بخش عمده مقالهاي كه در زير ميآيد به عنوان op- ed در روزنامه نيويورك تايمز مورخ … به چاپ رسيده است. چاپ اين مقاله سه هفته پس از سالگرد فاجعه يازده سپتامبر و مقارن با سالگرد جنگ عراق و ايران بود. در اينجا متن فارسي و مشروح مقاله را ملاحظه ميكنيد:
تقديم به قربانيان فاجعه 11 سپتامبر
مهيار جوان 17 ساله فرزند ارشد خانواده و نانآور آنها بود. او در سال 1362 داوطلبانه به جبهه جنگ عراق عليه ايران رفت و مجروح شيميايي شد. يك روز در آذر ماه 1376 در خياباني در تهران به دليل آلودگيهاي شيميايي جان داد. مادرش 4 سال با چشمهاي گريان در انتظار بازگشت او به خانه بود و سرانجام آگاهي يافت كه او در گورستان تهران مدفون است. او هيچگاه فرصت نيافت با فرزندش خداحافظي كند. از آن پس هر ماه از شهر رشت در سيصد كيلومتري تهران بر سر مزار فرزندش حاضر ميشود و با او نجوا ميكند. هر وقت اين خانوادهها را ميبينم ميگويم در سال 1367 خاتمه جنگ اعلام شد اما در واقع جنگ هنوز تمام نشده است. هنوز معلولان جنگ، مادران جانباختگان و فرزندان و همسران آنها داغدارند و هنوز پس از 17 سال مجروحان شيميايي با وضع رقتباري جان ميدهند.
چند روزي در انديشه نقطه آغازين نگارش اين مقاله بودم. به همراه همسرم به ديدار اين مادر شهيد در رشت رفتيم. همانجا اين نوشته كليد خورد و چند سطري را تحرير كردم زيرا موضوع گفتارم را جنگ احتمالي ديگري تشكيل ميدهد. من در اينجا نه از موضع كسي كه دانش آموخته جامعه شناسي و دين شناسي است بلكه از موضع يك فعال حقوق بشر سخن ميگويم.
من نگراني جهان غرب را در مورد ايران كاملا درك ميكنم. ميدانم كه آنها با خود ميانديشند حاكماني كه به شهروندان دگرانديش خويش رحم نميكنند اگر به سلاح كشتار جمعي و بمب اتم مسلح شوند به جهانيان نيز رحم نخواهند كرد. ما نيز به همين دليل همواره از حكومت ايران خواستار رعايت حقوق بشر و سعه صدر با شهروندان به منظور جلب اعتماد داخلي و بينالمللي شدهايم اما در عين حال بر اين باورم كه قدرتهاي جهاني در قرن بيستم و يكم پيش از هر چيز تصميم خويش را براي تغيير نظم بينالمللي گرفتهاند و حقوق بشر و سلاح هستهاي را بهانهاي براي پيشبرد اهداف از پيش تعيين شده خويش كردهاند و حكومت ايران هم با نقض حقوق بشر در داخل و سياست نادرست بينالمللي ناخواسته در خدمت تحقق آن قرار گرفته است.
خلط مبحث و ابهام آفريني: در اين ميان يك خلط مبحث عجيب رخ ميدهد و افكار عمومي در ابهامي بزرگ بسر ميبرد و غالبا نميدانند اصل مسئله چيست. سياستمداران آمريكا و ايران به منظور استفاده از آب گلآلود تبليغاتي در افكار عمومي مردم خود موضوع را با حواشي زياد در ذهن مردم مغشوش و پيچيده كردهاند. امريكاييها ميگويند ايران در صدد دستيابي به بمب هستهاي است كه امنيت جهاني را به خطر افكند و از تروريسم حمايت كند ايران ميگويد ما خواستار استفاده صلحآميز از فناوري هستهاي هستيم نه ساخت بمب اتم و آمريكاييها ميخواهند ما را از يك فناوري استراتژيك محروم كنند. آمريكاييها ميگويند پس ايران نبايد غنيسازي اورانيوم انجام دهد و چرخه سوخت داشته باشد ايران ميگويد براي استفاده اقتصادي و صلحآميز از اين فناوري بايد چرخه سوخت را داشته باشيم. بوش پس از دوسال و نيم چالش هستهاي براي اولين بار چند روز پيش (22 شهريور) بود كه به روشني از حق برنامه اتمي غيرنظامي براي ايران سخن گفت.
