دو:اتهام طرح مطالب خلاف واقع
مقاله بهشتي عليه بهشتي
اتهام ديگر جامعه نو «طرح مطالب خلاف واقع» مستند به بند 11 ماده 6 قانون مطبوعات است. در شكايت مدعيالعموم آمده: «جامعه نو مورخ 1/4/81 شماره 5 صفحه 4 طي درج مطالبي با عنوان بهشتي عليه بهشتي مسئولين و شخصيتهاي برجسته نظام را به سوءاستفاده از مقام و حذف مخالفين تحت عنوان مبارزه با تروريسم و دست زدن به اعمال تروريستي متهم نموده است.»
من از اين متأسفم كه مقالهاي كه نويسنده اش ميخواهد ديدگاههاي اصلاحطلبانه و انساني و اسلامي را به شهيد بهشتي نسبت دهد و او را از بانيان اين ديدگاههاي ارزشمند بخواند چنين مورد اتهام قرار گيرد. اين مقاله حاوي گزيدههايي از سخنان دكتر بهشتي است و من فتوكپي نسخهاي از آنان را در اختيار اعضاي هيات منصفه قرار ميدهم تا با مطالعه آن قضاوت كنند كه در شرايط زماني اين نوشتار كشور ما كه متأسفانه فضاي بريدن و نفرت و جدايي از نظام در اثر عملكردهاي سوء، هر روز تشديدمي شد آيا چنين مقالهاي مستحق پاداش بود يا كيفر؟
عبارت موردنظرشاكي اين است كه پس از اشاره به جنايت 7 تير و سلسله حوادث آن سالها آمده است «برخي از آنان (يعني كساني كه خود را مدافع و نگاهبان آرمانهاي شهيد بهشتي ميدانستند) به عنوان مبارزه با تروريسم با مخالفين سياسي و فكري خود چنان سر ستيز گرفتند كه حذف و طرد مخالفين براي آنان رويهاي مرسوم و هدفي اساسي و آرماني شد، اين هدف را پي گرفتند و حلقههاي حذف را تنگتر و تنگتر كردند تا به شخصيتها و تشكلها درون نظام هم رسيد»
اين مقاله سپس به ارائه ديدگاههاي شهيد بهشتي ميپردازد تا اعتقاد او را به حقوق و آزادي موافق و مخالف و اصل آزادي و انتخاب مردم نشان دهد و بگويد كه برخوردهاي حذفي جزو آرمان بهشتي نبود و نبايد آن را به حساب او گذاشت.
كسي مقابله با تروريستها و جنايتكاران را محكوم نكرده و نميكند اما آيا در دهه 60 بسياري از نيروهاي ملي ـ مذهبي كه به اصل انقلاب و جمهوري اسلامي هم اعتقاد داشتند و امام خميني تعابير ستايشآميزي درباره برخي از آنها داشتند حذف نشدند در حالي كه اين نيروها به شدت با اعمال تروريستي مخالف بودند و البته به حاكميت هم انتقاد داشتند؟ با وجود همين ديدگاههاي انتقاديشان امام خميني توصيه ميكنند كه مواظب باشيد پس از من ظلمي به مهندس سحابي نشود. تا آنجا كه من شنيدهام در جريان دادگاه مجله ايران فردا كه چند سال پيش برگزار شد آقاي حسينيان در جلسه هيات منصفه، همين نقل قول امام را مطرح كرد و به موجب آن به تبرئه مهندس سحابي كمك كردند. اگر حذف آنها كار خوبي بوده چرا وقتي كه در مقالهاي به آن اشاره ميشود شكايت و دادگاه برپا ميشود و اگر كار خوبي نبوده با صحه گذاشتن بر اين نوع شكايات كه، خود شما هم به اين عقيده متهم ميشويد. از اين گذشته اگر در اين حد هم نتوان اظهارنظر كرد و در خلال مقالهاي كه درباره شهيد بهشتي و معرفي انديشههاي اوست به برخي اقداماتي كه به نام او و به نام دفاع از آرمان او نوشته شده انتقاد كرد پس از آزادي بيان كجا ميرود؟
در شكايتنامه مقاله «بهشتي عليه بهشتي» متهم شده است كه مسئولين نظام را به حذف مخالفين تحت عنوان مبارزه با تروريسم و دست زدن به اعمال تروريستي متهم نموده است.
اولاً بايستي از كساني كه چنين شكايتهايي را تدوين ميكنند پرسيد موضع خود را روشن كنند آيا منظورشان از شخصيتهاي برجسته نظام جمهوري اسلامي امثال سعيد امامي است يا شهيد بهشتي يا شهيد رجايي و شهيد باهنر؟ تا اين مسئله روشن نشود، و آب گلآلود باشد نميشود ماهي گرفت.
اين سوال را به اين خاطر ميكنم كه واقعاً ايراد به چنين مقالهاي شبهه انگيز است. در شرايطي كه نسل جوان كشور شناختي از شهداي گذشته و آرمانهاي انقلاب ندارد بلكه نسبت به آنها بيگانه ميشود، اين مقاله در جهت شناساندن و بازخواني شخصيت و افكار شهيد بهشتي با نگاهي نو به نسل نو است. تا آنها گمان نكنند كه آن شخصيتها هم از قماش سعيد اماميها بودهاند. اتفاقاً در همين مقاله به ترورهاي دار و دستهي رجوي اشاره كرده و از حذف فيزيكي مسئولين برجسته نظام در 7 تير سخن گفته است. سپس به كساني كه تحت پوشش نام شهيد بهشتي رويهاي اعمال كردهاند كه مردم را نسبت به اين اشخاص بدبين ميكند اشاره كرده و سپس با جملات و شواهد مستند سعي كرده است آن شخصيتها را تبرئه كرده و از اين رويههاي غلط مبرا بداند، بسيار جاي تعجب و ابهام است كه چنين مقالهاي به عنوان تبليغ عليه نظام متهم شود!!
جالبتر اينكه وقتي از رويههاي غلط مثل قتلهاي زنجيرهاي نام ميبرد ميگويد:
«برخي تا بدانجا پيش رفتند كه خود نيز به روشهاي تروريستي دست يازيدند و قتلهاي زنجيرهاي را مرتكب شدند كه با واكنش همهي مقامات نظام روبهرو شد.»
يعني در همين جا هم نظام را و همه مقامات نظام را از باند سعيد امامي مبرا و جدا و مخالف آن معرفي ميكند.
مصداق ديگري از اتهام خلاف واقع:شكواييه هاله سحابي
مصداق ديگري از اتهام طرح مطالب خلاف واقع اين است كه «هاله سحابي در مصاحبهاي در شمارهي 5 جامعه نو دستگاه قضايي كشور را به برگزاري «دادگاههاي مخفي و تحريف دفاعيات متهم و نيز داشتن زندانهاي مخفي متهم نموده است.»
