نگاهي انتقادي به مقالهاي از آقاي عمادالدين باقي
عليمحمد طباطبايي
[email protected]
اصلاحاتي كه اصلاح طلبان ما در نظر دارند اصلاح و بازسازي آن شيوهي حكومت كردن است كه خود آنها در بوجود آوردنش بيشترين زحمات را متقبل شدهاند – كه اگر موفق ميشدند البته به سود همه بود. اين آن اصلاحاتي نيست كه هركدام از ما بر حسب مشكلات و بدبختيهايمان در ذهن خود داريم. آنچه بايد اصلاح بشود در خلاصهترين كلام جمهوري اسلامي است. بنابراين آنها هرگز دست از اين فكر بر نميدارند كه در اصلاحات ناكام ماندهاند
به تازگي مقالهاي از آقاي عمادالدين باقي در سايت امروز و سپس ايران امروز منتشر شده است با نام «اصلاح طلبي بازيگرانه، اصلاح طلبي تماشاگرانه» كه به نظر اين حقير بي نياز از برخورد و نگاهي انتقادي نميباشد. آقاي باقي از سرشناسترين چهرههاي اصلاح طلب نزديك به آقاي خاتمي و حلقهي متفكرين دوم خردادي است كه طي مدت كوتاه عمر روزنامههاي اصلاح طلب بسيار خوش درخشيده است. آخرين مطالب ايشان در همشهري قبل از تغيير و تحولات شهرداري هنوز هم جزو بهترين مقالههاي سال 81 و 82 ميتواند محسوب شود. اما آن تفكر بنيادي كه در اين آخرين مقاله آمده به نظر بنده دچار ابهامهايي ميباشد كه انسان را در بارهي اساس و برنامهي اصلاح طلبان در ايران فعلي به انديشه وا ميدارد.
1 – ابتدا ببينيم كه منظور آقاي باقي از «اصلاح طلبي بازيگرانه و تماشاگرانه» چيست و نگرانيهاي ايشان از نوشتن چنين مقالهاي چه چيز ميتواند باشد. از نظر آقاي باقي دو نوع اصلاح طلبي داريم. يكي اصلاح طلبي اصيل است كه ايشان آنرا «بازيگرانه» ميخواند و اين شامل حال كساني ميشود كه صرفاً تماشاگر صحنهي پرماجرا و پر هزينهي سالهاي معاصر نيستند بلكه شخصاً بازيگر و نقش آفريناند و حاضر به پرداخت هرگونه هزينههاي ضروري براي پيشبرد اصلاحات. اما گروه اصلاح طلبان تماشاگر كه از اسم آن نيز روشن است از افرادي تشكيل ميشود كه هرچند داراي گرايشات شديد اصلاح طلبي هستند اما شخصاً حاضر به ايفاي نقش فعال و پرداخت هزينه نميباشند بلكه ميخواهند كه چنين گرفتاريهايي را ديگران تقبل كنند و خود صرفاً از نعمات آنها بهرهمند شوند. تا اينجاي ماجرا به نظر ميرسد كه همه چيز به خوبي و خوشي در حال شدن است و مشكلي نيست و با واقعيتهاي جاري در جامعهي ما هم به خوبي صدق ميكند. اما در حالي كه براي خوانندهاي با هوش متوسط هيچ دشواري در يافتن ما به ازاي اصلاح طلبان بازيگرانه وجود ندارد ـ اينها افرادي هستند كه در حال حاضر يا دارند كه هزينههاي شركت فعال خود را در گوشه زندان ميپردازند و يا آن دسته از اطرافيان آقاي خاتمي هستند كه از يك طرف زير فشار شديد جناح مقابل قرار گرفتهاند و از طرف ديگر زير فشار منتقدين دولت (و شايد هم همان اصلاح طلبان تماشاگر) ـ ليكن اصلاح طلبان تماشاگر چه كساني ميتوانند باشند؟ متأسفانه اين را ديگر خوانندهي حتي باهوش نيز فقط ميتواند حدس بزند، حدسي كه معلوم نيست تا چه حد با منظور اصلي نويسنده مطابقت دارد. اما به نظر ميرسد كه منظور ايشان حتي اگر خود ندانند مردم كوچه و بازاراند كه ايشان آنها را براي اجراي كاري سترگ فرا ميخواند.
