مجله نيويورك تايمز 6 آوريل 2003ا
ليزابت روبين
مترجم: م. ميردامادي
اشاره:
مقاله زير به قلم خانم روبين پس از چاپ در 6 صفحه مجله نيويورك تايمز در يك صفحه كامل در كيهان لندن مورخ 7 مه 2003 شماره 953 به قلم دكتر الهي ترجمه و منتشر شد كه داراي فصل بندي و ادبياتي متفاوت و راديكال در مقايسه با ترجمه زير است.
خلاصه اي از آن نيز در روزنامه ياس نو توسط خانم نيلوفر قديري ترجمه و انتشار يافت. پيرامون اين مقاله و بحث انقلاب ميليمتري يك ميزگرد راديويي در راديو فردا با حضور دكتر ميلاني، آقاي آجوداني و عمادالدين باقي برگزار شد كه در بخش مصاحبه ها آمده است. تمام كلمات داخل [ ] توسط مترجم افزوده شده و برخي عبارات به دلايلي كه همه مي دانند حذف شده و به جاي آن […] آمده است. متن انگليسي مقاله در بخش English-OTHER آمده و ترجمه متن مقاله به شرح زير است:
در زمستان 1357, يک روز پس از آنکه انقلاب اسلامي حکومت شاهان را از بين برد, دروازه هاي زندان معروف اوين در شمال تهران گشوده شد و عمادالدين باقي وارد زندان شد تا نگاهي به اطراف آن بيندازد. دور و بر او مردم سوار ماشين, بر روي دوچرخه و موتورسيکلت بناهاي سنگي اين زندان را که بر روي تپه اي قرار داشت, دور مي زدند. به سلول هاي خالي اي سرک مي کشيدند که با داستان هاي خشونت و بدرفتاري در آن بار آمده بودند. باقي, که در آن زمان 17 ساله بود, مي دانست که معلم ديني و سياسي اش آيت الله حسين علي منتظري, همراه با ديگر مخالفان شاه, در اوين زنداني و تحت شکنجه بوده است.
براي باقي اين لحظه اي بسيار هيجان انگيز بود سه روز پيش از اين, وي به همراه گروهي از دوستانش خانة خود را در جنوب ترک کرده بود تا به هزاران نفري که به سمت مقر نيروي هوايي در حرکت بودند بپيوندد. پرسنل نيروي هوايي به دليل آنکه وفاداري خود را به آيت الله خميني نشان داده بودند, در پايگاه خود مورد حملة گارد شاه قرار گرفتند. بيرون از مقر نيروي هوايي مردم سنگر مي کندند و کيسه هاي شني را بر روي هم تلنبار مي کردند باقي و دوستانش کوکتل مولوتف درست مي کردند بعدازظهر بود که موتورسواران آمدند با مقواهايي در دست که بر روي آنان نوشته شده بود: به فرمودة امام در خيابان ها بمانيد و حکومت نظامي را ناديده بگيريد. و آنان تمام شب را در خيابان ماندند.
موجودي سلاح ها و مهمات از پايگاه هوايي به غارت رفت. باقي مردّد و نگران براي اولين بار دست به اسلحه برد سنگين تر از آني بود که انتظار داشت. اما وقتي دوستش براي امتحان گلوله اي شليک کرد, ترديد وي نيز از بين رفت. در طي دو روز بعد, آنان انقلابيون اسلامي مسلح بودند, به پادگان ها يورش مي بردند و به کلانتري ها تيراندازي مي کردند. يکي از انقلابيون پيشين خاطرات آن روزها را اين گونه به ياد مي آورد, “ما خود را چه گوارا هاي اسلامي تصور مي کرديم”. ارتش شاه مقاومت چنداني نکرد و پس از دو روز تسليم شد. دو روز بعد و بالاخره باقي به خانه برگشت, مادرش که تصور مي کرد او کشته شده, بر روي زمين افتاد و گريه سر داد. پدرش به شوخي گفت,”تو برگشتي! چرا شهيد نشدي؟”
گردش و پرسه در زندان اوين نقطه اوج روزهاي پر جنب و جوش انقلاب بود. وقتي باقي را به تازگي در تهران ديدم, آن روزها را اين گونه بخاطر مي آورد,”نماد قدرت شاه در زير قدم هاي مردم بود, با خودم فکر مي کردم با اينجا چکار خواهند کرد, شايد به پارک تبديلش کنند؟”
بعد ار برکناري شاه, باقي نيرو و توان خود را صرف تعليم افکار و احکام اسلامي, و تحقق رؤيايي کرد که وي و بسياري ديگر از افراد مکتبي و انقلابي در سر داشتند: به وجود آوردن اولين جمهوري اسلامي بر روي زمين بر پاية آزادي و عدالت. اما در عوض, اکنون بيش از دو دهه بعد از انقلاب, بعد از گذراندن سه سال محکوميت از جانب روحانيون حاکم به اتهام ارتداد(1) و اقدام عليه امنيت حکومت اسلامي, باقي به تازگي پاي از زندان اوين بيرون گذاشته است.