اصل مسئله اين است كه به منظور استفاده از انرژي هستهاي تا 3% غني سازي كافي است و براي ساخت بمب اتم بالاي 90 درصد.
آمريكا (و به تبع آن اروپا) ميگويد چون رژيم ايران قابل اطمينان نيست و ممكن است مخفيانه آنرا به 99 درصد برساند، بنابراين براي محكم كاري از همان ابتدا از غنيسازي در حد مجاز NPT هم محروم شود و فاقد چرخه سوخت باشد و متقابلا ما تامين سوخت آنرا تضمين ميكنيم. ايران ميگويد ما از حق قانوني خود طبق مقررات NPT نميگذريم و بيش از 3 يا 4 درصد غنيسازي انجام نميدهيم و تمام فعاليت خود را زير نظر آژانس بينالمللي انجام خواهيم داد، ميخواهيم با معدن و تجهيزات و امكانات خودمان اين انرژي را تامين كنيم و وامدار ديگران نباشيم. اما غرب به خاطر عدم اطمينان و نگراني از آينده عزم كرده است خطر احتمالي را در نطفه خفه كند. دو چيز اين عدم اطمينان غرب را تشديد ميكند. 1 – پنهانكاري 18 ساله ايران كه اگر امروز به همكاري شفاف بينجامد نگراني را مرتفع ميسازد. 2- تهاجم ايدئولوژيك و شعارهاي دولت جديد مانند اينكه «به زودي آينده از آن اسلام و انقلاب اسلامي و ايران است.» و چنين القا ميكند كه اگر حكومت ايران به سلاح اتمي دست يابد، ميخواهد پرچم مذهب خويش را بر فراز جهان به اهتزاز درآورد.
صداي سوم ميگويد داشتن نيروي هستهاي و سلاح هستهاي دو موضوع جداگانهاند و دو طرف نزاع براي تحتتاثير قرار دادن افكار عمومي خود آنها را در هم ميآميزند. ما ميگوييم بايد اين دو مقوله را جداگانه مورد بحث قرار داد. ايران و غرب بايد حدود دستيابي به انرژي هستهاي را مشخص كرده و بدان پايبند باشند.
درباره بحران كنوني هستهاي ايران دو پرسش مطرح است:
1- آيا آمريكا به ايران حمله ميكند؟
2- اگر آمريكا حمله كند، آيا اين حمله به سود ايران است؟
درباره پرسش نخست گمان ميكنم هنوز خود آمريكاييها نيز به جمعبندي قاطعي نرسيدهاند و سخن من معطوف به پرسش دوم است.
از آنجا كه مثال افغانستان و عراق ذهن همه را اشغال كرده است و فكر ميكنند ايران سومين سنگري است كه بايد فتح شود از همين تشبيه آغاز ميكنم و تاكيد مينمايم كه ميان ايران و افغانستان و عراق تفاوت چندان زياد است كه به قول ضربالمثل ايراني ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است.
گنجينه تمدن ايراني: ايران كشوري است با تمدني كهنسال كه آفت استبداد همواره اين تمدن را به محاق كشيده است. هگل فيلسوف نامدار در كتاب «عقل در تاريخ» چكيده فلسفه تاريخ خويش را در اين عبارت بيان ميكند «پيشرفت عبارتست از آگاهي انسان از آزادياش» يعني آگاهي و آزادي تناظر دارند و همديگر را بالا ميكشند و اگر قومي بخواهد در منظومه تاريخي قرار گيرد بايد نسبت به آزادي خود وقوف داشته باشد. هگل، فلسفه تاريخ خود را از شرق و تمدن چين، هند و ايران آغاز ميكند. از نظر او تمدن چين و هند بيرمق، ساكن و ايستا و بيرون از تاريخ هستند زيرا هيچ وقوفي بر آزادي در اين تمدن ها وجود ندارد و آغاز تاريخ واقعي جهان از ايران است و تاريخ با شاهنشاهي قوم پارس آغاز ميشود. تاريخ از هنگامي آغاز ميشود كه انسان از طبيعت نجات پيدا كند و بر مبناي عقل و روح نسبت به آزادي خويش وقوف پيدا كند و ايران نخستين تمدن در تاريخ است كه با وقوف به آزادي آغاز ميشود هر چند در آن اراده يك تن يعني شاه از آزادي برخوردار است اما استبداد آن از جنس طبيعت نيست و حاصل اراده انساني است.
