سوسن آرام
پيرامون استراتژی پر کردن زندان های آقای عمادالدين باقی
آقای عمادالدين باقی از جمله اصلاح طلبانی هستند که هنوزهم هوس گشودن بن بست اصلاح طلبی را به سر دارند وگاه گاه ميکوشند پرچم شرمسار اصلاح طلبی را بلند کنند، به همين جهت هم هر از چند گاهی سر و کارشان به دخمه های جمهوری اسلامی ميافتد. آخرين راهکارايشان در اين زمينه شاهکار است.
ايشان ميگويند: اصلاح طلبان اعلام كنند كه ما چون نميتوانيم در اين جامعه كار كنيم
و چون همه درها بسته است، به صورت داوطلبانه به سمت زندانها هجوم آورند و خواهان زندانى شدن گردند؟!
نظريه آن مرد بزرگ که آقای باقی ” استراتژی پر کردن زندان هايش ” را از او وام گرفته است، در اين توصيه گرفتار چند دستکاری شده است. به اين ترتيب:
اولا او نظر به پائين داشت و بر نيروی مقاومت ناپذير توده ميليونی تکيه ميکرد. آقای باقی نخبگان اصلاح طلب را تکيه گاه تاکتيک خود قرار داده اند.
دوم % نه فقط آزادی بيان بلکه آزادی عقيده و انديشه هم ممنوع است.
سوم اينکه نگاه او در اين تاکتيک تماما معطوف به قدرت و نظام حاکم بود و مردم را به سرپيچی و براندازی آن دعوت ميکرد. آقای باقی اساسا نگاه معطوف به قدرت را عيب کار ميدانند و معتقدند در پيشبرد دمکراسی بايد خودمان را اصلاح کنيم. در بلند مدت ساختار حکومت خودش دموکراتيزه ميشود.
با اين دستکاری های کوچک آقای باقي،از تاکتيک درخشان نافرمانی مدنی يک کاريکاتور ساخته ونافرمانی مدنی را در چارچوب نظام جمهوری اسلامی رام ميکند. گاندی ميدانست که دستگاه سرکوب حاکم با همه جلال و جبروتش در برابر شجاعت مدنی توده های ميليونی عاجز است و در برابر سرپيچی آنها از کار خواهد افتاد و آنگاه سرنگونی اش آسان خواهد شد. اما آقای باقی که از سرنگونی و نگاه معطوف به قدرت بيزارند، انتظار دارند نظام حاکم در برابر کاريکاتور نافرمانی مدنی ايشان از زندانی کردن نخبگان اصلاح طلب خودداری کرده بی هيچ فشاری از پائين خودش مودبانه دمکرات شود. اين نوع زيرکي، آدم را به ياد آن مخترع هوشمند شکار موش می اندازد که بيزار از تله موش سنتی پيشنهاد ميکرد يک کاسه پنير اعلا يک گوشه بگذاريد و يک تيغ هم آن طرف . موشه پنير را ميخورد ، کيف ميکند، ميرود دم تيغ وسرش را تکان ميدهد و ميگويد عجب پنيری و ندانسته خودکشی ميکند!
مشکل آقای باقی و يارانش در برابر جناح به قول آنها اقتدار گرا اين است که تئوری وسياست جبارانه اينها بر منطق استوار است. در حاليکه اصلاح طلبان از دانش و تئوری هم مثل همه چيز ديگرکاريکاتور ساخته اند و به همين جهت نظرياتشان فاقد منطق است. اقتدار گرايان نظام را ” مقدس ” ميخوانند ، چون حکومت انحصاری خودشان است و بی مقدس شمردن آن نمی توان دليلی برای مصادره حق مردم تراشيد. آنها با حقوق و آزادی های فردی و جمعی مخالف اند چون اگر اين حقوق و آزاديها تامين شود نظام فرو می ريزد، پس آنها اساسا به نام حق عمومی حکومت نميکنند ، به نام حق الهی حکومت ميکنند که تقدس ” نظام” و ادامه حاکميت آنها را تامين ميکند.