نزديک به ربع قرن از عمر انقلاب اسلامي مي گذرد. فرزندان انقلاب که اکنون بيست و اندي سال دارند , ناراضي اند و بي صبرانه در انتظار روزي به سر مي برند که روحانيون حاکم به پشت ديوارهاي حوزه هاي علمية خود برگردند و بگذارند که مردم آزادنه نفس بکشند. اکثر ايراني ها چنين چيزي مي خواهند مشکل اينجاست که آنها هنوز نمي دانند که چگونه بايد به اين مهم دست يافت.
ايراني ها تحت حاکميت دور از تصور دو دولت موازي زندگي مي کنند, که در جنگ با يکديگر گره خورده و توسعة سياسي کشور را فلج ساخته اند. يکي از اين دولت هادولتي مردمي است که در 1376 توسط اکثريت قاطع ايراني ها برگزيده شد. رهبري اين دولت در دست رئيس جمهور اصلاح طلب محمد خاتمي و مجلس اصلاح طلب است. اين دولت قدرت واقعي را در دست ندارد. دولت ديگر […], که داراي قدرت مطلقه است, مقام خود را به صورت مادام العمر در اختيار داشته و به رأي و نظر مردم به ديدة تحقير مي نگرد. [و] قوة قضائيه, […] و شوراي نگهبان که بايد تمام داوطلبين انتخاباتي و هرگونه اصلاحيه قانون اساسي را تأييد کند, در يد اختيار خود دارد.
باقي به حلقة “روشنفکران ديني” تعلق دارد, افراد مکتبي که ايده ها و افکار آنها الهام بخش جنبش خام اصلاح طلبي کشور شد و محمد خاتمي, رئيس جمهور معتدل را به قدرت رساند. عليرغم ايذا و اذيت بي رحمانه اي که به دست روحانيون حاکم در طول پنج سال گذشته بر اين اصلاح طلبان تحميل شده, آنها همچنان در پي احياء ايده هاي اصلي انقلاب, پيش از انحراف آن به سمت ديکتاتوري مذهبي, هستند.
برخي از اصلاح طلبان به شکلي ريشه اي از اسلام به عنوان اصل شکل دهنده به زندگي جمعي و عمومي فاصله گرفته اند. آنها به مقاومت مدني آنگونه که گاندي منادي آن بود معتقد هستند و قانون اساسي جديد مي خواهند. ساير اصلاح طلبان مذهبي اند و به لحاظ سياسي معتدل تر. آنان مخالف اين عقيده اند که اسلام سياسي قابل انطباق با دموکراسي نيست. موضع باقي جايي در بين اين دو است.
در فوريه چند روز پس از آزادي باقي از اوين من به خيل ديدار کنندگان وي در آپارتمان مادرزنش پيوستم, همه با گل و شيريني آمده تا به وي خوش آمد بگويند و مشتاقانه حکايت هايي از دوران زندان وي بشنوند. چشم ها و گونه هاي وي از انرژي هيجان آلودي که در اين چند روز به واسطة رهايي از زندان به دست آورده بود, برافروخته و قرمز شده بود. در 41 سالگي موهاي او همچنان سياه و پرپشت است و تنها چند موي سفيد ناشي از فشار زندان در پشت سر او ديده مي شود. رفتار او دوستانه و گرم است و شور و شوقي بي حد وحصر دارد, مي خندد, با چالاکي از جاي برمي خيزد تا به زنگ در پاسخ دهد, و با خشم, اشک و نگراني حکايت گر داستان هاي خود است. او مطمئن است که تنها در تعطيلاتي موقتي به سر مي برد و دير يا زود باز در زندان اوين خواهد بود.
اما عليرغم وجود اين خطر, باقي دل نگران به نظر نمي رسد. وي به عنوان مورخ تاريخ معاصر و نويسندة 19 کتاب (که 6 تاي آن در توقيف است) مي داند که حرکت تاريخ کُند است ـ و اينکه گاهي راه به سوي آزادي, راهي سرراست و مستقيم نيست, حتي راهي است که گاه از پشت ميله هاي زندان مي گذرد. “ما روانة زندان شديم و تمام روزنامه ها بسته شد ـ داوري برخي مي تواند اين باشد که آنچه کرديم همگي شکست خورد, اما از همان آغاز مي پنداشتم که روش رشد دموکراسي ميلي متر به ميلي متر است. آناني که خسته و نااميدند, انتظار رشد کيلومتري را مي کشيدند.”