اين آگاهي و آزادي در تاريخ ايران فراز و فرودهاي بسيار داشته اما يكصد سال است به مسئله اصلي جنبشهاي اجتماعي تبديل شده است.
دموكراسي در ايران: پرزيدنت بوش ميگويد هدف از جنگ، دموكراسي است. اينكه آيا جنگ دموكراسي را به ارمغان ميآورد يا نه بحثي ديگر است اما بايد توجه داشت كه در افغانستان و عراق نهال دموكراسي خشكيده بود و فرايندي به نام دموكراتيزاسيون وجود نداشت و اين فرايند به صفر رسيده بود. در برابر رژيم اقتدارگرا در آن دو كشور هيچ نهاد و مقاومت مدني وجود نداشت و بلكه ريشه كن شده بود. براي انهدام ماشين قدرت، راهي جز توسل به قدرت نبود و براي حمله اجماع بود. حتي مرحوم حكيم از رهبران مسلمان مخالف حكومت صدام رسما از آمريكا دعوت كرد به رژيم عراق حمله كند. در افغانستان نيز ميان همه گروهها در مورد حمله آمريكا اجماع وجود داشت اما در ايران دموكراتيزاسيون در برابر اقتدارگرايي وجود دارد و ما در نيمه راه هستيم. در ايران ديگر حكومت مطلقه بسان رژيم سلطنتي گذشته وجود ندارد و بخاطر تحولات رخ داده در سالهاي اخير نميتواند وجود داشته باشد. يك انقلاب سلولي در شرف وقوع است و بسياري از افراد تحصيلكرده شدهاند و به عنوان سلولهاي پيكره اجتماعي متحول شدهآند. به همين دليل حتي در بدترين حالت اگر نظاميان هم قدرت را به دست بگيرند امكان تحقق حكومت مطلقه وجود ندارد. نبايد فراموش كرد كه در انتخابات 1376 به طرز غافلگيرانهاي 75 درصد از نيروهاي سپاه به سيد محمد خاتمي و در مخالفت با وضع موجود راي دادند. ساختار فرهنگي و سياسي ايران رشد كرده است. همانطور كه اگر امروز كسي در سوئيس يا آمريكا بخواهد روشهاي قديمي حكومتداري را بكار برد، جامعه نميپذيرد با اين تفاوت كه در ايران هنوز جامعه در برابر قدرت، متشكل و قدرتمند نشده است يعني جامعه مدني نيرومندي وجود ندارد.
امنيت جهاني به دست مردم ايران يا ارتش خارجي: ما ترجيح ميدهيم مسئله هستهاي را به عنوان يك امر داخلي تلقي كنيم. اگر ايران مجهز به سلاح هستهاي شود گرچه اين نگراني وجود دارد كه وقتي حكومت ايران بتواند با قدرت در عرصه بينالمللي ظاهر شود و فشارها و تهديدات را دفع كند به آساني ميتواند در داخل دست به سركوب بزند و امنيت جهاني را نيز به خطر افكند اما در صورتيكه ايران به سلاح هستهاي نيز مجهز شود (كه احتمالا سالها طول خواهد كشيد) تنها عاملي كه ميتواند كمك كند ايران هستهاي به يك تهديد بينالمللي تبديل شود يا نشود خود مردم ايران هستند. اگر سياست دولت ايران تهاجمي و تخريبي (و نه همكاري) باشد و مردم ايران حامي آن باشند ايران هستهاي يك تهديد است و اگر مردم ايران حامي آن نباشند يك ايران هستهاي نميتواند تهديدي باشد. در پاسخ گفته ميشود، حكومت ميتواند سركوب كند و مردم حتي اگر حامي ايران هستهاي و جنگ طلب نباشند هيچ كاري از دستشان برنميآيد. اما بنا به دلايلي كه در زير ميآيد به عقيده من در ايران هيچوقت سركوب تمام عيار امكان ندارد.
