مهرنامه، شماره33، پایان دی 1392 ص 93-90
مهرنامه با عنوان اصلی«بخشایش را به سیاست محدود نکنید» و عنوان فرعی«نسبت بخشایش و حقوق بشر» منتشر کرده و لیدی برای گفتگو درج کرده است. آخرین عبار(داخل کروشه) نیز در گفتگوی مهرنامه نبود.
بخشش سخنی سهل و ممتنع است و مفهوم ان خیلی بدیهی به نظر می آید اما واقعا منظور از بخشش چیست؟ آیا بخشش در گفتمان حقوق بشر با آنچه دیگران می گویند یکی است؟
بخشش یعنی در برابر بدی خوبی کردن. معنایی که در آیه: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ (مؤمنون/96) باید بدی را با خوبی پاسخ داد و نیز آیه: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السیئۀَ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ(فصلت/34) یعنی آن که با تو به بدی برخورد میکند، بدیاش را با خوبی دفع کن چه بسا همان کس که دشمن تو بود رفیق و دوست تو خواهد شد.
بخشش به عنوان یک تاکتیک و بخشش به عنوان منش در زندگی اجتماعی مشاهده می شود. یعنی افرادی هستند که به نحو موردی و اتفاقی یا در موارد خاصی از آنها بخشش سر می زند اما همان افراد ممکن است در جای دیگری دچار قساوت باشند. اگر بخشش یک منش باشد ویژگی ثابت و پایداری است که مهر خود را بر همه رفتارهای انسان می زند.
بخشش را می توان به عنوان “یک ارزش اخلاقی” و یا به عنوان “یک مسئله جامعه شناختی” یا “یک مسئله حقوقی” مطرح کرد. برای مثال به عنوان یک مسئله جامعه شناختی به نمونه ای در مقاله تقدم آزادگی بر آزادیخواهی در شماره قبلی مهرنامه اشاره شد. بخشش به عنوان یک مسئله حقوقی هم برای مثال همانطور که قبلا نیز گفته ام وقتی که در آیه178 سوره بقره و آیه 45 سوره مائده در برابر جرم جنایی سه گزینه قصاص و دیه و عفو مطرح می شود با وجود اینکه هر سه گزینه برخورد با این جرم، حکم خداست اما قانونگذاران برای بخش نخست یعنی قصاص که در این آیات جنبه فروتری دارد قانون وضع می کنند و آیین نامه و مقررات برای تشریفات مرگ مصوب می کنند اما بخش مربوط به عفو را که آنهم توصیه موکد و قول راجح خداوند است را به حال خود رها کرده ومهمل می گذارند. وقتی ترجیح عفو بر قصاص تصریح شده است، پس بخشش بر اجرای حکم قصاص، حکومت دارد و باید همانطور که برای بخش نخست آیه قانون و مقررات وضع می شود سازوکارهایی برای تحقق بخش دیگر یعنی ترجیح خداوند هم مقرر گردد و به صورت قانون در آید والزام هایی به وجود آورد. برای مثال مجرم را آنقدر در زندان نگه دارند تا شرایط برای فروکش کردن آتش انتقام و کینه فراهم و بخشش محقق شود. فلسفه مجازات زندان به جای اعدام چیزی جز تحقق این حکم الهی نیست زیرا بخشش نه فقط ترجیح خداوند که راه کشف اوست.
و بخشش به عنوان یک ارزش اخلاقی هم چیزی است که در روابط اجتماعی و نظام حقوقی تجلی می کند. تعریف بخشش که در آیات 34 فصلت و 96 مؤمنون ذکر شد وقتی مورد اعتقاد دینداران است که در مجازات ها هم اعمال شود و در قانون مجازات ها تبدیل به اصل عدم شدت در مجازات و شدت در عفو و رافت شود چنانکه قرآن می گوید: جزای بدی برابر اما جزای خوبی ده برابر است.(انعام 160).
اگر گفته شود بخشش یک موضوع فرهنگی است و باید جامعه از نظر فرهنگی رشد کند تا به روحیه مدارا برسد ناخودآگاه فرضیه نادرستی را القاء می کند مبنی بر اینکه هرچه سطح تحصیلات و دانش در جامعه ای بالاتر باشد روحیه بخشش بیشتر است. این فرضیه آنقدر پذیرفتنی به نظر می آید که شاید کسی در آن خدشه نکند اما تجربه های عملی ما خلاف آن را ثابت می کند و نشان می دهد که روحیه بخشش ارتباطی به سطح فرهنگ به معنای تحصیلات ندارد. ما مکرر مشاهده کرده ایم افراد تحصیلکرده ای را که بر قصاص پافشاری داشته و گفتگو و منطق هیچ تأثیری در رای آنان برجای نگذاشته و برعکس افراد بی سوادی را که با گفتگو به بخشش رضایت داده اند..