دموکراتيک شدن به طريق کيلومتري از طريق يکي از اين دو راه ميسر است ـ يا از طريق انقلاب يا از طريق حملة نظامي, مانند آنچه در عراق در حال انجام است. برخي از اعضاي دولت بوش اظهار داشته اند که عراق صرفاً اولين کشور از ميان کشورهاي خاورميانه است که به زودي “تغيير رژيم” را به طريقي تجربه خواهند کرد. سياست گذاران اعلان داشته اند که جنگ در عراق نه تنها فرصت بسيار خوبي براي سرنگوني يک رژيم ديکتاتوري خشن و بي رحم و ريشه کن کردن سلاح هاي کشتارجمعي است بلکه به گفتة يکي از مشاوران وزير دفاع دونالد رامسفلد مجالي است براي “به وجود آوردن بغدادي آزاد که محل ايده آلي است براي آزاديخواهان عرب در همة کشورها”. دولت به نظر مي رسد که نه تنها در پي دولت ـ سازي بلکه در پي منطقه ـ سازي است. ايراني ها عرب نيستند اما يکي از بزرگترين قدرت هاي منطقه اند و مي دانند که در کجاي محور خير و شر بوش قرار گرفته اند, و با نگراني منتظر آنندتا بدانند آيا هدف بعدي خواهند بود يا نه.
بسياري از دانشجويان ايران در حرف هاي خودمانيِ بين خود ابراز اميدواري مي کنند که ايران در فهرست کشورهايي که امريکا قصد برقراريِ دموکراسي در آنان را دارد, کشور بعدي باشد. اما با کند و کاوي بيشتر خود نيز اذعان خواهند کرد که اين خواب و خيالي بيش نيست ـ مسئله اين نيست که ايرانيان تا چه حد از رژيمي که آنها را سرکوب مي کند متنفراند, اگر ببينند که سربازان امريکايي وارد خاک ايران مي شوند, سلاح برخواهند گرفت و از سرزمين و تاريخ خود دفاع خواهند کرد.
ايرانيان از دريچة تاريخ نيات و اهداف کنوني امريکا را قضاوت مي کنند, و از اين رو نسبت به اين اهداف و نيات سوء ظن بسيار دارند. آنهايي که جنگ با عراق را در دهة 1980 تجربه کرده اند و شاهد آن بوده اند که اعضاء خانواده شان به واسطة سلاح هاي شيميايي عراق خفه و خاکستر شدند, به خوبي به ياد دارند که اين امريکا و غرب بود که اين مواد و سلاح هاي شيميايي رابراي عراق فراهم آورد. ايرانيان مسن تر به ياد مي آورند که چگونه امريکا حوادثي که در نهايت به کودتاي 1953 منجر شد را طرح ريزي کرد, کودتايي که بر عليه ترقي خواه ترين رهبر سياسي آنان, يعني نخست وزير وقت محمد مصدق, صورت پذيرفت و سرانجام شاه را به منصب قدرت نشاند.
يکي از همفکرانِِ باقي عليرضا علوي تبار, کسي که در ابتدا اسلام گرايي راديکال بود و به تدريج به فردي طرفدار دموکراسي تبديل شده, نيز اظهار داشت که البته مردم ايران از سقوط رژيم صدام خوشحال خواهند شد, اما در عين حال بر اين نکته نيز تاکيد مي کرد که خلاص شدن از شر صدام, ” به معناي تقويت دمکراسي در عراق نيست”. در عين حال اين معني را نيز در بر نخواهد داشت که دموکراسيِ تحميلي امريکا در عراق الزاماً در خاور ميانه اشاعه پيدا خواهد کرد. به گفتة وي “اگر ما خواهانِ دموکراسي در ايران هستيم اين دموکراسي بايد دموکراسيِ بومي باشد.”
حکايت انقلاب ميليمتريِ باقي, از انقلابي گري اسلام گرايانه به يک دمکراسيِ تعديل شده, دريچه اي را به روي راهي بديل در خاور ميانه مي گشايد, و آن روش و حرکتي است که تاثير و نفوذ خارجي را مي پذيرد اما نمي خواهد که نيروي نظامي ايالات متحده قابلة دموکراسي در اين کشورها باشد. درست همان گونه که انقلاب اسلامي در طول دو دهة آخر قرن بيستم سرمشقي براي اسلام گرايانِ راديکال بوده است, اصلاح طلباني مانند عمادالدين باقي باور دارند که صبوري و شکيباييِ آنها در مبارزه براي اصلاحِ ديني و دموکراسيِ بومي مي تواند به عنوانِ الگويي در منطقه مطرح باشدـ الگويي که در نهايت مي تواند تاثير ماندگارتر و مترقي تر از جنگ غرب بر عليه تروريسم اسلامي, بر جهان اسلام داشته باشد.
داستان زندگيِ باقي و پيوند آن با اسلام به زماني باز مي گردد که وي, در زمان تبعيد پدرش, در کربلا, يکي از مقدس ترين شهرهاي مذهب شيعه, در جنوب عراق به دنيا آمد. پدر بزرگ باقي که از روحانيون شيعه بود کليد داريِ حرم [امام] حسين, نوة پيامبر اسلام, را بر عهده داشت. پدر باقي تاجر و از فعالانِ مذهبي بود, و در آن زمان به حالت تبعيد در کويت و عراق زندگي مي کرد. وقتي باقي به دنيا آمد, پدر وي را به نزد علماي بلندپاية کربلا برد تا براي وي طلب آمرزش کنند و آنها نيز از جمعيتي که در نزد آنها گرد آمده بودند خواستند تا براي آيندة طفل دعا کنند.
