نميرسند. گرچه نفوذ روحانيت همواره به عنوان قطبي در برابر قطب سياسي مانع استبداد يكپارچه در ايران گرديده و به همين دليل تاريخ ايران مسيري همچون اروپاي قرون وسطي و بعد از آن (عصر روشنگري) را نپيمود اما يك شباهت سبب پايداري ويژگي فردگرايي ميشد. همانطور كه ساخت سياسي قائم به شخص بود،قطب مذهبي نيز شخصيت محور بود با اين تفاوت كه جايگاه او غير موروثي و اكتسابي بود (تولد يك انقلاب. ص 259 – 247) . بي ترديد اتكاي ساخت سياسي ايران به يك فرد و توانايي هاي فردي او،يكي از علل انحطاط ايران به شمار مي آيد كه اين مشكل خود دلايل و علل جامعهشناختي و تاريخي دارد و پرداختن به آن اكنون از موضوع گفتار ما خارج است.
پس از رحلت آيتالله بروجردي، خلاء مرجعيت و مشكلات ناشي از آن رخ نمود.به ويژه« تضعيف اقتدار قطب مذهبي در برابر قدرت سياسي» و همچنين «سرگرداني مردم در تقليد» و «دورافتادگي روزافزون مراجع از مسائل مستحدثه و پاسخهاي درخور به مسائل و فرزند زمان خويشتن بودن». در چنين شرايطي آيتالله مطهري با استناد به رأي عدهاي ديگر از اقطاب حوزه نظريه مرجعيت شورايي يا شوراي فتوا را مطرح كرد. اين ديدگاه پس از چهل سال هنوز راهگشاست و مي تواند به عنوان نسخه اي پيشگيرانه مد نظر قرار گيرد.
ديدگاه علماي نامدار درباره شوراي فتوا:علاوه بر نقطه نظرات مساعد علمايي چون حاج آقا رحيم ارباب،آيت الله بروجردي و آيت الله غروي كه در مجال ديگري بايد به آن پرداخت در زير به بيان ديدگاههاي صريح چند تن از علما مي پردازيم.
آيت الله شيخ عبدالكريم حايري:مرحوم مطهري تحت عنوان يك پيشنهاد مهم از قول آيت الله حايري مي گويد« چه لزومي دارد كه مردم در همه مسائل از يك نفز تقليد كنند بهتر اين است كه قسمتهاي تخصصي در فقه قرار دهند، يعني هر دستهاي بعد از آنكه يك دوره عمومي را ديدند و اطلاع پيدا كردند تخصص خود را در يك قسمت معين قرار دهند و مردم هم در همان قسمت تخصصي از آنها تقليد كنند، مثلاً بعضي رشته تخصصي خود را عبادات قرار دهند و بعضي معاملات و بعضي سياسات و بعضي احكام، (احكام باصطلاح فقه) همانطوري كه در طب اين كار شده و رشته هاي تخصصي پيشآمده، هر دستهاي متخصص يك رشته از رشتههاي پزشكي هستند، بعضي متخصص قلب ميباشند، بعضي متخصص چشم، بعضي متخصص گوش و حلق و بيني بعضي متخصص چيز ديگر. اگر اينكار شود هر كسي بهتر مي تواند تحقيق كند در قسمت خودش، گمان مي كنم در كتاب الكلام يجرالكلام تأليف آقاي سيد احمد زنجاني سلمه الله اين مطلب از قول ايشان چاپ شده.»(مطهري.102)
آيتالله مطهري: « اين پيشنهاد بسيار پيشنهاد خوبي است و من اضافه ميكنم كه احتياج به تقسيم كار در فقه و بوجود آمدن رشته هاي تخصصي در فقاهت از صد سال پيش به اين طرف ضرورت پيدا كرده و در وضع موجو يا بايد فقهاء اين زمان جلو رشد و تكامل فقه را بگيرند و متوقف سازند و يا به اين پيشنهاد تسليم شوند.
تكامل هزار ساله فقه:زماني بود كه فقه بسيار محدود بود، وقتي به كتب فقيهه قبل از شيخ طوسي مراجعه مي كنيم مي بينيم چقدر كوچك و محدود بوده است، شيخ طوسي با نوشتن كتابي به نام «مبسوط» فقه را وارد مرحله جديدي كرد و توسعه داد، و همچنين دوره بدوره در اثر مساعي علماء و فقهاء و وارد شدن مسائل جديد و تحقيقات جديد بر حجم فقه افزوده شد.