اما آقای باقی هم با درهم شکستن نظام وسرنگونی آن مخالفت ميکند، هم ادعا ميکند که ميخواهد حکومت به مردم منتقل شود و حقوق و آزادی های فردی و جمعی رعايت گردد. اين تناقض واقعی را چگونه بايد حل کرد؟ برای حل اين تناقض آقای باقی با يک معلق ايدئولوژيک همان جايی فرود می آيد که اقتدار گرايان از اول و رک و راست از آن جا شروع ميکنند- يعنی تقدس نظام . به اين ترتيب که روحانيون باگستاخی از همان اول ميگويند حکومت ما حکومت خداست و مقدس است و آزادی در آن حرام است و مردم غلط ميکنند که برای خودشان حق و حقوق قائلند، آقای باقی يک اصل ايدئو لوژيک پرداخته اند به اين مضمون که “درهم شکستن”،”سرنگونی “،”انقلاب”وهر چيزی که به معنای تلاش برای فروپاشی يک نظام باشد کفر است. حتی پوپر پيامبر مقدس همه انواع اصللاح طلبان، به انقلاب و تلاش برای برافکندن حکومت هايی که دموکراسی را سرنگون ميکنند تن در داد، اما آقای باقی و ساير اصلاح طلبان جمهوری اسلامی حاضرنيستند چنين کفری را مرتکب شوند. بنابر اين اصل ايدئو لوژيک که آقای باقی جلوی شما ميگذارند، در هم شکستن نظام ج-ا هم کفر محسوب ميشود، وبااين چشم بندی شمامجبور ميشويد با “تقدس نظام” يا بهتر بگوئيم همان”نظام مقدس”وحکومت انحصاری فقها کنار بيائيد! همان کاری که جناح حاکم صاف و پوست کنده از مردم ميخواهد.
معلوم است که با اين معجون متناقض راه پيدا کردن به دموکراسی به معجزه نياز دارد. انجا م اين معجزه را هم آقای باقی با وجدان راحت به گردن مردم ايران می اندازد. به اين ترتيب :
آقای باقی بعد از اينکه توصيه ميکند برای پيش برد دموکراسی نبايد نگاه معطوف به قدرت داشت، تاکيد ميکند در اين راه بايد ازخودمان شروع کنيم و واحدهای کوچک اجتماعی و خانواده را دموکراتيزه کنيم تا در بلند مدت بتوانيم به هدف کلان يعنی دموکراتيزه کردن ساختار حکومت دست پيدا کنيم. در بخش اجتماعی هم نميتوانيد به آقای باقی ايراد بگيريد که دست روی دست گذاشته اند، ايشان هم” اقدامات ايجابی” را پيشنهاد کرده اند ?مثل ايجاد نهادهای مدني، احزاب، تشکل های صنفي، شوراهاو مطبوعات- و هم “اقدامات سلبی” را که نمونه نافرمانی اش را بالاتر ديديم.
به اين ترتيب آقای باقی هم رعايت نظريه ليبرال را کرده اند و هم رعايت نظريه سوسيال را ، به پيروی از “استيل” اصلاح طلبی راهکار خود را با شهادت دورکهايم هم چاشنی زده اند تا پرستيژ روشنفکرانه محفوظ بماند.
مشکل “فقط”اين جاست که ايشان رعايت همه کس و همه چيز را کرده اند اما برخلاف شاملوی ما رعايت انسان را نکرده اند. چون اگر آقای باقی از اوج پرواز خيال خود فرود بيايند و در کنار انسان های دردمند جامعه ما بنشينند متوجه حقايقی ميشوند که به درداصلاح نظريه اصلاح طلبی ميخورد و انتظار معجزه از مردم را کنار ميگذارند ( البته اگر برای ديدن حقيقت ميلی وجود داشته باشد).
از خود ، فرد و خانواده شروع کنيم:
وقتی که راهکار جديد آقای باقی به وجدان های فردی نهيب ميزند که بيدار شو و “از خود شروع کن و نظام را دموکراتيزه کن”، اين حقيقت را ناديده ميگيرد که”فرد” به ويژه در جامعه مدرن بطور سهمگينی به جامعه وابسته است، و هم فرد و هم جامعه در کشور مابه طور فاجعه باری در چنگال نظام اسيرند.
حتی در ليبرال ترين کشورها آزادی فردی مبنای کنش اجتماعی نيست،برعکس کنش اجتماعی است که مهرخود را بر آزادی فرد ميزند . هم بايد ها و نبايد ها و هم امکانات جامعه حدودآزادی عمل فرد را تعيين ميکنند. شما مثلا در فرانسه نميتوانيد به بهانه اينکه در اين کشور آزادی های فردی محترم است ، کودک تان را به مدرسه نفرستيد و يابعد از مدرسه با يک ليوان عراق و يک پاکت سيگار از او پذيرايی کنيد. اين يک نمونه بايد و نبايد که در مورد آن هم قانون مدنی مصوب وجود دارد، هم قانون اخلاقی مکتوب نشده. در باره امکانات هم که مساله چون روز روشن است .هر چند سفر و تفريح در فرانسه جزء امور طبيعی است اما شما اگراز اهالی محله خارجی نشين و فقيرپاريس باشيد، زندگی تان به تامين مايحتاج روزانه ميگذرد و حداکثربرای خريد لباس بچه سری به مغازه تاتی ميزنيد که عوامل ج ? ا در يک شعبه آن بمب گذاشتند، چيزی که به آن فکر نميکنيد مثلا سفر به پيست های اسکی کشور همجوار است ، اما آقازاده های ملايان ايران و فرزندان اعليحضرت فقيد و دختران پرزيدنت بوش با اينکه ساکن فرانسه هم نيستند زيبايی های اين کشور را می شناسند و از آن کام دل می جويند.