زماني که خانواده باقي در 1963 به ايران بازگشتند پدر وي به دست ساواک دستگير شد اما اين امر وي را از ادامه فعاليت هايش دلسرد و منصرف نکرد. پدر باقي از پيروان آيت الله منتظري بود و تحت نظر او کار مي کرد, به ملاقات زندانيان [سياسي] در زندان هاي شاه مي رفت و کمک هاي آيت الله را به خانوادة زندانيان مي رساند. باقي که از صحبت هاي رد و بدل شده بين مخالفان ديني و سياسيِ حکومت در جلسات به شوق آمده بود پاي در جاي پدر گذاشت و راه او را دنبال کرد. در اين ميان [آيت الله] منتظري, به خصوص, تاثيري عميق بر باقي بر جاي گذاشت.
در دوران تحصيل[ در دبيرستان] الهام بخشِ باقي سخنان انقلابي افرادي نظير عباس عبدي و سعيد حجاريان بود که از اين ميان فرد اول رهبري دانشجويان تندرويي را برعهده داشت که از ديوار سفارت امريکا بالا رفتند و بحران 444 روزة گروگان گيري را آغاز کردند, و فرد دوم به تاسيس وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ياري رساند.
در 15 سالگي باقي به همراه دوستانش گروه کوچکي از مبارزان مذهبي را در مسجد گردهم جمع کردند. آنها دانش آموزان راتشويق مي کردند تا بر ميز ها بکوبند و شعارهاي انقلابي سر دهند و مدارس را تعطيل کنند. چندي بعد, روحانيون, دانشجويان, کارگران اعتصابي اسلام گرايان و کمونيست ها يکي از مردمي ترين انقلاب هاي تاريخ را به راه انداختند. در عرض يک سال, شاه رفت و آيت الله خميني از پاريس به آغوش گرم ميليون ها نفري [که انتظار وي را مي کشيدند] بازگشت.
باقي بعد از اتمام دبيرستان, و در پي سنت خانوادگي, رو به تحصيلات ديني آورد, به شهر قديمي و کويريِ قم, جايي که [آيت الله] خميني دولت انقلابي خود را بر پا کرده بود رفت. آيت الله منتظري به عضويت شوراي مخفي انقلاب در آمد. [آيت الله] خميني به [آيت الله] منتظريِ متعادل و غير افراطي علاقة بسياري داشت و وي را براي جانشيني خود در رهبري عالي نظام برگزيد. [باقي] تحت حمايت [آيت الله] منتظري وارد زندگيِ حوزوي شد و [پس از چندي] در انقلاب فرهنگيِ [آيت الله] خميني دست به نوشتنِ کتابچه هاي تاريخي و تبليغي را براي دانش آموزان دبيرستاني و پاسداران جوان انقلاب زد.
در روزهاي اول انقلاب پيروانِ جوانِ [آيت الله] خميني نسبت به مخالفانِ سياسي بي رحم بودند. اما با ادامه جنگ با عراق در دهة 1980, و افزايش اعدام هاي مخالفانِ [آيت الله] خميني, باقي و استادش [آيت الله] منتظري نسبت به مجاز شمردن اين همه خون ريزي در اسلام ابراز ترديد کردند.
[آيت الله] منتظري مرور و بررسيِ پروندة هزاران زنداني سياسي و مراقبت از خانواده هاي آنان را بر عهده هواداران خود گذاشت. اما بلافاصله پس از پايان جنگ با عراق در 1988 [آيت الله] خميني [در نامه اي كه مورد انتقاد آيت الله منتظري بود گفت …] که هر زنداني سياسي را که حاضر به توبه از اعمال ضدانقلابي اش نباشد, به قتل برسانند. هيچکس از شمار[اعدام شدگان] اطلاعي ندارد اما بسياري معتقدند که هزاران نفر به سرعت در زندان ها تيرباران شدند. در همان سال نمايندگان [آيت الله] منتظري در زندان ها از سمت هاي خود خلع شدند.
[پس از اين] باقي به مطالعات خود ادامه داد. کتاب اول او با نام “مطالعه اي پيرامون روحانيت” به حمايت از اسلامي مي پرداخت که نه فقط به روي تفسير و تعبير روحانيت, بلکه به روي فهم فردي از آن گشوده بود. [آيت الله] منتظري نگران واکنش ديگر رهبران مذهبي بود و به طعنه و شوخي به باقي مي گفت “در اين کشور حق نوشتن بر عليه خدا و پيغمبر را داري اما اجازه نداري کتابي بر عليه روحانيت بنويسي”. نگرانيِ [آيت الله] منتظري به جا بود. به محض انتشار, به دستور [آيت الله] خميني کتابِ باقي توقيف شد.