چرا با وجود اینکه درباره این موضوع فراوان سخن گفته شده اما در واقعیت اثر چشمگیری از آن مشاهده نمی کنیم؟
اگر آماری بگیرید و تحلیل محتوایی از مطبوعات و کتاب ها انجام دهید اولا حجم این بحث نسبت به خلاء و نیازی که وجود دارد آنقدر ناچیز است که نمی تواند جریان ساز شود و از طرفی حجم داده های خنثی کننده بیشتر است. مثلا اگر یک خبر درباره بخشش مشاهده شود دهها خبر درباره اعدام مشاهده می گردد. در تریبون های عمومی و مذهبی مانند منبرها هم یا به این موضوع نمی پردازند یا اگر بپردازند برخلاف آن عمل می شود و یا ایده های ضد بخشش در لابلای گفتارهای شان بیشتر است. در سطح دیگر هم در سال های اخیر بحث هایی که درباره بخشش و ببخش و فراموش کن یا فراموش نکن صورت گرفته تعقیب می کردم و همواره یک ایراد اساسی به آن داشته ام و آن این است که مسئله بخشش را در سطح سیاست مطرح کرده و معطوف به نحوه مواجهه با حکومت جمهوری اسلامی و عاملان برخی حوادث بوده است. این نوع مواجهه با موضوع یکی از دلایل به حاشیه راندن شدن چنین موضوع حیاتی بوده است و نشان می دهد بخشش در میان نحبگان و عوام ما چندان جدی مطرح نبوده و جایگاهی نداشته است در حالی که سیاست فرع بر اجتماع و معلول آن است و منازعه ها و نیاز به بخشش در درون حوزه عمومی و جامعه طبیعی و واقعی، عمده است نه در سیاست. اتفاقا اگر بخشش در حوزه سیاست هم بخواهد مطرح شود و در قوانین جایی برای خود بیابد باید در جامعه غیرسیاسی نهادینه شود. اگر فرهنگ و اخلاق جامعه عوض شد در سیاست هم سرریز خواهد کرد. در قرآن هم بحث بخشش به عنوان حرکتی پرشکوه در مورد قتل عمد نفس بیگناه مطرح شده نه درباره سیاست و حکومت. اگر چنانکه در قرآن آمده است مجرمی که انسان بیگناهی را از روی قصد و نیت و به عمد می کشد بخشیده شود کار بزرگی صورت گرفته است و اگر این روحیه رواج یابد جامعه ای که از جنایت گذشت کند از آنجا که بزرگترین گناه و جرم، قتل عمد است، مصداق چونکه صد آید نود هم پیش ماست شده و دیگر از نقض حق تقدم در رانندگی و تقدم در صف نانوایی و انتقاد و اعلام خطاها و صدها مسئله جزیی تر به راحتی گذشت می کند و تحمل پیدا می کند عمده ستیزه های اجتماعی پایان می یابد و جامعه برمدار مدارا می گردد و همه جرائم و تخلفات را به راحتی به نهاد قانون واگذار می کند.
ولی کسی عمدا دعوت به ضدیت با بخشش و انتقام ندارد و به نظر می آید این روحیه تا حدی در بشر غریزی است؟
اگر وجود غریزه دفاع و پرخاشگری را بپذیریم می دانیم که غرایز با تربیت، کنترل شدنی هستند لذا بیش از آنکه این روحیه را پدیده ای بیولوژیک بدانیم باید پدیده ای جامعه شناختی و روانشناختی بشناسیم. در زمینه فرهنگ خشونت، گفتگوی تحلیلی گسترده و منتشر نشده ای دارم که از بازگو کردن مفاد آن در می گذرم و فقط به نکته ای که مرتبط با این بحث است اشاره می کنم که از لحاظ جامعه شناختی مهم است و باید در امور تربیتی هم مورد توجه قرار گیرد. نکته مورد نظر این است که روحیه قساوت و بخشش، مسری است و اشخاص می توانند استرس های خود را به اطرافیان منتقل کنند یا خوش خلقی را. .برای مثال در جریان پرونده معلم محکوم به اعدام در رشت، انتظار وسیعی برای بخشش ایجاد شده بود و اگر آن شخص اعدام می شد نشان می داد قساوت نیرومندتر است و انسانی که خود را در چنین جامعه ای بیابد مقابله به مثل می کند اما وقتی خانم مهدوی نژاد رضایت داد چنان جو شهر تلطیف شد و بخشش جلوه زیبایی به خود گرفت که طی چند روز چند تن دیگر از محکومان به اعدام تحت تاثیر همین اتفاق از سوی اولیای دم بخشیده شدند و حس نوعدوستی بالایی به وجود آمد.
