اگر نبود پافشاري برخي دوستان به ويژه آقاي محمدجواد مظفر، حكايت زير را نمينوشتم. هنگامي كه گفتند ابوذر نبايد به گناه اينكه برادر توست و بيمداري ديگران گمان برند اگر برادر تو نبود از حقوق وي دفاع نمي كردي در سكوت ستم بيند. كمتر كسي است كه نداند براي دفاع از حقوق بسياري كه ناآشنايند سالهاست گريبان چاك ميكني. در انجمن دفاع از حقوق زندانيان يا پاسداران حق حيات از حقوق آنانكه حتي مجرماند حمايتميشود اما سكوت در برابر ماجراي كسي كه نه تنها مجرم نيست بلكه مظلوم واقع شده روا نيست و به عنوان كسي كه در دقايق ماجراي او قرار دارد مطلوب است دربارهاش اطلاعرساني شود. من همچنين براي نشان دادن جلوهاي از يك بيهنجاري عميق و تراژيك كه گويي بطور روزمره در اشكال ديگري براي هزاران شهروند ديگر رخ ميدهد و با بياعتنايي تمام روبروست بر آن شدم گزارش زير را بنويسم:
روزنامه اعتماد ملي پنج شنبه28/10/1385وشنبه30/10/1385
اگر نبود پافشاري برخي دوستان به ويژه آقاي محمدجواد مظفر، حكايت زير را نمينوشتم. هنگامي كه گفتند ابوذر نبايد به گناه اينكه برادر توست و بيمداري ديگران گمان برند اگر برادر تو نبود از حقوق وي دفاع نمي كردي در سكوت ستم بيند. كمتر كسي است كه نداند براي دفاع از حقوق بسياري كه ناآشنايند سالهاست گريبان چاك ميكني. در انجمن دفاع از حقوق زندانيان يا پاسداران حق حيات از حقوق آنانكه حتي مجرماند حمايتميشود اما سكوت در برابر ماجراي كسي كه نه تنها مجرم نيست بلكه مظلوم واقع شده روا نيست و به عنوان كسي كه در دقايق ماجراي او قرار دارد مطلوب است دربارهاش اطلاعرساني شود. من همچنين براي نشان دادن جلوهاي از يك بيهنجاري عميق و تراژيك كه گويي بطور روزمره در اشكال ديگري براي هزاران شهروند ديگر رخ ميدهد و با بياعتنايي تمام روبروست بر آن شدم گزارش زير را بنويسم:
روز شنبه بود. با دوستان سخت در تدارك مقدمات برگزاري همايش سير تحول حقوق زندانيان بوديم كه قرار بود روز يكشنبه برگزار شود. ساعت 45/11 دقيقه پيش از ظهر بود. همسرم اطلاع داد: «داوود تلفني گفت برادرت ابوذر تير خورده و به بيمارستات منتقل شده»مصيبت پارازيتها و ناصافيهاي صداي موبايل و شبكه نامناسب سرويسدهي و قطعيهاي مكرر موجب ناتمام ماندن پيغام شده بود و همسرم نمي دانست مصدوم در چه وضعي است. ابوذر برادر كوچكـترمان كه در كتابخواني سختكوش و مترجمي پر كار است و در روزنامه شرق نوشتهها و ترجمههاي مكرر او را با امضاي محمد حسين باقي خوانده اند و كتاب هايي را ترجمه كرده يا در دست انتشار دارد جواني است آرام و محجوب. خبر تير خوردن او ناگهان جهان ذهنيام را دگرگون كرد و بي درنگ همه چيز را زمين گذاشتم و به همراه همكارمان آقاي محموديان به سرعت عازم بيمارستان شدم. او از ناحيه چانه و دست تير خورده بود. آن روز به همراه مادر و همسر برادرمان به دفتر اسناد رسمي واقع در تقاطع خيابان خوش – کمیل مراجعه كرده وبراي پرداخت مبلغ فيش دفتر اسناد به بانك ملي شعبه رضوان خيابان خوش ميرود. جوان سيسالهاي كه ماسك بر صورت زده و كيفي بر دوش داشت در بانک حاضر و مشغول قدم زدن بود. شك ابوذر برانگيخته ميشود. ناگهان جوان سيساله با يك کلت کمری و اسلحه جنگي كلاشينكف همراه با شلیک سه تیر هوائی فرياد ميزند« سرقت مسلحانه است همه بر زمين بخوابيد».