[آيت الله] منتظري خود درگير مبارزه با [آيت الله] خميني به خصوص در مورد اعدام مخالفان سياسي بود. در اواخر دهة 1980 [آيت الله] منتظري که در آستانة رهبري عالي کشور بود, شروع به تحرير نامه هاي انتقادي خطاب به [آيت الله] خميني کرد. در 1989, کوتاه زماني قبل از مرگ [آيت الله] خميني, دست از حمايت [آيت الله] منتظري کشيد و وي را از جانشيني خود خلع کرد.
در قم, باقي از نحوه برخورد با [آيت الله] منتظري برآشفته شده بود, “متوجه شدم که بايد براي دفاع از او کاري بکنم, تنها و بي پناه رها کردن مردي که از حقوق مخالفان دفاع مي کرد درست نبود.”
در 1991کتابي با عنوان واقعيت ها و قضاوت ها به شکلي غيرقانوني و ناشناس در بين روشنفکران مذهبي در قم و تهران پخش شد کتاب شامل نامه هاي خصوصي از طرف [آيت الله] منتظري خطاب به [آيت الله] خميني بود که در آن اعدام ها محکوم شده بود. اين کتاب به ذکر جزئيات رفتارهاي وحشيانه با مخالفان, توصيف بازجويان و روش هاي آنها مي پرداخت. کتاب توقيف شد و [نسخه هاي] آن توسط [دستگاه هاي اطلاعاتي] جمع آوري و نابود شد. هرکس که ارتباطي با توزيع کتاب داشت بازداشت شد. ماموران مي خواستند بدانند که “چه کسي کتاب را نوشته است؟” هر چند هيچکس در اين مورد اقرار و اعترافي نکردع بتدريج اين صحبت بر سر زبان ها افتاد که نويسندة کتاب در واقع خودِ باقي است. [بر اين اساس] بعدها وي ساعتها در دادگاه ويژه تحت بازجويي قرار گرفت, هر چند هيچ گاه بدين امر اذعان نکرد.
پس از آنکه چندين نفر از دوستان وي مورد بازجويي قرار گرفتند, به باقي هشدار داده شد که از قم برود, وي نيز چنين کرد و به تهران آمد, و بدين ترتيب پس از 12 سال از پس ديوارهاي حوزه خارج شد و به دانشگاه تهران وارد شد تا به تحصيلِ جامعه شناسي بپردازد.
دهة 1990 شاهد شکاف در حکومت تاريک و بيگانه ستيز روحانيون بود. يکي از دانشجويان به تازگي در اين مورد مي گفت,”تمام شهر را چادرهاي مشکي ونقاشي هاي ديواري در سوگ شهدا در تسخير خود گرفته بود …. جامعه شناسان نيز دريافته بودند که کشور در افسردگيِ عميقي به سر مي برد”. [پس از آن بود که] رنگ ها از کمدها بيرون آمد و بر روسري خانم ها نشست. [آيت الله] خميني فوت كرده بود, و آيت الله خامنه اي, […] به رهبري عالي [نظام] رسيده بود. علي اکبر هاشمي رفسنجاني تاجر پيشين پسته که به دلال اسلحه تبديل شده بود, با آن چهرة خندان و پسرانه اش به رياست جمهوري برگزيده شد و تعهد کرد تا خوش بيني و تجارت خارجي را وارد اقتصاد کشور کند.
تحت حاکميت رفسنجاني مطبوعات جسورتر و بي باک تر شدند. روزنامه هايي به دست روحانيون و اساتيد دگرانديش که مخالف ايدة حکومت روحانيون بودند منتشر شد و در خود نوشته هايي از انقلابيون پيشين مانند عباس عبدي, رهبر گروگانگيرها؛ اکبر گنجي, روزنامه نگار جستجوگر و افشاگر؛ و باقي را به چاپ رساندند. روزنامه ها به فضاي باز ـ مکاني براي بيان اعتراضات, انتقاداتِ جدي برعليه حرص و طمع باندهاي وابسته به روحانيون, و بحث پيرامون آيندة جمهوري اسلامي ـ براي ايراني ها تبديل شد. سردبيران و ناشران اصلاح طلب خواهان دموکراتيزه شدن کشور بودند.
پس از پايان دو دوره (حد) رياست جمهوري رفسنجاني, اصلاح طلبانِ اسلام گرا از مبارزة انتخاباتي محمد خاتمي, وزير پيشين فرهنگ و ارشاد اسلامي, براي رياست جمهوري حمايت کردند. خاتمي با به دست آوردن 70 درصد آراء رقيب خود, که يک روحاني تماميّت خواه محافظه کار بود را شکست داد. هواداران خاتمي اميدوار بودند که از طرق قانوني و انتخابات دموکراتيک ايده هاي اصلي انقلاب, يعني استقلال, عدالت, آزادي و اسلام را به ثمر برسانند.
