روزنامه شرق یكشنبه ۲۰دى1۳۸۳ -۲۷ ذيقعده1۴۲۵ – ۹ژانويه 2۰۰۵ قسمت اول
درآمد
صحنههاي نخست و نيمه اول دوئل چنان ماهرانه ساخته شده كه احساسات انساني را كه در متن حوادث آن ايام حضور داشته برميانگيزد و غرق در روزهايي ميسازد كه فرصت تفكر را ميستاند لذا براي نوشتن مقالهاي درباره آن بايد يكبار ديگر دوئل را تماشا كرد تا بتوان با تفكر پاي آن نشست. هر ساله پول هنگفتي توسط صدا و سيما و ساير دستگاهها هزينه ميشود و فيلمهايي از جنگ 8 سال توليد ميكنند كه حتي رغبت تماشايش را برنميانگيزد و نسل جديد كه جنگ را نديده و تجربه نكرده است گمان ميبرد كه جنگ هم يك بازي مسخره و نمايشي مانند آن فيلم بوده است. گويي كساني دارند تمام ميراث ما را ويران ميكنند و نه تنها ذخاير و منابع و مذهب كه تاريخ و هويت ما آن هم نه تاريخ كهن كه همين ديروز ما را به تاراج نابخردي سپردهاند. وقتي كه يك فيلم موفق ساخته ميشود ميتواند ارتباط و پيوستگي نسل حاضر را با جنگ و تاريخ گذشته و نزديك برقرار سازد و همدلي و احترامش را در پي بياورد.
ورود
دوئل براي نسلي كه جنگ را لمس و درك كرده نوستالژيك است و به آساني انسان را از زمان و مكان واقعي كنوني برميكند و به بيست سال دورتر در دالان تاريخ بر پيچ و خم اين ديار پرتاب ميكند. لحظههايي را زنده ميكند كه سرشار از احساس، حماسه، اشك و آرمان بود و گذر زمان چنان گرد و غباري بر آن نشانده كه به داستاني در كتابها ميماند. دوئل، طوفاني است كه ميكوشد اين گرد و غبار را بزدايد و دوباره يادآور لحظهها و صحنههايي باشد كه در عين حال كه دوستشان داريم از آنها ميگريزيم و نميخواهيم.
داستان
داستان فيلم دوئل اين است كه يورش گسترده و بي رحمانه تانكها و هواپيماهاي متجاوزان آغاز شده، نيروهاي محلي جنوب با اسلحه انفرادي دژي از گوشت و استخوان و جان در برابر تهاجم ميسازند. در اين اثنأ يك گروه سياسي، نظامي كه فيلم، هويت سازماني شان را مبهم ميگذارد (زيرا نميتواند و نبايد نيروهاي مسلح تضادسازي كند). همراه اين گروه يك مقام نظامي ديگر (اسكندر) كه محلي است ميآيد. بگو و مگوي زيدان و اسكندر نشان از يك اختلاف ديرينه دارد; خصوصا آنجا كه زيدان به اسكندر ميگويد دريا هم نميتواند حساب ما را پاك كند. بيننده در آغاز فيلم نميفهمد چرا و ريشه اين اختلاف و كينه كجاست؟ گروه اعزامي ميگويد در قطاري كه در ايستگاه راه آهن مورد حمله هوايي قرار گرفته و سوخته است و آن منطقه اكنون در تصرف دشمن افتاده گاوصندوقي است كه نبايد به دست مهاجمان بيفتد. زيدان ميگويد آوردن اين صندوق قرباني زيادي ميگيرد اما آنها انگشت بر حساسترين نقطه اعتقاد زيدان ميگذارند و ميگويند اسناد سري دولتي در اين گاوصندوق است كه اگر به دست دشمن بيفتد بسيار پرمخاطره است. يحيي دوست صميمي زيدان مصمم ميشود اين ماموريت را انجام دهد اما زيدان مانع ميشود. عليرغم بدبيني و شكي كه وي نسبت به گروه اعزامي داشته ميخواهد خود به جاي يحيي برود زيرا هنگامي كه خانواده يحيي از زير بمباران و از لابلاي اجساد تكهتكه شده ميگريختند و شهر را ترك ميكردند و همسر يحيي برماندن پافشاري ميكرد زيدان به او قول داد يحيي را سالم تحويل او خواهد داد. سرانجام زيدان و يحيي به همراه تعدادي از رزمندگان مردمي به مأموريت رفتند. صحنههاي پر خطر و دلهرهآور بيرون آوردن صندوق از قطار سوخته شده حكايتي ديدني دارد و جلوههاي ديگري از جانبازي و فداكاري نسلي را نشان ميدهد كه اين روزها كيميا