برخی می نشینند و برخی مانند ابوذر ایستاده. سارق كه علاوه بر كلاشينكف دو قبضه كلت كمري داشته به سراغ كارمند بانك مي رود و اسلحه را بر شقيقه وی ميگذارد و با درخواست کلید خواستار تخليه گاوصندوق ميشود.پس از خروج سارق از بانك، ابوذر به قصد دستگيري سارق در پي او ميرود. در فاصله چهارقدمي، سارق متوجه ميشود و به سوي او بازگشته و در حالي كه سر ابوذر را نشانهميگيردگلنگدن را ميكشد و شليك مي كند.گلوله به انگشت دست چپ سپس به چانه ابوذر اصابت ميكند. پس از لحظاني كه سارق با اين سوژه درگير ميشود پا به فرار گذاشته ، برخي از مردم كه در برابر گلوله حاضر به درگيري نبودند از فرصت استفاده كرده و به سارق حمله ور ميشوند و او را با چوب و چاقو بر زمين مي اندازند. پولها به صندوق بانك باز ميگردد و سارق دستگير ميشود و همدست او كه گویا با وسيله نقليه براي فراري دادن شريك خود منتظر بود ميگريزد. ابوذر به درون بانک راهنمائی شده و رييس بانك وی را در داخل بانك مينشاند تا آمبولانس برسد. پیش از رسیدن اورژانس ابوذر به دو تن از ماموران برای انتقال خود به بیمارستان مراجعه و انها می گویند که ما نمی توانیم خودروی گشت را رها کرده و تو را به درمانگاه برسانیم . ماموران داخل بانک هستند به انجا مراجعه کن که متاسفانه برخی مانع ورود ابوذر به بانک جهت گزارش واقعه به ماموران شدند . ماموران برخی نهادها در اين لحظه بر سر اينكه ما بوديم كه سارق را گرفتيم و هر كدام مي خواستند او را با خود ببرند و موفقيت ديگري در كارنامهشان ثبت شود كشمكش داشتند. هيچكس در اين ميان در انديشه فرد آسيبديده حادثه نيست. ابوذر روانه بيمارستان مي شود و مادر و عروس او نيز با اتومبيل ديگري مضطرب و هراسان در پي او روان ميشوند.
به بيمارستان رسيدم. آنها را پريشان ديدم. ابوذر از اورژانس به بخش ديگري منتقل شده بود. بيمارستان آموزشي بود و ميگفتند استاد آنها فردا ميآيد . يا بايد عمل جراحي رابه فردا موكول كنند يا اينكه دانشجويان به عنوان يك سوژه آزمايشگاهي روي اوعمل انجام دهند. ظرافت و حساسيت صورت براي يك جوان اجازه نمي داد ريسك اين كار را بپذيريم. تصميم گرفتيم وي را به بيمارستان ديگري انتقال دهيم.گفتند بيمارستان اجازه خروج نمي دهد و بايد نيروي انتظامي حضور داشته باشد. شگفت اين بود كه نه نمايندهاي از بانك و نه ماموري از نيروي انتظامي حضور داشت . با پيگيري فراوان خود ما دو مامور آمدند. آنهاگزارش حادثه را داشتند. درخواست كرديم اقدام لازم براي انتقال مصدوم انجام دهند. يكي از آنها اوراق بازجويي را در آورد و شروع كرد: اسم، اسم پدر، شغل، آدرس محل كار و…
ابوذر قادر به تكلم نبود و من به جاي او پاسخ ميدادم.
سوالات بعدي اين بود كه دزد چگونه وارد بانك شد؟ لباسش چه رنگي بود؟ چه اسلحهاي داشت؟ چند نفر بودند؟ و …؟ شگفتزده بودم زيرا در چنين موقعيتي فوريترين كار پليس و پزشك و هر شهروندي اين است كه ابتدا مصدوم را به درمان و پانسمان و جراحي برسانند.
