پرسش ها و محورهای زیر در این سخنرانی مورد بحث قرار گرفته اند: منشاء تهمت ساده اندیشی به آیت الله منتظری چه بود؟ چرا آن همه فشار برای به کرسینشاندن این تهمت وارد کردند؟ ساده اندیشی چگونه تئوریره می شود؟ چگونه آنانکه این تهمت را زدند در چاه خود افتادند؟ چند مصداق از هوشمندی و دوراندیشی فقیه آزادیخواه.
(متن سخنرانی عمادالدین باقی در نشست مردمی مراسم سوم محرم سال 1397 برابر با 17 تیرماه1397 در مسجدالرسول نجف آباد است که متن پیاده شده آن به مناسبت 29 آذر1397 نهمین سالگشت درگذشت آیت الله منتظری در نشریه دیده بان، ارگان انجمن اسلامی دانشجویان آزادیخواه دانشگاه شهید بهشتی، شماره 38 چاپ و متن کاملتر در کانال تلگرامی نشریه عرضه شده است).
به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
با درود به سروران گرامی و درود به روح بلند آفتاب آزادگی و وارستگی، مرحوم حضرت آیت الله العظمی منتظری«ره» که این مجلس هم برای بزرگداشت ایشان برپا شده است.
وقتی حاج آقا قیصری به من امر فرمودند برای چنین نشستی که برگزار شده است، من دیگر درنگ نکردم. اکنون هم خوشحال هستم که در شهر گرم و دوست داشتنی نجف آباد هستم. بههرحال، ما مانند کبوتران جَلد نجفآبادیم. وقتی اشارهای میکنند، میگوییم «از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن».با اینکه از اینگونه جلسات سخنرانی، خیلی گریزپا هم هستیم؛ اما برای ما همیشه یک جا و یک چیز استثنا بوده، آن هم نجفآباد و ارادت ویژهای که ما به آیت الله منتظری داشته و داریم.
دانشمند فقید مرحوم احمد قابل نیز اینگونه بود. هر وقت انگشت اشارهای بود برای نجفآباد، حرکت میکردند.در واقع رشتۀ پیوند این کبوتران جَلد به نجفآباد، مرحوم آیت الله منتظری هستند.
برخی شخصیتها شعاع وجودی شان چنان گسترده و اثرگذار است که به هر جا تعلق داشته باشند آن را همراه خود وسعت می بخشند و چنانچه مکانی که آنها در آنجا قرار دارند، کوچک و شناخته باشد به برکت وجود آنها بزرگ و جهانی می شود همانطور که کانت، فیلسوف آلمانی، شخصیتی بود که همه عمرش در شهر کوچکی به نام کونیگسبرگ زندگی میکرد و و تا پایان عمرش هم این شهر کوچک را ترک نکرد؛ مکانی که اگر کانت نبود شاید در تاریخ هم نامی از آن نبود اما چون کانت جهانی شد زادگاه و سکونتگاه او هم جهانی شد. شاید اگر کانت در آن شهر نبود در تاریخ هم خیلی نامی از آن شهر نبود. چون زادگاه و سکونتگاهش آنجا بود، این شهر را هم همراه خودش جهانی کرد. بههمین قیاس میشود گفت شهر نجفآباد هم گرچه خود از نظر تاریخی دارای اهمیت است، شیخ بهایی را دارد و علمای بزرگی را در آغوش خود پرورانده است؛ اما آنکه شهر نجفآباد را جهانی کرد، آیت الله منتظری بود. کتابهای زیادی دربارۀ ایشان در کشورهای مختلف، به زبانهای مختلف نوشته شده که همه آنها این شهر شریف را زادگاه ایشان معرفی کردهاند. حتی در قلمرو ملّی هم همینگونه است. از بین 400 شهری که الآن در این کشور وجود دارد، اگر شما نام ببرید، شاید مردم 70 تا 80 درصد آن شهرها را نشناسند، بجز شهرهای بزرگ و شناخته شده. مردم با شهرهای دیگر و جایگاه جغرافیایی آنها آشنایی ندارند؛ اما همۀ مردم ایران، نجفآباد را میشناسند. نجفآباد مثل شهرهای بزرگ و استانهای دیگر شناخته میشود. این درحالی است که نجفآباد نه دریا دارد، نه نفت دارد، نه صنایع بزرگ دارد و نه معادن بزرگ دارد؛ اما سرمایۀ انسانی دارد. نجفآباد به حرّیتش شناخته میشود و این نشان میدهدکه ممکن است در این دنیا و در این کشور شهری، نه به خاطر سرمایۀ مادی و جغرافیاییاش، بلکه بخاطر سرمایۀ انسانی و هنجاریاش معتبر و شناخته شود، چنانچه دربارۀ نجفآباد چنین است. این شهر با نام مرحوم آیت الله منتظری آوازه پیدا کرده است، شخصیتی که دارای چنین شعاع وجودی و آنچنان اثر گستردهای که در داخل و خارج از کشور داشت در دورانی با تازیانه تهمت ساده اندیشی نواخته می شد. دوسه سال پیش، خانم دکتر سیاوشی استاد علوم سیاسی دانشگاه ترینیتی درشهر سان انتونیو در تکزاس با من تماس گرفت و گفت از طرف دانشگاه کمبریج به او سفارش دادهاندکه کتابی دربارۀ تأثیرات فکری آیت الله منتظری در غرب، بنویسد و همفکری طلبید. من شگفتزده شدم. چون خود ما فکر نمیکردیم که در بیرون یک چنین دیدگاههایی دربارۀ ایشان وجود داشته باشد.اما کسانی در کشور ما قدر چنین شخصیتی با چنین جایگاهی را ندانستند. با تیر تهمت که به او رها کردند، تا مدتی او را در مُحاق بردند؛ بهگونهایکه، وقتی پس از درگذشت ایشان، مصاحبۀ ضبط شدهای از ایشان پخش شد، شخصی از ایرانیان مقیم کانادا میگفت: من وقتی این مصاحبه رامیدیدم، گریستم. به حال خودمان گریستم، که چرا ما مردم قدر داشتههای خودمان را نمیدانیم. تا وقتی ایشان زنده بود، چه دشنامهایی از طرف خود ما مردم، نثار ایشان نشد. یکی از آن چیزهایی که باعث تأسف و تأثر بود، همان چیزی است که دوستان آن را به عنوان موضوع بحث جلسه امشب برگزیدند. «فقیه عالیقدر؛ دوراندیش یا سادهاندیش؟». البته، ارزش جزییبودن موضوع را هم باید متذکر بشوم؛ چون در دنیای امروز، در روشهای علمی هستکه موضوع هرچه جزئیتر و دقیقتر باشد، میتوان عمیقتر دربارهاش صحبت کرد. اینجا ما مجال محدودی هم داریم و درباره این موضوع تاکنون مطالب زیادی گفته و نوشته شده است. کتاب «واقعیتها و قضاوتها» که قریب29سال پیش در سال 1368 منتشر شده، یک فصلی از آن دربارۀ همین بحث سادهاندیشی و دوراندیشی است. مقاله ای هم در روزنامه شرق نوشته ام که دوستان تکثیر کرده اند و در اختیارتان هست و سعی می کنم تکرار نکنم یا کمترتکرار کنم و آنچه را انجا از قلم انداخته ام اینجا بیان کنم.