شوراي فقهي:پيشنهاد ديگري هم داريم كه عرض ميكنم و معتقدم اين مطالب هر اندازه گفته شود بهتر است و آن اينكه در دنيا در عين اينكه رشته هاي تخصصي در همه علمها پيدا شده و موجب پيشرفتها و ترقيات محيرالعقول شده يك امر ديگر نيز عملي شده كه آن هم بنوبه خود يك عامل مهمي براي ترقي و پيشرفت بوده و هست، و آن موضوع همكاري و همفكري بين دانشمندان طراز اول و صاحب نظران هر رشته است، در دنياي امروز ديگر فكر فرد و عمل فرد ارزش ندارد، از تكروي كاري ساخته نيست، علماء و دانشمندان هر رشته دائماً مشغول تبادل نظر با يكديگرند، محصول فكر وانديشه خود را در اختيار ساير اهل نظر قرار مي دهند، حتي علماء قارهاي با علماء قاره ديگر همفكري و همكاري ميكنند. در نتيجه اين همكاريهاي و همفكريها و تبادل نظرها بين طراز اول ها اگر نظريه مفيد و صحيحي پيدا شود زودتر بطلانش روشن ميشود و محو ميگردد، ديگر سال ها شاگردان آن صاحب نظر در اشتباه باقي نميمانند.
متأسفانه در ميان ما هنوز نه تقسيم كار و تخصص پيدا شده، نه همكاري و نه هم فكري و بديهي است كه با اين وضع انتظار ترقي و حل مشكلات نمي توان داشت.»(مطهري.103-105)
آيتالله جزايري:وي در بحثي تحت عنوان« طرح شوراي فتوائي»مي گويد:در كنار نظريه اعلميت كه ميگويد: افراد براي تشخيص احكام و مسائل شرعيه خود بايد به مجتهدين رجوع كرده و در مسائل خلافي منحصراً از اعلم تقليد نمايند، طرح شوراي فتوائي را مي توان قرار داد.طرح شوراي فتوائي عبارت است از اينكه افراد به جاي آنكه از شخص معيني تقليد كرده و در مسائل ديني از نظريات و افكار فرد بخصوصي پيروي كنند، مجمعي تشكيل شود كه در آن فقهاء مسلم عصر عضويت داشته و تك تك مسائل در آنجا مطرح شده مورد شور علمي تمام قرار گيرد و چون اتفاق نظر در تمام مسائل، بين همه افراد، ممكن نيست، شورا موظف باشد نظر اكثريت را اعلام كند و به جاي آنكه در موارد،فتواي اعلم (فرد داناتر) ملاك عمل قرار داده شود در اين طرح نظر اكثريت ملاك گشته و فتواي اكثريت بايد مورد عمل قرار گيرد..آيت الله جزايري سپس به بحث درباره اينكه كدام روش علمي تر است؟ارزش شور در مسايل علمي،تاريخ شورهاي علمي در فقه شيعه،پيدايش فرضيه اعلميت واجتهاد ونسبت شورا با اعلميت و…مي پردازد.(جزايري.215-230)
آيتالله طالقاني:آيت الله طالقاني سه مدل را مورد بحث قرار مي دهد.1-تمركز مطلق درفتوا وامور اداري دين در يك يا چند فرد ومركز2-نبودن هيچگونه مركزيتي3-تمركز در فتوا وامور اداري در هيات اجتماع وشورا.او در ذيل بند اول به نقد دلايل تقليد از اعلم مي پردازدوزيان هاي تمركز در فتوا و تمركز در اخذ وجوهات را بر مي شمارد و مي افزايد:بنابر آنچه كه گفته شد تمركز در فتوا و اداره، نه دليل فقهي دارد و نه مصلحت دين، و نه جامعه مسلمين است.
