چرا اینهمه شورش؟
هفته نامه آسمان، شماره52 شنبه5مرداد1392ص39
سال هاست هر روز خبری از حادثه، شورش، کودتا، انفجار و ترور، جنگ و خشونت در کشورهای منطقه می شنویم.آخرین آن کودتای چند روز پیش در مصر و اعتراضات گسترده خیابانی است. پاکستان و ایران و عراق و لبنان و سوریه و یمن و تونس و مصر وکشمیر و ….بی قرارند. اینجا منطقه بحران خیز و خبرخیز جهان است چنانکه با یک تعطیلی چند روزه در برخی از این کشور اخبار رسانه های جهان هم فروکش می کند. فقط بازار تولید و فروش اسلحه کمپانی های غربی نیست که در این منطقه رونق دارد بازار خبرجهان هم به یمن حوادث این منطقه داغ است. برای عده ای از مردم که از بدو چشم گشودن به جهان با این خبرها و حادثه ها روبرو بوده اند آنقدر عادی است که شاید پرسشی هم بر نیانگیزد اما واقعا این پرسش وجود دارد گه چرا هرچه بلوا و خشونت و درگیری است در این منطقه است و در جوامع موسوم به توسعه یافته بدین وسعت و شدت مشاهده نمی شود.
1- وفق دیدگاه دورکیمی، در جامعه در حال گذار از وضعیت سنتی به مدرن، وجدان جمعی سست می شود، هنجارهای پیشین از بین رفته یا سست شده و هنجارهای تازه جای آن را نگرفته اند و دوره گذار دوره بحران و تنش است.
2- در دیدگاه پارسونزی مبناي نظم و تشكل خردهنظامها يا نهادها، ارزشهاي اجتماعي هستند. ارزشها محوري هستند كه هر كدام از خردهنظامها با تكيه بر آن و براي تحقق آن عمل ميكنند. مثلاً خردهنظام آموزش و فرهنگ متكي است به ارزش علم و خردهنظام سياست متكي است به ارزش امنيت و نظم اجتماعي. وفاق روي ارزشهاي اجتماعي است كه نهادها را حفظ ميكند و اگر وفاق نباشد پايه آنها سست شده و كل نظام متزلزل ميگردد. براي مثال در جامعه به ميزاني كه ارزش ازدواج تنزل كند نهاد خانواده سست ميشود. بنابراين ارزشهاي اجتماعي و ساختارهاي اجتماعي يا نهادها، رابطه متقابل دارند. ارزشها تكيهگاه ساختارها هستند و ساختارها نيز براي تحقق ارزشها بهوجود آمدهاند. بنابراين اگر ارزشها تغيير كنند ساختارها نيز دستخوش تغيير ميشوند و اگر ساختارها تغيير كنند ارزشها نيز متحول ميشوند. دو عامل عدم تعادل ارزشها با محيط (ساختار) و استعداد جدالآميز بودن جامعه(كه ناشي از كميابي كالا است)، علت وقوع ستيزههاست. منابع ارزش ها یا داخلی هستند یا خارجی. با سست شدن ارزش های داخلی یا منابع داخلی ارزش ها( که خود موضوع بحث مستقلی است و در فصل دوم کتاب روحانیت و قدرت: مثلث مذهب، روحانیت و اخلاق، به نمونه ای از آن پرداخته شده است) ارزش های وارداتی رونق بیشتری می یابند و ذائقه فرهنگی و ذهنی جامعه را عوض می کنند. همین دگردیسی، یکی از عوامل تضاد و تنش و چند پارچگی فرهنگی و کنشی و تغییر و تحول است.
3- در تئوری انباشت تضادها از دارندرف، افراد یا گروه هایی که در سازمان خاصی دارای اقتدار هستند ممکن است در سایر بخش های جامعه فاقد اقتدار باشند. در یک جا دیگران به آنها نیاز دارند و در جایی دیگر آنها به دیگران نیاز دارند و هرکدام در سطحی ذینفع هستند. در صورتی که در جامعه ای شبه گروه های مخالف نتوانند به گروه های ذینفع تغییر شکل دهند و از طریق سازمان های مشخصی خود را نشان دهند و گروه های ذینفع تحت فشار همدیگر قرار نداشته باشند و امکان دستیابی افراد فاقد اقتدار به منصب ها و امتیازات وجود نداشته باشد تضادهای انباشته شده شدت یافته و به خشونت می گرایند.