در ايران امروز آگاهي و حساسيت سياسي و پراكندگي اقتدار وجود دارد. حتي اگر اقتدار رسمي متمركز باشد اما در حوزه جامعه مدني، نهادها و شخصيتهاي مقتدر و ذي نفوذ پراكندهاي در سطح كشور وجود دارند. نهادهاي مذهبي سنتي و غير دولتي و منتقد، تشكلهاي دانشجويي، صدها NGO و اتحاديه و حزب و گروه وجود دارند كه هر يك داراي توان و وزن اجتماعي مخصوص به خود هستند اما در عراق فقط يك نفر وجود داشت. در ايران امروز حتي از دل حاكميت ظاهرا يكدست، نمايندگاني در پارلمان ديده ميشوند كه دست به افشاگري ميزنند و يا 4 وزير دولت احمدي نژاد راي اعتماد نميگيرند. نبايد فراموش كرد كه تجربه يكصد سال پارلمان و حزب در ايران با همه فراز و فرودهايش، گفتمان نيم بند دموكراسي و توزيع نسبي اقتدار را تا حدي نهادينه كرده و اين روند رو به گسترش است. امروز در ايران هيچ مقامي نميتواند به صورت مطلقه عمل كند حتي اگر با تمام وجود بخواهد چنين كند. ما بايد با گسترش جامعه مدني و ايجاد نهادهاي مدني اين «نتوانستن» را دامن بزنيم. ما هنوز ظرفيتهاي فراواني براي نهادسازي و گسترش دموكراسي در اختيار داريم كه از آنها استفاده بهينه نكردهايم. ما بايد اين ظرفيتها را افزايش دهيم و از آن استفاده كنيم نه اينكه آنرا نابود سازيم. هر حمله نظامي يا تحريم اقتصادي پايههاي دموكراسي ناتمام ايران را كه يكصد سال براي آن كوشش شده مصدوم خواهد كرد و سرمايه عظيمي را برباد ميدهد و هواداران بنيادگرايي تروريستي را زياد ميكند و به آن اعتبار و محبوبيت ميبخشد زيرا تحقير موجب پرخاشگري است. به همين دليل مخالفان تند رو عليه حكومت ايران يا حكومت آمريكا در حقيقت قربانيان تحقير از سوي حكومت قدرتمندان هستند. به همين دليل ادامه گفتگوي انتقادي با حكومت ايران كارآمدتر از جنگ است. تهاجم نظامي يا محاصره اقتصادي يعني از ميان بردن ظرفيتها، يعني اينكه پس از 27 سال از انقلاب (كه يكي از كاركردهاي طبيعياش غلبه كنشهاي عاطفي و ايدئولوژيك بر كنشهاي عقلاني است) كه هزينههاي بسياري كه تا نيل به عصر خردگرايي پرداختهايم، در شرايط جنگي جديد دوباره كنشهاي عاطفي بر رفتارهاي عقلاني مسلط شود و ربع قرن به عقب بازگرديم و شاهد تخريب بنيانهاي عقلانيت باشيم.
به همين دليل ما ترجيح ميدهيم خودمان در داخل كشور رنج مبارزه طولاني و زندان و محروميتهاي آنرا تحمل كنيم و هزينههاي آنرا بپردازيم و دموكراسيمان را با دستهاي خودمان بسازيم به قول فردوسي شاعر پرآوازه ايراني «نابرده رنج گنج ميسر نميشود» نه اينكه يك بسته دموكراسي از سوي دولتهاي خارجي به ما هديه شود كه شعاري بيش نيست. دموكراسي، آموختني و تمرين كردني است و وارداتي نيست. دموكراسي فيزيكال و كالا نيست، فرهنگ و تربيت است و بايد internalize شود. اگر قرار باشد دموكراسي به روش عراق به ما هديه شود و تا ده – پانزده سال ناامني و خشونت و تحقير و فقر را تحمل كنيم ما ترجيح ميدهيم به جاي تحمل ده – پانزده سال خشونت با حضور خارجي با سختيهاي همين حكومت بسازيم و رفتار آن را تغيير دهيم. بر فرض اينكه غرب با هجوم خود دموكراسي بياورد من ترجيح ميدهم ايراني كه هگل آنرا آغازگر تمدن ميداند و بيش از يك قرن است براي دموكراسي مبارزه و تمرين كرده است و در آستانه ميوه چيني آن قرار دارد وامدار خود باشد نه اينكه فرزندان ما هميشه در تاريخ اين عقده را داشته باشند كه دموكراسي را نه پدران آنها بلكه بيگانگان برايشان آوردند و همواره احساس حقارت و خود كم بيني كنند.