اگر اتهامي باشد، متوجه نهادهاي حكومتي است زيرا برگزاري دادگاه مخفي يا غيرعلني اقدامي بوده كه توسط دادگاه صورت گرفته نه توسط جامعه نو. مگر دادگاه ملي – مذهبيها علني بوده كه ادعاي خلاف آن، طرح مطالب خلاف واقع تلقي بشود؟ خود قوه قضاييه اين محاكمات را به صورت مخفي و غيرعلني برگزار كرده است. داشتن زندانهاي مخفي نيز بارها توسط هيات بازديدكننده نمايندگان مجلس از زندانها و ساير نمايندگان مجلس گفته شد و براي چندين مرتبه، نماينده تهران و مسئول هيات رسيدگي كننده به امور زندانها در سخنان خود گزارشي از زندانهاي غيررسمي با ذكر نام و مشخصات آنها داد و گفت: «پيش از اين دستگاههاي مختلف امنيتي، بازداشتگاههايي را به طور اختصاصي و بعضاً غيرآشكار [كه غيرآشكار يعني زندان مخفي] در اختيار داشتند كه اين روند در حال اصلاح و تغيير است» (روزنامه ايران 28 مهر 1381 و ساير مطبوعات)
حتي رئيس سازمان زندانها كراراً اعلام كرد كه تعدادي از زندانهاي غيررسمي تحت نظر سازمان زندانها قرار گرفتند يعني چنين بازداشتگاههايي وجود داشتهاند. ماجراي بازداشتگاه، وصال كه در جريان محاكمه شهرداران مورد استفاده دادگستري تهران بود و پس از فاش شدن آن و اعتراضاتي كه برانگيخته شد اعلام كردند كه برخي از اين بازداشتگاهها تعطيل شدند كه امر پوشيدهاي نبوده است. وجود چنين بازداشتگاههايي را مقامات مجلس و قوهي قضاييه بارها مطرح كردهاند.
جمله مورد نظر شاكي اين است كه در مصاحبه آمده (ص 16 اواخر ستون چهارم): «يك بار هم در مواجهه با دادگاههاي مخفي و احتمال تحريف دفاعيات و صدور احكام سنگين به دفتر سازمان ملل در تهران مراجعه كرديم»
آيا اگر كسي صرفاً از احتمال تحريف دفاعيات سخن بگويد مرتكب جرمي شده است در حالي كه دادگاه غيرعلني بوده و آنها به عنوان خانواده زنداني كه در معرض آسيبهاي سنگين رواني هستند و مشاهده كردهاند كه در اطلاعيههاي دادگستري جملاتي از بازجوييها را مثله كرده و به آن استناد ميكنند به طوري كه نمايندگان مجلس اعتراض ميكنند و از جمله آقاي ميردامادي رئيس كميسيون امنيت ملي مجلس در جريان محاكمه روزنامه نوروز متن كاملتر سخنان يكي از متهمان را با جمله نقل شده در اطلاعيه دادگستري مقايسه كرد كه نشان ميدهد دو مفهوم صددرصد متفاوت از آن استنباط ميشود. من همين يك نمونه از تحريفات را مثال ميزنم.
در اطلاعيه دادگستري جملهاي به نقل از يكي از متهمين آمده بود كه نشان دهد بازداشت شده ملي – مذهبي چه مطالب ناروا و تندي عليه دين گفتهاند و اين اطلاعيه از صدا و سيماي سراسري بارها پخش شده و در شكايت مدعي العموم عليه نوروز هم همان جمله مورد استناد قرار گرفت. جمله نقل شده توسط دادگستري و مدعي العموم اين است كه آن متهم گفته است: «بسم الله الرحمن الرحيم در زندگي من تاثير نداشت و من را لطيف نكرد، من را بخشنده نكرد، من را آرام نكرد، اين بسم الله الرحمن الرحيم ورد است مثل يك چيز جادويي است مثل اين چيز چرت است حتي آن اندازه كه شوي مايكل جكسون من را آرام نكند نميتواند تاثيري در من داشته باشد.» و اما اين مطلب تحريف شده را كه بريده بريده نقل كردهاند با عين اظهارات آقاي تقي رحماني كه از نوار پياده شده مقايسه كنيد كه او چنين گفته است: «براي يكسري همه زندگيشان نيايش است اما متوسط نيايشها يك ويژگي دارد، اين است كه انسان را در اين جهان آرام ميكند. دنيا را با سختي و درد همراه نميكند به اين خاطر ما به اشكال نيايش نياز داريم. اشكال نيايش بايد بتواند ما را راضي و ارضا كند هم تفسيرهايش هم باورهايش يعني وقتي مي گوييم اياك نعبد بايد معني داشته باشد. بسم الله الرحمن الرحيم بايد به اين مفهوم باشد كه خداوندي در هستي هست كه او هم رحمان است و هم رحيم، ميدهد بدون اينكه بخواهد، ميبخشد بدون آنكه بخواهد بگيرد. او هستي را لطيف و زيبا آفريده است» بعد از اين مقدمه ميگويد: «اگر اين بسم الله الرحمن الرحيم در زندگي من اين تعريف را نداشت معني نميدهد، اگر اين تعريف تاثير نداشت من را لطيف نكرد من را بخشنده نكرد، من را آرام نكرد اين بسم الله الرحمن الرحيم ورد است يك ورد جادويي است يك چيز چرتي است حتي به آن اندازه كه شوي مايكل جكسون من را آرام نكند نميتواند بر من تاثير تعيين كنندهاي داشته باشد. اينجا مرا دچار تعارض ميكند من را دچار نفاق ميكند من در درون خودم دچار عقده و كينه و تعارض ميشوم اين كينه مرا فرسايش ميدهد. خداوند نيامده است كسي را فرسايش دهد ذكر براي اين است كه بتوانيم با هستي هماهنگ شويم. اگر تو بفهمي، ذكر اين است كه آن موقع ميفهمي كه چه گفت، آن موقع امكان دارد لحظهاي كه ياد خدا ميكني و بسم الله الرحمن الرحيم ميگويي اين آرامش را داشته باشي و آن طمانينه را به تو بدهد آن سكينه قلب را به تو بدهد.» (روزنامه نوروز؟؟)
حالا واقعاً چقدر تفاوت ميان جمله اصلي و جمله مورد اتهام است؟ شهيد مطهري در كتاب حماسه حسيني كه تعابير خيلي تندتري نسبت به برخي آموزههاي وارونه شده ديني به كار برده است ميگويد سه نوع تحريف داريم تحريف لفظي، تحريف معنوي، تحريف به زياده يا نقصان (يعني تحريف از طريق كم كردن يا زياد كردن مطلب.) ما در همين يك مثال و نمونه كه نمونههاي خيلي بيشتري را ميتوان ارائه داد، شاهد تحريف به نقص يا كاستي و تحريف معنوي هستيم. اكنون اگر شما خودتان را جاي زنداني بگذاريد و همسر و خانواده آسيب ديدهتان را به جاي خانواده آن زنداني قرار دهيد و از عواطف انساني و خانوادگي هم كه برخوردار هستيد آيا به خانواده زنداني حق نميدهيد كه با وجود آن حوادث و اطلاعيهها و نقل قولهاي غيردقيق، «احتمال تحريف دفاعيات» را بدهيد و نه تحريف قطعي بلكه احتمال آن را در نظر بگيرد و نگران صدور احكام سنگين براي پدر خود باشند. آيا طرح اين احتمال در چنان فضايي جرم است. آيا ميخواهيد بگوييد در كشور جمهوري اسلامي آزادي بيان در اين حد نيز وجود ندارد كه خانواده يك انسان در بند در حد احتمال، چنين نگرانياي داشته باشد؟
پس قانون اساسي و آزادي بيان و عواطف انساني چه ميشود؟
نقد اطلاعيه دادگستري در مورد منع درج مطالب جانبدارانه دربارهي مذاكره با آمريكا
مصداق ديگري از اتهام طرح مطالب خلاف واقع اين است كه جامعه نو در شماره 6 صفحه 33 با پرداختن به اطلاعيه دادگستري در مورد منع درج مطالب جانبدارانه دربارهي مذاكره با آمريكا و توقيف روزنامه بنيان دستگاه قضايي را به ايجاد بدعت در توقيف مطبوعات متهم نموده است.»