و نادر هستند. در اتاق فرماندهي ساختماني در شهري جنگ زده و در زير آتش و خون كه لحظه به لحظه هدف بمباران زميني و هوايي است و مردم و رزمندگان كشته و پاره پاره ميشوند، گروه اعزامي منتظر است ولي زيدان به آنها اعتماد نميكند و ميخواهد خود شخصا گاوصندوق را به اهواز برده و تحويل استانداري دهد. فرمانده كه معاون جهان آرا است به او دستور ميدهد سوييچ اتومبيل حاوي گاوصندوق را تحويل او دهد. زيدان با اكراه تسليم ميشود اما تاكيد ميكند كه حواله آنها را به قيامت ميدهد. معاون جهان آرا پس از لختي تامل پشيمان شده و به سراغ زيدان ميرود. كليد را به او باز ميگرداند و ميخواهد كه محموله را به اهواز برساند سپس به ساختمان سنگر بندي شده بازگشته و گروه اعزامي ر اسرگرم ميكند اما سرانجام گروه متوجه شده و با شتاب به سراغ محموله ميروند. زيدان و يحيي و همراهان محموله را از اتومبيل به درون لنج انداخته و از زير آتش گروهي اعزامي و اسكندر جان سالم بدر ميبرند اما عراقيها در پيشروي سريع خود به اين منطقه رسيدند. لنج هدف بمباران قرار ميگيرد و غرق ميشود. زنجير بسته شده به گاو صندوق كه وسيله كشيدن آن از جايي به جاي ديگر بود به پاهاي يحيي پيچيده بود. يحيي كه در تيراندازي اسكندر و همراهانش گلوله خورده بود با گاو صندوق سنگين به قعر رودخانه ميرود. زيدان كه نتوانسته بود او را از آب بگيرد و خود به ساحل رسيده بود اسير ميشود. او پس از 20 سال اسارت به وطن باز ميگردد. گزارشي كه در پرونده او بود زيدان را به عنوان فردي كه در حال ربودن اموال و اسناد دولتي به دست دشمن اسير شده و عده زيادي را بخاطر عمليات خودسرانهاش به كشتن داده است توصيف ميكند. او پس از بازگشت به وطن راهي زندان ميشود. پس از يازده ماه با توجه به 20 سال اسارت و بيماري اش مورد عفو قرار ميگيرد اما اين دوئل شوم پايان نميپذيرد و او و بدنامي و سرنوشت تلخ پابه پاي هم ميروند و زيدان نميتواند از اين چرخه شوم رهايي يابد. به روستاي خويش در جنوب كشور باز ميگردد ولي با استقبال سرد و طردآميز اهالي مواجه ميشود. اهالي عشيره و قوم او را خائن ميدانند اما كدخدا خواستار عفو زيدان ميشود. اسكندر كه بيش از همه از اسرار خبر دارد و ميداند كه او بيگناه است زيدان را به گرمي ميپذيرد اما در عمق دلها كينهها زدوده نشده. در جشن عروسي بيوه يحيي ميخواهد زيدان را با تير از پاي در آورد ولي فرد ديگري گلوله خورده و زخمي ميشود. بيوه يحيي و تنها يادگار او كه جواني 20 ساله است در پي انتقام از زيدان هستند و گمان ميبرند او يحيي را به كشتن داده است. زيدان به محله آنها ميرود تا حقيقت را بگويد اما به ضربهاي ناگهاني از هوش ميرود و تحت شكنجه قرار ميگيرد و پس از مسافتي طولاني كه جسد او را با گاري بر زمين ميكشند در ميانه يك جاده خاكي رهايش ميكنند. زيدان هنوز از دوئل شومي كه با جنگ آغاز شد رهايي نيافته و تا آستانه مرگ ميرود. او به آبادي انتقال يافت و درمان طولاني را پشت سر گذاشت. روزي در پادگان محل بطور تصادفي معاون جهان آرا را ديد. آنها پس از سالها يكديگر را شناختند و در آغوش كشيدند. زيدان رنجور بود كه جنگ براي او ننگ آورده است نه فخر و براي پاك كردن لكه ننگ بايد گاوصندوق را ميجست. از معاون جهان آرا استمداد كرد و او با چشماني پر آب و خشم گفت آنهمه شهيد داديم و تو هنوز دنبال يك پاره آهن هستي؟ زيدان با يادآوري خاطره 20 سال پيش گفت من از سوي تو مامور بودم محوله را به اهواز ببرم و هنوز بايد كار را تمام كنم. سرانجام معاون جهان آرا پس از تامل و پشي