با حس وقوع يک امکان جديد, هنر, ادبيات, ضوابط مربوط به لباس و روزنامه ها همگي شکوفا شدند. در عرض يک سال ايرانيان صاحب صدها نشريه ـ روزنامه, مجله, و نشرياتِ تخصصيِ روشنفکري ـ شدند تا از ميان آنان [انچه مورد علاقه شان بود را] انتخاب کنند. آثار متفکران خارجي مانند کارل پوپر و هانا آرنت با آزادي منتشر مي شد. حتي فعالان سکولار ايراني نيز توانستند نظرات خود را بيان دارند.
اما از اينجا بود که دولتِ[…]حملات خود را بر عليه گستاخي هاي اصلاح طلبان آغاز کرد. در پايان 1998, داريوش و پروانه فروهر زوجي که از زمره فعالان دموکراسي بودند, به قتل رسيدند. هزاران نفر در خيابان هاي تهران از پي تابوت هاي آنها و در حاليکه پوسترهاي آنها را در دست داشتند به حرکت درآمدند. اين دونفر از جمله 80 نويسنده, روشنفکر و فعالانِ سياسيِ سکولاري بودند که در دهة 1990 و در وضعيتي اسرارآميز به قتل رسيدند. ايرانيان در اشاره به اين قتل ها آنان را “قتل هاي زنجيره اي” مي نامند.
باقي در طول دهة 90 براي نشريات اصلاح طلب مطالبي مي نوشت اما مقالات او در مورد قتل هاي زنجيره اي وي را در معرض ديد عموم قرار داد ـ و به جوانان منفعت مطبوعات آزاد را نشان داد. از 1999 تا اوائل سال 2000 باقي و اکبر گنجي, روزنامه نگار افشاگر, گزارش هاي جستجوگرايانة متنوعي نوشتند که با جسارت روحانيون برکنار از بازخواست را افشاء مي کردو عناصر قدرتمند در درون وزارت اطلاعات را به قتل متهم مي کرد. خوانندگان اين مقالات را دوست داشتند, وکتاب هاي اين دو در زمرة کتاب هاي پرفروش درآمد.
فشارها از جانب مطبوعات به قدري شديد بود که وزير اطلاعات مجبور به انتشار پوزش نامه اي براي برخي از قتل ها شد و گروهي خودسر در درون نيروها [ي اطلاعاتي] را مسئول اين امر دانست. باقي به من خاطرنشان ساخت که”اين اولين بار در تاريخ ايران بوده است که نيروهاي امنيتي اذعان مي کنند که افرادي در داخل اين نيروهامسئول قتل مخالفان بوده اند.” اما در عين حال باقي نگران آن بود که روشنفکران ديني در حيطة خطرناکي گام نهاده اند. “مي دانستم که از ما انتقام خواهند گرفت.”
در 12 مارس 2000 انتقام گيري شروع شد. در روز روشن و در خيابان هاي تهران مردي مسلح که بر موتور سيکلت پرقدرتي سوار بود به صورت سعيد حجاريان که مشاور ارشد رئيس جمهور بود شليک کرد. باقي باحجاريان رابطه اي ديرينه داشت که تاريخ آن به قبل از انقلاب زماني که علي حجاريان, برادر سعيد, در دبيرستان معلم باقي بود باز مي گشت. شايعاتي وجود داشت که حجاريان منبع اطلاعاتي مقالات گنجي و باقي بود.
دو هفته بعد زماني که باقي از ملاقات حجاريان در بيمارستان بازمي گشت به وسيلة روزنامه نگاراني که وي را احاطه کرده بودند مورد پرسش قرار گرفت که چه کسي پشت اين ترور بوده است. وي در پاسخ اظهار داشت که گروه مسئول اين ترور در درون سپاه پاسداران, وزارت اطلاعات, صدا و سيما و نيروي پليس بوده اند. روز بعد اين اظهارات در روزنامه ها به چاپ رسيد و باقي به دادگاه فراخوانده شد.
روزنامه هاي اصلاح طلب يکي بعد از ديگري بسته شدند. امتياز روزنامه ها لغو شد و سردبيران به دادگاه فراخوانده شده يا به زندان افتادند. همکار باقي, اکبر گنجي, دستگير و به 10 سال زندان محکوم شد. حاصل هجوم مستقيم روحانيون حاکم پاييز مطبوعات نام گرفت.
محاکمات باقي و ديگر طرفداران پيشين انقلاب، کشور را در بهت و حيرت فرو برد. در همان زمان غربي ها، رسوايي را که باقي و گنجي برملا کرده بودند با واترگيت مقايسه کردندـ در جريان واترگيت وُودوارد و برن اشتاين به جاي نيکسون که مي بايد تحت تعقيب قرار مي گرفت, از کار بر کنار و زنداني شدند. باقي از اين قضه برآشفته شد. در اولين روز دادگاه, وزير پيشين اطلاعات, علي فلاحيان که باقي و گنجي وي رامتهم کرده بودند که مغز متفکر قتل هاي زنجيره اي بوده در دادگاه حضور داشت و به باقي لبخند مي زد. باقي اين رويداد را اين گونه به ياد مي آورد:”من به شدت عصباني شده بودم فرياد زدم اين درست نيست. جاي ما بايد عوض شود. او بايد متهم باشد. او بايد محاکمه شود. و من بايد مدعي باشم.” باقي به هفت سال و نيم زندان محکوم شد که در تجديد نظر به سه سال کاهش پيدا کرد.
