عمادالدین باقی
این بحث در سال1388 تحریر و در جلسه هیات زائرین امام رضا(ع) به مناسبت میلاد مبارک امام در تاریخ جمعه20 خرداد1401 به صورت سخنرانی ارائه شده و عمده مطلب در مجله صدا شماره110 شنبه11تیر1401 صفحات 4و5 با عنوان قدرت بی مهار منتشر گردیده است.
درآمد
موضوع بحث« درشناخت خودکامگی و دیکتاتوری» است که در ضمن آن به اجمال به روان شناسی خودکامگی، روش های استبداد و معیارها و شاخص های دیکتاتوری پرداخته می شود. این بحث تازه ای نیست. از صدها سال پیش تاکنون دغدغه اندیشمندان بوده و به آن پرداخته اند. تحت عنوان روانشناسی دیکتاتوری و روانشناسی استبداد و روانشناسی خودکامگی فراوان درباره اش بحث شده و صدها کتاب و مقاله نوشته اند.
گرنفون در 430 سال پیش از میلاد کتابی دارد با عنوان« هیرون» و در قالب گفتگوی سیمونید حکیم با هیرون پادشان مستبد از حالات روحی و روانی و ترس ها و آرزوها و لذت ها و روش های مستبدین سخن گفته است. در دوره اسلامی از امام در نهج البلاغه کلماتی بر جای مانده درباره روانشناسی خودکامه و روانشناسی قدرت ( که قبلا تحت عنوان خودکامگی از دیدگاه امام علی(ع) بحث کرده ام که منتشر شده است). پانصد و اندی سال پیش نیز ماکیاوللی در کتاب «شهریار» از این موضوع سخن گفته است. هابر در «لویاتان» درباره ماهیت قدرت و روش های آن و منتسکیو هم سیصد سال پیش در کتاب«روح القوانین» فصلی دارد درباره روش های استبداد. لویی اشتراوس هم کتابی دارد با عنوان« روانشناسی استبداد» که بازخوانی کتاب هیرون گزنفون است و هانا آرنت نیز کتاب ارزشمند توتالیتاریسم را منتشر کرد.
در غرب به این نتیجه رسیدند که از یک طرف، قدرت و حکومت ضرورتی عقلی و اجتماعی است و از طرف دیگر مایه شرّ است لذا از شر ضروری سخن گفتند سپس به این نتیجه رسیدند که «شر قدرت» را می شود از طریق «توزیع قدرت» مهار کرد و جامعه به جای اینکه به قول هابز تمام قدرتش را یکسره به دولت واگذار کند می تواند از طریق نهادهای مدنی، قدرتمند شود و دولت هم کوچک و مقتدر باشد و فقط در چارچوب منافع و مصالح عمومی با لحاظ کردن نظر عموم، امور مربوط به جنگ و صلح، اقتصاد کلان و برنامه ریزی های کلان را انجام دهد.
اما اینکه سده هاست به این موضوع پرداخته شده و حرف ما حرف تازه ای نیست از اهمیت آن نه تنها نمی کاهد که بیشترش می کند و نشان می دهد بلایی است که همواره وجود داشته و دارد و عمق مسئله را نشان می دهد و توجه می دهد که یک لحظه نباید از ان غافل بود.
قلمرو بحث
این موضوع دو پایه دارد. قدرت و جامعه، مستبد و مردم، ارباب و رعیت. در ادبیات دینی هم می گوییم: ظلم و انظلام. ما اینجا بر ضلع قدرت و حکومت تمرکز می کنیم چون ورود به بخش دیگر نیازمند بحثی جداگانه است.
بحث درباره خودکامگی با وجود همه ارزش و اهمیتی که دارد اما در سطح تحلیل خُرد و فردی کاربرد دارد و مفید مناسبات بین فردی است. بحث خودکامگی در مقیاس گروه ها و در واحد خانواده هم کاربرد دارد اما هرچه سطح کمیت و کیفیت گروه بالاتر رود و سازمانی تر و پیچیده تر شود کاربرد آن کمتر می شود زیرا موضوع خودکامگی عبارتست از: فرد و کنش ها و خصائل فردی و پیامدهای اجتماعی آن.
در دوره ای طولانی از زیست بشر بحث اصلی این بود که چه فردی جایگزین شود که صالح باشد. در آیه «فمن یکفربالطاغوت و یؤمن بالله فقداستمسک بالعروه الوثقی» می گوید کسی که می خواهد با طاغوت مبارزه کند باید مومن به خدا باشد و به ریسمانی محکم چنگ بزند وگرنه خودش به طاغوت دیگری بدل می شود. این نکته مهمی برای جنبه فردی مبارزه با خودکامگی است اما تجربه ای که در قرون جدید، نظریه ها و سیستم ها را متحول کرده، نگاه ساختارگرایانه به مسئله خودکامگی است که بالای یا بجای نظریه های فردگرایانه و روانشناسانه نشسته است. در رویکرد جدید تاکید بر این است که گرچه اجتماعات و سازمان ها از افراد تشکیل می شوند اما این ساختار است که خودکامه را می زاید و می پروراند از اینرو سازوکارهای توزیع قدرت، کوچک کردن دولت، برساختن جامعه مدنی و جامعه قدرتمند در برابر دولت مقتدر، رکن چهارم دموکراسی و… پدید می آید.
تعریف و تمایز اصطلاحات
چند اصطلاح هستند که غالبا و اشتباها به جای یکدیگر به کار برده می شوند مانند: استبداد، دسپوتیسم، دیکتاتوری، فاشیسم، اقتدارگرایی یا اتوریتانیسم، توتالیتاریسم. ابتدا باید تمایز آنها را روشن کنیم. بعضی از آنها همپوشانی دارند.
تعاریف، از مشاهده خصوصیات پدیده ها به دست می آیند نه اینکه اول یک پدیده را تعریف کرده باشند سپس آن ویژگی ها به وجود آمده باشد.
استبداد: «استبداد در لغت آن است كه شخص در كاري كه شايستهي مشورت است بر رأي خويش اكتفا نمايد. اما چون استبداد را به طور مطلق ذكر نمايند استبداد فرمانروايان را به خصوص خواهند، چه او قويترين انسانهاست كه آدميان را بدبخت ترين جانداران قرار داده و فرمان روايي اولياي بعضي مذاهب يا بعضي طوايف يا اصناف را به طور مجاز يا به نسبت، وصف استبداد بر آن نمايند.
در اصطلاح سياسيون، مراد از استبداد، تصرف كردن يك نفر يا جمعي است كه در حقوق ملتي بدون ترس بر خواست» (كواكبي، 1378، ص83(.
Despotism دسپوتیسم : رفتار خودکامه، خودسرانه یا دلبخواهی است. فردی و تابع اراده شخصی است و سرنوشت جامعه تابع روحیات و … اوست. فره ایدی در این نظام معنی دارد که فائم به شخص است. معادل استبداد در زبان انگلیسی همین واژه دسپوتیسم است اما گاهی به خطا دیکتاتوری را به جای آن به کار می برند.
دیکتاتوری: دیکتاتوری، حکومت اقلیت است که در راس آن یک فرد مقتدر قرار دارد و به اندازه ای از قانون منوط و مشروط است. حکومت طبقه است یا هیات حاکمه یا حزب مثل دیکتاتوری پرولتاریا نمی گفتند استبداد پرولتاریا بدترین نوع سیستم حکومتی این است که یک دیکتاتوری باشد که در آن مستبد هم وجود داشته باشد و روحیات او بتواند مقدرات کشور را رقم بزند.
فاشیسم: فاشیسم واژهای ایتالیایی و بهمعنای تبر یا «داس» است که علامت رسمی دولت فاشیستي در ایتالیا بود. (عبدالحمید؛ 1384 ص 230)
فاشیسم به مفهوم دقیق کلمه به جنبش موسولینی در ایتالیا اطلاق میشود که در سالهای 45-1922 قدرت سیاسی را در دست داشت(بشیریه، 1380، ص 321). محصول بحران های جهانی پس از جنگ جهانی اول و ضد کمونیسم و سرمایه داری و لیبرالیسم بود.ملی گرا، طرفدار احیای امپراطوری، نظام تک حزبی و موافق خشونت برای رسیدن به هدف. راه سوم که همیشه راهی است برای فرار از مسئولیت و صراحت و صداقت.
اقتدارگرایی یا اتوریتانیسم (AUTORITARIANISME): از واژه فرانسوی «اتوریته» به معنی قدرت و آمریت گرفته شده و مراد از آن نوع حکومتی است که قدرت در دست گروه معدودی متمرکز شده است.
«اقتدارگرایی» غیر از «اقتدار» (autority) است و نباید این دو مفهوم را خلط کرد. اجمالاً میتوان اشاره کرد که «اقتدار» صفت مطلوب و ممتازی است که حاکی از توانایی وسیع حکومت در اعمال حاکمیت است و در تحلیل نظامهای سیاسی وجود اقتدار نشانگر مشروعیت سیستم سیاسی است و رابطهای پیچیده و خاص با قدرت و حاکمیت دارد.( کاظمی،1374). اقتدارگرایی یا همه چیز برای قدرت و اصالت داشتن قدرت و اینکه حفظ نظام به هر قیمتی بالاتر از هرچیزی است.