از طرفی روحیه قساوت ممکن است منابع خرد یا کلان داشته باشد و معمولا در بیشتر موارد آبشخورهای کوچک و پایدار و پراکنده ای وجود دارندکه آن را در اخلاق عمومی نهادینه می کنند و ناخودآگاه دیگران را دچار انباشتگی رنجش ها می کند و بخشش را دشوار می سازد. هرکدام از ما می توانیم صدها مثال را از پیرامون خود بیان کنیم. برای مثال مسئول دفتر یکی از قضات در تمام سال های گذشته همواره با مراجعان برخوردهای بسیار تحقیر آمیز و اهانت باری دارد و دهها نفر را دیده ام که از این موضوع رنجیده اند و وقتی هم شکایت او را به مسئولان بالاتر برده اند هیچ واکنشی ندیده اند و او همچنان در همان جایگاه حضور دارد و به کارهای خود ادامه می دهد و بر انباشت خاطره های تلخ می افزاید. مشابه این را در بسیاری از ادارات به انحای دیگر می توان دید که برخاسته از سیستمی رعیت مدار است. اما اگر حکومت یا قوه قضاییه شهروند مدار باشد این پدیده ها به سرعت رخت برمی بندند و یکی از منابع خشونت و قساوت زایل می شود.
بخشایش در گفتمان حقوقبشر چه جایگاهی دارد؟ آیا این گفتمان صرفا به دنبال اجرای اصول حقوقبشر و کیفر موارد نقض آن است؟
گفتمان حقوق بشر را نباید در حد قانون جزایی (که در پی اجرای قانون و کیفر دادن به نقض آنهاست) تصور کرد بلکه گفتمان حقوق بشر نسبت به قوانین جزایی جنبه پیشینی دارد و باید چون خونی در رگ این قوانین جاری باشد و قوانین جزایی و کیفری منطبق با آن باشند و هرقانونی اگر با گفتمان حقوق بشر موافق نباشد غیرقانونی است حتی اگر پارلمان تصویب کند و مردم به آن رای بدهند.
جوهر حقوق بشر را اصالت و کرامت انسان تشکیل می دهد و هر اصل و ایده و قانونی که تضمین کننده آن باشد حقوق بشری است و هرچه ضامن این اصالت و کرامت نباشد مردود است. با این منطق هر عملی که بتواند در خدمت حفظ جان و کرامت بشر باشد ستودنی است و گذشت و نفی خشونت از این جهت در چارچوب گفتمان حقوق بشر قرار می گیرند. حقوق بشر یک پیکره حقوقی است و بخشش روحی است که در اندام این پیکر دمیده شده و به آن جان می دهد و بدون بخشش، حقوق بشر تندیسی است که حداکثر برای نمایش به کار می آید بنابراین برخلاف دیدگاه های رادیکال و ضد سنت به نظر من تمام گزاره ها و توصیه ها و آیین های کهن و جدید که عنصر بخشش را ترویج کرده و می کنند بسترساز فرهنگی هستند که حقوق بشر به آن نیاز دارد حتی اگر ما آن آیین ها را قبول نداشته باشیم.
سیاست «ببخش و فراموش نکن» چه نسبتی با گفتمان حقوقبشر دارد؟ در صورتی که در جامعهای، سیاست «ببخش و فراموش نکن» در پیش گرفته شود، کسانی که در حقشان ظلم شده و نمیخواهد به این سیاست گردن بگذارند، چه حقوقی دارند؟
این تعبیر را دوگونه به کار برده و درباره روایی هریک آنها مناقشه ها برانگیخته اند: یکی ببخش و فراموش کن و دیگری ببخش و فراموش نکن. برای فهم اینکه کدامیک از این دو عبارت صحیح تر است یا اینکه آیا ممکن است هر دو صحیح باشد باید دو مسئله را از همدیگر جدا کرد. اول از همه باید مجرم به عمد و مجرم غیر عمد راجدا کرد. در مورد مجرم غیر عمد می توان بخشید و فراموش هم کرد اما در مورد مجرم عمد موضوع پیچیده تر است.
