#عمادالدین_باقی
✍️ دیروز جمعه ۹ خرداد۱۴۰۴ مجلس ختم دوست دیرینه ام “محمدحسین دقتی نجد” بود. در سفر بودم که خبر غم انگیز کوچ او را شنیدم و خود را به مجلس ترحیم رساندم. خیلی امید داشتم به غلبه او بر سرطان لوزالمعده و بهبودی اش، چون در واپسین دیدار، دارای روحیه بسیار عالی، دنیایی از امید و ایمان و شور زندگی بود. از اینرو با وجود بیمار بودنش غافلگیر شدم. به درخواست اقای صادق دقتی چند دقیقه ای سخن گفتم.
حسین ته لهجه ترکی شیرینی داشت و دیگر صدایش را نمی شنوم. پیامها، دلسوزیها، نگرانیها و توصیههایش برایم نخواهد آمد. اخبار را دنبال میکرد هر وقت پستی در کانال تلگرام منتشر می کردم اگر ملاحظهای داشت یا ایرادی در آن میدید یا نگران پیامدهایش می شد بلافاصله منتقل میکرد.
در مراسم درگذشت برادرم می گفت: بهترین مراسم ختم آن است که دوستان و نزدیکان آنکه از دنیا رفته، خاطراتی را از او روایت کنند. وقتی آقا صادق دعوت کردند چند دقیقهای صحبت کنم، گویی تحقق همین سوگواره ایدهآل حسین بود.
او عاشق ایران بود و در جنگ حضور داشت و چون برادرش جانباز شد. چند بار از تهران و مراغه، داوطلبانه به جبهه رفت. در اعزام از تهران به واحد زرهی تیپ محمد رسول الله و تیپ ۲۱ رمضان و در اعزام از مراغه و تبریز به جبهه سر پل ذهاب، گردان زرهی المهدی و بعد به لشگر عاشورا به عنوان دیده بان تیپ ذوالفقار رفت. سال ۸۴ یکی از نهادهای مدنی که تصمیم به راه اندازی اش گرفتیم، جمعیت زیتون (کانون صلحجویان ایران) بود که پروانه فعالیت هم دریافت کرد و هدفش حمایت از صلح و آسیب دیدگان جنگ بود و دفاع را حق مشروع هر ملتی میدانست. حسین از ارکان آن بود. بقیه اعضای تشکیل دهنده: آقایان مهین خاکی، صادق دقتی، هادی کاظمی پور، کریم نصیری و محمدرضا رحیمی همه جزو معلولان و جانبازان جنگ و صالحترین افراد برای دفاع از صلح بودند زیرا جنگ را با گوشت و پوست و استخوان شان لمس کرده بودند. خانمها طاهره متولی و مریم باقی هم دیگر اعضای هیئت مدیره کانون صلحجویان بودند.
بعد از سرکوبهای سال ۸۸ که جامعه مدنی را منکوب کرد به گونهای که حتی انجمن بیماران تالاسمی هم تعطیل و «انجمن دفاع از حقوق زندانیان» که پروانه رسمی داشت، بدون حکم قضایی، پلمپ شد. همین شرایط، این نهاد مدنی نوپا و صلحجو را نیز به محاق برد اما در همان مدت کوتاه فعالیتش همایشی برگزار کردیم که حسین مدیر و مجری نشست بود و دکلمهها و اشعار خودش را میخواند.
او طبع شعر و نوشتن هم داشت که پرورشش نمی داد. وقتی می گفتم مرثیه هایش را منتشر کند می گفت برای دلش سروده است نه انتشار. یکی از زیباترینش که دلم میخواست ضبط میکردم این بود که حکایت می کرد روزی در جبهه روی یک کپه خاک نشسته بود اما احساس میکند این کپه به طور غیرمعمولی نرم است. خاک را کنار میزند و متوجه میشود جنازه یکی از نیروهای عراقی است که هنگام عقب نشینی نتوانسته اند او را ببرند و رویش خاک ریخته اند. حسین، قرآن و عکس خانوادگی ان عراقی را هم در جیبش دیده و بسیار گریسته بود. فی البداهه مرثیه ای سروده بود که مضمونش این بود که ما هر دو برادریم و همانطور که خانواده ما منتظرمان هستند خانواده تو هم منتظر تو هستند.
هر چند بیشتر افراد در میدان جنگ به این مسایل انسانی توجهی نشان نمیدهند، اما افرادی با این دیدگاههای انسانی و عاطفی هم در متن دفاع میهنی ما قرار داشتند.
حسین دارای مدرک مهندسی مکانیک و کارشناس تاریخ بود پر بود از پرسش، پرسش های کلامی و اندیشهای اش را بی پروا مطرح میکرد و مخاطب اندیشه پرداز را کلافه میکرد.
دلش هم از کارهای ناشایست حاکمیت و هم از آنان که به بهانه براندازی، برای دشمنان غدار ایران فرش پهن میکنند، خون بود.
جایش خالی است و خواهد بود. چون مهربان بود بی شک برای خانواده اش فقدان او سخت است اما آنچه انسان را تسلی میدهد باور به جهانی دیگر است و اینکه او معتقد بود به دنیایی بهتر خواهد رفت.