منشاء این تهمت چه بود؟
اما نکته این است که منشأ این اتهام و ناسزا چه بود. جالب این است که اولین کسانی که این تهمت را نثار آیت الله منتظری کردند، مخالفین جمهوری اسلامی بودند. گروه مجاهدین خلق و مخالفان جمهور اسلامی این بحث را شروع کردند، لقب سازی کردند، جوّسازی کردند، جوک ساختند. بعدها کسانی که در حکومت درصدد برخورد با ایشان و حذف ایشان برآمدند، از آن بسترسازی که دشمنان شان قبلاً انجام داده بودند به خوبی استفاده کردند و گویا اینجا دو گروه مخالف و متضاد، با هم متحد شدند. البته درست است که این حرف را مخالفین مطرح می کردند اما وقتی گروه دوم که در قدرت و حاکمیت بودند، با استفاده از همان تهمتهایی که مخالفین انقلاب و جمهوری اسلامی مطرح کرده بودند، در صدد حذف ایشان بر آمدند، با ملیکردن این سخن در سطح رسانهها و تلویزیون و رادیو، سعی کردند این را در افکار عمومی اشاعه بدهند. این تلاشی بود که از مدتها قبل هم انجام میدادند. در این کتاب واقعیتها و قضاوتها، نامههایی هست که سید مهدی هاشمی قبل از بازداشتش به آیت الله منتظری نوشته است. ایشان گزارش ملاقاتهایی که با آقایان خامنهای و هاشمی و سیداحمد داشته است را طی نامههایی جداگانه به آیت الله منتظری نوشته بود. در یکی از این نامهها اشاره میکند که من در این دیدارها وقتی دیدم این دیدگاه مطرح است که من به آیت الله منتظری خط میدهم، به آنها گفتم این ادعا کذب محض است و بعد هم ایشان توضیحات مفصلی در این زمینه داده است. اما نکته اینجاست که نشان میدهد که این بحث از چه زمانی مطرح بوده یعنی پیش از اینکه شخصی به نام سید مهدی هاشمی بازداشت بشود، بعضی درصدد این بودند که چنین اتهامی را به ایشان نسبت داده و عمومیت ببخشند. اولاً سید مهدی هاشمی در این نامهاش هم میگویدکه من به اینها گفتم حدود دو سال است که من آیت الله منتظری را اصلا ملاقات نکرده ام و ارتباط چندانی با ایشان و بیت ایشان ندارم و ثانیاً اگر هم ارتباطی داشت با توجه به تنوع و تکثر ارتباطات ایشان، او هم یکی از خیل اشخاص، گروهها، مقامات و مسئولینی بود که به حضور آیت الله منتظری میرفتند. عجیب این استکه آنچه این شخص در فضای باز و آزاد گفته بود که این ادعاها کذب محض است، حجت به شمار نیامد؛ اما چند ماه بعد که همین شخص بازداشت شد و مطالبی را در دوره بازداشت و انفرادی که از لحاظ اخلاقی و شرعی هیچ حجیت و اعتباری نداشت، در یکی از مصاحبههای تلویزیونی بیان کرد؛ اما برای اینها سندیت پیدا کرد، تا آنجا که از تلویزیون رسمی کشور پخش بشود.
چرا این همه فشار برای به کرسینشاندن این تهمت؟
اما نکته اینجاست که چرا این همه فشار و اصرار برای مطرحکردن این اتهام و به کرسینشاندن آن بود. چون نه از بعد علمی، نه مبارزاتی، نه سلامت مالی و جنسی، هیچ ایرادی نمی توانستند به او بگیرند. دلیلش این بود که دربارۀ آیت الله منتظری، نه از بُعد علمی که همه اذعان داشتند به اینکه ایشان افضل و اعلم فقهای موجود است و آقای خمینی در نجف در سال 56 دربارۀ ایشان میگفت «کسی که فقهش از فقهای موجود ثقیلتر است»، و نه از لحاظ مبارزاتی که همه میدانستند ایشان پیشکسوت مبارزان بود. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطراتش میگفت: ما در حوزۀ علمیۀ قم، طلبههای جوانی بودیم که پشت آیت الله منتظری سنگر میگرفتیم؛ چون ایشان برای ما مدرّس عالیرتبه و مجتهدی در حوزه بود.این سابقۀ علمی و مبارزاتی ایشان و نه از حیث مالی و جنسی (یعنی دو مسئلهای که مهمترین وسیله کنترل مسئولان و کنشگران و فعالان سیاسی همه جای دنیاست)، یعنی ضعف مالی و ضعف جنسی ابزاری است که با آنها همه افراد را زیر مهمیز خودشان میکشند.
آیت الله منتظری در تمام زمینهها انسان پاک و والامقامی بوده است. از لحاظ علمی شأن والایی داشت. از لحاظ مبارزاتی پیشکسوت بود. از لحاظ اخلاقی و نفسانی و مالی هم هیچ اتهامی به ایشان نمی چسبید؛ بنابراین، این تنها عنوانی بود که در دست اینها مانده بود تا به وسیله آن آیت الله منتظری را هدف ترور شخصیت قرار بدهند. مخالفان ایشان، چنان روی این اتهام سرمایهگذاری و تبلیغ کردند که حتی امر بر برخی از نیکان هم مشتبه شد. امروز هم بعد از گذشت 30 سال، همچنان هیچ مدعا و سخنی برای تخریب ایشان ندارند. همانگونه که میبینید بعد از این همه سال، یک مستندی درست میکنندو همچنان تنها چیزیکه برای تخریب، روی آن دست میگذارند همین ادعای سادهاندیشی است؛ به ایندلیلکه نتوانستند هیچ نقطۀ ضعفی از زندگی ایشان پیدا بکنند که به نظر من، بسیاری از بخشها و فرازهای این مستند به سود ایشان تمام میشود.