بخشش درمورد دوم می تواند موجب تجری جرم شده و ترویج آن از سوی مدافعان حقوق بشر خاصیت خودبرانداز پیدا کند یعنی با انگیزه حقوق بشر موجب تشویق نقض حقوق بشر شود. زیرا مجرم اگر در ازای جرم خود پاداش بگیرد یا هیچ نوع مکافاتی بر او مترتب نشود تشویق به ادامه جرم می شود.
لذا بخشش نیازمند مقدماتی است. اول شناسایی مجرم. دوم محاکمه مجرم در یک دادرسی عادلانه و اثبات جرم. سوم پذیرش جرم زیرا اگر فرد نپذیرد که مرتکب جرم شده بخشش معنایی ندارد. چهارم اعلام نتیجه دادرسی و مرحله آخر دادرسی، اجرای مجازات است. در واقع فرایند بخشش و عدم بخشش از آغاز تا پایان مشترک است و فقط در واپسین مرحله است که تفاوت پدیدار می شود یعنی بخشش به مرحله اجرای مجازات تعلق دارد. مرحله ای که کشف حقیقت انجام شده و فردا متهم نمی تواند مدعی شود و حلاوت بخشش و بزرگی بخشنده هم به این است که پس از محرز شدن جرم، بخشش صورت گیرد.
صرف بخشش هم کافی نیست بلکه مجرم و ستمکار اگر از مجازات شدن معاف می شود در ازای آن باید ستمی را که روا داشته جبران کند و عمل اصلح انجام دهد. فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فإنّ اللّه يتوب عليه.(مائده/39) و همین معنا در آیات 159 و 160 سوره بقره، آیه 54 سوره انعام، آیه89 سوره آل عمران، آیه 16 سوره نساء، آیه 119 سوره نحل و آیه5 سوره نور آمده است. اینهمه تکرار نشانه این است که بخشش بدون جبران و عمل اصلح انجام دادن، بی معنی است.
معنای بخشش این نیست که کسانی تا آخرین نفس ستم کنند و وقتی دیگر راهی برای ادامه کار خود نداشتند از بخشش متنعم شوند.. اگر کسی آگاهانه و علیرغم داشتن امکان پرهیز از ستم به این کار مبادرت کرد باید محاکمه و مجازات شود.
اگر برای پروژه حقوق بشر هم تاکتیک و استراتژی قائل شویم، ببخش و فراموش کن تاکتیک است و استراتژی، بازدارندگی است اما بخشش به عنوان یک منش و روحیه، حتی فراتر از بحث ببخش و فراموش نکن است. گفتمان حقوق بشر و اسناد و اصول مختلف آن، در اصل ماهیت پیشگیرانه دارند یعنی جهت گیری اش برساختن جامعه ای عاری از خشونت و کنترل غرایز پرخاشگرانه است که دیگر به مرحله جرم جنایت و بعد از آن لزوم “ببخش اما فراموش نکن” نمی رسد ولی از آنجا که واقعیت جاری زندگی انسانی اکنون سرشار از خشونت است با تئوری ببخش و فراموش کن یا ببخش اما فراموش نکن، راهِ رسیدن به چنان غایتی را هموار می کنند.