ماني پذيرفت و لنج و يدك كش و غواص در اختيار او گذاشت. اسكندر دورادور با دوربين عمليات زيدان را تحت نظارت داشت. صندوق در قعر رودخانه كه اسكلت يحيي و لباس پوسيدهاش نيز همچنان به زنجير بسته شده بود و براي زيدان مهمتر از صندوق بود كشف شده. پس از كشف صندوق، اسكندر اهالي را تحريك كرد. سندي ديگر به دست آمده بود كه زيدان گاوصندوق را ربوده بود و پس از 21 سال هنوز دل در گرو آن خيانت دارد. اهالي در برابر زيدان ايستادند اما كمكم رازها بر ملا شد، همسر يحيي به حقيقت پي برد و سرانجام اسكندر با اسلحه روبروي زيدان ايستاد و باز هم بر سر اين صندوق جماعتي كشته شدند. اسكندر حقيقت را فاش گفت تا زيدان را از بردن محموله به اهواز منصرف سازد. او گفت اسناد سري در كار نيست و اين گاوصندوق از طلا ساخته شده و در بحبوحه جنگ عدهاي از مقامات شمشهاي طلاي كشور را تحت اين پوشش و بهانه به گاوصندوق تبديل كرده و از كشور خارج ميساختند. زيدان كه هنوز لحظههاي غمبار شهادت يا دانش را فراموش نكرده بود و همراه با خاطره آن ميزيست با اندوه و فرياد گفت پس آنهمه از بهترين فرزندان ما جان خود را بر سر اين گوساله سامري نهادند؟
گوساله سامري سنت در مدرنيته قرن بيستم هر چند ننگ بدنامي از دامان زيدان پاك شد و بيوه يحيي و فرزندش يحيي را در سيماي او ميديدند اما پايان ماجرا نشان داد كه در گرماگرم جنگ و جانبازي عدهاي هم در پي بستن بار خود هستند. مردم هم از سوي بيگانه مورد تجاوز قرار گرفتهاند و هم از سوي خوديها و آنانكه بايد حامي شان باشند با اين تفاوت كه تجاوز دشمن آشكار و تجاوز چپاولگران پنهاني و نابكارانه است.
دوئل نشان ميدهد آنچه كه قوم يهود بر سر موسي ميآوردند و پس از آنهمه كوشش موسي (ع) آن قوم باز هم به فرهنگ و عادات جاهليت بازگشتند و گوساله سامري را پرستيدند و بر سر آن جنگها به راه انداختند هنوز ادامه دارد. در پايان قرن بيستم هم انسانها بخاطر گوساله سامري كشته ميشوند حتي اگر ما مغرورانه تاريخ را به سنت و مدرنيته تقسيم كنيم و گمان كنيم با نفي سنت و يا گفتن اينكه آنچه به تاريخ گذشته تعلق دارد مربوط به عصر سنت است و ما امروز مدرن شدهايم.
زندگي چيزي جز يك دوئل نيست. دوئل ننگ و فخر، فقر و غنا، پيروزي و شكست، آسودن و كوشيدن، جنگ و صلح، ماديت و معنويت. دوئل زندگي يعني «ابتلاء» و آزمونها و سختيها و ابتلائات و مصائب بخشي از زيست اين جهان است. با اين جهانبيني، زيستن آسانتر ميشود. دوئل جز با مرگ پايان نميپذيرد. بدون درك اين دوئل افسردگي و سرخوردگي ارمغان زندگي خواهد بود.
تيپشناسي اجتماعي
دوئل فيلمي است برخوردار از تكنيكهاي سينمايي. اگر هنرمندان، نگاه جامعه شناسان را نيز محلوظ دارند، پرتوهاي جامعه شناختي در آميختگي با تكنيكهاي سينمايي، ظرفيتهاي والاتري براي تحليل و انتقال معاني و نمونه سازيها خواهند يافت.
دوئل فيلمي است كه تركيب عشق، آهن، خون و آتش را به تصوير ميكشد اما با وجود آنكه سناريوي فيلم در مقام تيپ سازي نبوده و از اين حيث فاقد تعريف روشن است باز هم ميتوان به يك تيپولوژي جامعهشناختي در آن دست يافت. در بحبوحه جنگ و در شرايطي كه سرزمين و موجوديت ملتي به مخاطره افتاده است و جمعي براي دفاع از ميهن از جان ميگذرند، عدهاي بي اعتنا به اين نبردها و جانفشانيها سوداي نجات طلاهاي مسروقه را دارند. طلاهايي كه قاچاق ميكردند.
