روزنامه شرق 26/4/1384
اري دردو سال گذشته بارها از اولويت حقوق بشر خواهي بر دموكراسي خواهي گفتهام زيرا دموكراسي فقط سطري از حقوق بشر است و حقوق بشر ناظر بر زيست همه جانبه مادي و معنوي مردمان است اما گفتمان سياست غلبه داشت و گوشها به صداي نهفته تودههايي كه دسترسي به بوق و كرناي رسانه اي نداشتند نبود و حاصل آن سوم تير شد.
به همين روي انجمن دفاع از حقوق زندانيان نيز از آغاز با رويكردي عام آغاز به كار كرد و موضوع كار آن اعم از زندانيان عادي و سياسي بود و با بضاعت اندك و ارادهاي استوار اين راه را آغاز كرد. مراجعات بسيار و يافتههاي ما، آموزنده هستند به اين نمونهها بنگريد:
پرده نخست: زني كه 24 سال زندان است
قدیمی ترین زندانی در زندان رشت زني است كه سال ١٣٦٠در حالی كه ٢٢سالش بود به جرم قتل عمد محكوم به اعدام شد. او می گوید:« ١٤سال داشتم كه من را به مردی دادند كه هیچ نمی شناختمش..مرد علیلی كه مجبور بودم دائم مراقبش باشم .قلبش ناراحت بود. نمی توانست راه برود. او زن نگرفته بود. پرستار گرفته بود. ١٠سال با او زندگی كردم تا اینكه آن اتفاق افتاد.
- او را كشتی ؟
- نه
- پس چی شد؟
- نمی دانم من در زندان بودم كه مرد.
- مگر تو به جرم قتل شوهرت گرفتار نشدی ؟
- نه .من به جرم قتل مادر شوهرم محكوم به اعدام شدم، اما من مادر شوهرم را نكشته بودم
- چطور؟
- كار برادر شوهرم بود .روزی كه مادر شوهرم مرد من خانه پدرم بودم .وقتی برگشتم رئیس پاسگاه به من گفت برو دهن مادر شوهرت را ببند. من هم این كار را كردم. نمی دانستم اثر انگشتم می ماند و بعد ازآن علیه من استفاده می كنن.
-برادر شوهرت چرا باید مادرش رو می كشت ؟
-برای اینكه من رو دوست داشت. با مادرش دعوا می كرد و می گفت من می خواستم این دختر رو بگیرم چرا اون رو برای برادرم گرفتین !
-تو هم برادر شوهرت رو دوست داشتی ؟
- (بعد ازلحظاتی سكوت) شوهر من آدم خوبی بود. اون می دونست كه من بی گناهم. به خاطر همین هم بود كه همان شب توی پاسگاه به من رضایت داد. اما برادرها و خواهرهای شوهرم رضایت ندادند. دادگاهی شدم .محكوم شدم به اعدام. دو نفرشان درست زمانی كه درخت اعدام حاضر شده بود رضایت دادند. به خاطر همین حكم اعدام اجرا نشد.
- چرا آزاد نشدی؟
- چون برادر و خواهرهای شوهرم جمعا١٠ نفر بودند. فقط دو نفرشان رضایت دادند. هشت نفرشان شكایت داشتند البته بعد از چند وقت كه مددكاری زندان دنبال كار رضایت گرفتن برای من رفت از سه نفر رضایت گرفتن. چند نفرشان هم فوت شدند الان باید خانواده های آنها رضایت بدهند . دو تا از خواهر شوهرهایم هم هستند كه هنوز رضایت ندادهاند . یكی اش كه هوش و حواسش را از دست داده و می گویند كه رضایتش قبول نمی شود و آن یكی هم كه تهران است. مددكارها می گویند تحت هیچ شرایطی حاضر نیست رضایت دهد.
- آن برادر شوهرت كه گفتی به تو علاقه داشت رضایت داد؟
- نه نداد .خدا هم مقدر كرد كه جنازه اش هفت روز بعد از مرگش روی زمین بماند.