«اقتدارگرایی نوعی گرایش مدیریتی در ادارة امور کشور است و صفت ممیزهای است که بیانگر عنصری مهم، یعنی عدم و یا کمبود مشارکت مردمی است. بهعبارت دیگر، در چنین رویهای مشورت و نظرخواهی، آن هم از مردم، امری مذموم و منکر دانسته میشود. حکومت اقتدارگرا، یعنی «حکومتی که در آن، آزادی فردی بطور کامل تحتالشعاع قدرت دولت که معمولاً در دست گروه کوچکی از پیشوایان یا متنفذان متمرکز است قرار گیرد.»
از نظر روانشناختی نیز شخصیت اقتدارگرا «در برابر اشخاص قدرتمند، تسلیم است ولی در برابر ضعیفان، سختگیر. منطق برای شخصیتهای استبدادطلب مطرح نیست. آنچه اهمیت دارد، میزان قدرت مخاطب است. شخصیتی که قوی را تکریم و ضعیف را تحقیر میکند.»
«اقتدارگرایی»مفهوم عام و مشکلی است که انواع نظامهای پادشاهی مطلقه، حکومتهای شخصی، نظامی و تکحزبی را شامل میشود؛ همچنین هم در جوامع ماقبل مدرن و صنعتی و هم در جوامع صنعتی مشاهده شده است. نوسازی و اقتدارگرایی، نوشته اُدنل است که شرایط ظهور اقتدارگرایی را در آن بررسی کرده است(بدیع، برتران، همان، ص 171 – برگرفته از عیوضی 1383). مهم ترین مشخصه اقتدارگرایی این است که در برابر فردگرایی، دموکراسی و آزادیخواهی قرار دارد.
توتالیتاریسم: اگر در نظام استبدادی قانون وجود ندارد و قانون همان است که حاکم اراده می کند در نظام توتالیتر قانون وجود دارد ولی به وسیله قانونی که حکومت در چارچوب مصالح خودش وضع می کند دگراندیشان را سرکوب می کنند. از مشخص ترین مصادیق توتالیتاریسم، حکومت های هیتلر و استالین هستند که هانا آرنت به خوبی آن را تشریح کرده است.( آرنت، 1366).
توتالیتاریسم یا تمامیت خواهی مشارکت و شریک و شرکت را نمی پذیرد و اگر مشارکت را بپذیرد فقط در صورتی است که در خدمت قدرت او باشد. انحصار طلبی و انحصارگرایی در وسایل ارتباط جمعی و حزب و اقتصاد و … دارد. هرکس بیش از اندازه ای قدش بلند شود باید کوتاهش کرد. گونه ایدئولوژیکی آن برخی شاخه های مارکسیسم و مائوئیسم، و نیز داعش و ناسیونالیسم ایدئولوژیک است.
بستن روزنامه ها، سانسور، عدم تحمل گروه های مذهبی از مشخصه های آن است. به محض اینکه دید گروه های دگر اندیش رشد می کنند، آنها را می زنند و مانند اقتدارگرایی، وجود رهبری مقتدر متکی به نیروی قهریه و تقدس بخشیدن به اهداف و شخصیت های حکومت. کره شمالی و پایگاه اشرف نمونه های کاملی از این مدل هستند. فرد در آنجا مضمحل شده و ذوب در شخصیت رهبر یا نظام است.
1- دیکتاتور کیست؟
این نوشته نخستین بار در تیر و مرداد1388 پس از رخدادهای انتخاباتی موسوم به جنبش سبز نوشته شد که در آن فضای دشوار، بخت انتشار در نشریات را نداشت و چندی بعد هم نگارنده روانه زندان شد و ماند تا امروز. آن روزها معترضان می گفتند شکست قانون یعنی دیکتاتوری و بخاطر جلوگیری از روند قانون گریزی و قانون شکنی بود که به میدان آمده اند. در طرف مقابل نیز اتهام دیکتاتوری از سوی روزنامه های وابسته به دولت احمدی نژاد و رئیس دولت نثار معترضان می شد. نمونه اش اظهارات رئیس دولت در مشهد بود که «با تأكيد بر لزوم قانونمداري گفت: ديكتاتوري آن است كه فردي در برابر قانون تمكين نكند؛ و البته ملت ايران نشان داده كه با ديكتاتورها چه خواهد كرد. هيچكس حق ندارد به رأي ملت ايران توهين كند و خود را بالاتر از ملت بشناسد و دنيا بايد بداند كه ملت ايران راه عزت و عدالت را انتخاب كرده و به پيروي از مولاي خود در راه ولايت، اين راه را تا آخر طي خواهد كرد»(روزنامه ایران.شنبه28تیر1388). هنگامی که یک طرف خود را اصولگرا می خواند و در سوی دیگر خود را اصلاحگر می نامند و … مشکلی نیست اما هنگامی که دو طرف همدیگر را متهم به دیکتاتوری می کنند این پرسش پیش می آید که پس دیکتاتور کیست؟ و دیکتاتوری چیست؟ راه فهم اینکه واقعا دیکتاتور کیست؟ مراجعه به اصول و معیارهایی است که دیکتاتوری را تعریف می کند. در اینجا به جای نشستن در مقام داوری و صدور حکم برای دیکتاتور شناختن دیگران، باید ملاک های دیکتاتوری و خودکامگی را شناسایی کنیم و مردم و حتی مدعیان، خود به تعیین مصداق بپردازند زیرا ممکن است مصداق دیکتاتور خود ما باشیم در حالی که دیگران را متهم می سازیم. چندسال پیش که صدام حسین دیکتاتور عراق با ذلت از حفره ای بیرون کشیده شد و غریو شادی همه را فرا گرفته بود در سرمقاله ای روزنامه شرق نوشتم ما که از شادی بخاطر ذلت دیکتاتور، در پوست نمی گنجیم فراموش نکنیم که هر کدام یک آیشمن مخفی در درون خود داریم و هر کدام یک صدام بالقوه ایم زیرا معلوم نیست اگر هر یک از ما که ضد دیکتاتور هستیم همان قدرت را به چنگ آوریم بهتر از صدام باشیم ، پس مشکل در” ذات قدرت بی مهار” است و “استعداد دیکتاور بودن هر یک از ما” و با یک ساختار دموکراتیک و لجام زدن بر قدرت است که استعداد ما برای دیکتاتوری نیز مجال بروز نمی یابد و اگر یافت محکوم به شکست است.
2- روش های استبداد در تاریخ
ویژگی ها و روش های مستبد از دیدگاه ارسطو:
ارسطو در حدود 2400سال پیش فهرستی از روش های حکومت های ستمگر برای پایداری خودشان را بیان می کند که با شگفتی تمام همچنان در جهان ما نیز وجود دارند. او درباره روش های استبداد می گوید:
« نخست نابود کردن مردان برجسته و از میان بردن گردن فرازان.
دوم: منع کردن خوان های همگانی و باشگاهها( تجمعات عمومی) و آموزش و بطور کلی هر وسیله ای که بر اعتماد مردم به یکدیگر بیفزاید و آنان را دانا و برمنش گرداند.
سوم: منع کردن انجمن های فرهنگی و مجامع بحث و گفتگو و جلوگیری از آشنایی مردم با یکدیگر زیرا آشنایی، فزاینده تفاهم است.
چهارم: بازبینی و تجسس درکارهای مردم و واداشتن ایشان به آمد و رفت و گردش در پیرامون کاخ شاه… و مردم چون چاکرانه رفتار می کنند به پستی خو می گیرند و به کار بردن همه چاره های دیگری از اینگونه که نزد ایرانیان معمول است.
پنجم: برگماشتن جاسوسان و خبرچینان تا ازکارها و گفته های مردم آگاهی دهند … وچون مردمان از جاسوسان بترسند زبان خویش را نگه می دارند و اگر بی پروا سخن بگویند چه بسا رازشان از پرده بیرون افتد.
ششم: نفاق انداختن میان مردم، میان دوستان، میان تهیدستان و توانگران و میان خود توانگران.
هفتم: شیوه ستمگران(دیکتاتورها) چنین است که مردم تهیدست را بی سازوبرگ کنند تا مردم از یکسو نتوانند نیرویی مسلح برای خود فراهم آورند و از سوی دیگر چنان به کار معاش روزانه خود گرفتار باشند که مجال توطئه نیابند.
هشتم: وضع مالیات سنگین.
نهم: برافروختن آتش جنگ برای سرگرم کردن مردم و نیازمند کردن آنان به سرداران.