ساده اندیشی چگونه تئوریره می شود؟
اما اینکه این ادعای سادهاندیشی، اساساًچگونه تئوریزه میشود، این نکتۀ قابل اهمیتی است که چطوری این سادهاندیشی فرموله میشود. ببینید وقتی که افرادی بر حسب تصادف، به یک مقام یا جایگاهی میرسند، دری به تخته ای میخورد یا انقلابی میشود یا اتفاقی میافتد، مثلاً همین مسائل متأخر خودمان که به دلیل همین نظارت استصوابی، خیلی از افراد وزین و با شخصیت و شناخته شده نمیتوانند از این فیلترهای تنگ نظارت استصوابی عبور کنند؛ لذا بعضی افرادی که چندان جایگاه اجتماعی نداشتند ومثلاً خیلی مشتاق بودند که سلفیای هم با یک سلبریتی بگیرند؛ اما توی این شرائطی که مهرههای سوخته خیلی زیادند، افرادی به عنوان مهرههای سفید شناخته و در لیست قرار میگیرند و یکباره وارد مجلس یا دولت میشوند. این افراد وقتی قدرت و موقعیت به کام شان شیرین میآید و به دهن شان مزه میکند، سعی میکنند موقعیت خود را حفظ کنند. آنچه که برای حفظ این موقعیت صورت میگیرد؛ یعنی آن تدبیرهایی که برای حفظ موقعیت، امتیازات، رانتها و موقعیتها انجام میگیرد، میشود کیاست و سیاست. اگر کسی نسبت به این رانتها و موقعیتها بیاعتنا بشود، سادهاندیش جلوه میکند. این تلاش و تدبیر برای بقا، به هرقیمتی، در این موقعیتها، تبدیل میشود به سیاست و سیاستورزی؛ لذا میبینید در جامعهای زندگی میکنیم که کسانی که با مردم روراست نیستند، کسانی که با مردم حیلهگرانه برخورد میکنند، اگر پیچیدگی دارند، با مردم دارند، اینها معمولاً افراد سَیّاسی شناخته میشوند؛ ولو اینکه این افراد در برابر مردم این چنین اند و در برابر بیگانه مغلوب و مفتون و بهگونهای دیگر باشند. اما آیت الله منتظری درست برعکس این بود. یعنی کسی بودکه پیچیدگیاش با بیگانه بود و روراستی، سادگی، صفا و صمیمیت اش با تودۀ مردم. وقتیکه مسئلۀ سادهاندیشی، اینگونه تئوریزه میشود، نتیجهاش این میشود که تئوریهای ناراست و ناسازتری هم از دل این در میآید؛ ازجمله به عنوان مثال «نفوذپذیری» بود یا مثلاً یکی از چیزهایی که آن اوائل دربارۀ آیت الله منتظری میگفتند این بودکه ایشان اثرپذیر است. هرچند دراینباره، در آن مقالهام تحت عنوان «دگردیسی و سنگوارگی» در روزنامه شرق مفصل توضیح دادهام؛ اما این ذهنیت که گویا انجماد و سختسری، فضیلت است و انسانی که مستبد باشد حرف گوش نمیکند، این میشود امتیاز و فضیلت و در مقابل، انسانی که فروتن باشد و سخنان دیگران بشنود، این میشود فرد ساده، انسانی که به توصیه امام علی عمل میکند. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه که به مالک اشتر میفرماید: مجلسی را بیارای که مردم در آنجا آزادانه بنشینند.در برابر آنان فروتن باش. ترشرویی آنان را تحمل کن. محافظان و نیروهای امنیتی را دور کن تا مردم با احساس امنیت حرف بزنند. اتفاقاً یکی از بخت های آیت الله منتظری همین بودکه چون هیچ نقطۀ ضعفی در زندگی او سراغ نداشتند، نقاط مثبت او را بهعنوان نقاط ضعف او مطرح میکردند. سادگی و روراستی با مردم، مثبت بود، با دشمن پیچیدهبودن مثبت بود، دگردیسی آرا و منجمدنبودن، مثبت بود، خودسرنبودن و استبداد رأینداشتن، مثبت بود، و همۀ چیزهایی که مثبت بود را دیگران دربارۀ ایشان بهعنوان نقاط منفی مطرح میکردند.در یک برههای، وقتی دیدندکه معکوس شد آنچه که در این دوران بهعنوان سادهاندیشی و اثرپذیری مطرح میکردند و اتفاقاً اینها در وجدان عامه، حُسن به شمار میآید نه ضعف، لذا کوشیدند که این را بهگونۀ دیگری تعریف کنند. مثلاًبگویند ایشان یک انسان عاطفی بود و چون عاطفی بود، تأثیرپذیر بود. دمدمی مزاج بود، تحت تاثیر خانواده بود اما دروغ در آمد و باز هم بر خطا رفتند، آنچهکه به عنوان مستند میخواستند القاء کنند، آنچه که در این مستندسازیهای شان دیدید و شنیدید. یک بزرگواری میگفت: وقتی ما رفتیم به خدمت ایشان که چرا درستان را تعطیل کردید، چرا اعتصاب کردید. ایشان گفتند که من تحت فشار خانواده این کار را کردم. خب، اینجا باز هم تشت رسوایی افتاد، به دلیل اینکه توی یک گزارش و نقد مفصلی که من در این زمینه نوشتم، توضیح دادمکه همان شخص محترم که رفت و این ادعا را کرد و مستند شد و پخش شد، گفت که ما رفتیم پیش آیت الله منتظری وگفتیم شما که اعتصاب کردید و دارید از یک جنایتکاری حمایت میکنید که خودش میگوید من عباسقلی حشمت و شیخ قنبر را کشتم. شما دارید از یک جانی حمایت میکنید.