شايد تغيير رژيم افغانستان و عراق به دست آمريكا قابل توجيه باشد، زيرا در برابر خشونتهاي حاكمان آن دو كشور هيچ راه ديگري نبود و قدرت بازدارنده داخلي وجود نداشت، چهرهها و نهادهاي مستقل نابود شده يا گريخته بودند و عراق، مساوي صدام و افغانستان، مساوي ملاعمر و بنلادن بود. قدرت آنها و مردم صفر و صد شده بود اما ايران حتي در شرايط كنوني و با همين حكومت سختگير، پس از تركيه، پيشتاز دموكراسي در كشورهاي مسلمان منطقه است.
تقصير روشنفكران: در ايران روشنفكران ميانجي و موثر نيستند و اگر كار به اينجا ميرسد روشنفكران هم مقصرند زيرا آنها نه در حكومت و نه در مردم اثرگذار نيستند كه اين واقعيت را در انتخابات اخير رياست جمهوري در ايران مشاهده كرديم. در ايران نيز درست مانند آمريكا شكاف روشنفكر و توده به وجود آمده و در حالي كه مطبوعات و روشنفكران از جان كري حمايت كردند مردم به بوش راي دادند. برخي روشنفكران به شيوهاي عمل ميكنند كه به بي علاقگي به وطن شبيهتر است. روشنفكر نبايد منافع ملي را قرباني تضاد خود با حكومت كند. آنان ميگويند در عصر جهاني شدن ديگر ملت ـ دولت مفهوم سنتي خود را از دست داده است. اما در دهكده جهاني موعود نيز كشورها همچون خانههاي اين دهكده وجود خواهند داشت، خرده فرهنگها بالنده ميشوند و دوگانه محليگرايي ـ جهانگرايي شكل تازهاي خواهد يافت. با وعده نسيه (محو مرزهاي جغرافيايي جهان در آينده) نميتوان نقد امروز را از دست داد. من قبول دارم كه به مدد تكنولوژي ارتباطات ديوارهاي اطلاع رساني فرو ريختهاند اما در عالم واقعيت آيا مرزهاي جغرافيايي هنوز وجود ندارند؟ پس اينهمه جنگ بر سر مرزها چيست؟ چرا آمريكا يا اروپا مرزهاي خود را ميبندد و براي برخي رواديد صادر ميكنند يا نميكنند؟
چرا براي آنها اين مرزها وجود دارد و براي ما بايد فرو بريزد؟ من با ناسيوناليسم به عنوان يك ايدئولوژي در جهان امروز مخالفم، اما با نفي آن نفي ميهندوستي را نتيجه نميگيرم. اعتقاد دارم آرايش نيروهاي سياسي در جهان بايد حول محور حقوق بشر خواهي يا ضديت با آن شكل بگيرد اما ميان تمنيات ما و واقعيات فاصله وجود دارد و آنها بر هم منطبق نيستند. بنابراين روشنفكر نميتواند مفهومي به نام منافع ملي را ناديده بگيرد. در آمريكا هنگامي كه يازده سپتامبر رخ داد عدهزيادي از روشنفكران از جرج بوش در سياست جنگ با تروريسم حمايت كردند. نام برخي از انان در ميان اين فهرست ديدني بود زيرا آنها عليرغم تضاد بنيادين خود با حكومت بر سر امنيت ملي توافق كردند به همين دليل حكومت آمريكا هيچوقت با راديكالترين روشنفكران خود رويارويي خصمانه ندارد زيرا ميداند در وراي همه اين مخالفتها در حفظ امنيت ملي وحدت دارند. اما در جوامع جهان سوم بجز ميل ذاتي قدرت به خودكامگي و رانتخواري، روشنفكران نيز يكي از عوامل سوق دادن حكومت به استبداد بودهاند زيرا حكومت به نام بياعتنايي نسبت به امنيت ملي آنها را در جامعه منزوي و سركوب ميكند. اگر تلقي حكومتها از روشنفكران مانند تلقياي باشد كه در آمريكا هست رفتار حكومت و روشنفكران در جهان سوم دگرگون خواهد شد. وقتي برخي روشنفكران حاضر باشند به بهاي سرنگون كردن حكومت ايران، از قدرتهاي خارجي دعوت كنند يا نسبت به تهاجم آنها بياعتنا باشند ديگر نميتوانند نقش تاريخي خويش را ايفا كنند.
