عبدالرحیم مرودشتی سرشار ازاستعداد بود اما مانند هزاران استعدادی که در شوره زار، مجال شکوفایی نیافتند، حیف شد. به امید آنکه روزگاری نهال استعدادهای درخشان در این خاک ریشه بگیرد و بالیده شود./
روزنامه سازندگی، ش۹۹۲سه شنبه۵مرداد۱۴۰۰ ص۲/
خوشا آنکس که پیش از مرگ میرد-
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد
(عطار نیشابوری)
هر مرگی، زنگی است، زنگ هشدار و چون مرگ، بی پایان است، هشدارها نیز بی پایان اما ناپایدار است چون آدمی پند نمی گیرد.
کتابِ زندگیِ هر کدام از ما با خاطراتی که در طول زندگی با دیگران داریم نوشته می شود با بعضی ها، یک کلمه، با بعضی یک سطر، با یک صفحه یا بیشتر و بعضی هم فصل هایی از این کتاب را با ما می نویسند. به تعدادی کلماتی که با کسی خاطره داریم وقتی که از میان می رود گویی بخشی از این کلمات و صفحات زندگیمان را با خودش دفن می کند و به همان اندازه اندوهگین مان می کند. ما اگر بتوانیم آن را تا جایی که ممکن است ثبت کنیم کاری درخور برای این کتاب کرده ایم.
رحیم در در ابتدای انقلاب و تشکیل سپاه، عضو واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران و در ستاد مرکزی در خیابان پاسداران بود. تعریف می کرد که یک روز آقای هاشمی شاهرودی که در آن زمان از مسئولین مجلس اعلای انقلاب اسلامی بود و تصورش را نمی کرد روزی رییس قوه قضایبه ایران شود، آمده بود که سهمیه کمک مالی را بگیرد. وقتی صدهزارتومان( که آن زمان مبلغ زیادی بود) دادند ایشان با دلخوری گفته بود: «همش همین ۱۰۰ هزار تومان؟».
وقتی که واحد نهضت ها تعطیل شد و موسس آن به قم رفت و مستقل از سپاه، واحد نهضت ها راه انداخت که البته دوسال بعد رسما اعلام کرد که فعالیت نظامی ندارد و فقط فعالیت فرهنگی می کند و سلاح ها و امکانات را هم تحویل داد، رحیم هم به قم کوچ کرد هرچند دیگر با واحد نهضت ها همکاری نداشت و همّ و غمّش، درس خواندن بود. از آنانکه در دوران اولیه نهضت ها دوستی اش با او ادامه پیدا کرد، دکتر صادق عبادی بود.
آقا رحیم در زنبیل آباد واقع در بلوار صدوق در یک محله و نزدیکی ما زندگی می کرد. گاهی به منزل ما میآمد که آن زمان محل آمد و شد دوستان اهل فضل و تحقیق بود. گاهی در کتابخانه چرخی می زد و درباره کتابی بحث می کردیم و گاهی با موتور سیکلت گازی اش (پژو غیر دنده ای) می آمد و جلوی خانه ما که مقابلش دشتی باز بود می نشست و گپ گفتی داشتیم. به دلیل اینکه علاقه به فلسفه، نجوم، داشت در درسهای آقای حسنزاده آملی شرکت میکرد. چون قبلا با نهضت های آزادیبخش عرب در تماس بود زبان عربی اش خوب بود ولی برای تقویت تجزیه و ترکیب، کلاسهای خصوصی با استاد وحدت (مدرس ادبیات) در منزل آقای وحدت داشتیم که من، ایشان، مجید صفوی و علی آقای هاشمی شرکت میکردیم.
از همان زمان آقای مرودشتی طلبه ای متفاوت بود. درحالیکه شطرنج و آلات موسیقی حرام بود(که بعداً حکم حرمت آنها هم برداشته شد) و در فضای آن زمان حساسیت زیادی وجود داشت اما او هم شطرنج داشت و هم سه تار و ماهرانه استفاده میکرد هرچند استفاده خلاف و برد و باخت را جایز نمی دانست اما همین که در آن زمان این ها را داشت و استفاده میکرد برای من جالب بود. همسرش فوق العاده سازگار بود و به قول خود آقا رحیم هیچ وقت نسبت به کمبودهای زندگی حتی یک کلمه هم شکایت نکرد.