در جاي ديگري از مقاله، ايشان از واژهي «سرزنشگران» بهره ميبرد. مينويسد: «بايد از سرزنشگران پرسيد در ازاي انتقاداتي كه بيان ميكنند (هرچند بسياري از آنها وارد و روا هستند و بي ترديد برخي از رهبران جنبش اصلاحات به وعدههاي خويش وفا نكرده و يا پايمردي بايستهاي را در برابر سركوبگران انجام ندادهاند) خود آنان براي پيشرفت جنبش چه كردهاند». و سپس اضافه ميكنند: «آيا اين كفايت ميكند كه چند سال يك بار در پاي صندوقهاي رأي حضور يافته سپس بنشينيم و نظارهگر حوادث باشيم و بنگريم ديگران چه كردهاند؟». در اينجا ميتوان حدس زد (و فقط حدس) كه منظور آقاي باقي از تماشاگران به راستي خود تماشاگران است. يعني ما مردم خارج از حكومت و جناحهاي وابسته به آن. ما كساني كه به واقع – در چارچوب گفتمان اصلاحي و نه انقلابي – جز تماشا هم كار ديگري نميتوانيم و بلكه نبايد انجام دهيم. پس تا اينجاي ماجرا ميتوان اين نتيجه را گرفت كه اين مقاله نوعي درد دل است از طرف كساني كه در صحنه به ميل خود حاضر شدهاند و به عنوان نمايندگان مردم و داوطلباني كه ميخواهند مشكلات و به قول خودشان بن بستهاي جمهوري اسلامي را رفع كنند، كه خطاب ميشود به مردمي كه ديگر اميد خود را به آنها از دست دادهاند و حاضر به حمايت بيشتر از آنها نيستند. اما توجه داشته باشيم كه اين «بازيگران» همان كساني هستند كه با ميل و نيت خودشان بازيگر شدهاند، بدون اين كه كسي از آنها خواسته باشد يا آنها را براي اجراي چنين نقشي اصرار كرده باشد و تماشاگران هم كساني هستند كه در همه جاي دنيا تماشاگراند يعني ما مردم معمولي كه به آنها (يعني به بازيگران) چندين سال است كه رأي داده و اميد بستهايم و اين كه بيش از اين چه بابد بكنيم روشن نيست.
اكنون مدتهاست كه گفته ميشود اصلاح طلبان ديگر كاري از دستشان ساخته نيست و ديگر به آنها نميتوان اميد داشت. اتفاقاً مشكل آقاي باقي همين گونه اظهار نظرهاست. از نظر ايشان اين گونه نقطه نظرهاي منفي از جانب اصلاح طلبان تماشاگر (يا بهتر بود ميگفتيد قلابي) است كه منتشر ميشود و بدون اين كه فايدهاي داشته باشد به مأيوس كردن بازيگران ميپردازد. وانگهي به قول ايشان براي آنكه اصلاحات به راستي انجام گيرد همه بايد اصلاح طلب واقعي باشند: «اين كه عدهاي گمان ميكنند بايد بنشينند تا ديگران عمل كنند و ديگران را تشويق به عمل و يا هزينه دادن كنند ولي خود حاضر نباشند چنين كنند منصفانه نيست … اگر معتقديم بايستي تغييري صورت گيرد دو راه بيشتر نداريم: 1- انقلاب و ويرانگري و خشونت 2- اصلاحات آرام و راديكال و تحول بدون خشونت. اگر دومين راه را كه به سود منافع فردي و ملي ماست برگزيديم نبايد فقط حرف زد يا تماشاگر بود. بايد آستينها را بالا زد و به ميدان عمل آمد».