صورت دوم كه نبودن هر گونه مركزيت، به هر صورت كه باشد، نيز (با اينهمه وسائل ارتباط) صلاح نيست، زيرا عدم ارتباط مراجع دين و اختلاف سليقه و محيط و اختلاف در جواب مراجعين، موجب تحير و پراكندگي مسلمانان و عدم تفاهم و تعاون رهبران ميگردد. چه بسا حوادثي براي مجتمع اسلامي مسلمانان پيش ميآيد كه نظر يك با چند تن، مشخص تكليف نيست و تا وقت نگذشته بايد همه مراجع ديني با هم تصميم قاطعي بگيرند، كه با دوري و ناهمانگي و عدم تفاهم و وحدت نظر اخذ چنين تصميمي دشوار است…اكنون بايد هر چندي يكبار مراجع دين و اهل نظر و تشخيص، جمع شده تا مسائل و حوادث واقعه را مورد شور قرار دهند و پس از استخراج رأي از اين شورا نتيجه و تكليف قطعي عامه مسلمانان را اعلام كنند.پس از شروع زمان غيبت كبري، شور در فتوا و استنباط مسائل به صورت بحث و طرح فقيه با علماء و شاگردان محضر خود عمل ميشده و احترام و استناد به نظر اكثريت و اجماع پيوسته سيره فقهاء در بيان فتوا بوده، بنابراين شور و استناد به نظر اكثريت مطلب تازهاي نيست، تنها اين شور يا تبادل نظر با مجتهدين بزرگ كه در هر ناحيه و بلدي بسر مي برند مي بايستي تكميل گردد و اين مطلب منافي با زعامت و مرجعيت يك فرد صالح مقتدرتر از ديگران نيز نميباشد، بلكه از لحاظ اجتماعي بيشتر به صلاح بوده و تمركز و وحدت رأي و فكر بيشتري فراهم مينمايد.(طالقاني.201-211)
آيت الله منتظري:وي در پاسخ به پرسشي در اين زمينه مي گويد: «با توجه به گستردگي رشتههاي فقه و تخصصي بودن آنها و نيز تنوع مسائل و موضوعات مورد ابتلاء اگر در بين چند مجتهد هر كدام در يك رشته از مسائل فقهي از ديگران اعلم باشد، وجوب تقليد از او در همان رشته بعيد نيست ودر چنين فرضي اگر شورايي از مجتهدين مورد اشاره تشكيل شودكه اعلم در هر رشتهاي در آن باشد، عمل و ارجاع به فتواي جمعي جايز بلكه واجب است و اصولاً اجتهاد همراه با تبادل نظر و تمايل فكري مجتهدين در قالب شورا و لجنههاي تخصصي در جهت فهم بهتر احكام شرعي اقرب به واقع و صواب خواهدبود. تقليد موضوعيت ندارد بلكه جنبه طريقيّت دارد و طبعاً فتواي جمع اقرب به واقع است.و اما ساير مناصب پس از امور حسبيه جزئيه كه تكليف همگاني ميباشند رجوع به شورا نيز بي اشكال بلكه اقرب به واقع ميباشد، ولي در ولايت و حاكميت و به اصطلاح امامت كبري پس ظاهراً فرد اعلم من جميع الجهات كه واجد ساير شرايط باشد متعين است هر چند او بايد در امور مهمه با اهل فن مشورت نمايد و دركتاب «غرر و درر» از حضرت امير (ع) نقل شده: «الشركة في الملك تودّي الي الاضطراب» و روايات مستفيضي نيز شاهد بر اين معنا مي باشند. به كتاب «دراسات في ولايه الفقيه» جلد 1، ص 412 به بعد مراجعه شود.»
همانطور كه در تفصيل ادله عالمان ياد شده آمده است، گستردگي دامنه علوم و معارف بشري مرجعيت واحد را از طاقت و توان فردي خارج ساخته و هم از نظر ماهيتي(يعني وسعت معارف و كثرت امور مستحدثه)و هم از نظر فرهنگ جمعيتر شده انسان امروز و ارتقاي جايگاه خرد جمعي و هم از نظر تربيتي و بلحاظ ساختار سياسي،به نظر مي آيد امروزديگر مرجعيت سنتي جوابگو نيست و نياز به مرجعيت شورايي، اكنون مبرمتر از زماني است كه علماي مزبور از آن سخن گفتهاند. بدون شك اين فرايند موجب حذف اهميت نقش شخص نخواهد شد زيرا در پيشرفتهترين جامعهها و سازمانها كه «من»ها به «ما» تبديل شدهاند و عقل جمعي و رفتار گروهي و همكاري جمعي جايگزين فرديت شده است اما همچنان فرد در پويايي يا افول يك سازمان و در اعتبار بخشي يا اعتبارزدايي از آن نقش كليدي دارد.نبوغ و تواناييهاي فردي را در هر شرابطي نمي توان انكار كرد لذا آنچه در دنياي امروز پديد آمده نه شخص محوري و قائم به فرد شدن نهادها و نه محو كامل فرديت بلكه تركيب سازمان و همكاري گروهي و خرد جمعي با تواناييهايي شخصي است بدون اينكه رفتار جمعي به خاموش شدن نبوغ وتوانايي فردي منجر شود.
مرجعيت شورايي يا شوراي فتوا نيز به معناي تبديل مرجعيت به نهادي جمعي و راه حلي ساختاري براي مشكلات پيش گفته است بدون اينكه تجلي تواناييهاي فردي را بازدارد. با عرف و عادات معمول و تاريخي حوزهها و روحانيت شيعه وصول به اين مقصود ديرياب خواهد بود چنانكه از هنگام طرح اين ايده توسط استاد مطهري و ديگران بيش از چهل سال سپري ميشود اما تاكنون نشانهاي از تحقق آن مشاهده نشده است. موانع و مقاومتها در برابر اين فرايند البته جدي بوده و خواهدبود. موانع و مقاومتهايي كه خاستگاه اقتصادي و سياسي دارند و مسئله عدم تمركز در اخذ وجوهات را و يا پيامدهاي سياسي شورويت در امر مرجعيت را بر نميتابند.