دهم: به کار بستن روش های خاص دموکراسی افراطی[1] مردم فریبان ستایشگرتوده مردم اند و ستمگران دوستدار فرومایگانند زیرا چاپلوسی را خوش دارند ولی هیچ آزاده ای نیست که زبان به ستایش ایشان گشاید. مردان بزرگ منش چه بسا فرمانروایان خود را دوست بدارند ولی هرگز از آنان تملق نمی گویند و کارهای پست را مردان پست باید. و از نشانه های ستمگر آن است که از مردان برمنش و آزادکام بیزار است و چنین می پندارد که هرکس که غرور او را با غرور پاسخ دهد و آزاده باشد از امتیاز و مقام او می کاهد وبه قدرت شهریارانه اش گزند می رساند. از این روست که مردان گرانمایه و یکدل همیشه منفور ستمگرانند.
ستمگران بیش از سه هدف ندارند: نخست دلسرد کردن مردم. انسان دلسرد و ناامید هیچگاه در پی توطئه بر نمی آید. دوم: بی اعتماد کردن مردم به یکدیگر….سوم: ناتوان کردن مردم از عمل».(ارسطو. سیاست. ص247-249).
درباره بند هفتم ارسطو گزنفون نیز در همان زمان ها می گوید:« حتی اگر از سال های پر خیر و برکتی فراوانی و نعمت به همراه آورند در این موقعیت هم یک مستبد در شور و شوق و عمومی شرکت نمی کند در حقیقت اگر مردم کشور فقیرتر باشند دیکتاتور و مستبد می تواند امیدوار باشد که مردم و مطیع تر و فرمانبردار تر باشند»(ص ۲۲و ۲۳ )
ویژگی ها و روش های مستبد از دیدگاه دیگر اندیشمندان
1- مرعوب بودن: هیرون مستبد توضیح می دهد که چگونه آنچه مردم عادی خوشبختی می دانند برای مستبد خوشبختی نیست حتی غذاهای متنوع که مردم از آن لذت می برند چون مستبد حتی به خوراکی ها و اشامیدنی های خود هم اطمینان ندارد (گزنفون نمی دانست زمانی می آید که شخصی مانند پوتین در سفرهایش حتی ادرار و مدفوع خود را هم باید محافظت کند و همراه خود ببرند تا به دست نهادهای امنیتی کشورهای دیگر نیفتد). هیرون می گوید در حالی که مردم از هم محافظت می کنند و در برابر قاتل از هم دفاع می کنند و قاتل را منفور می دانند اما درباره قاتل مستبد او را ستایش می کنند و برایش تندیس درست می کنند. هیرون می گوید «بدترین دشمن مستبد، جیره خواران او هستند».
دیکتاتور گرچه خود را خیلی تافته جدا بافته می داند اما تمام هویت و شخصیت او مثل یک حباب است که وابسته به قدرت است و در وحشت اینکه اگر از قدرت کنار بیاید دیگر در کانون توجه یا بهره مندی نیست و همین نگرانی، او را مستعد هر جنایتی می کند.
2- راعب بودن یا ایجاد آرامش از طریق رعب: دیکتاتور نه تنها خودش می ترسد بلکه «دوست دارد همه از او بترسند»(تولد یک انقلاب، 214). یکی از روش های استبدادی همواره ایجاد ترس یا در اصطلاح آشناتر “نصر به رعب” برای حفظ قدرت و پیشبرد امور است. منتسکیو درکتاب روح القوانین که در 1750م منتشر شد در شرح «اصول حکومت استبدادی می نویسد: در دولت استبدادی نیروی نامحدود پادشاه به هرکسی سپرده شود عدول می نماید و چون اشخاصی که برای خود ارزش زیادی قائل هستند می توانند در آنجا تولید انقلاب نمایند، پس باید ترس، همه جسارت ها را به زانو در آورده و کوچکترین حس جاه طلبی را خاموش کند»(ج1: ص215) و استفاده از تهدید و تنبیه یکی از راههای ایجاد ترس است(ص231). اساس حکومت استبدادی ترس و منظور از ترس ، آرامش است ولی این آرامش، صلح نیست بلکه سکوت شهرهایی است که نزدیک است آنها را دشمن اشغال کند یعنی یک اضطراب باطنی وجود دارد(ص261)
ضرورت وجود ترس برای این است که وقتی هوس و میل صاحبان قدرت می تواند عمل کند انتقاداتی را نسبت به آنان بر می انگیزد و اگر جلوی این انتقادات گرفته نشود می تواند سبب طغیان شده و آنها را برکنار یا اراده شان را محدود کند.
3- استبداد مذهبی: منتسکیو که خودش یک متدین بود سیصد سال پیش در این زمینه نیز می گوید:«در دولت های استبدادی مذهب بیش از کشورهای دیگر نفوذ دارد و ترسی علاوه بر ترس ناشی از استبداد را موجب می شود»(روح القوانین.ص266). این سخن شبیه همان است که نایینی می گفت استبداد مذهبی بدتر از استبداد سیاسی است.
4- تعلیم و تربیت حامی پرورانه: منتسکیو نوع و روش تعلیم و تربیت در حکومت استبدادی را اطاعت بی اندازه و بنده منشی دانسته و می گوید:«درحکومت های استبدادی هر خانه یک حکومت جداگانه است. او همچنین اشاره دارد که اگر فردی خوب تربیت شده و دولت را دوست داشته باشد به این فکر می افتد که پیچ و مهره حکومت را قدری سست کند و در کارها دست ببرد».(ص229-230) به همین دلیل در حکومت استبدادی نوع تربیت مهم می شود و اینکه افراد برای رسیدن به مناصب حکومتی باید از فیلترهای سختی عبور کنند.
او می نویسد: «برای یک حکومت استبدادی بهترین اوضاع زندگی وقتی فراهم می شود که (حاکم)بتواند خود را در دنیا تنها ببیند و هیچ دولتی مافوق او یا مساوی او نباشد»(ص265)یعنی قدرت او بلا منازع باشد.
5- دادرسی ناعادلانه: منتسکیو در بیان مشخصات نظام قضایی در کشورهای استبدادی می گوید که پادشاه می تواند شخصا قضاوت کند در حالی که در دولت های مشروطه نمی تواند.(ص292). از دیدگاه منتسکیو، عدم تناسب عادلانه میان جرم و مجازات، وجود شکنجه و مجازات های بدنی و مالی زیاد وشدید از دیگر نشانه های استبداد است. او می نویسد: در نظام سلطنتی مشروطه «عفو یکی از صفات خاصه پادشاه است. در جمهوری که اساس آن بر تقوا استوار است به عفو کمتر احتیاج است و در حکومت استبدادی هم چون ترس حکمفرماست عفو کمتر مورد استعمال پیدا می کند…پادشاهان از عفو فایده و لذت می برند و به قدری محبت مردم را به دنبال آنان می آید و موجب تسلی خاطر و سربلندی پادشاهان می شود»(ص308و309).
البته منتسکیو نشانه های دیگری درباره جامعه استبدادی گفته است که متناسب با زمان خود او بوده که برای همه موارد و زمان های دیگر صدق نمی کند برای مثال بحث سادگی قوانین در نظام های استبدادی و ندرت محاکمه و مرافعه و مراجعه به محاکم بخاطر مجازات های شدیدی که برای محکومین وضع می نمایند.(ص287و288)
6- نیت خوانی: از نظر منتسکیو یکی دیگر از ویژگی های مستبدین، نیت کاوی و نیت خوانی است. امروزه هم نگاهی به مطبوعات و محاکمات جریان فشار در جوامع استبدادی نشان می دهد که آنها می کوشند برای گفتار و کردار اشخاص، نیت خوانی کرده و آن را به عنوان «اسناد و مدارک غیرقابل انکار» مورد استناد خود قرار می دهند و بر همین مبنا با دیگران برخورد می نمایند. مشابه آن در حکایات تاریخی فراوان است که به یکی از آنها اشاره می شود. « مارسواس(فردی در اساطیر یونان)در خواب دید که سر دیونوسیوس(یکی از خدایان اساطیری یونان) را می برد، چون خوابش را بیان کرد و به گوش دیونوسیوس رسید دیونوسیوس او را به قتل رسانید و گفت: اگر روز به این فکر نیفتاده بود شب در خواب نمی دید»(روح القوانین.ص443).
7- مردم علیه مردم: یکی از روش های مستبدان استفاده از منابع ملی برای برانگیختن بخشی از مردم علیه بخش دیگری به عنوان حیاتی ترین مکانیسم ماندگاری است. در دولت های نفتی و مدرن درآمدهای عظیم بادآورده در انحصار گروهی از حاکمان -که با تدبیر و سازمان یا با بخت و تصادف به قدرت رسیده اند- قرار گرفته و با تمام قوا و بکارگیری ابزارهای مختلف می کوشند قدرت را از دست ندهند و منابع عظیم ثروت و امتیازات و منافع را به دیگری وامگذارند. این ویژگی را می توان در تمام دولت های استبدادی سراغ گرفت. در حالی که بخشی از جامعه دچار تنگدستی و فشارهای روانی ناشی از کمبودهای مادی است اما نورچشمی ها با روش های مختلف به امتیازاتی دست می یابند و احساس کمبود ندارند و برای حفظ این موقعیت به مقابله با تهدیدات بر می خیزند و به سادگی در اجتماعات دولتی بسیج می شوند و در خدمت سرکوب یا همدلی با سرکوب ناراضیان قرار می گیرند.
