محمد قوچانی
روزنامه وقایع اتفاقیه، دور جدید، شماره 4 شنبه 7 آذر1394 صفحه اول
165 سال پیش در سال 1229 خورشیدی امیر کبیر هفته نامه ای به نام “وقایع اتفاقیه ” منتشر کرد که گرچه عمرش بیش از بنیانگذارش بود اما خود نیز در قیاس با نهادهای مطبوعاتی مشابه در جهان ، عمر چندانی نیافت . هفته نامه وقایع اتفاقیه پس از قتل امیر کبیر ، چند مدیر عوض کرد و جالب اینجاست که بیست سال پس از انتشار ، اداره ان به دست رییس اداره ی انطباعات ناصری ؛ فرزند حاج علی خان حاجب الدوله افتاد که مامور اجرای حکم قتل امیر کبیر بود و این بار پسرش با تغییر نام “وقایع اتفاقیه “به روزنامه ی دولت علیه ی ایران بر این ارثیه به جای مانده امیر هم خط بطلان کشید و از تداوم ان جلوگیری کرد. پدر، امیر را کشت و پسر، روزنامه امیر را !
چندی پیش رییس جمهور در مراسم افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات تهران از نبود نظام مطبوعاتی در ایران گفت و اینکه چرا ما نهادهای معظم رسانه ای مانند تایمز لندن با بیش از 200 سال سابقه نداریم ؟ نه اینکه چون آنان از همان 200 سال قبل شروع می کردیم ، که ابتکار روزنامه نویسی با انگلیسی هاست ، بلکه چرا مثلا همین “وقایع اتفاقیه” ی امیر کبیر ادامه نیافت که امروزه دوباره در سوم آذر ماه 1394 بالای آن بنویسند :”شماره ی اول از سال اول در دوره ی جدید “؟! چرا ما باید همه چیز را از 1/1/1شروع کنیم ؟! شاید بگویید که این هم یکی مثل بقیه: جامعه، خرداد، صبح امروز، آسمان یا مردم امروز که تندروی کردند و بسته شدند…اما” وقایع اتفاقیه ” که این طور نبود! روزنامه ی دولت علیه ایران بود که صدر اعظم آهنین وقت ؛ میرزا تقی خان امیر کبیر ، که هم امیر “دولت” بود و هم امیر “نظام” ، هم رییس “کشور “بود و هم رییس” لشکر ” آن را منتشر می کرد و بعد هم تحت توجهات همایونی بود … پس چرا وقایع اتفاقیه 165 ساله نشد و هنوز در سال اول ، شماره اول مانده است ؟!
روزنامه ی در حال انتشاری را می شناسم که در شماره های مسلسلش ، سه سال اول را فراموش کرده و پس از سه سال نوشته :” دوره ی جدید ، شماره ی اول” ! همان روزنامه ای که 10 سالگی اش را به سکوت برگزار کرد تا مبادا چشمش کنند و حق هم داشت ؛ که اینجا عمر دراز داشتن و نهاد پایدار شدن ، گناه اگر نباشد ، شک برانگیز هست ! فصلنامه ای را می شناسم که چون به شماره ی 100 رسید و دوستانش خواستند برایش جشن تولد بگیرند ، مدیرش انگشت هشدار بر بینی گذاشت و با دعوت به سکوت گفت صدایش را درنیاورید که چشممان می زنند و البته منظور آن مجله” روشنفکرانه /دانشورانه” فقط چشم زخم نبود! سردبیر روزنامه ای بوده ام که همه می گویند یکی از علل ، نه دلیل ، توقیف اش در دوران من جشن هایی بود که در سالگرد انتشارش می گرفتیم و ابلهانه فکر می کردیم نهاد شده ایم ! غافل از انکه دست افشان و پای کوبان آهنگ خر برفت و خر برفت می خواندیم و خود خبر نداشتیم که تیغ را تیز می کنیم …. از مطبوعات بیرون آییم ؛ در همین صدا و سیما عمده ی برنامه های موفق دوره ی مدیر سابق که اتفاقا اصولگرا هم بود را در این یک ساله تعطیل کرده اند و از تهیه کنندگان آنها خواسته اند همان محتوا را با نام تازه عرضه کنند ! چنان که رادیو هفت به صدبرگ بدل شده است ! چرا ؟
چون اینجا “هرکه آمد ، عمارتی نو ساخت ! ” چون اینجا هر کس می خواهد خود موسس باشد ! چون اینجا هیچ کس نمی خواهد در سایه هیچ کس باشد ! و این ماجرا هم به این دولت و ان دولت و اصولا به حکومت ربطی ندارد ، به قول محمد علی جمال زاده ، خلقیات ما ایرانیان است ! ما ملت آغازیم ، نه تداوم . ما مردمان تغییریم، نه تثبیت . هیچ کس از ما برای تجربه آموزی دعوت به کار نمی کند و چون خود آن قدر افتان و خیزان ، آنقدر آزمون و خطا کردیم که مجرب شدیم ، کسی به تجربه ما وقعی نمی گذارد . ما همه افراد مستقلی هستیم که تاریخ خودمان را داریم . تاریخ های موازی ، تجربه های تکراری ، خطاهای قابل پیش بینی و جفاهای قابل پیش گیری …ما از یک افق نمی اییم ، هریک افقی داریم . به هم فرصت تجربه ، خطا و جبران خطا نمی دهیم . هر نسل ما وقایع اتفاقیه خود را دارد ….
و حال دوست عزیزم شهاب الدین طباطبایی “وقایع اتفاقیه ” ی تازه ای را رقم زده است و از من خواسته که برای ان یادداشتی بنویسم و من به رسم ادب و رفاقت و نیز به اشتیاق یک روزنامه ی تازه می خواستم شادباشی بنویسم که این مصیبت نامه درامد! من اما امید هم دارم . امید دارم که پس از این همه تلخکامی و تلخگویی ، واقعا” وقایع اتفاقیه” نسل ما بماند و بپاید و به ارث برسد. به سپهر طباطبایی و اگر او کار پدر را دوست نداشت، به پسری دیگر از نسل آینده که نخواهد از روز اول موسس باشد . وقایع اتفاقیه ی میرزا تقی خان امیر کبیر وارثان شایسته ای نداشت : کار را به پسر قاتلش سپردند ، اما وقایع اتفاقیه ی میرزا شهاب الدین طباطبایی این شانس را دارد که به دست شایستگان برسد . باشد که دست کم 165 سال بپایید …