ميدانيد كه مطبوعات مورخ 5 خرداد 1381 اطلاعيه دادگستري تهران را مبني بر «ممنوعيت مطرح كردن بحث مذاكره با آمريكا در مطبوعات»، منتشر كردند كه در آن به مصوبه شورايعالي امنيت ملي استناد كرده و گفته بود كه بحث دربارهي مذاكره جرم است و قوه قضاييه با آن برخورد مي كند. پيرو آن بسياري از مقامات و حقوقدانان و مطبوعات به اين اطلاعيه اعتراض كرده و بعضي آن را بدعت ناميدند. شگفتانگيزتر آنكه نه تنها جناح اكثريت و تمام مطبوعات اصلاح طلب و مجلس نسبت به اطلاعيه دادگستري تهران در مورد منع درج مطالب جانبدارانه دربارهي مذاكره با آمريكا اعتراض كرده و يا آن را بدعت ناميدند كه معاون اول رئيس قوه قضاييه آيت الله مروي نيز آن را رد كرد و صدور اطلاعيه را مبتني بر شايعات خواند (مردم سالاري يكشنبه 26 خرداد 1381 و ساير مطبوعات). خود رئيس دادگستري تهران نيز بعداً اطلاعيه را تصحيح كرد و گفت منظور از آن طرح بحث مذاكره با آمريكا نيست بلكه اقدام به برقراري رابطه است. آقاي عليزاده گفت: «به مصاحبهي آقاي مروي [معاون اول قوه قضاييه] كاري ندارم و در خصوص اطلاعيه يك گام هم عقب نشيني نميكنيم» سپس قدري بيانيه را اصلاح كرد و گفت كه منظور دادگستري نفس بحث كردن دربارهي مذاكره نيست. عبارت آقاي عليزده اين است «اگر كسي بگويد حتماً بايد با آمريكا رابطه برقرار شود برخورد ميكنيم.» (آفتاب يزد مورخ 3 تير 1381) چگونه ميتوان يك جمله نقلي دربارهي اطلاعيهاي را كه همه مسئولان كشور حتي مقامات بلند پايه خود قوه قضاييه نسبت به آن موضع ميگيرند مصداق طرح مطالب خلاف واقع و مجرمانه دانست؟ اين عبارت مندرج در جامعه نو نه تحليل و قضاوت است و نه اظهار نظر بلكه صرفاً نقل رويدادها و خبرهاي ماه گذشته است توجه بفرماييد:
«با اين حال صدور اطلاعيه از سوي دادگستري اقدامي بود كه برخي از روزنامههاي تهران آن را اقدامي غيرقانوني و بدعتي از سوي دستگاه قضايي خواندند.»
اگر در اين اظهار نظر جرمي وجود دارد مربوط به روزنامههايي است كه آن را عنوان كردند نه ناقل خبر. مثل اين است كه وقتي مدعي العموم مينويسد: «جامعه نو قوه قضاييه را به فلان مسئله متهم نموده» بگويند مدعي العموم با نوشتن اين جمله مجرم است چون به قوه قضاييه اتهام زده است.
چند سال پس از اطلاعيه دادگستري مسئولان نظام مذاكره با امريكا را رسما تاييد كرده اندوحتي خود رييس جمهور كنوني به جورج بوش نامه نوشت.بنابراين مطرح كردن چنين شكايتي بلا موضوع است.
اخرين سخن در اين بخش دفاع اين است كه نقد نامه رييس دادگستري نقد قوه قضاييه نيست و نقد مسئولان و دستگاهها جرم نيست. آياشاكي محترم مي خواهد بگويد در كشور ما آزادي بيان در حد نقد مودبانه سخن يك رييس دادگستري وجود ندارد و بيان چنين سخني بايد جرم تلقي شود؟
سه:اتهام اشاعه فحشا و منكرات
چاپ مقاله درباره كتاب صادق هدايت و بيضايي
اتهام ديگر جامعه نو اشاعه فحشا و منكرات و مطالب خلاف عفت عمومي است. در شكايت آمده است كه ماهنامه مورخ 1/5/81 ضمن بررسي و تحليل دو اثر از نسل متفاوت يعني رمان حاجي آقا اثر صادق هدايت (سابق) و سگ كشي اثر بهرام بيضايي (معاصر) سعي نموده كه فرهنگ مستهجن و زشت حاكم بر زمان تاليف كتاب را در جامعه كنوني اشاعه داده و با پرده دري از اخلاق عمومي جامعه، خواننده را در جهت قرار گرفتن در چنين فرهنگي سوق دهد.