آیا به جز آفریقای جنوبی ما شاهد اجرای این سیاست بودهایم؟ واکنش نهادهای حقوقبشری به اجرای این سیاست در آفریقای جنوبی و دیگر کشورها چه بوده است؟
اجرای سیاست مشابهی در مراکش از سوی شاه حسن مراکشی منجر به تحولی در سرنوشت این کشور شد و امروز مراکش را در ردیف کشورهای پیشرو منطقه قرار داده است. در برخی کشورهای دموکراتیک افریقایی چه بسا چنین سیاست هایی اتخاذ شده باشد که من اطلاعی از جزییات آنها ندارم. در افریقای جنوبی هم تصمیمات به صورت تشکیلاتی اتخاذ می شد و حتی همانطور که ماندلا گفته است رهبران کنگره ملی او را برای نامزدی ریاست جمهوری انتخاب کردند و او برخلاف میل خود این تصمیم را پذیرفت. اتخاذ سیاست عدم خشونت و بخشش درباره حاکمان آپارتاید هم تصمیم کنگره ملی بود و ماندلا از افراد مؤثر در آن بود. همه نهادهای حقوق بشری هم از اتخاذ این مشی استقبال کردند و به همین دلیل بود که ماندلا برای جایزه صلح نوبل انتخاب شد هرچند برخی بخاطر نقش او در مبارزات مسلحانه و عضویت اش در تشکیلات آزادیبخشی که عملیات انفجاری هم انجام می داد مخالف کردند. البته جایزه نوبل به دو نفر داده شد و نفر دوم فردریک ویلم دکلرک، آخرین رئیسجمهور رژیم آپارتاید و اولین معاون ماندلا در دوره ریاست جمهوری اش بود. معنایش دادن جایزه به دکلرک این بود که هم کنگره ملی و هم رئیس جمهور حکومت آپارتاید در تحول جدید نقش داشتند. این تحول در سایر کشورهای آفریقایی هم بازتاب داشت اما نباید فراموش کرد که این تحول نقطه آغاز نبود بلکه دارای زمینه های قبلی در افریقا بود. اگر امروز سند حقوق بشرآفریقایی یکی از اسناد مهم بین المللی است اما منشور افریقایی حقوق بشر و ملت ها، ابتدا در گردهمآیی حقوقدانان افریقایی در سال 1961 در نیجریه مطرح شد همان زمانی که یکسال بعد ماندلا و جمعی از همرزمانش دستگیر و زندانی شدند. این منشور پس از چند اجلاس سرانجام در 1986 اجرایی شد و دادگاه آفریقایی حقوق بشر و مردم را هم تشکیل دادند. ماندلا هم پس این سال یعنی بعد از27سال حبس در 1990 از زندان آزاد شد و امروز اغلب کشورهای عضو سازمان وحدت افریقا منشور را تصویب کرده اند. بنابراین سیاست بخشش و روند پیشرفت حقوق بشر دو فرایند همگام بودند که از مدت ها قبل در آفریقا جریان داشت و پس از سقوط نظام آپارتاید در افریقای جنوبی در کل آفریقا خیز بلندتری برداشت اما می دانیم که هنوز خشونت در برخی مناطق افریقا ادامه دارد.
آیا سیاست ببخش و فراموش کن، دربرگیرنده نوعی چانهزنی و مصالحه نیست؟ آن هم در حالی که به نظرمیرسد، گفتمان حقوقبشر مخالف اینگونه مصالحهها و مدافع تحقق بیچون و چرای
معیارهای حقوقبشری است؟
بخشش و اصلاح طلبی دوگونه است. بخشش ناشی از نتوانستن و بخشش ناشی از خواستن. یکی اینکه فرد از سرناچاری می بخشد یا رفرمیست می شود. یعنی اگر بتواند حریف را حذف کند اولویت او حذف حریف است و اگر نتوانست به اجبار راه مصالحه پیش می گیرد. نوع دیگر بخششی است که علیرغم توان شکست دادن و از دور خارج کردن آن رقیب رخ می دهد. این دومی اصیل است و نشانه فرهنگ والای گذشت و روح بزرگ فرد است.
تفاوت گاندی و ماندلا در همین جاست. «اصلاح طلبی باورمندانه و کنشگرانه» و «اصلاح طلبی ناگزیر». در اولی اصلاح طلبی، یک مرام است و فرد در هرشرایطی به آن پایبند است حتی اگر قدرت بر خشونت و سرنگونی حریف داشته باشد و در دیگری که نوعی رویکرد هابزی است وقتی اصلاح طلب می شوند که موازنه قوا برقرار است و نمی توانند حریف را به زیر بکشند و اگر می توانستند دیگر اصلاح طلب نبودند سرنگونی طلب و انتقام طلب بودند. هرچند هر دو رویکرد مثبت است اما من برای اصلاح طلبی نخست اصالت بیشتری قایل هستم. اصلاح طلبی و مداراجویی گاندی از نوع نخست بود و ماندلا از نوع دوم. ماندلا می دانست که اگر این راه را انتخاب نکند چرخه جنگ و خشونت ادامه می یابد. ماندلا را بخاطر گذشت نسبت به حاکمان نظام آپارتاید می ستایند اما با توجه به اینکه این یک تصمیم جمعی از طرف کنگره ملی آفریقا بود نه صرفا تصمیم شخصی یک نفر، به عقیده من آنچه وارستگی اش را نشان می دهد رفتار او نسبت به قدرت بود. اهمیت کناره گیری او از قدرت و جلوگیری از سنت ریاست مادام العمر کمتر از بخشش کسانی که او و دوستانش را زندانی کردند نبود هرچند کمتر به آن توجه می شود زیرا رهبران انقلابات بخاطر کاریزمایی که دارند تا آخر بر سریر قدرت می مانند ولی اگر دست به کاری بزنند که ماندلا زد تاریخ ملت خود را از بازگشت استبداد بیمه می کنند.