به او گفتم مشاهده ميكنيد كه ايشان قادر به سخن گفتن نيست. مامور گفت اگر نميتواند حرف بزند با پلكها و چشمهايش جواب آري و نه بدهد. سوالات او سوال باز بود نه سوال بسته كه با پلك بتوان جواب داد. خونريزي مصدوم ادامه داشت آقاي محموديان كه پيدر پي دستمال هاي خون آلود را از زيرچانه مريض برميداشت و دستمال تازه مي گذاشت برافروخت و اظهار داشت: آقايان وقت براي اين بازجوييها بسيار است اين كار رابه بعد از پانسمان و درمان او واگذار كنيد. فرداو پس فردا هم مي توانيد پرسش كنيد. انسانيترين كار، نجات مريض است.
به هر زحمتي بود آنها را راضي كرديم. پيدر پي با حراست بانك و نيروي انتظامي در تماس بوديم كه آمبولانس براي جابجايي مصدوم بفرستند اما بيحاصل بود. در همين اثناء از مركز با بي سيم مامور تماس گرفتند و گفتند مجروح مورد نظر تير نخورده و فقط سارق باقنداق اسلحه به چانه او زده است. مامور ميگفت من شاهد وضعيت بيمار هستم و جراحت شديد او فقط ميتواند اثر گلوله باشد. به هر حال پس از انتظار طولاني، يك آمبولانس شخصي كرايه كرديم و به بيمارستان ديگري كه گفته بودند جراح متخصص صورت و فك دارد رفتيم. با وجود آنكه از قبل هماهنگي شده وكلانتري 108 هم گفته بودند كه با بيمارستان دوم هماهنگ كردهاند و با وجود آنكه اساسا هر مجروحي به بيمارستان منتقل شد، صرفنظر از اينكه كيست و از كجا آمده و به صرف اينكه يك انسان است بايد فورا پذيرش و درمان شود اما نپذيرفتند. برادرم و دو تن از همكارانش، من و آقاي محموديان فعال بوديم. گوشيها فعال شدند و پس از تماسها و اقدامات متعددسرانجام بيمار را پذيرش كردند اما اينجا هم بيمارستان آموزشي بود. با اينحال انچه اهميت داشت درمان سريع بيمار بود. او را به اتاق عمل انتقال دادند. اتاق عمل شباهت زيادي به سرويسهاي عمومي داشت آنقدر نامناسب بود كه نگرانمان كرد. مريض در اتاق عمل و ما چند تن نيز با همان سرو وضعي كه در بيرون اتاق عمل بوديم بالاي سر مريض حضور داشتيم. انتظار چندان طولاني شد كه توانستيم از فرصت استفاده كرده و بيمارستان ديگري را بيابيم. خود را ملامت كرديم كه اگر از آغاز بيمار را به بيمارستان خصوصي برده بوديم، بيماري كه نياز به آرامش دارد چند ساعت با درد و خونريزي و جابجاييهاي مكرر مواجه نميشد. با آشنايان مختلف تماس گرفتيم كه از يك بيمارستان خصوصي پذيرش بگيريم. با بيمارستان آريا هماهنگي بعمل آمد. ما با وسيله ديگري به مقصد آريا در حركت بوديم. تلفن همراه زنگ زد و همكار برادرم كه آمبولانس را همراهي ميكرد اطلاع داد، راننده آمبولانس شخصي،خودسرانه بيمار را به بيمارستان آپادانا برد و گفت با آنجا هماهنگ كرده است كه سريع پذيرش و بستري كنند. حدود 45 دقيقه بيمار در سالن طبقه اول روي تخت خوابيده بود تا مراحل تشكيل پرونده و پرداخت به صندوق انجام شود. صندوق به عنوان بيعانه هفتصد و پنجاه هزار تومان پول طلب كرد.گويي آدمها بايد همواره منتظر حادثه باشند و وجه سنگيني براي روزهاي مبادا همراه داشته باشند. تا اينجا نيم ميليون تومان بيعانه و 65 هزار تومان كرايه آمبولانس پرداخت شد. در اتاق معاينه، پانسمان موقت روي چانه ابوذر را برداشتند .اولين بار بود كه زخم او را ديدم. گرچه مژده دادند كه استخوان فك او آسيبنديده اما با مشاهده پاشيده شدن ناحيه چانه او و جراحت عميقي كه برداشته بود حالم منقلب شد. ابوذر از درد شديد در ناحيه دست و چانه به خود مي پيچيد ولي نميتوانست ناله كند و از تكلم براي تسكين خود بهره گيرد. ساعت30/5 بعد از ظهر بود كه با حراست بانك تماس گرفتيم. فردي كه پشت خط بود گفت اگر بيمار را به بيمارستان بانك ملي ببريم هزينه درمانش را بر عهده ميگيرند والا فلا. عجيب بود.گويي وقتي چنين حوادثي رخ ميدهد بايد 6 ساعت بيمار را دست به دست بچرخانند تاسرانجام فرد ناشناسي را دربانك بجويند و او چنين وعدهاي دهد. ديگر پرونده تشكيل شده بود و امكان انتقال مجدد وجود نداشت. از نظر انساني و اخلاقي نيز جابجايي دوباره روا نبود. آنچه در اين ميان آزاردهنده بود اينكه مسئولان بانك هم ميگفتند كدام گلوله، كدام مجروح؟ آنها اطلاع يافتهاند كه فقط يك ضربه قنداق اسلحه به يك عابر برخورد كرده است.