با وجود اين، در اين دموکراسی سياسی حق عمومی به رسميت شناخته ميشود. به همين جهت مبنای بايد و نبايد ها ، چه آنها که توسط قوانين مکتوب و دولت تعيين ميشوندو چه آنها که در اخلاق جا افتاده اند حق مردم و برابری حقوق شهروندان است. و حتی در رابطه با امکانات هم برای اکثريت ،يک حداقلی با توجه به همين اصل تعيين شده است و سعی ميکنند يا حداقل ادعا ميکنند که سعی ميکنند اين حداقل را بالا و بالاتر ببرند.
احترام به حق عمومی و قوانين آزادی که به نحو پيچيده وظريفی انسان را هم آزاد و مختار و هم محدود و محتاط ميکندو نظام قاعده مندی به وجود مياورد که در چارچوب آن خلاقيت و استعداد فردی ميتواند دراشکال متنوع رشد کند . يک نفر مثل خوزه بووه روستايی استعداد آن را دارد که برود يکی از مدرن ترين جنبش های جهان را سازمان بدهد ، عده ای ديگر هم مثل آقازاده ها و شاهزاده های ايرانی و پرنس های عرب ميروند مزون های مد پاريس و ميل طبيعی زيبايی پرستی و ميل غير طبيعی افراط در لذت جويی شان را ارضاء ميکنند.
اين وضعيت حداقل بطور نسبی در دموکراسی سياسی حاکم است . امادر جامعه استبداد زده ما که چيزی به نام حق عمومی در آن به رسميت شناخته نميشود ودرست برعکس، اصل حاکم حتی بطور نظری نفی و انکار حق عمومی است و مبنای بايد و نبايد های آن را اراده و اميال آقای خامنه ای تعيين ميکند ، و امکانات هم تا آنجا که تيغ حاکم ميبرد توسط او و يارانش مصادره ميشود، کدام کارکرد اجتماعی حاکم است واين کارکرد چه تاثيری بر آزادي، اختيار و انتخاب فرد ميگذارد؟
نبايد اشتباه کرد و تصور نمودکه در اينجا فقط آزادی و اختيارفرد از بين ميرود. برعکس در خيلی از حوزه ها هر نوع محدوديت و احتياط و قاعده مندی تا حد توحش بدوی گل وگشاد ميشود.آن چه از بين ميرود نظام قاعده مند آزادی و بنيادهای اخلاقی ناشی از نظام آزادی است. به جز حق آقای خامنه ای و شرکاء که با ايجاد ترس و رعب تحميل ميشود همه چيز مجاز به شمار می آيد ، وبه دلايل روشن گاهی حتی به لحاظ اخلاقی . چرا که در چنين جامعه ای در مقابل انتخاب فرد يک اصل باقی ميماند: اصل تنازع بقا. در چارچوب اين اصل برای آنکسی که امکان و امکانات ندارد حق بقا و برای آنکه امکانات دارد حق بهره جويی مقدم بر هر چيز است. به همين جهت اين نوع ديکتاتوری ها وقتی دوام پيدا ميکنند بنيان های اخلاقی جامعه را فرو ميريزند و راه يافتن به ” هدف کلان” را بيش از پيش دشوار ميکنند . استعداد ها هم در چنين جامعه ای از بين نميرود. بلکه درهر دو مورد تا سر حد خود ويرانگری و ويران سازی ديگران پيش ميرود.
برای شاهد گرفتن هم احتياج به آن نيست که به سراغ دورکهايم برويم. کافی است از زنی که برای تامين فرزندش به تن فروشی تن در ميدهد بپرسيد، از انبوه معلمانی بپرسيد که بين آنها و مدرسه و شاگرد ، کار شاقه ای برای تامين زندگی فاصله انداخته ، از جوانانی بپرسيد که برای زندگی طبيعی کردن و گفتن دوستت دارم بايد به يک جنگ چريکی تمام عيار دست بزنند. بايد نفس آدم از جای گرمی در آمده باشد که بتواند چشم بر مصائب شهروندان کشور ببندد و اندرزهای آقای باقی را در گوش آنها بخواند که برويد دموکراتيزه کردن حکومت را از خودتان و خانواده تان و دور برتان شروع کنيد.