در بخشي از مقاله خواننده را به داشتن روابط ناصالح و نامشروع مثل عبارت« لاس زدن با زن مردم ،رقصيدن و خنده هاي تودل برو ومخصوصا پررويي را ياد بگير»ترغيب نموده است (از هيات منصفه و دادگاه پوزش ميخواهم اين ها تعابير شاكي است اگر جسارت است عين عبارت است)
اين اتهام از ديدگاه من آنقدر زننده است كه به خاطر طرح اين اتهام به يك انسان مسلمان و نشريهاي فرهنگي و ملزم به ضوابط اخلاقي و شرعي فقط به درگاه خداوند شكايت ميبرم و در يوم الحساب گريبان نماينده مدعي العموم را ميگيرم. جاي بسيار تاسف است كه در مسند مدعي العموم به همين سادگي و سهولت نسبتها و اتهامات زنندهاي به افراد مسلمان و مطبوعات نجيب وارد ميشود. جالب است كه هر دو كتاب معرفي و نقد شده در اين مجله در همين كشور با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بارها چاپ و منتشر شده و در مطبوعات مورد بحث و نقد قرار گرفته و تاكنون هيچ كس متعرض آنها نشده ولي نقل جملات آن دو در يك نقد و مقايسه دو كتاب ميشود جرم؟
كتاب حاجي آقا اثر صادق هدايت بيانگر وضعيت جامعه دوره پهلوي است و كتاب بيضايي به عنوان اثري كه پس از انقلاب اسلامي نوشته شده مقايسه گرديدهاند. بسيار تاسفآور است كه اساساً هيچ توصيه و ترغيبي در مقاله وجود ندارد. هيات محترم منصفه توجه نمايند كه چگونه يك زن مسلمان با كنترل دقيق بر محتواي مجله تحت مديريتش ميتواند اجازه درج مطلبي را بدهد كه به روابط ناصالح و نامشروع در آن ترغيب شده باشد؟ آيا اين اتهام ناروا كه روح انسان را جريحه دار ميكند مورد رضايت خداوند خواهد بود؟
همانطور كه گفتم اين دو كتاب بارها در طول سال هاي گذشته با مجوز وزارت ارشاد چاپ شده است چگونه اصل كتابها بلامانعاند اما نقل قول از آنها جرم محسوب ميشود. علاوه بر اينكه نقل جملاتي جرم دانسته شده كه هر چند من شخصاً از درج آن در مجله خشنود نيستم و فقط نقل قول از يك كتاب داراي مجوز بوده است ولي جملات به مراتب نامناسبتر از آنها در صدا و سيما منتشر ميشود كه يك نمونهاش ديالوگ قسمتي از سريال خورشيد شب ميان اميراسدالله ديلمي با كنيزك معشوق او است كه در پنجشنبه 2 آبان 1381 از تلويزيون پخش شد و من نميتوانم آن تعبيرات را اينجا به كار ببرم. اين ديالوگ همراه با تصويرهاي متناسب با ديالوگ به صورت متحرك، پخش ميشد كه براي 60 ميليون ايراني هم پخش ميشود و يا فيلمهاي فراهاني كه عمدتاً حاوي مضامين دوستي دختر و پسر است و همواره از تلويزيون پخش ميشود در حالي كه تيراژ مجله ما چند هزار نسخه بدون آن تصويرهاي رنگي و متحرك است و با بسياري از فيلمهاي تلويزيوني قابل مقايسه نيست ولي هيچكس معترض آن نميشود و در طول سالهاي گذشته بدون يك محاكمه و شكايت، تلويزيون به كار خود ادامه داده كه معنايش مجاز بودن آن تصاوير و ديالوگها است درحاليكه اين سازمان به نوعي تحت نظر رهبري هم قرار دارد ولي يك عكس يا جمله مشابه آنها در يك مجله يا نشريه با تيراژ اندك جرم يا اتهام تلقي ميشود؟
مقالهي حاجي آقا و سگ كشي (جامعه نو – ش 6) مقالهاي است ادبي كه سعي دارد به روش علمي اين آثار را بررسي كند. روشي كه در حوزهي ادبي و هنري معمول است و محققان بسياري چه در گذشته و چه در حال حاضر از آن سود ميبرند تا متون ادبي را كالبد شكافي كنند و به عناصر آنها دست يابند. در اين مقاله پرسش اصلي اين است كه «چرا اين دو نويسنده با وجود برخورداري از توانايي در ارائه يك اثر زباني پر نشانه و ساختار تو در تو اما در دورههايي با شفافيت به بيان انديشهي خود پرداختهاند؟» (ص 26 نشريهي ش6) به عبارتي ديگر چرا هدايت، بوفكور را به زباني تماماً استعاري مينويسد اما حاجي آقا را با زبان صريح و شخصيتهاي نوعي مينويسد. اين مقاله قصد دارد به سبك اين اثر ادبي پي ببرد و اينكه آيا هدايت ميتوانسته آن را به سبكي ديگر بنويسد و اگر خير چرا تنها اين سبك ادبي را برگزيده است؟
بنابراين چنين مقالههايي نه داراي پيام هستند و نه خواهان پند و اندرزهاي اخلاقي يا غيراخلاقي. بلكه تنها در شناسايي عناصر يك اثر ادبي كوشش ميكنند. اين مقاله همچون روش خود هدايت كه در كتاب نيرنگستان به كار برده است، آن را از «جنبههاي متفاوت علمي – روانشناسي، فلسفه و تاريخ» مورد بررسي قرار داده است. در خود مقاله آمده است: «تنها جنبهي مطلقاً ناب اين رمان حمله بيامان به رضاخان است»؛ «ساختار اجتماعي جامعه ايران پس از مشروطه و در دورهي رضاخاني در كالبد رمان حاجي آقا به نمايش گذاشته شده است» كه داراي هفت تيپ اجتماعي زمان خود است روابط اين تيپها به خوبي «ساختار سياسي – اجتماعي هدايت» را در دورهي رضا خان بيان ميكند و هدايت به افشاي اين روابط ميپردازد. به بيان ديگر هدايت «مختصات اخلاقي متداوال و رايج عصر خود را توصيف كرده است» كه «اين تصوير در پند و اندرزهاي حاجي آقا به كيومرث – نمايندهي نسل آينده – يعني نسلي كه در دربار و اقمار آن است، نمايان است و شايد عصارهاي از كتاب موهوم اخلاقي است كه او وعدهاش را ميداد و فلسفه حاجي آقا در آن خلاصه ميشد.»
جملاتي كه مدعي العموم به آن استناد كرده است در واقع بيان اصول اخلاقي است كه حاجي آقا (يعني دستگاه حاكم) به نماينده نسل آينده ميگويد: يعني در اين قسمت از مقاله هدف نشان دادن زشتي اين اخلاق بوده است كه در زمان رضا خان رواج داشته است.
اولاً: ما در كليات سعدي و مثنوي معنوي كه امروزه هم از طرف ناشران مختلف چاپهاي متعددي ميشود به واژگاني بر ميخوريم كه در تقابل با عرف جامعه و برخلاف عفت عمومي جامعه است اما ميبينيم كه چاپ ميشود. آيا از اين مسئله ميتوان نتيجه گرفت كه سعدي – عليه رحمه – به دنبال اشاعه فحشا بوده است؟ آيا بايد نويسنده جمله «ادب از كه آموختي گفت از بي ادبان» را به اين جهت گرايش به بيادبان را ترويج كرده است، مورد محاكمه قرار دهيم؟
اگر تنها با كمي دقت به قبل و بعد از اين «آيين نامه و دستور العمل اخلاقي» حاجي آقا در دورهي رضا خاني، كه هدايت ذكر كرده و در مقاله اشاره شده است، توجه شود در مييابيم كه مقصود هدايت استهزا و زشتي اين اخلاق بوده است. در پاراگراف پيش از اين دستورالعمل اخلاقي آمده است:
«بخشي ديگر رمان حاجي آقا ارائه تصوري از روابط اجتماعي مردم است. هدايت در اين اثر به افشاگري اين روابط كه حاصل شرايط اجتماعي عصر اوست پرداخته است؛ روابط اجتماعي حاصل حاكميت حاجي آقا در جامعه، به بيان ديگر هدايت مختصات اخلاقي متداول و رايج عصر را توصيف كرده است.»
آيا نوشتن بر عليه دورهي رضا خان جرم است؟ آيا افشاي روابط ناهنجار ناشي از حكومت استبدادي رضا خان غيرقانوني است؟
ما اگر از روزنه به باغي بنگريم و تنها پاهاي زشت يك پرنده را نگاه كنيم قطعاً قضاوت ما ناقص خواهد بود اما اگر پنجره را باز كنيم در آن صورت پرنده زيبايي به نام طاوس ميبينيم نه صرفاً پاهاي زشت او را.
