مجله مهرنامه، شماره 51- اسفند1395 (ویژه نوروز 1396) ص 477-476
هفته اول اسفند با همسرم خانم کمالی به دیدن دو نمایش در تئاتر شهر واقع در پارک دانشجو رفتیم. «شلتر» و «مانوس». شلتر نام خوابگاه زنان بهزیستی در لواسان است و نمایشی است درباره زنان کارتن خواب. مانوس(نام جزیره ای در کشور پاپوآ گینهنو) اما درباره مهاجران و پناهجویان بود. نویسنده اش لیلا حکمت و کیوان سررشته و کارگردانش نازنین سهامی زاده. اوج آن هم نمایش تصویر کودک کُرد و جنگ زده سوری بود که جنازه اش کنار ساحل شهر بدروم ترکیه افتاده بود و نیمه شهریور1394 تصویر آن در رسانه های جهان بازتاب گسترده ای یافت و همه را تکان داد. در حالی که اخبار مکرر غرق شدن مهاجران و پناهجویان در آب های یونان و اندونزی و استرالیا و غیره، که همیشه تعدادی از آنها را کودکان تشکیل می دهند مورد توجه قرار نمی گرفت. پس از پایان نمایش هم دو پناهجوی بازگشته ایرانی گزارشی از روزهای پر مخاطره مهاجرت دادند.
اگر معضل پناهجویان را به سه بخش تقسیم کنیم پازل اول، کشور مبداء است قطعه دوم پناهجویان و پازل سوم، کشور میزبان است. کمترین تقصیر متوجه پازل سوم است و بیشتر آن متوجه پازل اول و دوم به ویژه کشور مبداء. چرا سوئد و سوئیس و آمریکا و… از این پناهجویان و مهاجران ندارند و این پدیده برخاسته از کشورهای خاصی است؟ تئاتر مانوس گرچه پیکان انتقادش بیشتر متوجه پازل سوم بود اما در حدی که محدودیت ها اجازه می داد به مقصر اصلی هم اشاره داشت. هر دو نمایش(شلتر و مانوس) در یک چیز مشترک بودند و آن اینکه نشان می داد این هنرمندان راه درست را می روند. درست است که جامعه باید شاد باشد و هنرمند باید شادی را به ارمغان آورد اما شادی خواب آور و اغواگر و بی دردی فقط از هنرمند غیرمسئول برمی آید. هنرمند باید دست روی دردها بگذارد. صدای بی صداها شود. آنانکه دیده نمی شوند را بنمایاند. هر دو نمایش روی مسائل انسانی دردناکی دست گذاشته بودند. ساناز بیان، نویسنده و امین میری کارگردان شلتر بودند. چندسال پیش که در جریان همکاری برای رهایی یک نوجوان محکوم به اعدام زیر18سال با میری آشنا شده بودم نمایش «احساس آبی مرگ» را اجرا می کرد که موضوع آن اعدام های زیر18 سال بود. او همیشه روی دردها دست می گذارد.
در ایران صنعت تئاتر با وجود دراز ترین تاریخی که دارد و اساسا برخی زادگاه تئاتر را ایران و تشیع می دانند اما با مشکلات فراوانی روبروست به گونه ای که داشت دچار انقراض می شد. صنعتی پرهزینه وکم بازده است. برخلاف صنعت فیلم که هنرمندان یکبار بازی می کنندو ضبط و تکثیر می شود و برای همیشه می ماند و در همه جا و همزمان قابل اکران است اما در تئاتر که یک اجرای زنده است برای هربار نمایش باید آن را بازی کنند چه بازیگر بیمار باشد، چه مصیبت دیده باشد، حالش خوش باشد یا نباشد و…
فقدان سرمایه گذاری بخش دولتی و خصوصی هم سبب شده که صنعت تئاتر آنقدر فقیر باشد که ضعف صحنه پردازی جزو گریزناپذیر آن بشود و در نتیجه تئاترها در ایران «متن محور» یا «بازی محور» شوند با اینحال نمایش های خوبی در این سال ها به اجرا در آمده اند که تئاتر ارسطو در سال گذشته و تئاتر قوام السطلنه که اکنون در دست اجراست نمونه های آن هستند.اما درباره شلتر به نظر من مسئله اجرا و نواقص و محدودیت های آن فرع بر این نگاه ناب و بلندمرتبه انسانی آن است.