اما چنانچه مقالهي آقاي باقي رگ غيرت كسي را تحريك كرده باشد و طرف بخواهد به راستي آستينها را بالا بزند و وارد ميدان شود اين ميدان كجاست و نقش او در اين وسط چيست؟ ببينيم كه خود ايشان چه ميگويد: «هر شهروندي بايد به سهم خود در تقويت نهادهاي مدني بكوشد، در اجتماعات مدني حضور يابد. سخن بگويد و در اين صورت است كه دولت و مجلس نيز از انفعال و تسليم طلبي خارج شده و به ناگزير فعال ميشوند». اصطلاح «آستين بالازدن» در زبان شيرين فارسي حكايت دارد از آماده شدن براي كاري مهم كه نياز به نيرو و توان زياد دارد و تحمل بسيار ميطلبد. اين كه از چنين واژهاي براي تشويق مردم به شركت در اجتماعات مدني كه اجراي آنها در ايران چيزي تقريباً در حد صفر است استفاده كنيم حيرت انسان را برميانگيزد. وانگهي اصولاً شركت در اجتماعات مدني (كه اصلاً معلوم نيست منظور آقاي باقي از آنها چيست) نميتواند كاري چنان سنگين و خطير باشد كه نيازي به آستين بالازدن داشته باشد. گذشته از آن با شركت در اين اجتماعات (حتي به فرض وجود) شخص شركت كننده چگونه ميتواند به پيشرفت اصلاحات به طور بازيگرانه ياري رساند؟ آيا شركت در چنين اجتماعات چيزي بيش از شركت در انتخابات است كه آقاي باقي شركت در آنها را براي بازيگر بودن به هيچ وجه كافي نميدانند؟
من ميخواهم بگويم كه آقاي باقي اگر دچار تناقض گويي نشده باشد لاجرم (و بدون آن كه خود بداند) در حال دعوت كردن مردم با زبان بي زباني به يك انقلاب است. در بخش ديگري از مقالهي ايشان ميخوانيم: «آنچه ما ميخواهيم آنقدر بزرگ و ارزشمند است كه آنچه تاكنون برايش پرداخته ايم نيز اندك است … مادامي كه ترس وجود داشته باشد، شكست و انفعال و هزينه پرداختن نيز هست … مگر ميشود به دريا رفت و خيس نشد، مگر ميشود آزادي و رفاه و امنيت خواست و رايگان به كف آورد؟ مگر تاريخ ملتها نشان نميدهد كه در طول دو سه قرن چه رنجها، و زندانها و داغها و درفشها ديدهاند تا به موقعيت كنوني رسيده اند؟». تمامي چنين سخناني ميتوانست به جامعهاي درست در بحبوحهي يك انقلاب نسبت داده شود. با اين حساب ايشان همانقدر اصلاح طلب هستند كه مثلاً دكتر شريعتي فكر ميكرد كه هست و البته نبود (زيرا در آن زمان نميتوانست باشد، همانگونه كه ما تازه امروز به دشواري ميتوانيم).
2 – تقسيم بندي روشهايي جهت ايجاد تغييرات اجتماعي به انقلابي و اصلاح گرايانه در تاريخ معاصر ايران چيز جديدي نيست. از جمله مهمترين آنها در دوران پيش از انقلاب اشارههايي بود از دكتر شريعتي در سخنرانيهايش كه اسلام را الگويي براي ايجاد تغييرات به روش اصلاح گرايانه و ماركسيسم را مدل انقلابي آن ميدانست و شايد بگوييد كه اين را بايد يك طنز تاريخ دانست كه با وجوديكه وي متشخصترين و پرطرفدارترين چهرهي ضد رژيم و مبارز گذشته بود اما به جاي آنكه مسير ايران به سوي اصلاحات برود به انقلاب رسيد. اين كه چرا اين گونه شد را پايينتر توضيح ميدهم.