دموكراسي و حقوق بشر: بسياري از مردم ايران تصور ميكنند تكنولوژي هستهاي براي كشوري كه عليرغم تحريم 25 ساله به آن دست يافته يك افتخار است از سويي امروزه برق پس از آب حياتيترين نياز انسان است. سرمايش و گرمايش و پوشاك و آب و غذا و سوخت و خبررساني و سيستم بانكي و حركت وسايل نقليه و تمام زيست فردي و جمعي و رفاه انسان به نوعي وابسته به برق است. اگر يك روز قطع شود همه چيز تعطيل و زندگي فلج ميشود. چرا ميخواهند ما را از اين رفاه محروم كنند و غربيها بخاطر نگرانيهاي خود سوخت تاسيسات اتمي ما را به خود وابسته سازند؟ اين تصور بسياري از مردم ايران است. از سويي آمريكا داعيه دفاع از مردم ايران و دموكراسي براي آنان را دارد و مبارزه خود را براي حاكميت راي ايرانيان ميداند. اكنون پرسش اينجاست كه اگر حكومت ايران يك رفراندوم ملي زير نظر سازمان ملل و با حضور رسانههاي جهان برگزار كند و اكثريت مردم ايران راي به ادامه فعاليت ايران در زمينه فناوري هستهاي بدهند آمريكا و اروپا چه خواهند كرد؟
اگر تسليم شوند آنگاه تمام تلاشهاي آنان و اقدامات دو سال اخيرشان با بحران مشروعيت مواجه ميشود و نگرانيهايشان نيز مرتفع نخواهد شد و اگر تسليم نشوند حق حاكميت ملي و دفاع از دموكراسي را كه تاكنون بهانه اقدامات خود قرار داده بودند چگونه توجيه ميكنند. واقعيت اين است كه اين پارادوكس بايد حل شود.
ما در عصر پارادايم حقوق بشر بسر ميبريم يعني اين معادله كه به ميزان رشد اخلاق و تربيت بشر، احترام به انسانها فزوني ميگيرد. پس ما نميتوانيم به عصر ماقبل آن بازگرديم كه به سادگي جان انسانها را درو ميكنند. جنگ يعني نابودي زندگي و تهديد حق حيات. چگونه ميتوان به استناد عبارت «حق حيات» در ماده سوم اعلاميه جهاني حقوق بشر خواستار لغو مجازات اعدام حتي براي شروران شد تا حرمت انسان به ما هو انسان حفظ شود اما جنگ را كه هزاران انسان در آن بدون جرم و بدون محاكمه و به ناحق اعدام ميشوند پذيرفت؟ يك مخالف اعدام و مدافع حقوق بشر با جنگ نظامي و حتي با جنگ اقتصادي مخالف است. اولي جان ميگيرد و دومي فقر و بدبختي ميآورد و اولين قربانيان هر نوع جنگي همان مردماني هستند كه با ادعاي دفاع از آنها وارد كارزار شدهاند.
من عميقا بيم دارم تجربه اشغال سفارت آمريكا در 1980 تكرار شود. در آن زمان دانشجويان قصد داشتند تنها به نشانه اعتراض دو روز سفارت را اشغال كنند و مقامات آمريكا هم پيشبيني اين حادثه را ميكردند. برخي نيز آنرا پذيرفته بودند و ميگفتند اين واكنش مردم ايران نسبت به سياستهاي گذشته آمريكا بوده است، اما حوادث بعدي و قرار گرفتن دو طرف در موضعي كه اگر از آن كوتاه ميآمدند شكست سياسي و رواني محسوب ميشد دو كشور را در مسير ناخواستهاي از تحولات آينده قرار داد كه نه ايران و نه آمريكا نميخواستند و بذر نفرت عميقي را كاشت كه نه تنها جنگ ايران و عراق بلكه بحران هستهاي امروز از ثمرات آن است. موضعگيريهايي كه كشورها را در چنان شرايطي قرار دهد و راه گفتگو را مسدود كند و به جنگ ختم شود، خردمندانه نيست.