در دوره رضاخان او منابع عمومی را میان ارتش توزیع می کرد و تصورش این بود که اگر قوه قهریه را تطمیع کند دیگر از نارضایتی سایر مردم حتی اگر در اکثریت باشند نگرانی نخواهد داشت زیرا یک اقلیت کوچک ولی سازمان یافته و مسلح به راحتی بر یک اکثریت توده وار و غیر مسلح حکومت می کند .
محمدرضا فرزند او با توسعه قشر متوسط و تطمیع یقه سفیدان در صدد دفع خطر حاشیه نشینان و دورافتادگان از مرکز بود ولی کامیابی او موقت بود زیرا تجربه نشان داده است این روش، پایداری ندارد. عصیان سرخوردگان را نمی توان با این نیروها مهار کرد و گروه های تطمیع شده نیز پس از فراغت از نیازهای اولیه به نیازهایی مانند اندیشه و آزادی توجه می کنند و با انتظارات تازه ای مواجه می شوند که حکومت قادر به برآوردن آنها نیست. یکی از این انتظارات و نیازها، امنیت پایدار است.
اگر این خودآگاهی در بخش تطمیع شده به وجود آید که رانت ها و امتیازات برای انگیزه بخشیدن به خدمتگزاری خودکامگی و استفاده از آنان علیه بخش دیگری از همنوعان است روش استبدادی به ضد خود تبدیل می شود .
8- سلاح تولید حساسیت و خط قرمز های کاذب : یکی از روش های حذف افراد یا بی اثر کردن آنان روش تولید حساسیت است، روشی کم هزینه و پر منفعت که آگاهانه برنامه ریزی می شود و مورد استفاده قرار می گیرد. مهم ترین دلیل توفیق این روش، آگاهی از روحیه محافظه کاری و فقدان روحیه «دلیل طلبی» افراد است. برای مثال همین که احساس امنیت از تردد به خانه و دفتر حزب یا شخصیتی و یا مرجع تقلیدی وجود داشته باشد مراجعان وی زیاد می شوند و چون پرداخت وجوهات به مرجعی زیاد شود به افزایش اقتدار او می انجامد و امکان حمایت از کسانی فراهم می آید که مطلوب حکومت نیست و کافی است یک اقدام یا برخورد با اطرافیان شخص یا تشکل مرجع، یا چند خبر و مقاله موهن علیه او در روزنامه های خاصی منتشر شود و حساسیتی به وجود آورد که برخی واهمه کنند از حدود دفتر آن شخص عبور کنند تا مبادا مغضوب واقع گردند خصوصا که کسبه و متمولین نوعا محافظه کارند. نمونه دیگر اینکه وقتی مشاهده می کنند شخصی به عنوان یک فعال مدنی و حقوق بشری در جامعه پذیرفته شده و با نهادهای قضایی و پارلمانی در تماس و تعامل بوده و تخلفات انجام شده در بازجویی ها و اتهامات و احکام صادره را منعکس کرده و مخالفت ها را با این اعمال برمی انگیزد با دستگیری و زندانی کردن او فضایی را به وجود می آورند که همان افرادی که تا دیروز امکان تماس و گفتگو و اقدام از سوی آنان وجود داشت، دیگر می ترسند حتی به تلفن وی پاسخ دهند و یا اگر پرونده ای برای او تشکیل دهند قاضی پرونده برای صدور برائت دچار ترس و واهمه می شود.این روش چنان وسیع مورد استفاده قرار می گیرد که ناخواسته به یک منطق برای دیگران تبدیل می شود و قربانیان این روش، خود، عامل بکار بستن سلاح حساسیت علیه خود می شوند. برای مثال سید محمدخاتمي از بلندپایگان اصلاح طلب، در دانشگاه تهران می گوید: به دنبال كانديدايي باشيم كه روي آن حساسيت وجود نداشته باشد(اعتماد ملی و رسالت ﺳﻪشنبه 26آذر 1387). اما به جای اینکه با اصل تولید حساسیت های کاذب برای از میدان به در کردن افراد مبارزه شود این حساسیت ها پایه رفتار سیاسی می شود. به جای تن دادن به حساسیت بی پایه خودکامگان به عنوان یک روش، باید با خود حساسیت مبارزه کرد و بدان بی اعتنا بود .
9- یکسان انگاری خود و کشور: مستبد داستان گرنفون، آدم عاقلی است و صادقانه اوضاع درونی و روانی و شخصی اش را روایت می کند اما در عالم واقعی خودکامکان اینگونه نیستند. انها خود را مرکز عالم می دانند، فکر می کنند اگر آنها نباشند همه چیز بهم می ریزد. خود را مساوی نظام می دانند و توجه نمی کنند که هزاران سال است بشر بوده و هزاران هزار حاکم و حکومت آمده و رفته اند و نمی فهمند اتفاقا تجربه تاریخی نشان داده پایدارترین دولت ها، دموکرات ترین انهاست اما همین قضیه ساده را نمی فهمند.
با توجه به اینکه معروف است افکار روسو و ولتر زمینهساز انقلاب فرانسه بود «میگویند هنگامی که لوئی شانزدهم (امپرتور معزول فرانسه) در تامپل زندانی بود و آثار روسو و ولتر (که دو چهره زنده و مشهور آن زمان در فرانسه بودند) را مطالعه میکرد گفت: «این دو نفر فرانسه را بر باد دادند، اما حقیقت این است که لوئی شانزدهم مقصودش از فرانسه خودش بود. لذا میتوان گفت ولتر و روسو، فرانسه متبلور در شخصیت پادشاه مستبد را تباه کردند نه فرانسه ملت بزرگ را که از بانیان تمدن بوده است.» (حلبی. 1383. ج 1، ص 527).
محمدرضا شاه هم از تعبیر کشور من استفاده می کرد. فرزند ناکام وی نیز همین ادبیات را به کار می گیرد و در حالی که هیچ قدرتی ندارد و در سرزمین دیگری ساکن است درگفتگو با شبکه اروپا 1 در مورد جنگ و حمله نظامی و روش های کمک کشورهای خارجی به ایران می گوید: «وظیفه من محافظت از هموطنانم هست، به دنیا می گویم که کشور من را بمباران نکنید! راه حل جایگزین وجود دارد».
10- راسو مسلکی و اخلاق خودکامگی
ویژگی خودکامکی این است که اگر همه عالم تغییر کنند و نسبت به او قضاوت منفی پیدا کنند یک لحظه حاضر نیست در خود تردید کند و احتمال دهد شاید در او عیبی است که دیگران می رمند ولی قاطعانه همه عالم را مقصر می داند. مانند راسو که رایحه آزار دهنده ای از او ساطع می شود و همه را می گریزاند اما به جای جستن عیب خویش عامه مردم را از اینکه از او می گریزند متهم می داند که گویا این شامه همگان است که بیمار است نه کارهای راسو! در این دیدگاه دلیل انحراف همگان این است که از یک نفر زاویه گرفته اند و آن یک تن را شاقول حق و باطل گرفته اند اما روشن نیست که آن یک نفر مگر با دیگران چه فرقی دارد؟ مگر تافته ای جدا بافته است؟ در این دیدگاه انبوه شخصیت های صاحب اندیشه وتحلیل، تحقیر می شوند و به آسانی هر کس همنوا نبود بی بصیرت شناخته می شود چرا و به چه دلیل؟ معلوم نیست.
11- تملق دوستی: یکی از برجسته ترین ویژگی های مستبد، شیفتگی نسبت به تملق و ستایش شدن است. به قول گزنفون: «مستبد می خواهد مردم او را دوست داشته باشند و تصور می کند استبداد مانع از این کار است»(ص۳۰) لذا گروهی را تشویق می کند برای ابراز عشق به خود.
در مورد تملق دوستی، بحثی در کتاب تولد یک انقلاب(ص211-215) آمده که برای جلوگیری از اطاله کلام صرفنظر کرده و به آن متن ارجاع می دهم. از مهم ترین نکات در آن نوشته این است که با استناد به کلام امام علی(ع) در مذمت تملق می افزاید که چاپلوسی فقط یک رذیلت اخلاقی نیست بلکه پدیده ای جامعه شناختی و سیاسی و امنیتی است و نفوذی ها و فرصت طلبان با استفاده از همین نقطه ضعف مستبدان تا بالاترین جایگاه ها رخنه می کنند.