من یک نکته تاریخی و نقدی دارم، با توجه به اینکه، بحث مطرح شدۀ اعتصاب مربوط به دوره و هفتۀ آخرمهر سال 65 (بعد از بازداشت مهدی هاشمی) است یعنی این ملاقات باید در هفتۀ آخر مهرماه صورت گرفته باشد. اولین مصاحبۀ مهدی هاشمی آذرماه 65 بود که توی آن مصاحبه بحث از جنایات نبود. مصاحبهای بودکه بنابر آنچه آقای ریشهری در کتاب خاطرات سیاسیشان هم دارد، قرار بود سیدمهدی آزاد شود. چون بعد از چند ماه به این نتیجه رسیده بودند که هیچ اتهام سختی متوجه ایشان نیست. چون قرار بود این شخص را آزاد کنند، با او گفتگو کردند که به دلیل همان بیانیهای که امام دادهاند علیه سیدمهدی و بهخاطر صحبت ایشان، شما بیایید و مصاحبهای بکنید و به شکلی با آبرومندی ماجرا را تمام بکنید. مهدی هاشمی در آذرماه مصاحبهای کرد. مصاحبه هم بیشتر دربارۀ نفسانیات خودش بود مثل اینکه من آدم خودخواهی بودم، انتقادپذیر نبودم، متکبر بودم، سعی میکردم به آیت الله منتظری خط بدهم و در بیت ایشان اثر بگذارم.
کل مصاحبهای که طرح شد این بود، بحث جنایتی نبود و اینکه قرار بود بعد از این آزاد بشود که یک اتفاق خاصی افتاد. یک کاغذی بین او و متهم دیگری رد و بدل شده بود و معلوم شد یک چیز مکتومی بوده است. مجدداً اینها را بردند و تحت فشار و بازجویی قرار دادند. در این مرحله بود که اعتراف به جنایتهایی صورت گرفت و این مصاحبۀ دوم مهدی هاشمی در نیمه اسفند 65 بود که آنجا بحث قتل حشمت و شیخ قنبر را مطرح کرد. در حالیکه آن شخص که میگفت آیت الله منتظری به ما گفتند من تحت فشار خانواده اعتصاب کرده و درسهایم را تعطیل کرده بودم، اولا که اصلاً اعتصابی در کار نبوده است. ایشان به دلیل فشارهایی که از طرف خانوادههای زندانیان به ایشان وارد میشد، فقط ملاقاتها را یک هفتهای تعطیل کرده بودند؛ پس بنابراین، وقتی هم که در اینجا مخالفان میآیند که بگویند منظور ما از اثرپذیری و سادهاندیشی،این عاطفی بودن و تحت تأثیر خانواده بودن است، باز خداوند متعال میخواهد یک چنین رسوایی به وجود بیاید که اصلا آن زمانی که شما در آخر مهر رفتید و چنین سخنی گفتید، توی مصاحبه اول هم، چنین اعترافاتی نبود. شش ماه بعد، یک چنین چیزی مطرح شد.
مخالفان در مرحله دیگری گفتند منظور از این اثرپذیری دمدمی مزاج بودن آیت الله منتظری بود و اینکه ایشان دربارۀ مهدی هاشمی یا موضوعات مختلف دیگر تغییر موضع میداد یا با پخش فیلمی نشان دادند در اول انقلاب آیت الله با مجاهدین مخالف بود ولی در سال 67 دربارۀ آن اعدامها اعتراضاتی داشتند. میخواستند بگویند که ایشان مواضع با ثباتی نداشتند. این هم یک دروغ بزرگ بود؛ چون تأمل در اصل واقعه، نشان دهندۀ یکدستی و ثبات دید آیت الله منتظری بوده است. آن زمانی که اعتراضی به مجاهدین کردند در سال59 و به اینها میگفتند در برابر مردم قرار نگیرید، اینها را ارشاد و نصیحت میکردند. آن زمانی هم که اعتراض کردند در واقع به بدرفتاری با اینان اعتراض کردند و تمام خاطرات و اسنادی که از گذشته بازمانده است، نشاندهندۀ ثبات موضع ایشان است. آقای هاشمی در همان اوائل خاطراتی داشت که در کتاب «فقیه عالیقدر» نیز آمده است. میگفتند قبل از انقلاب،آیت الله منتظری بزرگترین حامی زندانیان سیاسی و خانوادههای ایشان بود. پس، قبل از انقلاب، این خصوصیت را داشت. بعد از انقلاب هم همواره ایشان این خصوصیت را داشت. چنانچه کسانی که میخواستند بگویند ایشان بعد از دستگیری مهدی هاشمی مواضع شان را تغییر داد، رادیکال شد، منتقد شد، آن تهمت ناجوانمردانه را به ایشان زدند، اینان از اسناد تاریخی غافل بودند. از نامههایی که در کتاب تاریخی ایشان(خاطرات آیت الله منتظری) هست. ایشان در همان فردای شهادت فرزندش محمد منتظری، در بیانیهای که دادند، اولین تذکری که دادند این بودکه مبادا هیجانی و عاطفی وعصبانی بشوید و با متهمین و کسانی که در این گروه هستند تند برخورد بشود. نامههای مختلفی که ایشان در سال 60 و 61 در اعتراض به مسائلی که در زندانها بوده، دادند و اینها در خاطرات ایشان منتشر شده است و نشان میدهد که تغییر مواضع ایشان مربوط به بعد از سال 65 و ماجرای مهدی هاشمی نبوده که اتهام دمدمی مزاج بودن در مورد ایشان تداعی بکند.
مخالفان در جایی دیگر گفتند که آیت الله منتظری از گذشته خودش توبه کرده یا ایشان در سال 67 گفتند که ما بیاییم اگر جایی اشتباه کردیم توبه کنیم. خب این هم که حُسن است، یعنی حتی آنجایی هم که اینان میخواستند این مسئلۀ سادهاندیشی را اینگونه تعبیر کنند، باز هم حسن ایشان را میگفتند. این همه آیات قرآن درباره توبه، اینکه اگر توبه کنی خداوند هر گناهی را میبخشد. خب این توبه که اصلا یک فرهنگ قرآنی هست.اگر زمانی ایشان گفت بیایید، اگر خطایی کردیم توبه کنیم، خب این هم در واقع یکی از محسنات ایشان است.