ابوذر كه ده دوازده سال است رزمي كار است مي گفت اگر با قنداق اسلحه طرف بود كه به آساني چند نفر را ميتوانست مغلوب كند. بالاخره پزشك جراح بيمارستان خصوصي هم ساعت 8 شب رسيد و مستقيما به اتاق عمل رفت. با خودميانديشدم مصدومي كه جنبه امنيتي دارد و بايد حساسيت و پيگيري روي كار او جدي باشد و چند نفر از اعضاي خانواده و دوستان پيوسته پيگيركار او هستند ساعت40/11 دقيقه گلوله ميخورد و ساعت 20 شب به اتاق عمل ميرود. بيماران ديگري كه از بد حادثه همراهي ندارند چه سرنوشتي مي يابند؟ يك پزشك، انگشت ابوذر را كه تاندوم آن پاره شده و استخوانش ترك برداشته بود جراحي و آتلبندي كرد و پزشك ديگر هم چانه او را يكبار از لايه دروني زخم و يكبار از لايه بيروني بخيه كرد و منطقه پاشيده شده را به خوبي جمع كرد.هر دو جراح نيز اجرت خود را جداگانه دريافت كردند.ما تا نيمه شب آنجا بوديم. شب هنگام كه به خانه آمدم سوژه تازهاي براي تكرار مباحثههاي حقوقي و كلامي خانوادگيمان پيداشده بود. دخترانم كه دلبستگي به عمويشان (كه فاصله سني زيادي ميان آنها نيست) دارند از حادثه متاثر بودند. مي پرسيدند اگر اين گلوله به مرگ ابوذر منجر شده بود آيا باز هم با مجازات اعدام براي قاتل مخالف بودي؟ پس از بحث طولاني سخن به اينجا ختم شد كه فعلا ابوذر زنده است. پرسش بعدي اين بود كه تو مسئوليت انجمن دفاع ازحقوق زندانيان را داري كه موضوع آن عام است و شامل زنداني سياسي و مالي و قتل و ديه و سرقت … ميشود. ممكن است فردا اين زنداني يا خانوادهاش به انجمن مراجعه كنند و از تو و همكارانت درخواست كمك و حمايت نمايند. آيا در مورد چنين جرم خطرناكي كه جان برادرت را نشانه گرفته، كمر همت و خدمت خواهيد بست؟
پزشك در گزارش خود به اصابت گلوله و وجود مواد مذاب گلوله در دست مصدوم اشاره كرد. همان شب برنامه «در شهر» تلويزيون از حادثه به گونه اي خبر داد كه در آن فقط از نقش ماموران در دستگيري سارق سخن رفت و گويي مصدومي در كار نبوده است .هر چند بانويي كه از شاهدان صحنه بوده مي گويد كه گلولهاي به يك تن اصابت كرده اما پليس ميگويد سارق به سوي اتومبيلي مي رود و راننده آن مقاومت ميكند كه در نتيجه با قنداق اسلحه يك ضربه به راننده ميزند. در خبري كه از سوي نيروي انتظامي روي تلكس ها رفته بود سخني از مصدوم حادثه نيامده بود. اعتماد من به همه خبرهاي ديگر متزلزل شد و دريافتم كه ممكن است در پي بسياري ازخبرها، تراژديهاي انساني نهفته باشد كه قرار نيست ديده شوند.