اسكندر: كَله خِري زينال، حال كه اينطوره ميگُم بِرات، داستان اي گاوصندوق و اسناد محرمانه همهاش نقشه بود، و وقتي تو و رفيقات حنجِره پاره ميكِردين برا عدالت، يه عده خروار خروار طِلا ميبردن اون وِرِ آب. مامور اطلاعات و حكم استاندار و اسناد محرمانه، همهاش دروغ بود. چهار تُن طلا بود كه نِبايد ميافتاد دِستِ عِراقيا، گرفتي مطلبو يا بازم بگُم بَرات؟!…
زينال:/ جا خورده، فرياد ميزند/ پس اي همه كشت و كشتار بِرِي اي گوساله سامِري بود!؟…
اسكندر: اي گوساله پَروار دست خوش خون دل تونه، مَرحَمِ زخم غرور مو
زينال: طلا نِصيب مُنو و تونَه، خون و آوارگي سهم ديگِرون!؟…
اين همان تصويري است كه در عالم واقع و در همه جنگها وجود دارد. اگر با روش از منظري جامعه شناختي يا به بيان ديگر مردمشناسي (كه شاخهاي از جامعهشناسي است) بنگريم از caseها يا موردها و نمونهها، «تيپ» ساخته ميشود تا اين موردها بتوانند تعميم يابند. از اين رو در دوئل چهار تيپ وجود دارد. 1 ـ تيپ دشمن، 2 ـ تيپ مدافعان و از خودگذشتگان، 3 ـ تيپ آنانكه فقط سوادي «تو برو خود را باش» دارند، 4 ـ تيپ فرصت طلبان. دو گروه اخير در جبهه دشمن نيستند اما خوني كه بر دل مدافعان ميكنند كمتر از دشمن نيست. آنها كه در دوئل به صحنه جنگ آمدهاند اما نه براي جنگ كه براي غنيمت بردن و نجات گاو صندوق يا گوساله سامري.
منافع ملي و حفظ صندوق اسرار بهانهاي است براي ربودن طلاي صندوق چنانكه گوساله سامري هم بهانه بود. دو گروه اخير از قضا لباس مدافعان را هم پوشيدهاند و ادعا دارند كه براي حفظ اسرار مملكت و دفاع از ناموس كشور به ميدان آمدهاند و با همين سخن، طلبكارانه و متكبرانه مدافعان راستين را و آنانرا كه در ميدان مبارزه هستند شماتت ميكنند. اينها كساني هستند كه صفدر را هم رها ميكنند. صفدر از همراهان گروه اعزامي بود كه به عنوان راهنماي آنها براي رسيدن به محل گاوصندوق همراهي شان ميكرد. صفدر نماد كسي است كه به آنان كمك كرد تا به هدف پست خويش برسند و گوساله سامري يا ثروت را بيابند. ثروت يا گوساله طلا همان است كه محور جنگها و شرارتها در تاريخ بشري است. پدر را با فرزند و فرزند را با پدر و برادر را با برادر و دولتها را با دولتها و ملتها را با يكديگر به جان هم مياندازد. از فيلتر ثروت، ذرهاي انسانيت نميتوان عبور داد اگر بر جان انسان سايه افكند و چيره شود ولي اگر انسان بر ثروت سوار بود و اين گوساله را مهار كرد زيان آن به سود بدل ميشود.
دوئل چهره ديگري از حقيقت را نيز نشان ميدهد. آدمهاي بي تفاوتي كه به زندگي عادي خويش دل مشغولند و از اينكه جمعي براي دفاع از حقوق و منافع آنان رنج ميبرند و جان بر كف نهادهاند يا غافلند يا بياعتنا و اين چه دشوار است اما اين طبيعت جامعه و جامعهشناسي تودههاست. جامعه واقعي از تيپها و نمونههاي گوناگون ساخته ميشود و ما بايد جايگاه خويش را انتخاب كنيم.
تحلیل خوبی ارائه دادین، به نظر من میشه در مورد نگاه فیلم به اوضاع مناطق جنگی و رزمندگان پس از گذشت 20 از جنگ هم مطالبی افزود.
سلام:
شرح واقعه و توصيفات شما بسيار زيبا بود ؛ من رو ياد تمامي كتاب هايي انداخت كه از شما خواندم و چه حيف كه قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهري . با ارزوي موفقيت براي شما…