هر چه بر شدت تنش و بحران در روابط بينالمللي ايران افزوده ميشود حقوق بشر بيش از پيش در معرض تهديد و آسيب قرار خواهد گرفت. ميليتاريزه شدن فضاي سياسي كشور و تشديد بحران موجب ميشود كه صداي اعتراض به پايمال شدن حقوق شهروندان به گوش كسي نرسد در حاليكه در وضعيت عادي نه تنها اين صداها كم و بيش شنيده ميشود بلكه خود مقامات قضايي گزارشاتي درباره نقض حقوق شهروندان را منتشر ميكنند و قول رسيدگي و جبران ميدهند. با بروز شرايط جنگي يا حتي تحريم اقتصادي ما نگران وخامت بيشتر وضعيت حقوق بشر هستيم.
صدايي در محاق: در ميان صداي بلند و مبارزه جويانه دولتهاي امريكا و ايران، صداي ما كه صداي سوم و صداي گفتگو و صلح است خاموش و سركوب ميشود و رسانههاي دوسو رغبتي به آن نشان نميدهد و گويا در انتظار سوژههاي خبري به استقبال فاجعهاي انساني ميروند.
دو سوي نزاع گارد گرفتهاند. تحليل حكومت گران ايران اين است كه اگر امروز در مسئله انرژي هستهاي كوتاه ميآمديم و مسئله تمام ميشد كوتاه آمدن عيبي نداشت اما اگر امروز تسليم شويم از فردا مسئله تروريسم را مطرح ميكنند و فشار را به حدي ميرسانند كه ناگزير از عقب نشيني شويم اما باز هم ماجرا خاتمه نمييابد و از روز بعد مسئله صلح خاورميانه و اينكه ايران مخل امنيت منطقه است پيش ميآيد و شرايط را به جايي ميرسانند كه به منطق «تو برو خود را باش» رضايت دهيم و اگر آنجا هم تسليم شويم مسئله حقوق بشر را بر ميافرازند و فرجام آن بياعتباري ايران و حكومت آن در مردم و چيزي جز يك حكومت بياراده و تابع يا سرنگوني حكومت نخواهد بود. پس اگر قرار است گام به گام عقبنشيني كنيم تا سقوط خود را به دست خود رقم زنيم چرا از همين جا نايستيم به ويژه كه در مسئله صلح خاورميانه مردم خواهند گفت وقتي فلسطينيها يا اعراب، صلح با اسرائيل را ميخواهند چرا ايران دايه مهربانتر از مادر ميشود و يا در مسئله حقوق بشر دلايل قابل قبولي ارايه ميشود اما مسئله انرژي هستهاي با غرور ملي ايرانيان پيوند دارد و مردم در اين مورد نظري متفاوت از آمريكا و اروپا دارند و همينجا نقطه ايستادن است. هدف غايي آمريكا و غرب سرنگوني حكومت ايران است آنها ميخواهند مارا به دست خود تحقير، بيحيثيت و سپس دفن كنند اول ترور شخصيت بعد ترور شخص. چرا ما سناريوي آنها را بازي كنيم.
حاكمان ايران احساس ميكنند تاكنون كوتاه آمدهاند و در مذاكرات همواره مرواريد دادهاند و آبنبات گرفتهاند لذا سياست تهاجمي را برگزيدهاند تا در برابر مرواريد، مرواريد بگيرند.
در مقابل، آمريكا به بهانه اينكه ممكن است حكومت ايران در آينده به سلاح هستهاي دست يابد معتقد است بايد از همين جا جلوي آنرا گرفت.
فيلها به جدال برميخيزند و موران زير پاي آنها له ميشوند. ما امروز در برابر دو نيروي معارض و مهاجم قرار داريم، سياست تهاجمي آمريكا و سياست تهاجمي دولت ايران.