نکته دیگر اینکه کسی مانند گاندی در سراسر زندگی اش هیچ خشونتی رخ نداده و کسی که در برهه هایی از زندگی اش خشونت هم در کارنامه اش ثبت است و بعد ارتقاء یافته است.
گاندی متعلق به فرهنگی بود که در آن کشتن حیوانات هم ممنوع بود و ماندلا متعلق به فرهنگی بود که کشتن در آن امری رایج شود.
ماندلا از محیطی سرشار از عصبیت و قبیله گرایی و خشونت طلبی برخاسته بود و گاندی البته از محیطی دیگر و در سرزمینی بود که ایین بودیسم رواج داشت. در سرزمینی که برخی فرقه ها و شهرها حتی خشونت علیه حیوانات را روا نمی دانستند و هیچ حیوانی را نمی کشتند و به حیوانات موذی هم آسیب نمی رساندند حال آنکه در بعضی قبایل آفریقایی کشتن حیوان و انسان که عادی بود حتی رسم آدمخواری هم وجود داشت. البته نباید فراموش کرد که وضعیت و ماهیت نظام سیاسی مقابل آنها هم در رفتارشان موثر بوده است. برای مثال اگر نظام مقابل آنها شبیه نظام صدام یا معمر قذافی و کیم جونگ ایل و اسد بود بعید بود که بتوانند این روش را اتخاذ کنند و احتمالا مجبور به عمل دیگری می شدند.
از ماندلا فقط ستایش شنیده ایم . او هم یک انسان بود و در معرض اشتباه. آیا فکر نمی کنید به اون هم ممکن است انتقاداتی وارد باشد؟
جهان ما جهان نسبیت هاست و هیچ کس و هیچ چیز مطلق نیست و این امر را نمی توان عیب کسی دانست. چه بسا به خود ماندلا هم انتقاد وارد باشد و نیز به سخنانی که درباره او می گویند. ماندلا انسان بزرگ و خوبی بود اما در ردیف متفکران و نظریه پردازان نبود. از او فقط یک کتاب خاطرات منتشر شده است و مقداری نامه ها و سخنرانی ها و مصاحبه های پراکنده دارد و هیچ اثری علمی و تحقیقی ندارد. او یک انسان اخلاقی و پراگماتیست بود که زمانی راه نجات را در جنگ مسلحانه می دید و زمانی هم در پرهیز از جنگ. خودش می گوید هرگاه شرایط نشان داده است که عدم خشونت اثر بخش نیست روش های دیگری را به کار برده ایم(زندگینامه خودنوشت،84 و 112). مواضع ماندلا در حمایت از معمر قذافی و یا از رژیم فیدل کاسترو که نقطه مقابل روش خود ماندلا بود قابل بررسی است. او همچنین سه بار ازدواج کرده است و ماجرای طلاق دو همسر قبلی و مسائلی که بین آنها رخ داده است و ازدواج سوم در هشتاد سالگی برای کسانی که ارزیابی شخصیت ها را بر اساس زندگی مشترک مهم می دانند دارای نکات قابل تاملی است. او خود در خاطراتش صادقانه از برخی عصبانیت ها و برخوردهای تندی که با دیگران داشته سخن گفته است اما همه این ایرادات را باید در ترازوی انصاف گذاشت و وزن شان را در مقایسه با کار بزرگ او سنجید.
پس از درگذشت ماندلا که در جهان بازتاب گسترده ای داشت در ایرانیان هم مقالاتی با عناوینی مانند«ماندلا پيامبر زميني»، « ماندلا به مثابه پیامبر» و« نلسون ماندلا آخرین پیامبر» نوشته شد و گفتند پيام او درعين زميني بودن شايد از هر پيامبر الهي فراتر رفته باشد و… به گمان من در مقام تجلیل و ستایش از کاری که ماندلا کرد شاید از این تعبیرها خرده گیری نشود اما باید مراقب بود که به
بزرگنمایی و افراط و اغراق درباره اشخاص و رخدادها که در تاریخ گریبانگیر شرقی ها و غربی ها بوده است نینجامد. در جامعه خود ما درباره شخصیت های معاصر گاهی غلوهای عحیب و غریب صورت گرفته و می گیرد که همه آنها قابل نقد است گرچه نمی توان به سادگی و به آزادی این کار را انجام داد.