12- شهوت حضور یا شهوت دیده شدن: در زمان پهلوى عكس و مجسمه شاه در همه جا بود در اول اخبار سراسرى تلويزيون تصوير شاه بود، در ابتداى همه كتابهاى درسى بود، در ادارات نيز عكس شاه بر ديوارها يا روى ميزها قرار داشت. مقامات حكومتى نيز در مصاحبهها بايد عكس شاه را در كنار خود داشته باشند. اين سنت ماندگار را در كشورهايى مانند سوريه و اردن نيز مىتوان ديد. هر مسافرى از لحظهاى كه وارد فرودگاه مىشود تمام اين شباهتها را مىنگرد گويى كه فقط اشخاص متفاوتند ولى فرهنگ حاكم همان است.(نک: تولد یک انقلاب، ص 210 -215). آیت الله خمینی واقف بود که این شیوه مستبدین است لذا در دیدار با مسئولان صدا و سیما می گوید: «از اين وضع راديو و تلويزيون خوشم نميآيد…ولي اينكه تمام كارها دست ما باشد راديو و تلويزيون دست ما باشد اما آن بيچارهها كه كار ميكنند هيچ دستشان نباشد ولي ما كه هيچكاره هستيم دست ما باشد، به نظر من اين صحيح نيست من گفتهام كه آن چيزهايي كه مربوط به من است گفته نشود» (27/5/1364. صحيفة نور، جلد 19، ص 206). در ديدار ديگري ميگويد «راديو و تلويزيون و مطبوعات مال عموم است…من ميل ندارم راديو هر وقت باز ميشود اسم من باشد مدتهاست كه از اين جهت متنفرم… اينكه بگويند من هر روز به كي چي گفتم! اين تكراري است، آخر هر روز من يك مسئلهاي را ميگويم و هي تكرار ميكنند كه فلاني چه گفت! اين چه فايدهاي دارد؟ (10/6/1364. همان، ص 215 – 216). «من ميل ندارم راديو هر وقت باز ميشود اسم من باشد. به اندازة متعارف نسبت به همه خوب است، زيادياش مضر است. اين به ضرر مطبوعات است و مطبوعات را سبك ميكند، اشخاص شخصيتهايشان با خودشان است. اينطور نيست كه اگر اسم شان زياد يا كم مطرح گردد شخصيتشان زياد يا كم شود» (10/4/1364). و در فرازي ديگر خطاب به مطبوعات ميگويند: «اينكه بگوييد من هر روز با كي ملاقات و به او چه گفتم اين تكراري است اين چه فايدهاي دارد؟ من راجع به خودم ميگويم كه عكس من مطلقاً در صفحة اول نباشد» (10/6/1364).
13- نابینایی و ناشنوایی قدرت حجاب عقل و هوش:
در اوایل دهه 60 که در درس های تفسیر در حوزه قم شرکت می کردم بخاطر اینکه با منطق تجربی و عقلگرایانه با آیات مواجه می شدم آیاتی مانند: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ (بقره171) که به بیان های مختلف 14 بار در قران تکرار شده است[2] و یا خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿ بقره ۷﴾ برایم هضم ناشدنی بود. می گفتم چگونه کسی که چشم و گوش دارد و می بیند و می شنود، ناشنوا و نابینا است؟ با سپری شدن زمان دریافتم مثال عینی این غشاوه و پرده ای که قرآن می گوید بر چشم و گوش افراد می افتد، حجاب قدرت و خودکامگی است که خود قرآن می گوید بر اثر عدم تعقل و عدم عبرت از آیات الهی وتاریخ رخ می دهد. سیمونید(حکیم) و هیرون(مستبد) که درباره لذت مربوط به خوردن و دیدن و شنیدن و چشم و گوش، درباره عشق، جنگ، صلح، آرامش در یک مستبد و صاحب قدرت و یک فرد عادی صحبت می کنند نشان می دهد انها در همه چیز چقدر متفاوت می بینند و می شنوند و احساس می کنند!
نکته جالب اینکه قرآن در ادامه همان آیه می گوید: وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ. یعنی آنها فقط دیگران را به رنج و عذاب نمی اندازند بلکه خودشان هم عذاب می کشند. کتاب گزنفون یکی از روایت های همین عذاب مستبدین است.
جمع بندی آیات نشان می دهد که 1- منظور از آیات، کری و کوری فیزیکی نیست. 2- تاثیر قدرت یا تاثیر عدم تعقل و عقلانیت است. -3 از آثار وضعیه رفتار خود آدمیان است.4- ناشی از عبرت نگرفتن از تاریخ است- 5- مرحله بازگشت ناپذیر شدن است. 6- در این مرحله این افراد لعنت شده اند.
سوم- روش شناسی های نوین
گرچه ارسطو صدها سال پیش روش های استبدادی را توضیح داد و منتسکیو و دیگران نیز سیصد سال پیش به بیان نمونه ها و روش های دیگر یا مشابهی پرداخته اند اما این مطالعه و سنخ شناسی ها همچنان ادامه داشته است. دکتر لاورنس بريت Lawrence Britt مقاله ای دارد با عنوان «کسی اينجا فاشيسته؟» Fascism Anyone که در مجله «فری انکوری» Inquir Free (جستار آزاد) در بهار 2003 چاپ شده(،Spring 2003, page 20). وی بر اساس تحقيق روی نظامهای تحت رهبری هيتلر (آلمان)، موسولينی (ايتاليا)، فرانکو (اسپانيا)، سوهارتو (اندونزی) و حکومت های بعضی از کشورهای آمريکای لاتين، به 14 مشخصه مشترک تعريف کننده ی اين حکومت ها می رسد. نکته درخور توجه این است که کشورهای مورد مطالعه متعلق به قاره های مختلف بوده اند و نامی از ایران در میان آنها نیست. اين چهارده بشرح زير است:
1- ملی گرايی، پررنگ، نمادين و هميشگی
Powerful and Continuing Nationalism – Fascist
2-تحقير و چشم پوشی از حقوق بشر
Disdain for the Recognition of Human Rights –
3-تاکيد بر دشمن (داخلی/خارجی) و قطبی سازی به عنوان عاملی برای اتحاد
Identification of Enemies/Scapegoats as a Unifying
4- برتری و تسلط نيروهای نظامی
Supremacy of the Military – Even when there are
5- شيوع تبعيض جنسيتی
Rampant Sexism – The governments of fascist nations
6- رسانه عمومی تحت کنترل حاکميت
Controlled Mass Media – Sometimes to media is
7- حساسيت شديد در مورد امنيت ملی
Obsession with National Security – Fear is used as
8- درهم پيچيدگی دين با حکومت
Religion and Government are Intertwined –
9- حمايت از نيروهای صنعتی-تجاری وابسته
Corporate Power is Protected – The industrial and
10- سرکوب نيروی کار (تشکلهای کارگری، کارمندی، اصناف و …)
Labor Power is Suppressed – Because the organizing
11- تحقير روشنفکری و هنر
Disdain for Intellectuals and the Arts – Fascist
12- وسواس و حساسيت در مورد جرائم و مجازات و شدت مجازات
Obsession with Crime and Punishment – Under
13- شيوع فساد و فاميل بازی
Rampant Cronyism and Corruption – Fascist regimes
14- انتخابات دروغين
Fraudulent Elections – Sometimes elections in
در مورد بند3 گزنفون از زبان هیرون پادشاه داستان خود می گوید: یک مستبد سعی می کند که با بهانه قرار دادن خطر کشورهای بیگانه موقعیت خود را حفظ کند حقیقت این است که مستبدین نه از ایجاد جرات و جسارت در افراد مملکت و نه از مسلح ساختن کامل آنان احساس رضایت و لذت نمی کند بلکه از این که خطر بیگانگان را ترسناک تر از افراد مملکت کنند برایشان دلنشین تر است و از وجود آنها به عنوان یک حفاظ استفاده می کنند.
چنانکه همه پژوهندگان نظام های خودکامه گفته اند در این نوع نظام ها دائم از دشمن می گویند. دشمن دشمن و.. اما فکر نمی کنند مردم هم عاقل اند با خود فکر می کنند از اینهمه کشور دنیا چرا فقط ما؟ یعنی دنیا با ما دارد می جنگد؟
چهارم: دیالکتیک استبداد و جامعه[3]
آنچه بیان شد، ویژگی ها، شاخص ها و نشانه های خودکامگی است که با آن می توان هر نظام سیاسی را مستقل از ادعای خودش با این شاخص ها تطبیق داد. تا اینجا کم و بیش به طریق مطالعه یا تجربه برای همه ما روشن است. در این بخش، 2چرخه «استبداد- فریب» و «استبداد-فساد» موضوع بحث قرار دارد.