اگر به بركت انقلاب اسلامي، ساختار سياسي با گذر از سلطنت به جمهوريت (هر چند ناتمام)، گامي را در راه دموكراسي و دوري گزيني از ساختار فرد محور برداشته است نهاد مذهب نيز كه در دوره سلطنت پيش
روتر و دموكراتيك بود انتظار ميرود از آن پس نيفتد. با توجه به اينكه در جهان اسلام اهل تسنن سالهاست مرجعيت شورايي را تجربه كرده و به كاميابيهاي چشمگيري در روزآمد كردن فقه دست يافتهاند، درنگ بيش از اين در ميان شيعيان روا نيست. اين همه، البته فقط بر عهده عالمان و روحانيان نيست و بلكه مقلدان نيز سهمي بسزا در بسترسازي اين تحول دارند. استفتاي مقلدان و متدينان از مجمعي از محققان و مدرسان علوم حوزوي و پاسخجويي از آنها مي تواند آغازي بر اين راه باشد. محتمل است اين شيوه دربادي امر چندان جلوهگري نكند اما در تداوم خود تبديل به سنت ميگردد و مشاهده بركات آن به نهادينهتر ساختناش منجر ميشود. تا نيل به مطلوب، راهي دراز در پيش است اما بايد از جايي آغاز كرد. اين حركت بخشي از فرآيند توسعه عقل جمعي است كه فرآيندي اجتناب ناپدير بوده و انتخاب كردن وهمراهي با آن همان اندازه سودمند خواهدبود كه مقاومت در برابر آن و سرانجام شدن تحميل شدنش زيانبار است. شورا از ارگان انديشه اسلامي است و خداوند، رسول خويش را هم در همه امور مكلف به مشورت حتي با مخالفان خويش كرده است. بنا به تحربه، شورا درامور علمي البته زايندهتر و گرهگشاتر خواهد بود.
ده گفتار.مرتضي مطهري.(حكمت.بي جا.بي تا)
بحثي درباره مرجعيت وروحانيت.نوشته جمعي از دانشمندان.(تهران.شركت سهامي انتشار.1341)مقاله تمركزوعدم تمركزمرجعي وفتوي از سيدمحمود طالقاني ومقاله تقليداعلم يا شوراي فتوا به قلم سيد مرتضي جزايري.
من افتخارمیکنم که هموطنی چون آقای باقی دارم از سال 76 نوشته های شما را می خوانم از روزنامه نشاط وعصر آزادگان جامعه وتوس و…تا به امروز .یادش بخیر مقاله ای پیرامون اعدام وقصاص در عصر آزادگان نوشته بودید که درنوع خود تابو شکنی بزرگی بود که غوغا به پا کرد ومتاسفانه شما را بخاطرنوشتن این مقاله راهی اوین نمودند…با آرزوی موفقیت بهنام دوستدار دانشجوی فقه وحقوق از استان اردبیل
سلام جناب استاد؛
لطفا به وبلاگ جنبش همبستگی با هادی قابل سربزنید و برای آن تبلیغ بفرمایید.%
http://www.HadiGhabel.blogfa.com
جناب آقاي باقي عزيز
سلام. اطمينان دارم كه درد مردم و ميهن و نيز درد دين داريد. لذا ضمن تقدير و تشكر از تلاشهاي تان خواهش ميكنم قبل از طرح شكلي از مرجعيت، بفرماييد اساسا چرا تقليد؟ چرا نهاد روحانيت؟ چرا كساني بايد از راه دين ارتزاق كنند؟ و لباسي بپوشند كه مصداق تبريج است؟ و فهم دين را حق انحصاري خود بدانند و شما و امثال شما را با اين چوب برانند و … حتي در صورت لزوم تكفير كنند؟ اينها از كجا آمده و وارد دين ما شده؟ مگر رابطة رسول الله (ص) و ائمة هدي (ع) با پيروان شان چنين بود؟ حتي خدا با بندگانش چنين نميكند و هميشه استدلال ميكند و ما را به تفكر و تعقل فراميخواند نه به تقليد؟ راستي اگر تقليد خوب بود، خب خدا هم به جاي قرآن يك رساله ميفرستاد و خيال همه را راحت ميكرد ديگر! اين همه اختلاف بر سر مسائل مهمي مثل روز اول رمضان (!!) هم ديگر در كار نبود ديگر!