4- در نظریه ارتباطات و رسانه ها و دوسویه شدن آنها، و با وجود اینترنت و موبایل، جامعه امروزی دیگر مخاطب منفعل و پیامگیر نیست بلکه مخاطبی فعال و خلاق و پیام ساز نیز هست و دوره سلطه سیاسی از طریق رسانه های یکسویه جمعی سپری شده است. سرعت انتقال اخبار و تبادل نظرات، به سرعت، خرد جمعی و تصیم جمعی و واکنش های لازم را شکل می دهد و امکان اقدام ایذایی علیه آن وجود دارد اما مهار و کنترل دائمی آن میسر نیست. چیزی که در تحولات تونس و مصر و انتخابات اخیر ایران به وضوح مشاهده شد.
5- از دیدگاه مارکسی نیز اقتصاد عامل اصلی تغییرات است. با تغیر در نحوه تامین زندگی و شیوه تولید کل روابط اجتماعی و سیاسی و روبناهای حقوقی دگرگون می شود. اقتصاد آشفته در کشورهای مورد مطالعه و پیدایش طبقه متوسط از یکسو و گسنرش فقر و بیکاری و تورم(که بخشی از آن از جوامع سرمایه داری به جهان سوم صادر می شود) و رشد جمعیت حاشیه نشینان از طرف دیگر عامل پیدایش ستیزه هایی است که ممکن است در صورت های مذهبی یا سیاسی جلوه کنند.
6- و مهم تر اینکه به دلایل پیش گفته سطح آگاهی ها، افزایش یافته اند، تغیییرات نگرشی و هنجاری رخ داده، تغییرات جمعیتی و نسلی به وجود آمده، به موجب تکنولوزی سرعت خبرها و حوادث زیاد شده، و جامعه ای مواج ساخته است. در چنین مقام و موقعیتی شهروندان این جوامع دیگر خود را رعیت نمی دانند و شهروند می پندارند و برای خود، شأن و کرامتی قائل شده و در حال تمرین و آزمون و خطا هستند. مفاهیمی چون کرامت انسان، حقوق شهروندی، حقو بشر، حقوق زنان و… عمومی شده اند و دیگر تن به شیوه های گذشته زمامداری نمی دهند در نتیجه، نیروهای سنت گرا و یا حکومت های بسته در برابر نیروهای تحول خواه مقاومت می کنند و درگیری ها را شکل می دهند.
دلایل پیشگفته کامل نیست و نمونه هایی است که نشان می دهد ریشه این حوادث، ایدئولوژیک یا صرفا ایدئولوژیک نیست؛ به همین دلیل در کشورهایی که در حوزه اسلامی قرار نمی گیرند اما بلحاظ جامعه شناختی وضعیتی مشابه این منطقه دارند نیز مشابه همین حوادث در جریان است. نگاهی به برمه و تایلند و… مؤید این نظریه است.
اما نکته مهم و واپسین سخن این است که در دنیای غرب امروز چنان حوادثی را نمی بینیم زیرا آنها طی چند سده چنین حوادثی را در مقیاسی گسترده تر و خشن تر پشت سر نهاده اند و اوج و پایان آن جنگ جهانی اول و دوم بود و پیمان های حقوق بشر دوستانه و حقوق بشری محصول همان دوران و بخاطر ترس از تکرار آن حوادث خوفناک بود. به خاطر وجود این پیمان هاست که حوادث یاد شده در دنیای ما به وسعت و شدت آن در غرب سده های 17تا19 نیست. هرچه گسل های زمینی بزرگتر باشد منطقه، زلزله خیز تر بوده و آبستن زلزله های عظیم تر و ویرانگرتر است. جامعه انسانی نیز چنین است. وجود گسل های فراوان و بزرگ موجب زلزله های اجتماعی و درگیری ها و شورش های پی در پی می شوند. فقط با اتکا به همه نیروهای اجتماعی است که می توان گسل ها را ترمیم و از بهم ریختگی پیشگیری کرد. ساختار دموکراتیک، توزیع صحیح قدرت، سهیم کردن همه گروههای اجتماعی و ذینفع بودنش شان و فضای آزاد برای نقد قدرت از مهم ترین سازوکارهاست.
سخنم را با جمله یک مسلمان شیعه برمه ای در نامه ای که اخیرا برایم نوشته تمام می کنم که گفته بود: درخشش و اشعه امید در ایران پرتو امید برای بشریت است.
a ray of hope for Iran is a ray of hope for humanity