به نظر شما چرا ماندلا ، ماندلا شد؟ آیا بخاطر این بود که اولین کسی بود که بخشش را به جهانیان نشان داد؟
نه او اولین شخص نبود و آخرین هم نبود و شخصیت هایی که عدم خشونت را سرلوحه مبارزات خود کرده بودند کم نبوده اند لذا راز برجستگی ماندلا را باید در جای دیگری جُست.
پیش از او چه کسانی دارای چنین رفتاری بوده اند؟
از دیدگاه من افرادی از همین مردم عادی که همین امروز از مجازات قاتل بهترین عزیزان خود می گذرند مانند زنی که از قصاص قاتل شوهر و پسرش می گذرد ارزشش کمتر از ماندلا نیست بخصوص که او حتی سابقه جنگ ماندلا را هم ندارد ولی عمل ماندلا در شرایط خاصی از زمان بخاطر جایگاهی که او در افکار عمومی پیدا کرده جنبه نمادین پیدا می کند و شعاع بین المللی می یابد اما در همین سطح اگر به گذشته های دورتر سفر کنیم یکی از نخستین شخصیت هایی که مبارزه بدون خشونت را نشان دادند نام حضرت مسیح می درخشد. بعد از او حضرت محمد بود. او وقتی که از مدینه به سوی مکه رفتند همگان جامه سپید پوشیدند و جمعیت عظیمی بدون سلاح حرکت کردند و آماده شهادت بودند. در مکه با سازوبرگ نظامی آماده مقابله بودند و حتی فکر می کردند آنها زیر جامه خود شمشیر پنهان کرده اند و می خواهند مکه را فتح کنند تا اینکه محرز شد همه بدون سلاح هستند. این یک فتح بدون خونریزی و خشونت بود. وقتی هم مکه را بدون سلاح و جنگ فتح کردند و قدرت را به دست گرفتند پیامبر همه حاکمان قریش و کسانی را که سال ها آنها را آواره کرده و وادار به جنگ کرده و از آنان کشته بودند با فرمان عفو عمومی بخشید حتی قاتل حمزه عموی خود را که برایش تکیه گاه و از بزرگترین سرداران لشگر بود مورد عفو قرار داد و خانه ابوسفیان رهبر مخالفان خود را پناهگاه قرار داد. گفته می شود فقط چهار نفر را مجازات کرد. آن بخشش در عصری که عصر عصبیت و جاهلیت بود رفتاری پرشکوه بود.
از نظر من امام حسین هم مظهر صلح و پرهیز از خشونت است. در بهمن 1384 در حسینیه ارشاد سخنرانی ای داشتم تحت عنوان صلح امام حسین. یکی از حاضران پس از اینکه عنوان سخنرانی اعلام شد گفت اشتباه کرده اید موضوع صلح امام حسن است. این تصور از این رو بود که در افکار عمومی این پندار نهادینه شده که امام حسین مظهر جنگ و امام حسن مظهر صلح است در حالی که تاریخ نشان می دهد امام حسین بارها تقاضای صلح کرد و خواست اجازه دهند برگردد یا به جای دیگری برود اما یزید مخالفت کرد و وقتی خواستند امام حسین یا با حکومت نامشروع یزید بیعت کند یا کشته شود امام ناگزیر شد قهرمانانه بجنگد و تن به ذلت ندهد. پیش از ماندلا گاندی هم یکی از کسانی بود که مبارزه بدون خشونت را رهبری کرد و در برابر خشونت پلیس و ارتش انگلیس خشونت نکردند و قتل ها و خشونت های یکطرفه باعث بحران روانی در درون نیروهای سرکوب شد. جالب اینکه گاندی با وجود اینکه پیرو آیین هندو بود اما امام حسین را به خوبی می شناخت و مبارزه خود را متاثر از الگوی او می دانست. او می گوید: «من برای هند چیز تازهای نیاوردم؛ فقط نتیجهای را که از مطالعات و تحقیقهایم درباره تاریخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن علی علیهالسلام پیمود.”. ماندلا هم خود را متاثر از گاندی می شناخت هرچند نهرو را قهرمان محبوب خود می دانست(زندگینامه، 84). مطمئنا در همه ادوار تاریخ کسان دیگری را به عنوان مظاهر عدم خشونت میتوان نشان داد. از نظر قهرمانی هم خود ماندلا انسان وارسته ای بود و در زندگینامه اش می گوید همراهانی دلیرتر ار خودم داشتم.