چرخه استبداد- فریب
همه این نظام هایی که به یکی از عناوین استبداد، دیکتاتوری، فاشیسم، اقتدارگرایی وغیره متصف می شوند در یک چیز مشترکند: جباریت و خودکامگی با این تفاوت که خودکامگی ها یا فردی است یا گروهی(طبقه، حزب و…). خودکامگی تولید فریب و فریبکاری می کند. مردم حکومت را می فریبند و حکومت مردم را. اینکه حکومت مردم را می فریبد روشن است چون وقایع را واژگونه می کند، تاریخ را تحریف و تقطیع می کند، پیروزی را شکست جلوه می دهد و شکست را پیروزی و حتی پیروزی مقدس. اما اینکه مردم حکومت را فریب می دهند کمتر مورد توجه بوده است. این پدیده طبیعی است و هیچ مسئولیتی بر عهده مردم نیست چون فریب در برابر حکومتی که مجهز به ابزار قهریه است وسیله دفاعی آنهاست. جامعه در حوزه عمومی حفظ ظاهر می کند اما در حوزه خصوصی اش رفتاری دیگر دارد. آمارهای فساد در شهرهای مذهبی، آمار زیرزمینی مشروب خواری، خانه های مجردی، ازدواج سفید، ایدز، فحشاء و…. نشان می دهد جامعه در ظاهر تمکین کرده اما در زیر پوست شهر نافرمانی می کند زیرا چون حکومت خودکامه خصلت روانشناسانه دارد نه جامعه شناسانه. به عبارت دیگر حکومتی است مبتنی بر ترس و مبتنی بر اراده یک یا چند فرد که می خواهند خود را به کل جامعه تحمیل کنند و این تحمیل را با عناوین کاریزما، مذهب، محبوبیت، پیشوایی، دشمن ستیزی و… موجه سازی می کنند اما در رویکرد جامعه شناسانه اصل این است که به گفته دورکیم جامعه اصالت دارد یعنی باز به تعبیر ماندگار او جامعه دارای واقعیت، شیئیت، عینیت و فشار است.
بنابراین جامعه سازوکارهای پیچیده درونی خود را دارد و در حالی که ابزارهای قدرت می کوشند راهی را به آن دیکته کنند اما جامعه راه خود را می رود چون وجودی است عینی و قوانین خاص خود را دارد. آیه «ان الله لایغیرو ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» نمی گوید یک نفر باید تغییر کند، می گوید نفس ها و انسان ها یعنی جامعه ای که از تک تک افراد ساخته شده باید تغییر کنند و اراده های قدرت فقط می تواند در کاستن یا افزودن حوادثی نقش کاتالیزور داشته باشد( به قول پیامبر: الناس علی دین ملوکهم و یا صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی و اذا فسدا فسدت امتی العلماء و الامراء) که این احادیث به نقش متغیرهای فردی اشاره دارد و ان را انکار نمی کند.
دامنه فریب، وسیع است و حتی در نظرسنجی ها و آمارگیری ها مردم راست نمی گویند. در تاریخ خود ما که نظر کنید می بینید مردم همیشه حکومت ها را فریب داده و سرنگون کرده اند. درست در اوج احساس اقتدار آنها و زمانی که فکر می کردند مردم شیفته شان هستند ناگهان دیدند پشت شان خالی شده است.
این فقط جریان فریب در توده نیست که نشانه شکاف دولت- ملت باشد، این ها نشان می دهد که فروپاشی فقط در جامعه اتفاق نیفتاده بلکه فروپاشی اخلاقی در خود سیستم هم رخ داده است. در جوامع استبدادی مورد مطالعه اندیشمندان، وقتی به خبرهای فساد درون خانواده حاکمیتی می روید عمق آن بیشتر دیده می شود.
در چنین حکومت هایی ما با پدیده تضاد ارزشی حکومت و توده مواجه نیستیم بلکه فرایند فریب در سطوح داخلی حکومت هم جریان دارد. لایه های پایین تر قدرت لایه های بالاتر را فریب می دهند. حتی نزدیک ترین افراد به دیکتاتور هم به او دروغ می گویند. نمونه آن را در خاطرات علم و نوع رابطه اش با محمدرضا شاه و در کودتاچیان علیه هیتلر می توان مشاهده کرد.
از این بالاتر وقتی به آخرین حلقه قدرت می رسیم که خود خودکامه است او هم چون بالاتر از خودش را ندارد که فریب دهد خودش را فریب می دهد و سخنانی می گوید که گزافه است اما دستگاه های تبلیغاتی اش برایش هورا می کشند و او فکر می کند اعجاز کرده است. امام علی برای اینکه راه فریب بسته شود وقتی در جنگ صفين، عده اي از دهقانان شهر انبار به امام(ع) برخورد كردند، از اسبان و اشتران خود پياده شدند و پيشاپيش آن حضرت(ع) مي دويدند. حضرت(ع) فرمود: چرا چنين مي كنيد؟ جواب دادند اين كار در فرهنگ و عادت ما، براي بزرگداشت و احترام پادشاهان است. حضرت(ع) فرمود: وَ اللّه ِ ما یَنْتَفِعُ بِهذا اُمراءُکُمْ وَ إنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلی اَنْفُسِکُمْ فی دنیاکُمْ وَ تَشُقُّونَ بِه فی آخِرَتِکُمْ وَ ما اَخْسَر المَشقَّةَ وَراءَهَا العِقابُ وَ اَرْبَح الدَّعَةَ مَعَها الاَمانُ مِنَ النّار.
به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودي نبردند و شما در دنيا با آن، خود را به مشقت مي افكنيد و در آخرت نیز، گرفتار رنج و مشقت مي گرديد و چه زيان بار است كه در دنیا رنجی ببرید که در آخرت هم عذاب در پي آن باشد و چه سودمند است آسايشي كه با آن، انسان از آتش جهنم در امان باشد.»(نهج البلاغه، حکمت37 )
با این سخن هم کرامت انسان را گوشزد کرد که انسان نباید آنقدر حقیر باشد که در پی زمامدار بدود و زمامدار نباید آنقدر حقیر پسند باشد که به این کار رضایت دهد چون «یکی از وظایف حاکم زمینه سازی برای ظهور کرامت انسان است وجلوگیری از خدشه دار شدن کرامت انسان است»(کاملی،105).
امام با این کار خود همچنین یکی از روش های فریب را نفی کرد. جالب است که بعضی ها در صدد برآمده اند این کار را در زمانه ما توجیه کنند. یکی از چاپلوسان قدرت می گوید: «مگر حضرت نمی دانستند آنها چه کار می کنند؟ معلوم بود که به استقبال آمده اند. اما منظور حضرت این بود که فلسفه کار شما چیست؟
آنها در جواب گفتند: “خلق منا نعظم به امراءنا” این عادت ماست، هر کسی رئیس شود ما این کار را برایش میکنیم. بعد از این که فلسفه این کار خود را بیان کردند، حضرت آنها را نهی کرده و فرمودند که این کار نفعی برای امرای شما ندارد. شما هم در دنیای خود ضرر میکنید و هم آخرتتان را خراب میکنید.
یکی از مداحان شناخته شده درباره این که آیا استقبال مردم میتواند صورت صحیحی نیزداشته باشد، گفت: اگر آن روز هم مردم شهر “انبار” به امیرالمومنین(ع) میگفتند: “چون شما ولی الله و وصی پیامبر هستید، به شما احترام میگذاریم”، یقیناً امیرالمومنین برخورد دیگری می کردند و مانع آنها نمی شدند. همان طور که رسول خدا(ص) در زمان هجرت مانع استقبال مردم مدینه نشدند و حضرت رضا(ع) نیز استقبال کنندگان از خود در نیشابور را از این کار نهی نکرده و حدیثی به آنها هدیه کردند. بنابراین نیت و انگیزه استقبال خیلی اهمیت دارد (پناهیان، ).
چرخه خودکامگی- فساد
اما هدف اصلی من از این بحث بیان نکته مهم تری است. اینکه این نظام ها یکی از کارکردهای شان این است که مردم خود را هم فاسد می کنند. ساکنان این جوامع باید مراقب باشند و از فاسد شدن خود جلوگیری کنند و این کاری مهم تر از مبارزه با استبداد است زیرا استبداد با فاسد کردن جامعه ریشه های خود را می گستراند و بر دوام خود می افزاید. در فیلم هایی که از عملیات گشتاپو و جنایت های نازی ها می بینیم این چرخه به فساد کشیده شدن انسان ها به خوبی مشاهده می شود.
این موضوع حتی در اساطیر و در متون کلاسیک هم شناخته شده بوده است. یکی از نکات جالب در قرآن اشاره به همین موضوع است که می گوید: قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ. (ملكه سبا) گفت: پادشاهان هنگامي كه وارد منطقه آبادي مي شوند آن را به فساد و تباهي مي كشند و عزيزان آنجا را ذليل مي كنند. آري كار آنها همين گونه است)نمل/34( چون ملوک واجد ویژگی خودکامگی و جباریت هستند و در آن زمان ها سلطنت مشروطه وجود نداشت.
بعضی گفته اند معنایش این است که پادشاهان ویران می کنند و با سپاه خود تباهی می آورند. اگر چنین بود می گفت دمروا یا خربوا اما فساد مورد نظر عام تر است و ویرانی اخلاقی و …. را هم شامل می شود.
البته این برداشت ملکه سبا از سلیمان بوده است[4]. این داستان نشان می دهد در اساطیر کهن هم این باور وجود داشته که پادشاهان و صاحبان قدرت مطلقه و استبدادی حتی اگر پیامبری چون سلیمان باشند در معرض چنین فسادی قرار دارند هرچند ممکن است گفته شود که این برداشت ملکه سبا از سلیمان بوده اما بعد ملکه متوجه می شود خطا کرده است اما نکته اصلی این داستان که سینه به سینه نقل شده و قران هم آن را روایت کرده این است که استبداد، فساد می آورد و افراد جامعه را هم به فساد می کشد و عزت مداران را ذلیل می کند. تأکید بلقیس بر استمرار شیوه شاهان در تباه ساختن ممالک تحت سلطه خویش نکته اصلی داستان است(وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ).