به خاطر تنگناهای زندگی به تهران رفت. و در سازمان تعزيرات مشغول بكار شد. پس از آن به اتهامی بی اساس، دوسال را در زندان گذراند. وقتی آزاد شد به کلی منزوی شده بود. در طول زندان از میان دوستان تنها کسی که سراغ خانواده را می گرفت همان آقای جعفر زاده بود. بعد از آزادی از زندان، تنگناهای معیشتی سخت تر از گذشته شده بود. از او دعوت کردم برای همکاری در نشریه محله ما و نیز بعضی کارهای پژوهشی. یک روز با دلخوری می گفت در طول زندان و بعد از آزادی هیچکس جز تو حالی از من نپرسیده و از بی وفایی ها رنجیده بود.
نشریه «یاد یاران» را که بعهده گرفتیم، اقای مرودشتی که قلم توانایی داشت دراین نشریه با ما همکاری میکرد. اقای سید نژاد مدیر کل یکی از واحدهای بنیاد شهید بود. در آن زمان دنبال کسی بود که با کامپیوتر آشنایی داشته باشد. یکی از امتیازات رحیم این بود که در آن زمانی که هنوز کسی کامپیوتر را نمی شناخت او کامپیوتر تعمیر می کرد. در آن زمان کسانی که کار نرم افزار و سخت افزار بدانند (خصوصاً اینکه هر دو را مسلط باشند) خیلی کمیاب بود.
وقتی او را معرفی کردم آقای سیدنژاد با تردید در اعتماد به توانایی او میگفت آخر چطور می شود طلبهای چنین توانایی داشته باشد؟ اما وقتی آقا رحیم مشغول شد و چند روزه تمام سیستم شبکه آنجا را سامان داد و اشکالات سخت افزاری را هم برطرف کرد ایشان متحیر مانده بود.
در همان زمان بود که بحث راه اندازی روزنامه جامعه مطرح شد. با آقای شمسالواعظین دو ماهی قبل از راه اندازی روزنامه جامعه هر روز به دفتر روزنامه می رفتیم برای اینکه سردبیر،سازماندهی مقدمات کار را انجام بدهد. آقای مرودشتی را به عنوان دبیر سرویس اندیشه پیشنهاد کردم و گفتم هم فقه و فلسفه میشناسد، هم تبحر در زبان عربی و انگلیسی دارد. نمی دانستم که آقای دکتر مردی ها را که از مجله کیان با او آشنا بود در نظر گرفته است لذا آقای مرودشتی به عنوان معاون سرویس اندیشه انتخاب شد و کارهای درخشانی میکرد و نوشته های خودش هم خوش درخشید. او بعد از توقیف جامعه در روزنامه های اصلاح طلب مشغول بود.
رحیم تسلط کافی به ترجمه عربی و انگلیسی داشت لذا وقتی که موسسه تنظیم و نشر آثار امام دنبال فردی بودند که قادر باشد مجموعه درس های تفسیر عربی آیت الله مصطفی خمینی را ویرایش کند او را معرفی کردم. آنها قبلاً به عربی خوانده های دیگر هم داده بودند اما رضایت شان حاصل نشده بود. آقا رحیم کار را انجام داد و در بعضی موارد پیشنهاد ویرایش های محتوایی هم داشت که با استقبال وعلاقه مندی مواجه شد.
با توقیف مطبوعات، ما روانه زندان شدیم و عرصه شغلی برای اونیز تنگ شده و مدت مدیدی بیکار بود. پس آزادی، با آقای مصطفی ملکیان به منزل مان آمدند و ۲ ساعتی خصوصی درباره مسائل اندیشه ای و فقه و کاستی ها و بایسته ها و شایستگی هایش گفت و گو کردیم. رحیم روابط صمیمانه ای با آقای ملکیان داشت و به این مباحث هم علاقهمند بود.
او برای رفع نیازهای معیشتی با ناشران هم همکاری میکرد از جمله کار ویراستاری کتاب هایی را برای انتشارات کویر انجام میداد. البته خونسردی بیش از حد رحیم باعث می شد که همیشه کار را مطابق احوال خود پیش ببرد نه آنچه که کارفرما انتظار دارد اما در نهایت کار را با کیفیت بالایی تحویل میداد. این کارها معیشت او را تکافو نمی کرد و به ناگزیر به کویت مهاجرت کرد که در آنجا به ترجمه و تدریس کلام جدید به زبان انگلیسی و عربی مشغول شد.
عبدالرحیم مرودشتی سرشار ازاستعداد بود اما مانند هزاران استعدادی که در شوره زار، مجال شکوفایی نیافتند، حیف شد. به امید آنکه روزگاری نهال استعدادهای درخشان در این خاک ریشه بگیرد و بالیده شود.