- از كجا می دانی ؟
- به من گفته اند برف كه آمده بود انبارش خراب می شود او هم از حرص مال دنیا سكته می كند ومی میرد. بعد هم چون راه ها بسته بودند بعد از هفت روز جنازه اش را پیدا می كنند.
- گذشته از جلب رضایت از مددكاری شنیدم كه بابت تمام این سال ها یی كه زندانی كشیدی اگرخانواده ات یك وثیقه بیست میلیونی می گذاشتند آزاد بودی ؟
- حالا كه نگذاشتند!
- می دانی چرا؟
- برای اینكه خواهرهایم در روستا زندگی می كنند و خانه هایشان سند ندارد. می ماند برادرم كه او هم تمام این سال ها می ترسیده پایش را جلوی در زندان بگذارد برادرم در این ٢٣سال حتی نیامده ببیند من كجا هستم ؟
- خبرش را داری ؟
- خبرش را دارم . خبر دارم كه همه اموال پدریمان را بالا كشیده و به هیچ كس هیچی نداده و حالا هم همه مال و ثروتش را بین بچه هایش تقسیم كرده. پدرم ١٦ هكتار زمین داشت كه ما بچه ها آبادش می كردیم .
- پس پدرت چی ؟
- پدرم یك سال قبل از اینكه آن اتفاق بیفتد فوت كرده بود. پدرم كدخدای محلمان بود خودش یك تنه گره از كار همه اهل محل باز می كرد. اگر زنده بود حاجی عباس نمی توانست چنین «گلاز » بكند. همان كه مادرش را كشت و انداخت گردن من . خدا خودش می داند در آن دنیا چه بلایی سرش بیاورد.
- توی این سالها شاهد آمد و رفت خیلی ها به زندان بودی از میان آنها بودند كسانی كه دوست تو شده باشند و بعد از آزادی هم به تو سر بزنند؟
- خانواده من كه همخون من هستند یاد من نمی كنند آن وقت از دیگران چه انتظاری می توانم داشته باشم .
حالا اینجا روزهایت چطور می گذرند؟
- زندان است دیگر توقع نداری كه بگویم اینجا خوشم .اینجا برای اینكه آدم ها تنبیه شوند و قدر آزادیشان را بدانند باید به آنها سخت بگذرد.
- اینجا با آدم های جور و اجوری برخورد داشتی این طور نیست ؟
- سرنوشت است دیگر ! هر چیزی كه بر سر آدم ها می آید سرنوشت است. سرنوشتم این بوده كه اینقدر در زندان – بمانم كه بشوم وكیل زندان .همه جای زندان را بشناسم . زندانی ها را بشناسم و آب و غذایشان را تقسیم كنم .
سنگ صبور شان هم می شوید؟
- در زندان باید سنگ صبور باشی
- منظورم این است كه تازه واردها با تو درد دل می كنن؟
همه نه اما خیلی ها می گویند.
- خودت چی ؟
- خودم نه . من خیلی اهل حرف زدن و درد دل كردن نیستم .امروز هم تو اینقدر سماجت به خرج دادی اینقدر حرف زدم .
- مددكارها هم از تو تعریف می كردند. می گفتند ١٦، ١٧ سال است كه دنبال رضایت گرفتن از شاكی های تو هستند و حالا كارت فقط گیر یكی از آنهاست؟
- برای آزادی اول امیدم به خداست و بعد مددكارهای زندان. آنها واقعا خیلی مهربانند و فقط حرف های آنهاست كه به من امیدواری می دهد.توی این سالها آنها بارها از خانواده ام دعوت كرده اند كه بیایند اینجا همینطور از برادرم كه البته او هیچوقت نیامده …
پرده دوم: اواخر فروردينماه 84 وقتي چشمش در گوشه روزنامه به جدولي از نام وكلايي افتاد كه مشاوره حقوقي رايگان براي زندانيان را اعلام ميكرد اين آگهي از سوي انجمن دفاع از حقوق زندانيان منتشر شده بود. خانم . . . را به ياد آورد كه دو سال است شوهرش زنداني است و در اين مدت با داشتن 4 فرزند دختر رنجهاي فراواني را از سرگذرانده است.