در آیات دیگری هم این معنا آمده است: وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ (بقره – آیه ٢٠٥). و هنگامی که )از نزد تو) برمی گردد می کوشد که در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود سازد و خدا فساد را دوست نمی دارد.
تولی را به معنای بازگشت گرفته اند یعنی منافقین وقتی از پیش تو بازمی گردند چنین و چنان می کنند و به معنی حکومت هم گرفته اند. اگر تولی به معنای حکومت باشد یعنی چون به حکومت می رسند فساد می کنند.(نک: هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما).
در یکی از بیانیه های انجمن مخفی دوم در دوره مشروطه آمده بود: استبداد ملت را جاهل، کور، ترسو،جبان، ضعیف، منکوب، ذلیل، خوار و بی غیرت می کند بالعکس مشروطیت آنان را عالم، بینا، شجاع، باجرئت، با قوت، باغیرت، سربلند و بیدار می نماید(ناظم الاسلام کرمانی، 289)
زوال تمدن ها در اثر خودکامگی: «در سوره حج می گوید: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ (حج/45) در اين جا چنانچه ملاحظه مي شود سخن از زوال تمدنهاي زيادي است كه به خاطر ظلم نابود شده است. دو آيه بعد بار ديگر مي فرمايد: وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا (حج/48( در اين آيه عين همان مطلب تكرار شده است با اين تفاوت كه يادآور مي شود كه اين طور نيست كه بلافاصله بعد از وقوع ظلم، يك تمدني نابود شود بلكه ممكن است بعد ازمدتي اين اتفاق بيافتد(أَمْلَيْتُ لَهَا) ولي اين سنت تاريخي و قانون نقض نشدني است.
«ظلم در اصطلاح قرآن شامل هر گونه انحراف از موازين حق و تجاوز از حدود و قوانين حاكم بر فرايند تكامل موجودات و يا انجام هر عملي است كه مغاير با وضعيت صحيح يا حركت و تغيير تكاملي پديده ها باشد.»[قانع: 1379، ص135]
در قرآن بيشترين آيات كه در مورد زوال تمدنها بحث كرده اند به ظلم اختصاص دارد و علت اصلي هلاكت و زوال را ظلم و بيدادگري مي داند. 22 آيه ذيل نمونه هاي از اين گونه آيات است:
انبياء/11، عنكبوت/14و102، هود/45، نمل/52، حج/ 45 و 48، انعام/41، انفال/54، بقره/124، ابراهيم/42، آل عمران/151، مريم/72، نساء/30، طه/111، اسراء/82، بقره/270، آل عمران/ 192، مائده/72، غافر/18، شوري/8، هود/113. در تمامي آيات فوق علت اصلي زوال و نابودي تمدنها ظلم قلمداد شده است.
چگونه فاسد می کنند؟
فاسد کردن جامعه سازوکار پیچیده ای دارد. رشوه، تملق، انفعال، غیر مسئول کردن شهروندان و…از جمله آنهاست. اینکه در جامعه یک گروه منفعل می شوند و یک گروه مخالف. آنان که منفعل می شوند تسلیم هنجارسازی های دولتی می شوند مثل جوانی که برای معافیت به بسیج می رود و…و برای اینکه پست بگیرند و…
آنکه مبارزه می کند نیز مصون از فساد نیست چون مخالف، خصلت ضد خود را کسب می کند، به دشمن شبیه تر می شود. وقتی او پیوسته تهمت می زند و فحاشی می کند دیگران را هم به این سو سوق می دهد مثل کیهان خواندن.
یا وقتی به کسی گفتم درباره مخالفت با اعدام گفت بعد از این حکومت.
اینکه وقتی همه دزد هستند چرا من دزدی نکنم و اصلا سالم بودن مرادف می شود با کودن و پخمه بودن.
دیکتاتوری از کجا سرچشمه می گیرد؟
دیکتاتوری و به ویژه دیکتاتوری های فردی مظهر عالی اهانت به شهروندان و به یک ملت است زیرا معنایش این است که دیگران نمی فهمند و این یک فرد یا گروه هستند که می فهمند و باید به جای بقیه تصمیم بگیرند و با مقدرات شهروندان بازی کنند.
تجربه شاه و مبارک و اسد و صدام نشان می دهد در عصر ما دیگر دوره دیکتاتوری ها به خصوص از نوع عقب مانده آن سپری شده و دیکتاتوری تاریخ انقضا دارد. یا به دست مردم یا قدرت های غربی. پس چه بهتر که با دموکراسی نظامی ماندگار و ابرومند بسازیم.
مسئله دیکتاتوری تنها پدیده ای مختص ساختار قدرت سیاسی نیست حتی پیش از آن و مقدم بر آن در بخش های دیگری از جامعه مانند خانواده و حزب وجود دارد و در ساختار قدرت در ابعاد بزرگتر و تراژیک ظاهر می شود. نخستین عامل، “فرارَوی” برخی از انسان ها است. یک خانواده مستحکم و پویا خانواده ای است که بر دموکراسی گفتگویی بنا شده باشد اما فرارَوی، کاریزما و اقتدار یک تن، به معنای سلطه گرایی، گرچه یک انسجام سخت به وجود می آورد اما شکننده و غیر پویا است و مانع شکل گیری دموکراسی گفتگویی می شود که همه اعضای خانواده از احترام و حق رای مساوی برخوردارند. این مسئله نفی کننده احترام بزرگتر خانواده نیست زیرا احترام و نفوذ بزرگترها به این طریق تثبیت شده تر و نهادینه تر خواهد شد زیرا اقتدار مشروع را به وجود می آورد. مشابه همین وضعیت در حزب و گروه و انجمن و در نهایت در ساختار سیاسی هم وجود دارد.
اگر کسانی جزو متوسطان نباشند یا چنانکه غالبا دیده می شود خود را جزو متوسطان ندانند و برای خویش نبوغ و برتری خاصی قائل باشند، برای مدیریت، خطرناک و زیانبار هستند. اساس مدیریت و موفقیت بر «همنوایی» است. ریشه کجروی های اجتماعی نیز در تضعیف همنوایی فرد با گروه یا جامعه است. «برخی آزمون ها نشان داده اند که هرچه موقعیت فرد در گروه برتر و مستحکم تر و احساس امنیت او بیشتر باشد امکان همنوایی او با گروه کمتر است. تحقیقات دیگری هم نشان داده است که اگر فرد خود را دارای صلاحیت داوری درباره کار گروه نبیند بیشتر همنوایی خواهد کرد»(سلیمی و داوری،443).
علاج خودکامگی و چرخه های فساد و فریب
هرجاممنوع از انتقاد شد فساد تولید می کند
امام علی گفت: اگر مردم با تو ترشرویی کردند هم سخنان شان را تحمل کن و این امنیت را ایجاد کن تا بتوانند با تو به تندی سخن بگویند و اینها از چاپلوسان بهترند. واقعا اگر 14قرن پیش متفکری در غرب چنین سخنی گفته بود امروز غربی ها چقدر به آن می بالیدند و آن را سند گذشته درخشان خود می کردند و ما شرقی ها هم حسرتش را می خوردیم.
امام علی هم در نامه به مالک اشتر درباب شیوه زمامداری می گوید: اِجْعَلْ لِذَوِی اَلْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ اَلَّذِی خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى یُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ ص یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ اِحْتَمِلِ اَلْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ اَلْعِیَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ اَلضِّیقَ وَ اَلْأَنَفَ یَبْسُطِ اَللَّهُ عَلَیْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ
برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنانپردازی برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضرتوانند شد و برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمای تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بیهراس و بیلکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(ص) بارها شنیدم که میگفت: پاک و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدونلکنت زبان حق خود را از قوی دستبستاند.پس تحمل کن درشتگویی یا عجزآنها را در سخن گفتن و تنگ حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را به روی تو بگشاید. بگذارید ترشرویی کنند و این تندزبان ها بهتر از چاپلوس ها هستند.
این سخن امام علی یعنی نقد و آزادی بیان و تامین امنیت آزادی بیان ولو اینکه این نقدها خطا باشد. آن روزگار پدیده ای به نام رکن چهارم نبود و حالا که هست باید به وسیله آن این نقدها و ترشرویی ها و امنیت آن برقرار شود اما بخشی از رسانه ها گویی وظیفه ای جز چاپلوسی نمی دانند. البته تقدیر و تشویق کارهای درست از سوی صاحبان قدرت چاپلوسی نیست به شرط اینکه مجال نقد آنها هم وجود داشته باشد اما در کشور ما فقط بعضی ها نقد می شوند و بعضی هم انگار نه وصل به “کُر”،که خود “کُر” هستند.