در اين صورت چگونه ميتوان ادعا كرد كه اين مقاله اشاعه فحشا داشته است؟ در حالي كه اشاعه فحشا لااقل تعريفي دارد و سازوكارهايي.
چهار:اتهام توهين به مقدسات و باورهاي ديني مردم
طرح نظريه داروين و آيات ناسخ و منسوخ
اخرين اتهام جامعه نو توهين به مقدسات و باورهاي ديني مردم است. در شرح آن آمده است كه
در مجله جامعه نو لطف الله ميثمي با طرح و ايجاد ترديد در چگونگي خلقت انسان و طرح اعتقادات بياساس و فرضيه مردود داروين در مورد تكامل انسان چنين اظهار ميدارد: …
سپس شاكي ميگويد:
با عنايت به اينكه در قرآن آيات ناسخ و منسوخ وجود ندارد درج مطالب وهن انگيز و با هدف شبهه افكني نسبت به مسلمات ديني و قرآني در مباحث خلقت انسان فوقاً صورت گرفته است.
من به عنوان مدير مسئول جامعه نو هر چه به اين اتهامات بيشتر ميانديشم حيرت زدهتر ميشوم. از آنجا كه اعضاي محترم هيات منصفه خود از فضلا و سابقون هستند ميدانند كه طرح نظريه داروين در غرب موجب بحران در كلام مسحيت شد سپس در دهه 40 در ايران، نظريهي داروين يكي از مناقشات كلامي و مذهبي جدي را در ميان متفكران برانگيخت. مرحوم دكتر يدالله سحابي كه همگان او را در اسلام شناسي و اسلام شناس بودن تصديق ميكنند و مقام رهبري نيز در پيام تسليت خويش تلويحاً چنين نظري داشتند در سال 1346 كتاب خلقت انسان از ديدگاه قرآن را نوشت. او دو نظريه فيكسيسم (fixism) يعني خلقت دفعي و آني انسان و نظريه ترانسفورميسم (transformism) يعني خلقت تدريجي و تكاملي انسان را كه داروين مطرح كرده بود از ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار داد و دلايل و شواهد قرآني زيادي براي تاييد بخشي از نظريه داروين آورد. اين كتاب در آن زمان به چاپهاي مكرر رسيد و مورد استقبال مسلمانان و حتي محافل حوزوي قرار گرفت و هيچ كس آن را تكفير نكرد. علامه طباطبايي نيز كه نظري مخالف آن داشتند در تفسير الميزان به نقد علمي نظريه كتاب خلقت انسان پرداختند بدون آنكه آن را تكفير كنند. فراموش نكنيم كه در آن زمان كه امواج نظريات جديد چون نظريه داروين، ريشه ايمان جوانان و دانشگاهيان كه مسحورِ نظريههاي تازه شده بودند، را ميسوزاند و آنها را دچار انفعال در برابر ماركسيستها و علم زدگان كرده بود و با همين نظريات جذب آنان ميشدند، كتاب خلقت انسان موجب نجات بسياري از جوانان شد و به همين دليل مورد استقبال و تحسين نيروهاي اسلامي و روحانيون قرار گرفت. چون دكتر سحابي نيز براي مقابله با همان موج اين كتاب را نوشته بود.
پس از دكتر سحابي، آيت الله مشكيني نيز كتابي تحت عنوان «تكامل» به عربي و فارسي منتشر كردند كه تصوير مراحل تكامل انسان از ميمون تا انسان شدن روي جلد آن بود.
آيت الله مشكيني در اين كتاب به بررسي هر دو نظريه فيكسيسم و ترانسفورميسم پرداخته و نتيجه ميگيرد كه در قرآن آياتي وجود دارد كه بر فيكسيسم دلالت ميكند و آياتي وجود دارد كه بر ترانسفورميسم دلالت ميكند. آيا اگر افرادي كه اين جملات را از مجله جامعه نو شكار كردهاند سابقه اين بحثها را اطلاع داشتند چنين خطايي ميكردند. جالب اينكه نه تنها آيت الله مشكيني را به خاطر آن نظريات كسي تكفير نميكند بلكه دكتر سحابي نيز زماني كه چشم از جهان فرو بستند از سوي همه جناحها بهعنوان كسي كه همه عمر به اسلام و فرهنگ اسلامي خدمت كرده معرفي شد و مقام رهبري نيز در پيام خود آوردهاند: «اين شخصيت كهنسال علمي، فرهنگي، سياسي، سالهاي درازي را با مجاهدت و جديت به تلاشي صادقانه در راه آنچه بدان باور داشت مصروف كرد. همت او گماشته شده بود اولاً بر زدودن تهمت ناسازگاري دين و علم كه انگيزههاي منحرفي موجب طرح مكرر آن از سوي عناصري ميگشت … مرحوم دكتر سحابي مردي باايمان، با حقيقت، خوش روحيه و مقاوم بود. او مردي ديندار و متعبد و درستكردار بود» (پيام تسليت رهبري در كيهان يكشنبه 25 فروردين 1381 ص 14 با تيتر: تحليل رهبر انقلاب از مرحوم يدالله سحابي) علاوه بر آنچه گفته شد، توجه كنيد كه نظر داروين در كتب درسي مدارس و دانشگاهها بحث و تدريس ميشود و هيچكس آن را اهانت به مقدسات نميداند. يادآوري ميكنم كه آقاي آلوين پلنتگا فيلسوف آمريكايي نيز به قم رفت و درباره نظريه تكاملي داروين سخنراني كرد و پس از آن هم با آيتالله جوادي آملي ديدار داشت (همشهري جمعه 3 آبان 81 صفحه اول).
چگونه ميتوان بيان سخنان آقاي ميثمي را مصداق اهانت به مقدسات دانست؟ آن هم مباحثي را كه قويترين دفاع استدلالي با منطق قرآن را از دين و آموزههاي ديني به عمل آورده و در شرايطي كه در اثر القائات گسترده و شبهات فراوان در عصر امواج و ماهوارهها يا مسامحتاً ميگويم در شرايط تهاجم فرهنگي، جامعه و جوانان ما دچار ترديدها و تزلزلهايي شدهاند بحث دكتر يدالله سحابي و نوانديشي ديني را حتي اگر اعضاي هيات محترم منصفه با تأني و دقت مطالعه كنند تحسين خواهند كرد.
بحث درباره خلقت انسان و نظريه تكامل دو جنبه دارد:
1ـ نفس پرداختن به اين نوع مباحث
2ـ محتواي بحث و نحوه نگرش به اين مسئله
1ـ اگر اعتراض اين است كه چرا به چنين بحثي پرداخته شده است. بايد عرض كنم اولاً در هيچ كجاي قانون گفته نشده مطبوعات حق ندارند به بحثهاي ديني و معارف ديني بپردازند. تاكنون هم هيچ تذكري يا اخطاري دال بر اين مسئله به ما ابلاغ نشده است. ضمن اينكه با توجه به دوري نسل جديد از مباني و معارف اسلامي كه امروز همه مسئولين و روحانيون از اين مسئله اظهار نگراني ميكنند پرداختن به تبيين مسائل ديني آن هم به زباني كه نسل جديد و تحصيلكرده بفهمد از وظايف ديني و شرعي هر مسلماني بهشمار ميرود.