ايرانياني كه هنوز زخم 8 سال جنگ خونين شان با عراق ( كه اينك در سالگشت ان هستيم) با 200 هزار كشته و چند برابر معلول و مجروح ترميم نشده با جنگ مخالفند. ايرانيان بخاطر حفظ تمدن تاريخي خويش و در عصر حقوق بشر كه جان انسانها گرامي داشته مي شود با هرگونه جنگ مخالفند پس با توليد سلاح هستهاي از سوي دولتمردان خويش نيز مخالفند اما از تكنولوژي هستهاي براي اهداف اقتصادي و صلحآميز دفاع ميكنند. ما ميدانيم كه اگر ايران مجهز به سلاح اتمي شود، مصر و عربستان سعودي و كويت و امارات نيز بخاطر مسايل تاريخي اعراب و ايران و تجربه وحشت آنها از انقلاب 1979 كه منجر به حمايت از حمله عراق به ايران شد وسوسه ميشوند كه به اين سلاح دست يابند. آنها پول لازم را در اختيار دارند و تكنولوژي هستهاي نيز قابل دستيابي است. در اين صورت ديگر خاورميانه و ما و آيندگانمان همواره در سايه وحشت زندگي خواهيم كرد و امنيت از منطقه و بلكه جهان رخت برميبندد.
در عين حال گفته ميشود كه يك تناقض غير قابل هضم و بزرگنمايي شده، وجود دارد مبني بر اينكه
چرا فقط ايران از سلاح هستهاي ممنوع ميشود و حتي به صرف احتمال اينكه سالها بعد به اين سلاح دست يابد از امروز بايد غنيسازي به منظور اهداف صلح آميز و منطبق با پيمان NPT را نيز متوقف كند؟ اگر قرار است ايران سلاح هستهاي نداشته باشد رقيبان آن هم نبايد داشته باشند. بنابراين صداي سوم ميگويد نه تنها ايران كه تمام خاورميانه بايد خلع سلاح هستهاي شود. در زمانهاي كه بشر بايد با پارادايم حقوق بشر اعتلاي شخصيت و اخلاق خويش را نمايش دهد سلاح هستهاي با اين پارادايم در تضاد است.
اكنون بايد غرب و ايران دست به تجديدنظر و اقدامي جدي در روند كنوني بزنند. در سياست خارجي ايران دو پارامتر بسيار مهم غايب است يكي مذاكره مستقيم با طرف اصلي نزاع (آمريكا) و توسل بيفايده به واسطههايي كه موجب امتياز دادن به چند كشور ميشود و افراد بيشتري را بر سفره خود شريك ميكند در حالي كه با مذاكره مستقيم از ميزان امتيازات اعطا شده و هزينههاي بيهوده كاسته ميشود. دومين پارامتري كه در سياست خارجي ايران غايب است نگاه كارشناسي به واقعيتها و تحولات جهاني است. بنابراين لازم است در نخستين اقدام، تيم ديپلماسي ايران در برنامه هستهاي تغيير كند و جاي خود را به افراد كاردان و مجرب بسپارد. دوم اينكه با طرف اصلي نزاع بر سر ميز مذاكره بنشيند.
يكي از دلايل بدگماني ايرانيان نسبت به فشارهاي آمريكا و غرب در مورد فناوري هستهاي ايران (كه از سوي رسانههاي حكومتي هم به آن دامن زده ميشود) اين است كه پاكستان، هند و مهمتر از همه اسرائيل همين امروز زرادخانه هستهاي دارند. اگر امريكا و اروپا نيز ميخواهند ايران در آينده به سوي سلاح هستهاي نرود بايد تهديدات منطقهاي را عليه آن رفع كنند. به جاي دولتها و سازمانهاي امنيتي بايد جامعه مدني فعال شود و شعار غرب براي دفاع از دموكراسي بايد از طريق بها دادن به جامعه مدني باشد، نه از طريق لشكركشي و تحريم اقتصادي. به جاي نظارت تضمينكننده دولتهاي غربي و فعاليتهاي ايران بايد نهادهاي بينالمللي و همچنين نهادهاي مستقل ايراني و شخصيتهاي مرضيالطرفين متعلق به جامعه مدني اين نقش را ايفا كند.
نيازي به كاري كه غرب ميخواهد با لشگركشي يا هزينههاي اقتصادي سنگيني انجام دهد نيست زيرا اين مردم ايران هستند كه ميتوانند در صورت ضرورت حكومت ايران را با وجود قواي قهريهاش مقهور و كنترل كنند و گروه بنيادگرايان در حكومت ايران بدون لشگركشي و توسط اصلاح طلبان و حتي سنتگرايان از درون منزوي خواهند شد كما اينكه در اوج قدرتيابي آنها اين فرايند آغاز شده است. زيرا مادر مهيار ديگر نميخواهد تا زنده است فرزندان ديگرش را با دست خود كفن كند يا شاهد فقر و بدبختي آنان باشد.