وقتی مانوس نشان می دهد که سی ساعت و سی روز برای این پناهجویان سی سال گذشته و رنجی به جان خریده اند تا از جزیره ای که بخاطر شرایط ناگوار زیستی به آن پناه برده اند بگریزند ولو به بهای جان شان! آنگاه می توان شلتر را به همان جزیره تشبیه کرد. جزیره ای که زنان بی پناه به اجبار به آن پناه برده اند اما می خواهند از آن بگریزند.
من نخستین بار که با چشم خویش زنان کارتن خواب را دیدم تنم لرزید و چند روزی سایه سنگین آن لحظه ای دست از سرم بر نمی داشت. شبی نسبتا سرد در بزرگراه نیایش می رفتم. هوا تازه تاریک شده بود. راه بندان سختی بود. اتومبیل ها سانتی متری حرکت می کردند. بلوار عریضی بین جاده وجود دارد که گاردریل ها آن را به حریم مستقلی تبدیل کرده اند و درختچه هایی در دو سوی گاردریل ها به ارتفاع یک تا یک ونیم متر که برای زیباسازی و تصفیه هوا تعبیه شده اند اما دالان میان درختچه ها انجا را به محیط امن و پنهان از دیده ها بدل می کند . از میان دالان درختچه ها در بلوار یکی دوبار سری از میان بوته ها بالا آمد و غیب شد. کنجکاو شدم. نگران از اینکه جنایتی واقع شده باشد. توقف کرده و به سوی بلوار رفتم. باور کردنی نبود. قطاری از آدم ها در درازای این مسیر دیده می شدند. شاید سن اغلب آنها از 15تا 30 سال بود. تازه دریافتم این آدم ها چرا باید معتاد شوند و هرچه این ماده قوی تر باشد بهتر! چون آنها باید در برابر سرما و غیره مقاوم شوند. وقتی آنجا را ترک کردم و به دیدن دوست مطلعی رفتم و مشاهدات خویش را بازگو کردم گفت فقط در بزرگراه نیایش پانصد نفر هستند و در جاده هی دیگر هم وجوددارد و به چندهزار بالغ می شوند. شهرداری هم برای اینکه جلوی سکونت این افراد را بگیرد درختچه ها را کوتاه می کند یا آب در آنجا می اندازند.
درهنگام مشاهده صحنه، اما آنچه بسیار تکان دهنده بود این بود که در خیل این جمعیت کارتن خواب چند خانم هم دیده می شدند و پدیده کارتن خوابی را قبیح اندر قبیح می کرد. اشک انسان بی اختیار بیرون می ریخت. اینها مگر شهروندان همین کشور نیستند؟ مگر ازسرمایه عظیم نفت و 800 میلیارد دلار فروش نفت در 8سال که برابر با 80 سال فروش قبلی نفت بود سهمی ندارند؟ مگرما نمی گفتیم امام علی می گوید: «إِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ اَلْوُلاَةِ عَلَى اَلْجَمْعِ» همانا فقر مردم به خاطر مال اندوزی والیان و مدیران است.»، بدین روی به مالک توصیه می کند: «وَ لاَ تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ». همانند جانور حریص و درنده ای نباش که به بیت المال مردم چشم دوخته باشی.»، و مگر نمی گفتیم امام علی فرموده است: «اِنّ الله فرض علی اَئمة العدل اَن یقدّروا اَنفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیّع بالفقیر فقره» خداوند بر پیشوایان عدل واجب گرداند بر خود سخت گیرند و همچون طبقه ضعیف مردم باشند، تا ناملایمات فقر، به فقیر فشار نیاورد و او را هلاک نکند».(خطبه209)
چرا پول های این مردم به جای اینکه در جدال های دور دست ها هزینه شود، پولی که متعلق به آنان است برای گره گشایی از زندگی خودشان هزینه نمی شود و این صاحبان و مالکان ثروت های طبیعی کشور به قیمت آبادی دیگران به این روزهای فلاکت بار افتاده اند؟ آیا واجب تر از اینها وجود دارد؟ مگر می توان باور کرد در کشوری که ناموس و تعصب در دفاع از حرمت و شرافت خانواده و دخترانش خط قرمزی بود که کسی یارای نزدیک شدن به آن را نداشت امروز چهل سال پس از انقلاب این صحنه ها به اموری عادی بدل شده اند؟ پس وعده های انقلاب کجا رفت؟ آن غیرت و تعصب مثبت کجاست؟ با خود فکر می کردم من اگر مقام و مسئولیتی داشتم و این صحنه را می دیدم همان می کردم که امام علی درباره ربودن خلخال از پای یک زن یهودی گفت:« فَلَوْ أنَّ امْرَأً مُسْلِما ماتَ من بَعدِ هذا أَسَفَا ما کانَ بِه مَلُوما بَل کانَ به عِنْدی جَدیرا ».اگر از این پس، مسلمانی از غم چنین حادثهای بمیرد، جای ملامت نیست، بلکه به نظر من سزاوار است(خطبه27).