اساساً اینکه فکر میکنند که تغییرناپذیری یک حسن است، این اصلاً خلاف اصول عقلایی است. اصلاً یک قاعده معروفی در علم سیاست و روش تحلیل داریم تحت عنوان «تحلیل مشخص از شرائط مشخص» و این نشان میدهد که اساساً در سیاستورزی یک اصل است. بهخاطر اینکه شرائط، متحول است. انسان که نمیتواند تحلیلش از شرائط متحول, تحلیل ساکن و ثابتی باشد؛ بنابراین، با تحول شرائط، تحلیل و نظر انسان هم تغییر میکند؛ البته این کار با بیاصول بودن فرق میکند. اتفاقاً کسانی که این نسبتها را به آیت الله منتظری میدادند، خودشان بیاصول بودند.اصلاً خود این اتهام و تلاشهای ناروایی که برای به کرسی نشاندن آن انجام میدادند، این بیاصولی بود. به هرحال در عالم اجتهاد هم خیلی وقتها، وقتی موضوع عوض میشود حکم هم عوض میشود؛ یعنی تبدّل حکم و تبدّل نظر و فتوی در عرف خود مجتهدین هم سابقه دارد. به همین جهت هست که نمیشود توقع داشت که یک انسانی در همه زمانها و همه شرائط، یکسان و یکنواخت باشد. یک فرد یا یک سازمان در یک برههای مواضعی دارد و در برههای دیگر مواضعش عوض میشود. ما بیاییم به دلیل اینکه یکسان و یکنواختبودن را فضیلت میدانیم، موضع خود را تغییر ندهیم یا مثلاً در یک دورهای، پدیدۀ «رسانه» یک مفهومی داشته و آیت الله منتظری در آن موقع با خیلی از رسانهها مصاحبه نمیکردند، اصلاً مفهوم رسانه در دنیای امروز تغییر کرده است. امروز،رسانه با 20 تا 30 سال پیش خیلی متفاوت شده است. خب، اصلاً این پدیده تغییر کرده است. زمانی آیت الله منتظری مصاحبه هایی را نمیپذیرند. زمانی هم بنا بر ضرورتها و دلایلی، مصاحبههایی را انجام میدهند.
پس بنابراین ممکن است گاهی فردی متوجه اشتباه خودش بشود. آیا اگر ما که متوجه اشتباهی شدیم، پافشاری بر خطا به معنای این است که انسان نفوذ ناپذیری هستیم و این تغییرناپذیری یک فضیلت است؟
آنانکه در چاه خود افتادند
اگر 30 سال پیش کسانی آن قدر سادهاندیش بودند که تحت تأثیر این تبلیغات قرار میگرفتند اما امروز بیش از 30 سال از این اتهامات سپری شده و به خوبی میتوان نشان داد که سادهاندیش یا دوراندیش چه کسانی بودند. به همین دلیل است که امروز ما با نگاه به گذشته مثل اینکه بر قلهای ایستادیم که بر گذشته اشراف داریم. آیت الله منتظری را نه بهعنوان یک انسان سادهاندیش، بلکه میشود بهعنوان رسواگر سادهاندیشان شناخت. امروز بهراحتی میتوان گفت این مدعیان سادهاندیشی آیت الله منتظری که او را مثلاً تحت تأثیر مهدی هاشمی میدانستند، خودشان بیشتر از ایشان تحت تأثیر مهدی هاشمی بودند. به عبارتی بالاتر از سادهاندیشی، میشود گفت اینان کسانی بودند که چاهی را کندند که خودشان در آن چاه افتادند؛ یعنی کسی را که قبل از بازداشت به اینها گفت و نوشت خطاب به آیت الله منتظری که این اتهام کذب است، این ادعا کذب است، من کجا، فقیه عالیقدر کجا که من خط بدهم و بخواهم به دنبال اثرگذاری بر ایشان باشم، اما مهدی هاشمی را در موقعیت و شرائطی قرار میدهند و مجابش میکنند یا مجبورش میکنند که برای نجات خودش بیاید در مصاحبهای تلویزیونی چنین ادعایی بکند وبعد کسانی که خودشان میدانستند که این مصاحبه چرا و چگونه اخذ شده است، برای اثبات سادهاندیشی آیت الله منتظری به همان مطالب استناد کردند و این سخن نادرست را آنقدر تکرار کردند که برای خودشان هم تبدیل به یک باور شد. متأسفانه کار به جایی رسید که حتی گروهی از روشنفکران و منتقدان وضع موجود و حاکمیت هم تحت تأثیر قرار گرفتند. به خوبی یادم هست که در سالهای دورتر در بعضی از همین محافل روشنفکریِ متشکل از روشنفکران منتقد، وقتی که ما این تهمتها را مستدلاً نفی میکردیم، این بزرگواران، اظهارات ما را حمل بر شیفتگی به آیت الله منتظری میکردند، اینکه ما از سر شیفتگی از ایشان دفاع میکنیم چونکه این سخنان ما در آن مقطع شاذ بودند وآنچه که قول مشهور بود، ادعا و اتهام سادهاندیشی بود. اما امروز، آن اتهامسازان و آن پذیرندگان، دریافته اند که همۀ بافتههایشان بر باد رفته و پیشبینیهای آیت الله منتظری، غالباً درست از آب در آمده است. نشانههای هوشمندی آیت الله منتظری، اتفاقاً همین پیشبینیهایی است که ایشان داشتند و تحلیلهایی که درست از آب درآمد.
نشانه های هوشمندی
حالا اساساً، منهای این بحثکه خیلی از کسانی که ادعای سادهاندیشی را مطرح میکردند، خودشان قبلاً نظرات مغایری داشتند و از سیاست و ذکاوت و هوشیاری ایشان میگفتند. اصلاً در دوران مبارزه، پشت ایشان سنگر میگرفتند ودر سال 58 آقای خمینی در یک ملاقاتی که داشتند گفتند «آقای منتظری ملایی پخته و متعهدی است». بالاخره، همۀ بزرگان درباره پختهبودن و سیاستمداربودن و هوشمندی ایشان سخنانی گفته بودند؛ اما بعدها، به اقتضای زمانه و شرائط و اینکه هیچ حربۀ دیگری برای حذف ایشان نداشتند، به این ادعا متوسل شدند؛ در واقع این آقای منتظری نبود که تغییر کرده بود؛ بلکه دیگران بودند که تغییر کرده بودند؛ یک سری ویژگیها مثل عِلمیت وذکاوت و مانند اینها جزء امور ثبوتی اند نه امور اثباتی. امور اثباتی مثل عدالت است. یک کسی ممکن است به عنوان عادل شناخته شود؛ اما به دلیل یک دروغگفتن از عدالت ساقط میشود؛ یعنی صفتی است که زائل می شود؛ اما عِلمیت صفتی نیست که زائل بشود. اتفاقا هرچه میگذرد انسان، عالمتر و واردتر و پختهتر میشود. ذکاوت و سیاست وعلمیت، جزء امور ثبوتی اند. چیزی نیستند که امروز باشند و فردا نباشند، و شما بگویید دیروز یک انسانی باهوش بوده و امروز نیست. بههمیندلیل است که نمیشود گفت آیت الله منتظری بوده که تغییر کرده است، این دیگران بودند که تغییر کردند. واقعاً شمارتحلیلها و قضاوتها و پیشبینیهای آیت الله منتظری که درست درآمده اند، آنقدر فراوان استکه نیاز به یک مجلس خیلی مبسوطتری است.