زندان سياسي مکاني ياس آور و نااميد کننده بود. دو ماه اول زندان را باقي در سلول انفرادي به ابعاد پنج در شش فوت سپري کرد. باقي و ديگر زندانيان سياسي براي زدودن افسردگي و انفعال از خود اوين را به آزمايشگاهي براي جنبش اصلاحات در آوردند. باقي از وکيل خود خواست تا آيين نامة زندان ها را براي او بياورد, و وقتي دريافت که زندانيان مجاز و محق اند که روزنامه و کتاب داشته باشند, مقامات زندان را مجبور کرد تا مطبوعات آزاد را براي آنها تامين کنند. در عين حال متوجه شد که در سهمية قانوني گوشت زندانيان تقلب صورت مي گيرد, لذا زنداني ها را ترغيب کرد تا از پذيرفتن غذا سرباز بزنند. باقي از صميم قلب معتقد بود که “هر چند حرکت اصلاحات در بيرون زندان شکست خورد اما مي توان گفت که در درون زندان موفقيت آميز بود.”
در فوريه سال گذشته به باقي گفته شد که وي در آستانة آزادي است, وکيلش با پيامي از جانب رئيس دادگاه ويژة روحانيت, غلامحسين محسني اژه اي, به نزد باقي رفت. در اين پيام گفته شده بود که باقي مي تواند آزاد شود به شرط آنکه از فلاحيان عذرخواهي کند. “دو برابر مدت حبس در زندان خواهم ماند ولي تن به چنين عمل ننگ آوري نخواهم داد”. بنابر اين اژه اي به رئيس زندان تلفن کرد و از او خواست تا يک سال ديگر باقي را در حبس نگه دارد. سرانجام دو ماه پيش ـ تقريباً نزديک به 24 سال پس از روزي که هيجان زده در فضاي خالي زندان اوين قدم مي زد ـ باقي از گنجي خداحافظي کرد و و از دروازه اوين بيرون آمد.
وقتي من باقي را چند روز پس از آزادي اش از زندان ديدم وي در ميان خانواده اش بود. باقي سه دختر دارد. کوچک ترين دخترش که 14 سال دارد در کنارش نشسته بود. روشن است که خانواده اش بسيار مايلند که وي دست از کارهايش بردارد و در خانه نزد آنها بماند. اما او مي گفت “بعضي وقت ها نمي شود کاري نکرد” دو کتاب نشانم داد و گفت اينها در چند روز آينده چاپ مي شود. يکي از اين کتاب ها نگاهي تجديدنظرطلبانه به رويدادهايي دارد که منجر به انقلاب شد. احتمال دارد که همين کتاب دردسرهاي جديدي براي وي ايجاد کند. تا کنون بخشي از دستگاه تبليغاتي انقلاب هميشه ادعا مي کردند که در زمان شاه دهها هزار نفر کشته شده اند. اما باقي پس از سال ها مصاحبه و گردآوري اطلاعات به اين نتيجه رسيده است که به واقع از زمان تبعيد [آيت الله] خميني در 1964 تا سقوط شاه در 1979 شمار افراد کشته شده به 3000 نفر مي رسد. در کشور حقايق پنهان و فريب کاري هاي عيان, اين ادعاي او مي تواند به عنوان تبليغي براي شاه و پسرش که در تبعيد است, نگريسته شود.
رغبت و ميل باقي به آشکارسازيِ حقيقت احترام نسل بعد را براي وي به ارمغان آورده است. در نوامبر گذشته وقتي تظاهرات دانشجويي در سرتاسر دانشگاه ها به راه افتادبر روي يکي از پلاکاردها اين گونه نوشته شده بود, “افشاگران حقيقت بايد آزاد شوند”, در کنار اين شعار عکس باقي و گنجي ديده مي شد.
اين تظاهرات پس از آني برگزار شد که هاشم آغاجري, استاد تاريخ و قهرمان معلول جنگ, به دنبال سخنراني که در آن از اسلامي که مستقل از روحانيون است دفاع کرده بود, به اعدام محکوم شد. حکم اعدام باعث شد تا فرصتي براي دانشجويان به وجود آيد که خشم خود از رژيم را به نمايش بگذارند, و آنها نيز چنين کردند.
آنها فرياد مي زدند “مرگ بر ديکتاتوري”, “مرگ بر طالبان چه کابل چه تهران!” و نوشته هايي با خود حمل مي کردند که بر روي آن نوشته شده بود […]. و در آخر خاتمي را به باد انتقاد گرفتند ـ مردي که چند سال پيشتر آن گونه مشتاقانه برايش مبارزه کردند ـ و خواستار استعفاي او شدند. آنها از اينکه وي نتوانسته جلوي نقض قانون مطبوعات توسط محافظه کاران را بگيرد, و اينکه هيچ کاري براي دفاع از اصلاح طلباني که وي را به قدرت رسانده بودند انجام نمي دهد, خشمگين بودند.