اما آیات فراوان قتال و جنگ در قرآن را ناقض این حرف شما درباره پیشکسوتی پیامبر می دانند؟
لزومی ندارد شما حتما مسلمان باشید تا به این سخن باور داشته باشید. کافی است محققی باشید که ملتزم به روش علمی و اسناد قطعی باشید که قطعی ترین سند خود قرآن است و بقیه روایات قابل بحث و مناقشه هستند. من قبلا در چند جلسه در این زمینه به تفصیل سخن گفته ام و نشان داده ام که تمام آیات قرآن درباره جنگ و قتال پس از آن است که حمله ای مسلحانه یا پیمان شکنی در پیمان صلح از سوی مخالفان داخلی یا خارجی صورت گرفته است و تماما تشویق به جنگ در مقام دفاع بوده نه حمله و فقط یک آیه مجوز جنک ابتدایی داده شده که عبارات آن همان است که قرن ها بعد در منشور ملل متحد به عنوان یک سند جهانی حقوق بشر گنجانده شده است. جزییات این بحث را در جای دیگری بیان خواهم کرد.
با این توصیفات که ماندلا اولین قهرمان عدم خشونت نیست پس چرا او به مظهر عدم خشونت تبدیل شد و نوبل صلح گرفت.؟
نوبل صلح را در 1993 همزمان به دو نفر دادند. به ماندلا و فردریک ویلم دکلرک که یک سفید پوست بود اما آن یکی اصلا مطرح نیست و این خودش یکی از مسائل آسیب شناسانه است. قبل از ماندلا هم در دو نوبت دیگر به دو تن از سیاهپوستان افریقای جنوبی نوبل صلح داده شده است و آنها هم چندان مطرح نیستند. ما در دوره ای زندگی می کنیم که کسانی مانند شیمون پرز و اسحاق رابین پس از آنهمه ستم علیه فلسطینی ها در سال ۱۹۹۴به خاطر مذاکرات انجام شده در اسلو جایزه صلح نوبل گرفتند. فقط بخاطر اینکه طرح صلح اعراب و اسراییل را پیش می بردند برنده جایزه صلح نوبل می شوند و همه گذشته آنها نادیده گرفته می شود چون جهان در آن مقطع نیاز دارد روند صلح اعراب و اسراییل را تشویق کند. یاسر عرفات هم با وجود یک دوره طولانی مبارزه چریکی اما پس از انکه روش مبارزه سیاسی را در پیش گرفت همراه با رابین و پرز جایزه نوبل صلح را گرفت. انگار “قطع خشونت” و “عدم خشونت” بکسان شده است و حتی اگر کسی پس از یک دوره خشونت، ناگهان دموکرات شود یا دست از خشونت بکشد یا اگر کسی پس از یک دوره دفاع مسلحانه به مبارزه سیاسی روی آورد احترام جهانی را بیشتر برمی انگیزد نسبت به کسی که از اول مشی عدم خشونت داشته چون دیگر برای همه بی خشونت بودن او عادی است. البته ماندلا تحت تاثیر فضای ضد چپ و تند امریکایی تا سال 2008 میلادی به عنوان فردی با گرایش چپ و کمونیستی و به اتهام تروریست بودن اجازه ورود به خاک امریکا را نداشت اما بعدها امریکایی ها عذرخواهی کردند و جهش ماندلا هم برخاسته از نیاز جامعه جهانی به تشویق مدارا در منطقه سیاه بود ولی کناره گیری اش از قدرت علیرغم کاریزمایی که داشت و در حالی که می توانست به عنوان توطئه های دائمی علیه نظام جدید قدرت خود را دائمی کند به گمان من مهم تر بود. ]به عقیده من اگر ما پس از انقلاب اسلامی از همین روش پیامبرانه عیسی و محمد(ص) که در مشی گاندی و ماندلا تجلی داشت پیروی کرده بودیم حتما سرنوشت دیگری داشتیم[.
—————————————
زندگی نامه خودنوشت، نلسون ماندلا ، با مقدمه باراک اوباما، ترجمه: علیرضا جباری(آذرنگ)، تهران، نشر قطره،1390ش
مطالب مرتبط:
اعدامِ بخشش یا بخششِ اعدام
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170255.php
«بخشش» قصاص و حقوق بشر در گفت و گو با عماد الدين باقي:جامعه انتقامجو سالم نيست
http://www.etemaad.ir/Released/88-10-03/196.htm
http://www.emadbaghi.com/archives/001116.php#more
غیبت منافع ملی(متن کامل سخنرانی در مراسم سالگرد درگذشت مهندس عزت الله سحابی)
http://www.emadbaghi.com/archives/001234.php#more