به كرمانشاه تلفن زد:
- با يكي از اين وكلاي انجمن دفاع از حقوق زندانيان تماس بگير، ضرر ندارد. شايد واقعاً راهي پيدا شد.
قرعه به نام سيد محمدرضا فقيهي وكيل پايه يك دادگستري يكي از وكلاي مشاور انجمن دفاع از حقوق زندانيان افتاد. زن كه فشار زندگي درماندهاش كرده بود نوميدانه از آن سوي سيم وضعيت پرونده شوهرش را براي وكيل توضيح داد:
- «دو سال قبل دخترم بيماري صعبالعلاجي داشت. پول معالجه او را نداشتيم. شوهرم راننده كاميون بود. مشاهده بيماري دختر و نداشتن پول خيلي بر او سخت ميآمد. در يك سفر بر آن شد كه يك محموله بار را بفروش رساند و با پول آن دختر را معالجه كند. اما پس از آن صاحب مال (شركت صنيع بافت و مؤسسه حمل و نقل مرادي) از او شكايت كردند و شوهرم را به جرم خيانت در امانت به زندان انداختند.»
زن گوشهاي از گرفتاريها و فشارهاي زندگياش را توضيح داد. گريههاي او از آن سوي سيم چنان روح وكيل جوان را آزرده و مشوش ساخت كه با تمام وجود در انديشه نجات اين خانواده دردمند افتاد.
مرد زنداني دو سال محكوميت خويش را گذرانده اما اكنون بايد قيمت مال را به شاكي مسترد كند تا آزاد شود. در حالي كه آهي در بساط نداشت.
فقيهي با جديت تمام شاكيان را شناسائي كرده و به گفتگو با آنها پرداخت. پس از چندبار گفتگو، صاحب بار (مديرعامل شركت صنيع بافت) شكايت خود را پس گرفته و رضايت داد. شاكي بعدي مؤسسه حمل و نقل مرادي بود.
تلفنهاي متعدد براي جلب رضايت شاكيان سرانجام به برگزاري جلسه مشتركي بين آنها انجاميد. موضع دلسوزانه و بيطرفانه وكيل جوان كه همه اين خدمات را بدون هيچ چشمداشتي، به صورت رايگان و صرفاً بنا به وظيفه انساني انجام داده بود و نيز مظلوميت خانواده زنداني در دل شاكيان تأثير خود را بخشيد و آنها رضايت دادند.
متن رضايتنامه تنظيم و توسط آقاي سيدمحمدرضا فضيلت موسوي نماينده تامالاختيار مؤسسه حمل و نقل مرادي و مديرعامل شركت صنيع بافت امضاء شد و به دايره اجراي احكام كيفري دادگستري شهرستان ماهشهر محل حبس زنداني ارسال شد – روز دوشنبه 13/3/84 هنگاميكه فقيهي در پيگيري ماجرا، از مسولين زندان ماهشهر شنيد كه قاضي اجراي احكام دستور آزادي زنداني را صادر كرده است از شادي در پوست نميگنجيد.