از فرداي حادثه در تعقيب مسئله بوديم. به تدريج علاقمند شدم علاوه بر پيگيري كار به عنوان احقاق حق، به عنوان يك« مورد پژوهشي» نيز آن را دنبال كنم و بنگرم فرجام كار به كجا ميرسد و هزاران شهروند ديگر كه همينقدر امكانات و ارتباطات ما را نيز ندارند در رويدادهاي مشابه در چه ورطه هايي غوطهور ميشوند؟
مراجعات مكرر به شعبهاي كه حادثه در آنجا رخ داده بود و مراجعه به …. تا کنون نتیجه ای در بر نداشته است. هيچكس مسئوليتي را بر عهده نميگرفت. يكي از دوستان از مناقب مديرعامل و قائم مقام بانك ملي سخن گفت و تلفن مستقيم آنها را به من داد. پس از دو روز تماس با مدير عامل ميسر نشد و قائم مقام نيز حاضر به گفتگو نشده و به منشي خود گفتند كه بازرسي بانك در جريان است خانواده مصدوم به آنها مراجعه كنند.
آقاي قوچاني ميگفت اگر چنين حادثهاي در امريكا رخ مي داد و حتي يك عابر صدمه ديده بود مدير عامل بانك به عيادت مصدوم ميرفت و اگراحتمال ميداد او قصد فداكاري داشته با او عكس ميگرفتند و در مطبوعات منتشر ميكردند و اورا مورد تشويق قرار مي دادند.
واقعيت اين است كه مقامات و مديران بانكي حتي اگر نه از منظر انساني بلكه فقط از دريچه منافع خويش به موضوع بنگرند چنين سوژه هايي را بهانه ميكنند و با عيادت و تشويق مصدوم، در سطح جامعه و افكار عمومي اين ذهنيت را به وجود ميآورند كه اگر چنين حوادثي رخ داد مردم انگيزه دفاع داشته باشند و خيالشان آسوده باشد كه اگر آسيبديدند، نهاد پر قدرتي مانند بانك پشتيبان خانواده آنهاست نه اينكه اگر مصدوم شوند يا جان ببازند حتي دريغ از خبر و يك تماس و احوالپرسي چه رسد به جبران و حمايت! آن بانكها براي تقويت ايمني و امنيت منافع خود هم كه شده اين فرصتهاي طلايي را از دست نميدهند اما در اينجا ما بايد روزها تلاش كنيم تا ثابت كنيم كه اين فرد گلوله خورده و مجروح حادثه بوده است. هنگامي كه نهادی گزارش داده است اين فرد در اثر اصابت قنداق اسلحه آسيبديده،اين ادعا دستكم سندي است بر حضور او در محل حادثه ونيز درگيرياش با سارق مسلح.
عجيبتر آنكه حتي اگر او با سارق درگير نشده و فرصت براي مردم ايجاد نشد بود كه دستگيرش كنند، حتي اگر او مشتري بانك نبود و فقط يك عابر بود در برابر او مسئوليت داشتند. به گفته دوستي كه فرزندش در آلمان زندگي ميكند در آنجا طبق قانون اگر فردي از برابر خانهاي عبور كند كه در زمستان برف جلوي خانهاش را نروبيده و يك عابر بلغزد و آسيبببينيد صاحب خانه ضامن است و بايد غرامت دهد.
اين در حالي است كه بانك مورد دستبرد1- فاقد دوربين مدار بسته 2- فاقد مامور و 3- فاقد آژير بوده و دستكم اينكه آژيري به صدا درنيامده است. سارق در مصاحبهاي كه پس از دستگيري انجام دادو در مطبوعات منتشر شد گفتهاست كه روز قبل براي بازرسي محل آمده و پس از آنكه مطمئن شده امكانات ايمني مانند دوربين در بانك وجود ندارند نقشه سرقت را كشيده اند. بنابراين در هر صورتي بانك و نيروي انتظامي ضامن حوادثي از اين قبيل هستند.