وظيفه دفاع از مباني دين و اصول اعتقادات چيزي نيست كه نظر اين روحاني يا آن روحاني يا حكومت باشد اين امر در ذات دين و اعتقاد به خدا نهفته است. طبعاً ما هم مستثني از آن نيستيم. گرچه برخي روحانيون بر اين اعتقاد بودند كه مردم غير مجتهد حق ندارند در معارف ديني تحقيق و اظهارنظر كنند و حتي تفسير و شناخت قرآن را در انحصار خود ميدانستند اما اين نظر با كوشش روحانيان فرهيخته چون امام خميني، مرحوم مطهري، علامه طباطبايي، طالقاني و ديگران نقد شد. حتي كساني معتقد بودند تفاسير قرآن را نبايد به زبان فارسي و براي مردم نوشت و حتي با ترجمه قرآن مخالف بودند با اين گمان كه افراد غيرمجتهد ميخوانند و گمراه ميشوند. در حالي كه امامخميني در تفسير سوره حمدشان قرآن را سفرهاي دانسته كه عام و خاص بر سر آن مينشينند و هركس بهرهاي متناسب با خود از آن ميبرد و ايشان تفسير قرآن را از تلويزيون براي همه مردم ميگفتند كه با مخالفت برخي روحانيون روبهرو شد. در گذشته بودند كساني كه به دكتر شريعتي ايراد ميگرفتند كه او حق ندارد درباره مسائل ديني اظهارنظر كند. در حالي كه ديدهايم مسئولين برجسته نظام مثل شهيد بهشتي، آيتالله خامنهاي و … از دكتر شريعتي چه تجليلهايي كردهاند و از تأثيرگذاري او بر نسل جوان و آشنا كردن آنها با دين سخن گفتهاند و امامخميني نيز به همين مورد اخير اشاره كرده است. هرچند كه به محتواي مطالب او ممكن است ايرادي داشته باشند كه گفتهاند.
در رساله تمامي مراجع تقليد آمده است كه اصول دين و معارف ديني تقليدي نيست و هركس خود بايد تحقيق كرده به يقين برسد. مراجع مذهبي صرفاً احكام عملي يا فروع دين را تقليدي دانستهاند.
بعيد ميدانم كه نظام جمهوري اسلامي و دادگاه محترم گذشته از قوانين موجود، نظريات امام خميني، مسئولين عاليرتبه نظام و مراجع تقليد گذشته جامعه اسلامي را رها كرده و به نظر چند روحاني كه مردم را در اصول و فروع دين مقلد ميخوانند و حق تحقيق و اظهارنظر در معارف ديني برايشان قائل نيستند متكي باشد.
من از رياست محترم دادگاه و اعضاي هيات منصفه تقاضا دارم قدري منصفانه و بيني و بينالله و از موضع دلسوزانه و نه بحثهاي سياسي به مسئله نگاه كنند.
در ساليان گذشته كه تمامي تريبونها در اختيار روحانيان بود: كانالهاي مختلف راديويي، كانالهاي تلويزيون، مساجد، تريبونهاي نماز جمعه، بنگاههاي بزرگ و پرسرمايه انتشاراتي، مجلات گوناگون حوزوي و غيرحوزوي، دروس ديني در آموزش و پرورش، دروس معارف در كليه رشتههاي دانشگاهي و غيره و غيره چه شد؟ نسل امروز تحت تأثير اين آموزشها چه وضعي پيدا كرده است آيا اينها تحت تأثير تعاليم دكتر شريعتي، مهندس بازرگان و ميثمي و … به اينجا رسيدند؟ چرا به خود نميآييم. جواب خدا را چه ميدهيم؟
آيا گمان ميكنيد اگر كتابهاي دكتر شريعتي و سحابي و بازرگان و امثالهم را هم از بازار جمع كنيم و به امثال آنها اجازه ندهيم درباره دين حرف بزنند همه جوانها به اسلام بر ميگردند؟ اگر چنين ميشود بسمالله. اما ميدانيم كه چنين نيست كما اينكه بسياري از نسل انقلاب توسط همين انديشمندان با اسلام آشنا شدند.
2ـ اگر محتواي بحث مورد اشكال است. طبيعي است كه درباره مسائل اعتقادي و ديني اختلاف نظر باشد. اما اطلاق جرم به نظري كه در كادر اعتقادات ديني و به قصد دفاع از مباني دين و با استدلالهاي كلامي و عقلي و قرآني عنوان شده است آيا كاري درست است؟
بر فرض كه نظر برخي از روحانيون يا اسلامشناسان چيز ديگري باشد آيا به صرف اختلاف نظر ميشود كسي را محكوم كرد؟
مگر از ياد بردهايم كه ساليان قبل از انقلاب برخي روحانيون معتقد بودند افكار ملاصدرا مساوي كفر و زندقه است و كتابهاي او را نجس ميدانستند و حتي امام خميني را به دليل ترويج اين افكار مطرود ميشمردند ولي امروز براي ملاصدرا كنگره گذاشته ميشود و فرهيختگان روحاني و غيرروحاني به تبيين انديشههاي او ميپردازند.
مگر آيتالله مطهري با علامه طباطبايي بر سر برخي مسائل فلسفي از جمله: تضاد، تبيين انسان، فلسفه اخلاق و غيره اختلافنظر نداشته و حتي آيتالله مطهري برايشان نقد بنيادي ننوشته (كتاب نقد ماركسيسم ـ مقاله اخلاق و جاودانگي). آيا ميتوان يك نظر را كه خلاف عقايد ما است جرم تلقي كرد؟
بر فرض كه نظريه تكامل بنا به عقايد ما باطل باشد چه دليلي دارد كه اگر كسي با استدلالهاي خود ولو نارسا اعتقاد پيدا كرد كه قرآن اين نظر را تأييد ميكند مجرم تلقي كنيم؟
من اجازه ميخواهم خارج از فضاي دادگاه و نه بهعنوان متهم در برابر قاضي قدري به فضاي عمومي جامعه بنگريم و از سر خيرخواهي به مسئله نگاه كنيم. اگر كسي ولو به غلط (به عقيده ما) چنين استدلال كند كه قرآن با علم منافات ندارد بلكه علم بدون ايمان كاري از پيش نميبرد و نظريه تكاملي كه در علم مطرح شده تبيين علمي ندارد بلكه حركت جوهري ملاصدرا از عهده تبيين اين نظريه برميآيد و قرآن هم همين نظر را دارد آيا اگر كسي چنين بگويد به دينداري لطمه زده و جوانها را از دين دور ميكند؟ يا اينكه از موضع ديني، دفاع از نظريه تكامل را جرم تلقي كرده و گوينده يا نويسنده را مجازات كنيم به دينداري لطمه نميزند؟
انصاف دهيد كداميك بيشتر به اسلام و دينداري ضربه ميزند؟
جناب قاضي توجه بفرماييد داشتن نشريه براي بنده نه سود مالي داشته نه جز دردسر و مشغله ذهني و علمي فايده ديگري، و اكنون هم به خاطر آن محاكمه ميشوم كاملاً بيدليل، مجوز نشر آن را به مدت يكسال و 4ماه است كه باطل كردهاند. اما عرض من اين است كه قدري به خود آييم، موقعيت جامعه و فضاي عمومي و روند آن را در نظر بگيريم. هيچ فرهيختهاي و كسي كه اهل فرهنگ و فكر است طرفدار بيبند و باري و هرج و مرج نيست، اما ترديد نميتوان داشت كه اگر هرج و مرج به جايي نميرسد، تنگنظري و قالب زدن به انديشهها هم كارآيي ندارد و بلكه نتيجهاي بدتر از اولي دارد. در فضايي كه اين همه شبهه نسبت به مسائل ديني وجود دارد يا القا ميشود اينگونه برخورد كردن با كساني كه هنوز دغدغه ديني دارند و دل براي دينداري در اين ملك ميسوزانند چه فلسفهاي دارد؟ نكته ديگري كه لازم است عرض كنم كسي كه از اين مقاله ايراد گرفته به نظر ميآيد لازم باشد با تأمل و جامعيت بيشتري به طرح شكايت بپردازد. براي اطلاع حضرتعالي نكاتي را اشارهوار عرض ميكنم:
1ـ در مقاله صراحتاً گفته شده نظريه داروين نارسا بود و از عهده تبيين تكامل بر نميآمد.