البته من معتقد هستم که اگر ما بخواهیم دربارۀ این مسئلۀ دوراندیشی فقیه عالیقدر سخن بگوییم، این سخن وقتی واقع در نفس میشود، وقتی حق مطلب ادا میشود که ما این آزادی را داشته باشیم که بتوانیم در مقابل نشان بدهیم کسانی که این لقب را به ایشان نسبت دادهاند خودشان مرتکب چه سادهاندیشیهایی شدهاند. اگر میسر بود که ما فهرست سادهاندیشیها و خطاها و تحلیلهای نادرست و هزینهسازی که برای این کشور و ملت بسیار گران تمام شد را بگوییم و در مقابل نشان بدهیم شمار پیشبینیها و قضاوتها و تحلیلهای صواب آیت الله منتظری را، آن وقت ارزش بحث بیشتر شناخته میشد. خب، موقعیت برای اینکه ما بتوانیم با چنین جامعیتی سخن بگوییم نیست اما میتوان چند نمونهای را ذکرکرد:
1.بحث شعار گرایی
ایشان در دهه 60 به کرّات در سخنرانیهای شان، شعارگرایی را بهعنوان یکی از آفات حکومت و سیاست و مدیریت مطرح می کردند. بههرحال، وقتی که زمان گذشت و ما دیدیم که شعارگرایی تبدیل به مناسک شد، الان شما ببینید وقتی که40 سال است در کشور، این ورد مرگ بر آمریکا رسیده به جایی که تبدیل به یک امر حیثیتی شده است، نه میشود ادامهاش داد و نه میشود تعطیلش کرد، این هم نتیجه شعارگرایی است. سالها پیش یک محاسبهای انجام داده بودم که الآن به دقت یادم نیست. توی این محاسبه نشان داده بودم که هر یک از شعارهای مرگ بر آمریکا چند دلار برای این مملکت هزینه در بر دارد. آقای منتظری در سخنرانیهای شان میگفتند: شعار مرگ بر آمریکا را رها کنید. مرگ بر آمریکای عملی یعنی تولید. اگر شما معتقد به مرگ بر آمریکا هستید، بروید تولید کنید. اگر اقتصادتان، اقتصاد نیرومندی بشود، این میشود مرگ بر آمریکا. خب، بعد از 40 سال ما الآن معنای این سخن ایشان را که به کرّات در دهه 60 میگفتند بهتر می فهمیم.
2.چاپلوسی و خطرچاپلوسی
بسیار متأسفم که سخنان ایشان در آن دهه در دسترس نیست. اگر مجموع آن سخنان پیاده میشد، چاپ میشد که شما ببینید در آن دوران، ایشان چقدر روی بحث چاپلوسی و تملق حساسیت داشت خیلی مفید بود. شما امروز میتوانید این را بفهمید که چه کسانی با تملق و چاپلوسی برای خودشان مصونیت ایجاد کردند، رشد کردند. بسیاری از کسانی که مقربین درگاه شدند،کسانی هستند که اینها در کارنامههایشان یک ضعف یا عیبی هست که بهخاطر پوشاندن آن باید چاپلوسی کنند. باید تملق کنند تا مصونیتی برای شان ایجاد بشود. هر از گاهی که یکی از اینان سر ناسازگاری بزنند، بعد یک گوشهای از پروندهای باز میشود. خلاصه جور دیگری با او برخورد میشود. ما میفهمیم که آن چاپلوسی که آیت الله منتظری آنقدر روی آن حساس بودند، واقعاً یک مسئلۀ صرفاً اخلاقی نیست، یک مسئلۀ کشوری، سیاسی، مدیریتی و امنیتی است. بسیاری از کسانی که میخواهند در سیستمی نفوذ کنند و آن را متلاشی کنند از طریق چاپلوسی و نفاق و دورنگی این کار را میکنند. یک خاطرهای برایتان بگویم. یک شخصی بود که 16سال برای موساد کار میکرد، یکی از افراد عالیرتبۀ امنیتی بود. این شخص بهطور تصادفی در یکی ازسالها با ما همبند شده بود. من از او سوال کردم که چطور شما این همه سال برای موساد کار میکردی و شناخته نمیشدی! میگفت: در جایگاهی که داشتم، وقتی به من میگفتند برو کلاه فلانی رو بیار، من برای شان سرش میآوردم، کسی دیگر به مخیلهاش خطور نمیکرد که به من شک بکند. میخواهم بگویم خطرناکترین آدمها در لوای تملق و چاپلوسی میآیند و متأسفانه همچنان در کشور بیشترین بازار را چاپلوسی دارد و این چیزها برای ایشان بسیار درخور حساسیت بود.
3.سمینار زدگی و کنفرانسزدگی که ایشان آن زمان مطرح می کردند.
4.هشدار در حذف نیروها. ایشان در سال 62 تعبیر کودتای خزنده را مطرح کردند که ما امروز شاهد این اتفاق هستیم.
5.بحث تحزب
ایشان در دهه 60 تأکید داشتند که راه نجات مملکت از تحزب میگذرد. شما همین امروز هم میبینید که افرادی به دلیل اینکه در کشور، نظام حزبی نیست میآیند تعهداتی میدهند، یک شرائطی به وجود میآید، بعد برحسب ضرورتها و نیازها در موقعیتهای حساس، که ما میگوییم همیشه هم حساس است، به استناد «موقعیتها و شرائط حساس کنونی»، کسی رأی میآورد. منتها چون حزبی نیست میآید به تمام وعدهها پشت پا میزند و میرود و یکی دیگر میآید. اگر نظام کشور حزبی باشد، احزاب در برابر مردم مسئولند. یک فرد وقتی رأی میآورد به راحتی نمیتواند تخلف کند، خلف وعده کند، بعد هم برود دنبال کارش و از این رانتهایی هم که برخوردار شده خودش و هفت پشتش تأمین شوند! اما حزب چون باید در مقابل مردم مسئول باشد، بخاطر آبرو و حیثیت آینده خودش هم که شده نمیتواند مانند یک فرد رفتار کند.