دو روزپس از مرخص شدن ابوذر به عيادتش رفتم. او نسبت به سارق دستگير شده احساس ترحم داشت و در پي راهي براي كمك به او بود و او را قرباني شرايط ناسالم اقتصادي و اجتماعي ميدانست اما ناگهان سخني گفت كه مرا براي نوشتن اين گزارش مصمم تر كرد. او كه يك باريكه مو با مرگ فاصله داشت و اگر گلوله چند سانت پايينتر يا بالاتر خورده بود شاهرگ يا مغز او را متلاشي كرده و امروز ما سوگوارش بوديم گفت اگر يكبار ديگر چنين صحنهاي را مشاهده كنم مرتكب حماقت نميشوم و خود را به خطر نميافكنم.
يك لحظه احساس كردم به سبب رفتار ناشايستي كه پس از حادثه از سوي نهادهاي مربوطه صورت گرفته ،گلوله سارق نه بر چانه و صورت ابوذر كه بر پيشاني فداكاري واحساسي نشسته است كه اين روزها روزگار قحطي آن است.
پس از برخاستن از بسترابوذر براي رسيدگي به وضعيت خود 3هفته آنقدر در ادارات بانك ملي و آداره آگاهي پاس كاري شد كه از استيفاي حقوق خود مايوس گرديد.
آقای باقی اینطور که معلوم میشود فداکاری شما برای دستگیری مجرمین عارضه ای است خانوادگی، دوستی در سوئد تعریف میکرد که شما عماد باقی در شهریور 1360 همراه صدعا پاسدار و بسیجی در دستگیری مخالفین تمامیت خواهی حاکمیت که از نظر شما در آن روز جرم تلقی می شد شرکت کرده بودیدو شخص شمادر انتقال چهار تن از این افراد دستگیر شده مشارکت داشتید که از آن چهار نفر نیز سه نفر در همان سال اعدام شدند.
در ضمن او از برخورد محترمانه شما نیز در مسیر انتقال چیزهای گفت که به نظر من در اصل قضیه یعنی مشارکت شما در آن جرم چیزی را نمی کاهد.
مطمئن هستم که این پیام را درج نخواهی کرد اما خوشحال خواهم شد که پاسخ ات را بخوانم.
به امید اینکه جوان دستگیر شده به مجازاتی غیر انسانی محکوم نشود و به امید بهبودی ابوذر.
دوست عزیز
با سلام
نوشته انتقادی شما را ملاحظه کردم. از یکسو اصولاً پاسخ دادن به هر انتقادی را نمی پسندم و ترجیح می دهم بیشتر خواننده و شنونده انتقادات باشم تا پاسخ دهنده آنها. از سوی دیگر چندان گرفتار مشغله های عدیده وطاقت فرسا هستم که به ندرت مجال پاسخ به نظرات دوستان را در سایت می یابم در عین حال لازم دیدم توضیحی را خدمت شما تقدیم کنم.
من در طول 24 سال گذشته هیچ شغل دولتی نداشته ام و از محل نوشتن کتاب و اجرای پروژه های تحقیقاتی و روزنامه نگاری ارتزاق کرده ام. حتی 8 سالی که در دانشگاه تدریس کردم استخدام نشده ام و سرانجام به دلیل مباحث درسی ام در سال 1374 اخراج شدم. من فقط دو سال در اوایل انقلاب (سال 1361-1359) در سپاه بودم و دوره سربازی ام راگذراندم. در آن زمان سپاه به واقع نهادی مردمی و مورد احترام همگان بود و من نیز مطلقاً در هیچ کار اجرایی و عملیاتی نبودم. در تمام این دو سال عضو دفتر سیاسی در بخش خارجی و مسئول بررسی و تحلیل اخبار و رویدادهای اروپا و آمریکا بودم و مدتی هم عضو مرکز تحقیقات عقیدتی و سیاسی بودم که کارش تدوین جزوات آموزشی بود و چند ماه نيز تدریس می کردم. بنابراین در مدت عضویت در سپاه نيز صرفاً کار آموزش و پژوهش انجام مي دادم و سرانجام به دليل نوشتن مجموعه مقالات و كتابي در فشارشديد قرار گرفتم به نحوي كه جريده كيهان در چند سال گذشته يكي از اتهامات مرا اخراجي بودن از سپاه ذكر كرده بدون اينكه تمام ماجرا را بگويد.