2ـ برخلاف نظر رايج كه علم را مبنا ميگيرند و معارف ديني را با آن تطبيق ميدهند، استدلال كرده است كه خود علم محتاج ايمان است و اصولاً بدون ايمان علم موضوعيت ندارد. كه اين نظر بسياري از شبهات را برطرف كرده و باب جديدي ميگشايد.
3ـ نظريه ترانسفورميسم و نظر داروين كه تكامل را تطبيق موجود زنده با شرايط ميداند را ناقص دانسته و در مقابل بر حركت جوهري كه در فلسفه صدرايي مطرح است تكيه كرده و از آن دفاع نموده است.
4ـ مسئله نسخ آيات را كه در آيه 106 سوره بقره ذكر شده و بحث پيچيده و پرابهامي است با مسئله حركت جوهري و تكامل در اين مفهوم قابل تبيين دانسته و تلاش كرده رفع شبهه نمايد.
5ـ لازم به ذكر است بحث درباره آيات ناسخ و منسوخ و مسئله نسخ در ميان مفسرين مورد اختلاف فراوان است. مهندس ميثمي كه در اين گفتگو صرفاً اشارهاي به آن كرده است سه سال پيش در دي ماه 1378 در نشريه چشمانداز اين بحث را بهطور مفصل مطرح كرده و با تكيه بر نظريات آيتالله طالقاني به شرح آن پرداخته است كه اميدوارم قاضي محترم با مطالعه آن براي شاكيان محترم مسئله را تفهيم نمايند.
6ـ سؤالي هم دارم كه نميتوانم از آن بگذرم. چطور بعضي آقايان نسبت به نظريه داروين كه يك بحث علمي است و الزاماً هم ضد دين نيست كما اينكه داروين خود مذهبي بود اينقدر حساسيت نشان ميدهند ولي نسبت به نظريه فرويد كه اعمال و رفتار انسان و جامعه انساني را براساس غريزه جنسي تحليل ميكند و آن هم يك فرضيه علمي است و ظاهراً با مسائل ديني تزاحم بيشتري دارد اينقدر با تسامح برخورد ميكنند. كما اينكه در ذيل آيات قرآن و در تفسير قرآن اين نظريه ترويج ميشود و كتاب چندينبار چاپ و تبليغ ميشود و هيچيك از آقايان نه تنها شكايتي نميكنند بلكه نقدي هم بر آن نمينويسند آيا نظريه فرويد صددرصد با مباني اسلام سازگار است؟
و باز عجيبتر آنكه در شكايت مدعيالعموم براي اثبات اهانت به مقدسات، وجود آيات ناسخ و منسوخ در قرآن نفي شده و ميگويد «با توجه به اينكه در قرآن آيات، ناسخ و منسوخ وجود ندارد …» شما اعضاي محترم هيات منصفه و رياست محترم دادگاه اهل فضل و مطالعه هستيد و ميدانيد بحث ناسخ و منسوخ در علوم قرآني مشهورتر از آن است كه كسي آن را انكار كند. علامه طباطبايي نيز در كتاب جيبي به نام قرآن در اسلام بحثي به ناسخ و منسوخ در قرآن اختصاص دادهاند.
در برخي از كتابهاي تفسير و آثاري كه درباره علوم قرآني نگاشته شده ادعا كردهاند كه 138 آيه از آيات قرآني نسخ شده است ولي آيتالله العظمي خوبي در كتاب البيان في تفسير القرآن از ميان اين 138 آيه فقط 36 مورد را مورد بحث قرار داده و در اكثر آنها قائل به عدم نسخ شده و فقط 2 يا 3 مورد از آيات را منسوخ شده ميداند و آيات ديگري كه ناسخ آنها بودهاند را ذكر كرده است و آيتالله هادي معرفت در كتاب التمهيد في علوم القرآن به نقد نظريات آيتالله خويي پرداخته و در برخي از همان موارد قائل به نسخ شدهاند (التمهيد في علوم القرآن. هادي معرفت. مؤسسه نشر اسلامي. قم. ص 301)
نسخ در لغت به معني از ميان بردن است و در اصطلاح شرع به معني برداشتن حكمي است كه مدتي به آن عمل شده و با سرآمدن مدت معين آن، حكم ديگري جايگزين آن گرديده است (آشنايي با علوم قرآن. سيدمحمد رادمنش. ص 176) حداقل دو سه آيه را عموم مفسرين جزو احكام منسوخ شده ميدانند كه يكي از آنها آيه «يا ايهاالذين آمنو لاتقربو الصلوه و انتم سكاري» است و ديگري آيه 144 سوره بقره كه حكم به تغيير جهت قبله مسلمانان از بيتالمقدس به خانه كعبه نموده و صريحاً آيه 115 سوره بقره را نسخ كرده است. و نمونه ديگر آيهاي است كه حكم روزه را كه 24 ساعت يكبار افطار ميشد به صيام از صبح تا شام محدود كرد.
به هر حال آنچه مسلم است اينكه طرح بحث ناسخ و منسوخ را در طول هزار و چهارصد سال از تاريخ اسلام تاكنون كسي اهانت تلقي نكرده است زيرا خود خداوند ميگويد كه ما بعضي آيات را با بعضي ديگر نسخ كردهايم. چگونه آنچه كه خداوند ميگويد و در قرآن استناد ميكنند. آيه 106 بقره ميگويد: «ما ننسخ من آيه او تنسها نأت بخيرٍ منها او مثلها»: هر آيه و حكم را كه ما نسخ كنيم يا آن را به تأخير اندازيم بهتر از آن يا همانند آن را ميآوريم.