6.وحدت اسلامی
ایشان همواره روی وحدت اسلامی تأکید میکردند. شرائطی که ما امروزه در منطقه داریم. خاورمیانه تبدیل شده به قتلگاه مسلمانان. کشتوکشتار توی پاکستان و افغانستان و عراق. این مسلمانکشی که راه افتاده است، واقعاً اگر بحث هفتۀ وحدت، آنچه که دغدغه همیشگی آیت الله منتظری بود، بطور جدی دنبال میشد و به اقتضائات و لوازم آن پایبند بودند و جمهوری اسلامی برای آن برنامه داشت و واقعاً به مقتضیات آن عمل میکرد، آیا امروز منطقه شاهد این همه کشتار و خونریزی بود؟ اگر هفته وحدت چنانچه ایشان مد نظر داشتند به آن عمل میشد؛ چون بالاخره یکی از لوازمش این بود که ما با اقلیت های دینی و اهل سنت در کشور خودمان واقعاً برادرانه رفتار بکنیم. اگر ما با اهل سنت در کشورمان واقعاً آنطور که ایشان میگفتند عمل می کردیم، آیا ما امروز اینقدر نگرانی داشتیم از مسائل قومیتی و آنچه در استانهای مرزی مان میگذرد؟
7.مسئله جنگ
ایشان از سال65 مدام تأکید داشتند که ادامه جنگ عقلاً و شرعاً محل شبهه است. انتقاد داشتند و می گفتند که این جنگ باید پایان پیدا کند. بعضیها دربارۀ آقای منتظری میگفتند بوی نفت به مشامش خورده یا بوی دلار به مشامش خورده است. اما نحوۀ خاتمه جنگ، ضرر و زیانهایی که این کشور دید و هر روز جنگ برای ما خسارتهایی داشت که هنوز که هنوز است ما نتوانسته ایم جبران بکنیم و نهایتاً هم، همه، علیرغم آن شعار «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم»، به این نتیجه رسیدند که باید قطعنامه 598 را بپذیریم؛ درحالیکه آقای منتظری 3 سال قبل از آن توصیه داشتند به اینکه، به سمت پذیرش یک مصالحه برویم قبل از آنکه قطعنامه 598 صادر بشود. در مجموع این قطعنامه به نفع ایران نبود.
8.نقش روحانیت
ایشان در همان دهه 60 نامهای نوشتند به آقای خمینی که روحانیون اینقدر در پستهای کلیدی حضور نداشته باشند. وقتی روحانیون در پستهای کلیدی، ریاست جمهوری، مجلس و همه جا حضور داشته باشند، بههرحال حکومت و سیاست و اینها، هیچ وقت نمیتواند نظارت مطلق بکند. نارضایتیها دودش در چشم روحانیت و اسلام میرود. امروز شما جایگاه روحانیت را ببینید. دینگریزی که در جوانان و نسل جدید آمده را ببینید، اینها نتیجه همین بیتوجهی به تذکرات و هشدارهای فقیه عالیقدر است که در همان دوران مطرح میکردند.
9.گروه رجوی
خب یک فرقهای که بعد از آن جنایات سال 67 طومارش پیچیده شده بود یعنی فرقه ای که رفت و ملحق شد به عراق و تبدیل شد به بخشی از ارتش صدام حسین و بعد هم آن خطاهای بزرگ حمله به ایران با پشتیبانی توپخانه ارتش صدام، آن هم بعد ازقطعنامه 598، این فرقه دیگر منقرض شده بود؛ اما آن ماجرای سال 67 که اتفاق افتاد و آن اعدامها، این فرصت تنفس را به اینها داد. ایشان در آن نامۀ معروفی که نوشتند، دقیقاً متذکر همین مطلب شدند که این اعدام ها باعث میشود این گروه، به استناد این کارهایی که شما میکنید، دوباره احیا بشود. خیلیها آن نامه را تحریف کرده و حمل بردفاع از اینها میکنند. خب، شما امروز میبینید بعد از این همه سال، این گروه هنوز به استناد همین خطاها و رفتارهای نادرست که در حق شان شد، به حیات خودش ادامه میدهد.
اینگونه موارد بسیار زیاد است و من فقط از باب نمونه چند موردی را ذکر کردم. اساساً یک دلیل اصلی شخصیت و اندیشۀ پویای آیت الله منتظری و این که ما امروز میتوانیم از درایت و دوراندیشی ایشان نسبت به دیگران سخن بگوییم، ایناستکه آیت الله منتظری یک انسان اهل تعامل و گفتگو بود. بر خلاف اینکه بعضیها تصلب و خودسری و استبداد رأی را فضیلت میدانند، ایشان اتفاقاً اهل گفتگو بود. این نبود که تنها با بزرگان گفتگو کند؛ حتی با افرادی که جایگاهی، سمتی، عنوانی و شهرتی نداشتند هم گفتگو میکردند. اگر نقدی یا سخنی داشتند، میشنیدند، احترام میکردند. به اعتقاد من، همین بود که یک ویژگی منحصر به فردی برای ایشان درست کرده بود؛ چون بسیاری از مواضعی که آیت الله منتظری داشت، تنها منحصر به ایشان نبود. دیگرانی هم بودند همان زمان، کسانی بودند که مخالف ادامۀ جنگ بودند؛ اما چون آیت الله منتظری همه حرفها و نظرات را میشنیدند، درِ خانۀ ذهن وخانۀ خودشان به روی دگراندیشان باز بود، همین باعث میشد که ایشان بتوانند واقعیات را بهتر ببینند. آیت الله منتظری نه پیشگو بود نه غیبگو. به اعتقاد من، ایشان تجسم دو آیه بود. دو آیهای که یکی اجتماعی و دیگری فردی است. یکی، مناسبتهای اجتماعی و بایدهای ما را میگوید و یکی بایدهای فردی را. یکی تجسم آیۀ: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»، حرف همه را میشنید، استبداد رأی نداشت؛ چون آن را مزیت نمیدانست؛ چون میدانست کسانی که استبداد رأی دارند، هم خودشان را به فنا میدهند و هم کسانی را که بر سرنوشت آنها تسلط دارند، به فنا میدهند. چه در محدودۀیک خانواده و چه در محدودۀیک کشور. در محدودۀ خانواده هم، اگر کسی استبداد رأی داشته باشد، آن خانواده