در نظر بسياري خاتمي ميخائيل گورباچف ايران است, شخصيتي براي دوران گذار به آينده اي واقعي. درست همان گونه که گورباچف نتوانست نهادهاي کمونيسم را برچيند, خاتمي نيز به گفتة آنها کسي نيست که بتواند زنجيرها[يي …] را که با تحميل کشور را به بند کشيده اند, از هم باز کند. دانشجويان ممکن است در دفاع از اصلاح طلبان قديمي تر و محتاط تر مانند باقي, گنجي و آغاجري, يعني سازندگان انقلاب که برخي دانشجويان آنها را “گناه کاران اصلاح شده” مي خوانند, پلاکارد در دست بگيرند و راهپيمايي کنند, اما خود آنها هيچ جايگاه رواني مشخصي براي بيان و اظهار آنچه واضح و آشکار است در اختيار ندارند ـ اينکه دين بايد از دولت مجزا شود, اينکه نمي توان تنها نيمي از دموکراسي را داشت. باقي هر چند مي پذيرد که “بايد بين دين و دولت تفکيکي وجود داشته باشد”, اما در گفتة او يک امّاي بزرگ وجود دارد: “اما در ايران دين بخشي از نحوة تفکر مردم است. بعضي اوقات به نظرم مي رسد که يک نوع الگو و چارچوب ذاتي در ذهن مردم وجود دارد که عمدتاً از مفاهيم ديني ساخته شده است”.
انقلاب ميليمتري باقي به عامل ارادة مردم وابسته است. ” اگر اکثريت مردم مسلمان باشند ـ و تنها اگر آنان دولت اسلامي بخواهند ـ رئيس جمهور کشور بايد کسي باشد که قوانين اسلامي را بشناسد. اين فرد آن گاه مي تواند هم رهبر و هم رئيس جمهور باشد اما بايد هر چهار سال يک بار با آراء مستقيم مردم برگزيده شود”. با اين همه دانشجويان مي دانند که در شرايط کنوني تندروها هرگز اجازة برگزاريِ چنين راي گيري را نمي دهند. و اين دقيقاً جايي است که که دانشجويان مهار ناشده و بدون قيد و بند مي توانند گزينة دگرگوني وتغيير را برگزينند.
رانندگان تاکسي, مغازه داران, دانشجويان, اساتيد دانشگاه همگي در اظهار نظرشان مي گويند که ايران مانند بقية کشورهاي خاورميانه نيست. در کشورهاي عربي دولت ها متحد امريکا هستند و مردم ضد ـ امريکايي, اما در جمهوري اسلامي ايران دولت ممکن است ضد ـ امريکايي باشد اما مردم به امريکا دلبستگي دارند. اين امر تندروها را عصباني مي کند. در ماه نوامبر عباس عبدي, که به دليل رهبري دانشجوياني که از ديوار سفارت امريکا بالا رفتند و بحران 444 روزة گروگان گيري را به وجود آوردند, مشهور است, دستگير شد. اتهام؟ جاسوسي براي بيگانگان. او به انجام نظرسنجي گالوپ که توسط کميسيون مجلس سفارش داده شده بود ياري رسانده بود, و روحانيون حاکم نتايج به دست آمده را دوست نداشتند. نزديک به 75 درصد از افرادي که در اين نظرسنجي شرکت کرده بودند طرفدار برقراري گفتگو با ايالات متحده بودند و 46 درصد اظهار داشته بودند که به نظر آنان سياست امريکا در قبال ايران “تا حدي درست است”.
عليرغم آنکه دانشجويان تا اين حد مشتاق و طالب دموکراسي هستند اما نمي خواهند که ايران مجدداً به سمت يک انقلاب خونين برود.
باقي همچنان به آينده خوشبين است و اين ناشي از شور و شوق انقلابي اوست. او مي داند که تحول سياسي کند و آهسته است, اما مي گويد که در نهايت هيچ کس قادر نيست جلوي ارادة مردم را بگيرد. وقتي از او پرسيدم چرا با گزينة تندروانه مخالف است, ترجيح داد از تاريخ سخن بگويد. “انقلاب ايران در ابتداي کار يکي از مردمي ترين انقلاب ها بود, ما انتظار داشتيم که به اهداف انقلاب دست پيدا کنيم. ما نسل انقلاب بوديم و با احساس عميق نسبت به حمايت از آن بار آمديم, و اين باعث شد تا نتوانيم به آنچه در پيرامون ما اتفاق مي افتاد نگاهي انتقادي داشته باشيم, در تسخيرِ کاربزماي امام خميني بوديم. هيچ گاه انتظار نداشتيم که چنين انقلاب مردمي به چيزي بر عليه خواست مردم تبديل شود. انتظار نداشتيم که همان بي عدالتي در شکلي جديد بازتوليد شود. بعد از اين تجربه ما خواهان انقلابي ديگر نيستيم.