اما نه تلویزیون حکومتی و نه روزنامه های اصولگرا و نه متولیان امور نمی خواهند پدیده شومی را که محصول یک کارنامه چهل ساله است بنگرند. آنها را فقط به وقت استفاده ابزاری علیه مسئولانی که موافق شان نیستند در حدی مطرح ولی در کل، کتمان یا انکار می کنند تا اینکه هنرمندانی دردمند آن را به صحنه می آورند. هنرمندان برای شناختن این پدیده مدتی در شلتر با آنها زندگی می کنند. وقتی نقشهای شان را بازی می کردند تو گویی این نقش برای شان درونی شده است و همین راز اثر گذاری نمایش بود. شدت تاثیر نقش چنان بود که خود آنها عمیقا از این واقعیت تلخ و تراژیک متاثر بودند و با وجود اینکه این نقش را مکرر بازی می کردند اما بیشتر متاثر می شدند. پس از پایان نمایش به پشت صحنه رفتیم. تا مدت ها پس از پایان نمایش یکی از آنها گریه می کرد. این صحنه مرا خاطره ای از بازی کردن یک نقش در دوره نوجوانی انداخت که تا سال های بعد هر وقت یادش می افتادم اشکم جاری می شد وخاطره آن را برای این هنرمندان جوان و دارای آینده درخشان بازگو کردم.
آنچه سبب می شد سخنان ذکر شده امام عدالت در حین نمایش در ذهن انسان طنین اندازد آنجا بود که میری به عنوان محقق یا نماینده مخاطبان و تماشاگران در مصاحبه با زنان کارتن خواب از مینا می پرسد: الان می دونی رئیس جمهور کیه؟ / مینا : رئیس جمهور؟ نه/ شهردار کیه؟/ مینا: شهردار نمی دونم/
امین: اگه رئیس جمهور الان اینجا باشه بخوای بهش یه حرفی بزنی دوست داری چی بهش بگی؟ چی میخوای ازش؟/ مینا: ازش می خوام بیاد تو این پارک شوش ده دقیقه راه بره.
البته می شد نماینده مخاطبان درباره مقامات دیگر هم سوال کند ولی گویی کارگردان فقط در این مورد احساس امنیت می کند در حالی که همه مسئول اند.
در این تئاتر مستند سعی شده است عوامل مختلفی چون: فقر مادی و فقر فرهنگی، ناکامی در ازدواج، شوهر دادن اجباری دختران به مردان سالمند و فاصله سنی زیاد، خشونت و آزار جنسی در خانواده و بیرون خانواده، بازار جنسی مکاره و هوسرانی مردان، اشتباه و لغزش و غیره را در شکل گیری پدیده فرار از خانه و کارتن خوابی و تن فروشی متذکر بشوند.
جای خیلی ها در این نمایش خالی بود. جای آنانکه باید پاسخگوی پدید آمدن کارتن خوابی و گورخوابی و فقر و فلاکت و فحشاء باشند و دردناک تر از آن اینکه زنان یعنی ناموس ما یعنی خواهران و دختران و مادران ما هم قربانی آن باشند و… همیشه خالی است.