اگر روزي خاطرات خود را از چند و چون اختلافات ان روزها بيان كنم و معلوم شود با وجود انكه دوره خدمت را در امور پژوهشي و نگارشي مي گذراندم اما به دليل روحيه و عقايدم غريبه شناخته شدم پاسخ شما روشن تر مي شد.اميدوارم روزي امنيت لازم براي بازگويي همه ماجرا برايم فراهم شود.من ديدگاههاي خود را درباره شرايط اوايل انقلاب در اوراق متعددي از جمله در بخش اول كتاب جنبش اصلاحات دموكراتيك آورده ام.همچنين نگاه يكسويه به ان سالها را علمي نمي دانم. با وجود تمام اسناد شغلی و هزاران شاهد نمی دانم این شایعات چرا و چگونه ساخته می شوند.آنچه از قول يك دوست ناشناس گفته ايد مطلقا خلاف واقع است و جالب است كه در تمام سال هاي اخير انقدر سابقه من براي انها كه بايد روشن باشد روشن بود كه با وجود انواع اتهامات به برخي ديگر از اصلاح طلبان هيچكس تاكنون اين قبيل نسبت ها را به من نداده بود جز اينكه اولين بار در حد همين نامه شخصي شما آنرا مشاهده مي كنم.دوست گرامي مطمئن باشيد اگر يك هزارم اين حرفها صحيح بود پيش از شما افراد بسياري بودند كه آنرا مطرح كنند. با اين وجود به شما و همه کسانی که دچار اين ذهنيت ها مي شوندحق مي دهم زيرا آدم ها آنقدر رنگ عوض مي كنندكه ديگران را دچار دير باوري مي سازند.كساني كه تا ديروز كارمند جمهوري اسلامي بوده يا مسئوليت ها و ماموريت هايي داشتندو درخدمت يكي از ارگان هاي جمهوري اسلامي بودند بدون ذكر سوابق خود ونقد گذشته شان ناگهان چنان تغییر موضع دادند که گویی از آغازین روز جمهوری اسلامی در ستیز با آن بوده اند. من البته بودن در حکومت را اصولامذموم نمی دانم. در هر حکومتی انسان هایی وجود دارند که منشاء خدمت بوده وهستند و مهم اين است كه با ظلم همراهی نکنند و حقی را پایمال نسازند. من نه در گذشته عامل جمهوری اسلامی بوده ام و نه امروز سوداي انقلاب دارم. دیروز که برخی راديكال هاي امروز، در خدمت جمهوری اسلامی بودن را يا گواراي خود يا حتي عبادت می دانستند آن را فضیلت نمی شمردم و امروز هم ستيهندگی با آن را. همه تلاش من برای این است که سیستم حکومت ورزی اصلاح شود.محتوا براي من مهم تر از شكل است. همیشه هم از کشتن متنفر بوده ام لذا چه در اوج ترورهای دهه 60 با کشتن هر کسی (از پاسدار و بسیجی و افراد دیگر) به بهانه مبارزه با حکومت مخالف بودم و یا اعدام مخالفان(حتی مخالف مسلح) را قبول نداشتم. به دليل همين عقايداز افتخارات خود مي دانم كه از آغازگران(وشايد آغازگر) گشايش پرونده قتل هاي زنجيره اي(با نگاهي كاملا انساني) بوده ام و تاوان دوجلد كتاب تراژدي دموكراسي در ايران را داده ام و هنوز تاوان ان را مي دهم. امروز هم شايد تنها كسي بوده ام كه در داخل كشوربا اعدام بمب گذاران خوزستان یا متهمان به اين اقدام رسماً و مکرراً مخالفت کرده والبته ادبيات حقوقي را در مخالفت خويش كاملا رعايت كرده ام. اگر در 24 سال گذشته کار دولتی نداشتم و فقط می نوشتم اما از آزارها بی نصیب نبوده ام و در آینده نه چندان دور آنچه در بیست سال گذشته بر من رفته است و تاکنون جزییات و تفصیلاتش را نگفته ام بیان خواهم کرد اما نه براي تشديد غضب و خشونت زيرا رنج ساليان خويش را در برابررنج تاريخي اين ملت و صدها انسان آزاديخواه بي مقدار مي بينم و بيش از انديشيدن به انتقام و بازگشت به گذشته به آينده و كاهش فاصله ها و خصومت ها و خشونت ها مي انديشم. به امید انصاف در قضاوت و عدالت برای همه ما.
کامیاب و کامروا باشید
عمادالدین باقی