به “اقدامات ايجابی اجتماعی” يعنی به تاسيس نهاد مدنی ، تشکل صنفی ، حزب و رسانه به شيوه ای که آقای باقی توصيه کرده اند بپردازيم:
حتی در يک دمکراسی سياسی که حقوق شهروندان محترم است فلسفه اصلی تشکيل اين نهادها دفاع از شهروندان در برابر قدرت است. به همين جهت جمهوری اسلامی ايران با تاسيس نهاد مستقل شهروندی مخالفت ميکند. ميماند اين سوال که آيا اين نهادها قرار است از استقلال خود دفاع کنند، که خواه ناخواه چالش با قدرت است، يا قرار است به خواست “قدرت “و “نظام” تن دردهندو از مدنی بودن چشم بپوشند و رژيمی شوند؟ بدون پاسخ به اين سوال صحبت از نهادهای مدنی کردن مثل آگهی تبليغاتی برای فروش کالای اصلاح طلبی است که آقای خاتمی دکانش را در اين کشور رواج دادند و حاصل آن همين مجلس شورای اسلامي، شوراهای شهر ، حزب مشارکت و امثال آن است. آيا اينها قرار است هدف کلان يعنی دموکراتيزه کردن ساختار حکومت را تامين کنند؟
کسی که بخواهد با مجلس شورای اسلامی يا حزب مشارکت به ?هدف کلان? يعنی دموکراسی دست يابد، آدم را ياد آن شکار چی پهلوانی می اندازد که روزی چند ساعت غيب ا ش ميزد و ادعا ميکرد به شکار تمساح ميرود. وقتی زاغ سياهش را چوب زدند ديدند مارمولک بيچاره ای را در گوشه ای گير انداخته و با چوب ميزند به سرش که پدر سوخته مگر هر روز به تو نميگويم برو پدرت را بياور! قصد استهزاء در کار نيست، ولی اگربتوان پيوند پدر و فرزندی بين مارمولک و تمساح پيدا کرد، ميتوان بين موسسات جمهوری در رژيم اسلامی و دموکراسی هم رابطه ای پيدا کردو اگرآن مارمولک بيچاره ميتوانست تمساح را به خدمت شکارچی بياورد، اين موسسات هم خواهند توانست برای مردم ايران دموکراسی را تاسيس کنند. يا شايد بايد چند عصر زمين شناسی برای تکامل ودگرديسی يکی به ديگری انتظار بکشيم.
بعضی ممکن است بگويند پس چه بايد کرد، آيا نه فرد نه جمع هيچ وظيفه ای ندارند جز اينکه همه يک دفعه به خيابان بريزند و بگويند سرنگون باد و نابود باد؟
نه ، اين کاری است که آقايان قايم مقامی و صور اسرافيل ميکنند و به اين دليل چنين ميکنند که با درد مردم کار ندارند.
البته که شهر وندان بايد از حقوق و آزادی های خود دفاع کنند، و دارند چنين ميکنند، نه برای اينکه به اين نتيجه رسيده اند که اول بايد ازخود شروع کنند تا حکومت دمکراتيزه شود، بلکه به اين دليل ساده که رژيم زندگی شان را مختل کرده و به فلاکت کشيده و آنها ناچار ند برای دفاع از زندگی شان در مقابل اين نظام نافرمان باشند.
مردم بايد عليرغم همه مشکلات نهاد بسازند ، نه آنطور که آقای باقی ميگويند برای دمکراتيزه کردن ساختار حکومت اسلامي، بلکه برای چالش در برابر اين نظام تا حقی را که اين نظام ميخورد از گلويش بيرون بکشند، تااطلاعاتی را که اين نظام سانسور ميکند، منتشر کنند، تا ارتباطاتی را که اين نظام قطع ميکند وصل کنند و الی آخر. و اين کارها را هم مردم دارند ميکنند.
به عبارت ديگر در موضع رهايی از اين نظام ويرانگر است که مردم توانا ميشوند، چه اين موضع برای يک خواست کوچک اتخاذ شده باشد چه برای يک خواست بزرگ؛ چه برای خواست صنفی باشد چه سياسي؛ چه فردی باشد چه جمعی چه ” ايجابی” باشد چه “سلبی”. وقتی که موضع ، نافرمانی ازاين نظام و براندازی آن باشد نه تن در دادن به آن ، حرف آن مرد بزرگ درست از آب در خواهد آمد و دستگاه سرکوب حاکم به زانو در خواهد آمد. وقتی که دريای اين نافرمانی های کوچک به هم بپيوندد آنوقت معجزه به وقوع خواهد پيوست. نه در جهت حل تناقضات آقای باقی و هم فکران ايشان ، بلکه در جهت در هم شکستن اين نظام و آزادی ايران.