را به باد میدهد. آیت الله منتظری نه در محدودۀ خانواده ونه در محدودۀ کشور و حکومت اینگونه نبود. ایشان حرف همه را میشنید و بهترین را انتخاب میکرد و همهاش این تکثراندیشی و تکثرپذیری و تعامل و تعامل گرایی اش بود. دیگری تجسم آیۀ «إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا». اینکه وارستگی و تقوا سبب فرقان است. سبب تمیزدادن و بینش است. إن تتقواالله یجعل لکم فرقانا، معنایش این است که شما با عینک تمیز و شفاف میتوانید خوب ببینید. میتوانید واقعیات و حقایق عینی را بهروشنی بشناسید و درک کنید؛ اما با عینک چرک و کثیف، واقعیات نزدیک را هم نمیتوانید ببینید. آیت الله منتظری چون متقی بود؛ یعنی عینکش تمیز بود، حقایق را بهتر میدید و کسانی که فاقد تقوا و وارستگی هستند، نمیتوانند واقعیات را ببینند. من به مناسبت شبهای قدر، بحثی داشتم در انجمن اسلامی مهندسین. گفتم یکی از ویژگیهای خودکامگی در هر سطحی چه در مجموعۀخانواده، چه سازمان، چه اداره، چه مدرسه وچه کشور، ایناستکه پرده ای در چشم و قلب انسان ساتر میشود. من یادم هست، حدود 35 سال پیش در دوران نوجوانی، درس تفسیر که میرفتیم، چون در دورۀ جوانی، ما خیلی با مسائل، علمی و تجربی برخورد میکردیم، بعضی از آیات قرآن برای من خیلی گنگ بود وهمهاش مناقشه میکردم می گفتم بالاخره این آیۀ «صم بکم عمی فهم لا یرجعون»، این آیات قرآنی که میگویند چشم و گوش شان بسته، عقل شان و قلب شان نمیفهمد، یعنی چه؟ بالاخره فیزیک ما جوری استکه هر کسی چشمش میبیند. گوشش میشنود. زمان گذشت تا ما فهمیدیم که میشود انسانی چشمش مثل من و شما سالم باشد؛ اما همان چیزی که من و شما میبینیم آنها هم به ظاهر می بینند؛ ولی نمی فهمند.همان چیزی که من و شما میشنویم آنها هم میشنوند؛ ولی نمیفهمند. اینجا بود که من فهمیدم آیات قرآن دلالت میکند بر کسانی که به مرحلۀ لاعلاجی در خودکامگی رسیدهاند؛ چون خودکامگی هم تا یک مرحلهای علاجپذیر است. اما یک جایی این خودکامگی، دیگر لاعلاج میشود. ماجرایی را برایتان تعریف کنم. درمراکش خلیفهای بود به نام سلطان حسن مراکشی. اگر روزنامهها کمتر از امیرالمؤمنین به او میگفتند، توبیخ میشدند. این خودکامگی بود؛ این بود تا یک اتفاقی افتاد. کسی بود به نام حسن یونسی.اینها یک جمعی بودند که به اتهام کودتا بازداشت شدند. حکمهای سنگینی مثل اعدام و زندان ابد یا 10سال و 20 سال گرفته بودند. خب، کشور مراکش، کشوری فقیر بود. مراکش 20 سال پیش مثل یک روستای عقب مانده با مردمانی گرسنه بود.(ممکن است دوستان عکس و تصاویر آن را به یاد داشته باشند). این وضعیت به دلیل بودکه نیروی اجتماعی در مراکش تمام توانش رابسیج کرده بود برای اینکه حکومت و ماشین قدرت را به پایین بیاورند. حکومت هم تمام نیرویش را بسیج کرده بود برای اینکه مخالفین را که خطر و تهدیدی بودند، خطرشان را دفع کند. قدرت و منابع یک جامعه نامحدود که نیست. در این ماجرا برآیند تمام نیروی اجتماعی دو طرف صفر میشود؛ ولی وقتی که حسن مراکشی آمد یونسی را که جرمش معلوم بود، از زندان بیرون آورد و او را نخستوزیر کرد این نیروی اجتماعی که تمام همّ و غمّ اش سقوط حکومت بود، در خدمت حکومت قرار گرفت و آن نیروی عظیم حکومت که به دنبال خنثیکردن خطر اینهابود، بهدنبال توسعه افتادند. امروز مراکش یکی از کشورهای توسعه یافته جهان عرب شده است. بههمین جهت است که میگویم خودکامگی جایی علاج دارد؛ ولی آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه انسان به نقطه علاج ناپذیری میرسد و این خطر همیشه وجود دارد. فکر نکنید من و شما اگر در حکومت نباشیم، در مصونیت هستیم. ما ممکن است در همان
محدودۀ خانوادۀ خودمان خودکامه باشیم. آیت الله منتظری یکی از ویژگیهایش این بودکه انگار این ژن خودکامگی از فیزیک و وجود این انسان کنده شده بود. بعضی از دوستان حتی به این شیوه انتقاد هم میکردند. وقتی کسی وارد میشد، خرد و کلان فرقی نمیکرد؛ حتی یک کودک، ایشان به احترام همه قیام میکردند. این فروتنی یک چیزی بود که انگار در وجود ایشان نهادینه شده بود. به نظر من، همین مجموع ویژگیها بود که باعث میشد، آیت الله منتظری راه را درست بروند. درست تشخیص بدهند. با گذر زمان و علیرغم این همه اتهام، باور کنیدکه آنچه در این سالها علیه ایشان گفته شد، دربارۀ هر شخص دیگری گفته میشد، برای همیشه در تاریخ محو میشد؛ اما ایشان علیرغم همۀ این حرفها، همچنان سربلند است و هرچه میگذرد، محبوبیت اش بیشتر میشود. اینها همه به دلیل همان تقوی، وارستگی، خلوص و فروتنی است که ایشان داشتند. من دیگر عرایضم راخاتمه میدهم. عذر می خواهم اگر طولانی شد. انشاءالله که خداوند یاری بکند که ما بتوانیم ذرهای از این ویژگی های مرحوم استاد آیت الله العظمی منتظری راکسب کنیم و در خودمان پرورش دهیم. انشاءالله.
https://goo.gl/KoV8Si
کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
فیس بوک Emadbaqi@