براي روشنتر شدن موضوع در خصوص انتخاب بين دو روش كاملاً متفاوت اما داراي نتايجي يكسان ميتوان به مثالهايي از علم پزشكي استناد كرد. غالباً براي بهبودي از يك بيماري جدي راه و روشهاي متفاوتي وجود دارد. ميتوان كيسهي صفرا يا توموري در مثانه و يا برداشتن پروستات را با عمل باز انجام داد و ميتوان آنها را بدون استفاده از بازكردن با دستگاههاي جديدتر و اصطلاحاً با عمل بسته انجام داد. اين كه كدام روش انتخاب ميشود تا حدودي به پزشك معالج و شرايط سني و سلامتي بيمار بستگي دارد اما قاعدتاً نتايج در هر دو مورد بايد تقريباً يكي باشد، يعني سلامتي بيمار. متاسفانه ما در جوامع بشري براي ايجاد تغييرات لازم و رهايي از برخي نابسامانيها اغلب امكان انتخابهاي متفاوتي نداريم. شايد حتي بتوان ادعا كرد كه اصولاً در جوامع بشري انتخاب مطرح نيست، جريان مطرح است. جرياني بدون آن كه بتوان براي آن تبييني كاملاً روشن ارائه كرد پاي ميگيرد و و ديگران را به دنبال خود ميكشد و چنانچه ادامه يابد به نتايج مورد نظر نيز ميرسد. انقلاب ايران يك چنين چيزي بود و داستان اصلاح گراييهاي روزگار كنوني ما نيز جز اين نيست. در حقيقت آنچه آقاي باقي از انتخاب ميان اين دو شيوه ميگويند بيشتر جنبهي درسي دارد تا واقعي. درست مانند داستان نيوتون و آن درخت سيب كذايي كه لابد اگر جلوي راه او سبز نشده بود نه از پيشرفت فيزيك اثري بود نه از جهان نو. البته همه ميدانيم كه اين گونه اشارهها افسانههايي بيش نيستند اما چون جذاباند براي هميشه تكرار خواهد شد. اصولاً انتخاب ميان دو چيز كاملاً متفاوت براي انسان هميشه موضوعي بسيار گيرا است و به يادش ميآورد كه او حق انتخاب آيندهي خود را در دستان خودش دارد. اما اين نيز خود تا حدود زياد و در ابعاد اجتماعي يك افسانه است. حق انتخاب هر كدام از ما به تنهايي براي آيندهي جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم بسيار محدود است. در اين جرياني كه به راه افتاده ما ميتوانيم باشيم يا نباشيم اما به تنهايي قدرت تغيير آن را نداريم. بنابراين نه تنها ما نميتوانيم ميان انقلاب يا اصلاح انتخاب كنيم كه در واقع تفاوت اين دو آن گونه كه در نظر اول روشن ميآيد هم نيست. اين ادعاي بنده را همين مقالهي مورد نظر از آقاي باقي به بهترين وجه ثابت ميكند. آقاي باقي در مقالهي خود و در انتقاد از بي عملي مردم مينويسند: «(آيا) اين رفتار متناسب با جامعهاي است كه پايههاي دموكراسي در آن استقرار يافته و ركن چهارم و نهادهاي مدني نيرومند بر نهادهاي قدرت نظارت داشته و توزيع اقتدار تحقق يافته است؟». اما – به كنار از درست بودن يا باطل بودن چنين ادعايي در ايران فعلي – اگر اين گونه بود كه ايشان ميگويند چرا رفتار متناسب همان چهار سال يكبار شركت در انتخابات نبايد باشد؟ مگر قرار نيست كه مردم در جوامع مبتني بر دموكراسي براي مديريت جامعه و قانون گذاري از ميان خود نمايندگاني انتخاب كنند كه آن نمايندگان به وكالت از آنها بايد اين امور را بگردانند و مردم نيز در سر كار و زندگي خود حاضر باشند؟ ديگر آستينها را براي چه بايد بالا زد؟ آقاي باقي در مقالهي خود مثالي ميزنند از يك استاديوم فوتبال كه دو تيم در حال بازياند و بقيه تماشاچي. سپس به ما يادآوري ميكنند كه در جامعهي فعلي ما ديگر چنين چيزي قابل تحمل نيست بلكه همه بايد آستينها را بالا زده و وارد زمين بشوند. اما من كه تابحال هيچ بازي (تا چه رسد به بازي فوتبال) با اين همه بازيكن نديدهام. اين كدام بازي است كه اين همه بازيكن لازم دارد؟ حتي اگر در نگاهي قابل اغماض كل جامعه را يك زمين بازي و مردم را بازيكن تصور كنيم اولاً اين مثالي است كه برهرگونه جامعه در وضع طبيعي خود قابل انطباق است و گذشته از آن آنچه آقاي باقي از اين انسانهاي مظلوم ميطلبد نه بازي كردن به ميل خود بلكه انجام حركات و رفتار كاملاً خاصي است براي حاصل شدن نوع خاصي از نتيجه كه ديگر اين را نميتوان بازي نام نهاد. در اينجا ديگر بازي كنها با ارادهي خود بازي نميكنند بلكه چيزي در حد يك مهرهي بي قابليت هستند. براي بار ديگر بايد بگويم كه چنين صحنهاي كه ايشان به تصوير ميكشند بدون آنكه خود بدانند همان صحنهي انقلاب گذشتهي ايران است و شايد اصلاً يك دليل آن اين باشد كه ايشان به عنوان يكي از فعالترين انقلابيهاي سال 57 تصور ميكنند كه ايران پس از چنين رويدادي به نتايج دلخواه و مورد انتظار نرسيده. پس انقلاب بايد براي بار ديگر تكرار شود اما اين بار با ظاهري اصلاح طلبانه.
3 – اگر ادعا شود كه: «به استثناي روز 22 بهمن حادثهي ديگري در انقلاب ايران رخ نداده كه نتواند يك نهضت اصلاح طلبي در مفهومي كه امروز از آن مستفاد ميگردد باشد» چگونه ميتوان پاسخي مقتضي داد؟ حتي در 22 بهمن قرار بر درگيريهاي مسلحانه نبود زيرا ارتش در آنچه در پشت پرده انجام گرفته بود كناره گيري خودش را اعلام كرده بود. يك پاسخ اين است كه مردم خواهان دگرگونيهاي اساسي بودند كه حداقل و مرحلهي نخست آن تغيير سيستم حكومتي بود و تغيير سيستم حكومتي هميشه به معناي انقلاب است. اگر اين ادعا درست باشد پس بايد اكثر كساني كه امروز خواهان انجام رفراندم و تغييرات اساسي هستند را انقلابي به حساب آورد زيرا آنها نيز چيزي كمتر از دگرگوني حكومتي نميخواهند. پس اين كه چيزي را انقلاب بخوانيم يا اصلاح به نيت خود ما باز ميگردد نه به نوع و شكل انجام آنچه قرار است يا بايد انجام گيرد. چون آن زمان همه خواهان انقلاب بودند و انقلاب كردن به قول امروزيها گفتمان غالب بود آن تغيير و تحولات را انقلاب ناميديم و امروز كه گفتمان غالب « اصلاحات » است هرچه هم كه قرار است انجام شود اصلاحات نام ميگيرد حتي اگر در محتوا فرقي با رويدادهاي 22 بهمن نداشته باشد.
4 – و سخن آخر اين كه اصلاحاتي كه اصلاح طلبان ما در نظر دارند اصلاح و بازسازي آن شيوهي حكومت كردن است كه خود آنها در بوجود آوردنش بيشترين زحمات را متقبل شدهاند – كه اگر موفق ميشدند البته به سود همه بود. اين آن اصلاحاتي نيست كه هركدام از ما بر حسب مشكلات و بدبختيهايمان در ذهن خود داريم. آنچه بايد اصلاح بشود در خلاصهترين كلام جمهوري اسلامي است. بنابراين آنها هرگز دست از اين فكر بر نميدارند كه در اصلاحات ناكام ماندهاند. آنها شكست خود را نميتوانند بپذيرند. كدام پدر و مادري است كه بتواند اصلاح نشدني بودن فرزند خود را قبول كند؟ اما گاهي هم پيش ميآيد كه از فرط نااميدي (مانند آقاي باقي در مقالهي مورد نظر) نا خواسته و نادانسته ميل به يك انقلاب واقعي دارند و شايد ميل به شكستن آنچه خود ساختهاند.