و آيه 101 سوره نحل ميگويد: «و اذا بَدلنا آيهٍ والله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفترٍ»: هنگامي كه آيهاي را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمي را نسخ كنيم) در حالي كه خداوند بهتر ميداند چه حكم و دستوري را نازل كند مخالفان گويند تو به خدا افترا ميبندي.
از طرفي در اغلب كتابهاي تفسير قرآن كه به زبان فارسي براي عموم منتشر شده به بحث ناسخ و منسوخ هم اشارهاي شده است مثل تفسير نمونه جلد 11 ص 406 همچنين در دهها كتاب كه پيرامون تاريخ قرآن و يا پيرامون علوم قرآني به زبان فارسي نوشته شده است يك فصل آن به بحث ناسخ و منسوخ اختصاص دارد نمونههايي چون 1ـ قرآن در اسلام از علامه طباطبايي 2ـ آشنايي با علوم قرآن از دكتر سيدمحمد رادمنش استاد دانشگاه تهران 3ـ درآمدي بر تاريخ و علوم قرآن از علي حجتي كرماني و همه اين كتابها در دسترس عموم مردم موجود است و تيراژ مجموع آنها بسيار بيش از تيراژ جامعه نو بوده است. علاوه بر اين در رشتههاي معارف اسلامي و الهيات و نيز رشته علوم قرآني و حديث در دانشگاهها يكي از درسهاي اصلي دانشجويان است. آيا نماينده مدعيالعموم فكر نميكند كه اتهام اهانت به مقدسات صرفاً به خاطر اينكه در مصاحبهاي اشاره شده است كه در قرآن آيات ناسخ و منسوخ وجود دارد در جامعه علمي براي دستگاه قضايي زيبنده نيست؟
من در طول همين چند سال گذشته بارها در روزنامهها از جمله در صفحه مربوط به مباحث انديشهاي روزنامههاي كيهان و رسالت بحث يا اشارهاي درباره ناسخ و منسوخ را ديدهام و هيچكس خردهگيري نكرده چون مانند اين است كه كسي آيات ديگر قرآن درباره محكم و متشابه در قرآن يا آيات مربوط به نماز و روزه را مطرح كند و به اهانت به مقدسات متهم گردد.
پنج:اتهام تقليد از نام و طرح روزنامه جامعه و عدم انتشار منظم
تقليد از نام و طرح روزنامه جامعه
1ـ اين شكايت جنبه شكلي دارد و ميگويد جامعه نو برخلاف تصريح مواد 16 و 33 قانون مطبوعات به تقليد از نام و طرح روزنامه لغو امتياز شده جامعه و عدم انتشار منظم نشريه از تاريخ اخذ مجوز پرداخته كه اين عدم انتشار به واسطه مدت طولاني از موجبات لغو امتياز است.
در مورد اول يعني تقليد از نام و طرح روزنامه جامعه لازم است به اين نكات توجه شود:
الف: بر فرض اينكه نام نشريهاي شبيه يك نشريه لغو امتياز شده باشد، گناه آن بر گردن نشريه و مدير مسئول نيست كه قرباني شوند بلكه اين وزارت ارشاد است كه براساس قانون و صلاحيت خود مجوز آن را صادر كرده و اگر با هر نام پيشنهادي مخالفت كند مديرمسئول نام ديگري را معرفي خواهد كرد.
ب: اخذ مجوز جامعه نو مدتها (بيش از يك سال) قبل از تصويب اصلاحيه قانون مطبوعات بوده و چون اين قوانين عطف به ماسبق نميشوند و فقط از تاريخ تصويب قانون به بعد، جاري هستند نميتوانند درباره جامعه نو شامل باشند و استناد به 16 و 33 فاقد وجاهت است.
ج: اما از همه مهمتر اينكه اساساً پرونده هفتهنامه جامعه نو در وزارت ارشاد موجود و شاهد است كه تقاضاي مجوز آن اولاً زماني بود كه روزنامه جامعه نيز در حال انتشار بوده و لغو امتياز نشده بود يعني اوايل 1377 تقاضا و تشكيل پرونده انجام گرديده است و ثانياُ از ميان چندين نام پيشنهادي ما، وزارت ارشاد فقط با اين نام موافقت كرده است و در آن زمان قانوني در اين زمينه وجود نداشته و ترجيح خود ما نيز اسامي ديگر بود كه پيشنهاد شده بود ولي وزارت ارشاد به دليل وجود آن نامها در سوابق و پروندههاي گذشته يا دلايل ديگر فقط با نام جامعه نو موافقت كرده است.
د: علاوه بر اين تفاوتهاي فراوان موجود، ميان اين دو نشريه آنقدر زياد است كه شبهه تقليد را با تعجب و حيرت مواجه ميكند زيرا آن يكي روزنامه جامعه بود و اين يكي هفتهنامه است، آن يكي در قطع روزنامهاي منتشر ميشد و اين يكي در قطع مجلهاي است. آن يكي نامش جامعه بود و اين يكي نامش جامعه نو يعني دو اسم متفاوت، آن يكي لوگوي خطاطي شده است و اين يكي لوگوي حروفچيني شده و ماشيني. كافي است مقايسهاي به عمل آيد تا معلوم شود برخلاف ادعاي مطروحه در شكايت كه از تقليد طرح روزنامه جامعه نو مطلقاً كمترين شباهتي با آن روزنامه ندارد.
عدم انتشار منظم
در مورد دوم از شكايت شكلي يعني بحث عدم انتشار منظم:
نكته اول اينكه شماره يكم نشريه براي فروردين و ارديبهشت 1379 بسته شد و مهياي انتشار گرديد اما متاسفانه موجي از توقيف مطبوعات اصلاحطلب از ارديبهشت 1379 آغاز شد و همين واقعه موجب توقف كار ما گرديد. عجيب اين است كه اگر در آن شرايط نشريه را انتشار ميداديم متهم به دهنكجي و لجاجت و تلاش براي جايگزيني نشريات توقيفي ميشديم به خصوص كه من همسر آقاي عمادالدين باقي نويسنده و روزنامهنگار زنداني بودم كه خود سردبير يكي از اين نشريات توقيف شده بود و اگر هم به دليل همين ملاحظهاي كه گفته شد انتشار نداديم متهم به عدم انتشار منظم ميشديم. اين كه با توجه به دقتنظر و با بيمهري چه تنگناي بيرحمانهاي است كه براي ارباب جرايد ايجاد ميشود و با بيمهري و بدبيني مواجه ميگردند؟ از اين مهمتر ماده 16 قانون مطبوعات ميگويد: «عدم انتشار منظم نشريه در يك سال نيز اگر بدون عذر موج (به تشخيص هيأت نظارت) باشد موجب لغو پروانه خواهد بود» يعني مرجع تشخيص عذر موجه را خود وزارت ارشاد و هيأت نظارت قرار داده است نه دادگستري و هيات نظارت نيز تا زمان طرح شكايت هيچ تخلفي را تشخيص نداده و ما نيز طبق قانون، موضوع تأخير در انتشار منظم نشريه را با معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد هماهنگ كرده بوديم و هيچگ