پرده سوم:
روز سه شنبه 14 تير بود. پدري از يك شهرستان تماس گرفت. حكايتي تلخ را بازگفت. دخترش در دانشكدهاي دورافتاده از شهر و زادگاه خويش تحصيل ميكرد و دانشجوي ممتاز رشته گياه پزشكي بود پسر جواني كه دانشجوي حسابداري همان دانشكده بود و به ميمنت اينكه پدرش در همانجا سمت استادي داشت و با اتومبيل گرانقيمت آمد و شد ميكرد. جسور مينمود. او دعوت به دوستي از دختر كرد و وعده خواستگاري داد. دختران نيز البته در پي بخت خويشاند و دليلي بر پشت پا زدن به آن ندارند اما اين بخت جويي گاهي دام ميشود. پسر جوان به او ندا داد كه پدر و مادرش تمايل دارند پيش از خواستگاري رسمي اين دختر را ملاقات كنند. تاكسي سرويس را به خوابگاه دخترك فرستادهاند تا او را به منزل داماد آينده ببرد. دخترك خوش خيال رفت اما در خانه بسته اثري از پدر و مادر و خواهر پسرك نبود. شايد هم آن جوان واقعا در انديشه ازدواج بود اما دخترك در موقعيتي دشوار قرار گرفت. با جواني عريان روبرو شد كه براي رهايي از چنگ او ناگزير از فرود آوردن ضربه كارد و فرار از خانه شد. او اكنون ناخواسته قرباني يك هوس شده و در زندان است و شايد محكمه او را براي سالها اسير ديوارهاي زندان كند.
برايند:
اگر برخي زندانيان سياسي بيگناهند بيشك در زندانيان عادي نيز از اين دست قربانياني كه بيگناهند و سالها در زندان ميمانند كم نيستند. با اين تفاو ت كه زندانيان سياسي خود خواستهاند و راهي را با آگاهي از هزينههايش برگزيدهاند و به همين خاطر جامعه انتظار بيقراري از آنها را ندارد اما صدها قرباني از اين نمونههايي كه گفته شد ناخواسته گرفتار شدهاند. باور كنيد اينها نيز بشرند اما مانند زندانيان سياسي، از پوششهاي گستردهرسانهاي و سياسي و حمايت ها و همدرديها برخوردار نيستند و شمع آسا آب ميشوند.
گرچه بسياري از زندانيان سياسي و خانوادههايشان خود نيك آگاهند كه ما هر چه در توان داشتهايم براي ياري شان دريغ نورزيديم و مقامات قوه قضائيه و زندانها شاهد بودهاند كه بيشترين مذاكره وفشار انجمن دفاع از حقوق زندانيان و بيانيههاي آن در ارتباط با زندانيان سياسي، عقيدتي و مطبوعاتي بوده است اما حجم مراجعات زندانيان عادي افزونتر است و آنان به ياري جامعه و نهادهاي مدني نيازمند ترند.
روشنفكران و اصلاحطلبان باور كنند كه فقط سياستمداران بشر نيستند و حتي مجرمان نيز بشرند و نيازمند حمايت از حقوقشان، چه رسد به آنانكه بيگناه زندانياند. گرچه به عقيده نگارنده مجرمان نيز قرباني جامعه و ساختارهاي غلط اقتصادي و اجتماعي و سياسياند.
سلام . خسته نباشید . خیلی وقته می بینمتان پاک و زحمت کش و مهربان . برایتان آرزوی موفقیت می کنم . شما فداکارانه یاور بخشی از بیگناهان جامعه اید . مصاحبه آخرتان را در هما شنیدم . خدا حفظ تان کند . شاداب باشید .
سلام آقاي باقي
من فاضل هستم خبرنگار خبرگزاريهاي ايرنا و فارس. وبلاگ بسيار خوبي داريد و از اين بابت به شما تبريك ميگويم. وقت كرديد سري به وبلاگ من هم بزنيد و پيامي بگذاريد.
موفق باشيد.
وبلاگ نويسان در پي انتخاب تيتري واحد در آخرين روز دولت خاتمي هستند
حمايت معنوي و حرفهاي شما را سخت نيازمنديم و دستان پر مهرتان را به ياري ميفشاريم
http://rahenowiran.persianblog.com/
مقاله خیلی عالی بود
آقاي باقي من به تازگي با سايت شما آشتا شدم و از اين بابت خوشحالم.
به سهم خودم از شما به خاطر فعاليتها و زحماتتان تشكر مي كنم.
مهدوي
سلام
خيلي خوشحالم كه تونستم وبلاگتونو پيدا كنم
اميدوارم همواره سربلند باشيد