امنیت آزادی بیان برای مهار جنبه های بیرونی خودکامگی است و تقویت نفس لوامه برای جنبه های درونی خودکامگی است. بعضی ها علم اخلاق را یک مقوله فردی و بی رابطه با سیاست می دانند در حالی که خودکامگی را باید از درون نفس انسان مهار کرد. سرچشمه اش خود انسان است. برای تقویت نفس لوامه باید از بیرون رهاش را هموار کرد. باید هرکه ما را نقد می کند بستاییم نه اینکه شماتت کنیم.
[1] – درباره دیدگاه ارسطو پیرامون دموکراسی بنگرید به سرمقاله”پیش شرط های دموکراسی”در روزنامه اعتماد ملی سه شنبه12خرداد1388
[2] – این آیات عبارتند از: 1- وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۱۷۱بقره﴾و مثل [دعوت كننده] كافران چون مثل كسى است كه حيوانى را كه جز صدا و ندايى [مبهم چيزى] نمى شنود بانگ مى زند [آرى] كرند لالند كورند [و] درنمى يابند
2- وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ مَنْ يَشَإِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَمَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿ انعام۳۹﴾و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند در تاريكيها[ى كفر] كر و لالند هر كه را خدا بخواهد گمراهش مى گذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست قرارش مى دهد.
3- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿ بقره۶﴾در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند چه بيمشان دهى چه بيمشان ندهى بر ايشان يكسان است [آنها] نخواهند گرويد . خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿ بقره ۷﴾خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اى است و آنان را عذابى دردناك است.
4- در آیه 8 تا 17 بقره افراد و گروه هایی را توصیف می کند که نیزنگ می زنند، فساد می کنند، دروغ می گویند، با شیطان خلوت می کنند و بعد می گوید: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿۱۸ بقره﴾كرند لالند كورند بنابراين به راه نمى آيند.
5- وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿۷۱ مائده﴾ و پنداشتند كيفرى در كار نيست پس كور و كر شدند سپس خدا توبه آنان را پذيرفت باز بسيارى از ايشان كور و كر شدند و خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست.
6 – وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا ﴿ اسرا ۹۷﴾و هر كه را خدا هدايت كند او رهيافته است و هر كه را گمراه سازد در برابر او براى آنان هرگز دوستانى نيابى و روز قيامت آنها را كور و لال و كر به روى چهره شان درافتاده برخواهيم انگيخت جايگاهشان دوزخ است هر بار كه آتش آن فرو نشيند شراره اى [تازه] برايشان مى افزاييم
7- وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا ﴿ فرقان۷۳﴾و كسانى اند كه چون به آيات پروردگارشان تذكر داده شوند كر و كور روى آن نمى افتند ( در آیات دیگر گفته شده که منظور این ایات عبرت های تاریخی و سرنوشت ملل دیگر و … است)
8- إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ﴿۸۰نمل﴾البته تو مردگان را شنوا نمى گردانى و اين ندا را به كران چون پشت بگردانند نمى توانى بشنوانى
9- أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَنْ كَانَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۴۰ زخرف﴾پس آيا تو مى توانى كران را شنوا كنى يا نابينايان و كسى را كه همواره در گمراهى آشكارى است راه نمايى
10- فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ﴿ روم۵۲﴾و در حقيقت تو مردگان را شنوا نمى گردانى و اين دعوت را به كران آنگاه كه به ادبار پشت مى گردانند نمى توانى بشنوانى
11- قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنْذَرُونَ ﴿۴۵انبیا﴾بگو من شما را فقط به وسيله وحى هشدار مى دهم و[لى] چون كران بيم داده شوند دعوت را نمى شنوند
12- وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ ﴿ یونس۴۲﴾و برخى از آنان كسانى اند كه به تو گوش فرا مى دهند آيا تو كران را هر چند در نيابند شنوا خواهى كرد وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُوا لَا يُبْصِرُونَ ﴿ یونس۴۳﴾و از آنان كسى است كه به سوى تو مى نگرد آيا تو نابينايان را هر چند نبينند هدايت توانى كرد
13- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ﴿ انفال۲۲﴾قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى اند كه نمى انديشند وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ ﴿ انفال۲۳﴾و اگر خدا در آنان خيرى مى يافت قطعا شنوايشان مى ساخت و اگر آنان را شنوا میکرد حتما باز به حال اعراض روى برمى تافتند
14- أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ ﴿۲۳ محمد﴾اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ﴿ محمد۲۴﴾آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است.
14- مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴿۲۴ هود﴾ مثل اين دو گروه چون نابينا و كر [در مقايسه] با بينا و شنواست آيا در مثل يكسانند پس آيا پند نمى گيريد ( اشاره به دو گروه از دروغ زنندگان به خدا و سد راه خدا است که در ایات قبل بحث شده)
[3] – این بخش از بحث(2چرخه استبداد یا دیالکتیک استبداد و جامعه) در تاریخ پنج شنبه13شهریور1393 در جلسه هفتگی ملی-مذهبی ها در خانه آقای حبیب الله سرابی ارائه شد. آقایان بسته نگار و خانواده، آقای تقی شامخی،آقای شریف زاده، همسر آقای توکل و عده ای از خانم ها و آقایان حضور داشتند. جلسه به صورت دوره ای در منازل برگزار می شود.
تعاریف اصطلاحات استبداد، دسپوتیسم، دیکتاتوری، فاشیسم و …. نیز به عنوان مقدمه بحث بیان شد.
[4] – آیات20تا44 سوره نمل داستان ملکه سبا و سلیمان را می گوید: و سلیمان جوياى [حال] پرندگان شد و گفت مرا چه شده است كه هدهد را نمىبينم يا شايد از غايبان است (۲۰) قطعا او را به عذابى سخت عذاب مىكنم يا سرش را مىبرم مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد (۲۱). پس ديرى نپاييد كه [هدهد آمد و] گفت از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافتهاى و براى تو از سبا گزارشى درست آوردهام (۲۲). من [آنجا] زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مىكرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت (۲۳). او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا به خورشيد سجده مىكنند و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و آنان را از راه [راست] باز داشته بود در نتيجه [به حق] راه نيافته بودند(۲۴). [آرى شيطان چنين كرده بود] تا براى خدايى كه نهان را در آسمانها و زمين بيرون مىآورد و آنچه را پنهان مىداريد و آنچه را آشكار مىنماييد مىداند سجده نكنند (۲۵). خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست پروردگار عرش بزرگ است (۲۶). گفتخواهيم ديد آيا راست گفتهاى يا از دروغگويان بودهاى (۲۷). اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن آنگاه از ايشان روى برتاب پس ببين چه پاسخ مىدهند (۲۸). [ملكه سبا] گفت اى سران [كشور] نامهاى ارجمند براى من آمده است (۲۹) كه از طرف سليمان است و [مضمون آن] اين است به نام خداوند رحمتگر مهربان (۳۰) بر من بزرگى مكنيد و مرا از در اطاعت درآييد (۳۱). گفت اى سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد كه بىحضور شما [تا به حال] كارى را فيصله ندادهام (۳۲). گفتند ما سخت نيرومند و دلاوريم و[لى] اختيار كار با توست بنگر چه دستور مىدهى (۳۳). [ملكه] گفت پادشاهان چون به شهرى درآيند آن را تباه و عزيزانش را خوار مىگردانند و اين گونه مىكنند (۳۴) و [اينك] من ارمغانى به سويشان مىفرستم و مىنگرم كه فرستادگان [من] با چه چيز بازمىگردند (۳۵). و چون [فرستاده] نزد سليمان آمد [سليمان] گفت آيا مرا به مالى كمك مىدهيد آنچه خدا به من عطا كرده بهتر است از آنچه به شما دادهاست [نه] بلكه شما به ارمغان خود شادمانى مىنماييد (۳۶). به سوى آنان بازگرد كه قطعا سپاهيانى بر [سر] ايشان مىآوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مىكنيم (۳۷) [سپس سلیمان] گفت اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند براى من مىآورد (۳۸) عفريتى از جن گفت من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مىآورم و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم (۳۹) كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مىآورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مىكنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هر كس ناسپاسى كند بىگمان پروردگارم بىنياز و كريم است (۴۰). گفت تخت [ملكه] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا پى مىبرد يا از كسانى است كه پى نمىبرند (۴۱). پس وقتى [ملكه] آمد [بدو] گفته شد آيا تخت تو همين گونه است گفت گويا اين همان است و پيش از اين ما آگاه شده و از در اطاعت درآمده بوديم (۴۲) و [در حقيقت قبلا] آنچه غير از خدا مىپرستيد مانع [ايمان] او شده بود و او از جمله گروه كافران بود (۴۳) به او گفته شد وارد ساحت كاخ [پادشاهى] شو و چون آن را ديد بركهاى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد [سليمان] گفت اين كاخى مفروش از آبگينه است [ملكه] گفت پروردگارا من به خود ستم كردم و [اينك] با سليمان در برابر خدا پروردگار جهانيان تسليم شدم (۴۴).