پنجشنبه شب 21 شهریور 92 برای خانواده ما روزی بود به یاد ماندنی نه فقط از آن رو که مجلس عروسی دخترم مینا و محمدمهدی فرزند حاج احمد آقا و نوه استادمان آیت الله منتظری بود و نه فقط از این رو که وقتی شادی میهمانان به ویژه خانواده های محبوسان عزیز را از گردهم آمدن و باهم بودن، آنهم به بهانه یک جشن و شادی، می دیدم شادی طبیعی ام چندین برابر می شد بلکه به یاد ماندنی بود به دلیل جای خالی بسیاری از عزیزان مان. این وضیعت تناقض آلود که در نهایت شادمانی، همزمان و در همان لحظه غمگین باشید تجربه نادر و دشواری است. در عمق شادی مان اندوهی از نبودن کسانی لانه کرده بود که خاطرات و لحظه های فراوانی از آنها پیوسته در ذهنمان مرور می شد. گرچه خویشان و دوستان و عزیزان و فرهیختگان و علما و حقوقدانان و سیاستمدارانی با گرایش های مختلف در مجلس بودند که نام شان در جریده خاطرات ما ثبت است اما سایه غایبانی بر ما سنگینی می کرد که “غایبان، موضوع این غمنامه اند”.
جای خالی آن پیر سفر کرده که در زمان حکومت پهلوی و در دوره جمهوری اسلامی که خود از بانیانش بود و همواره پناهگاه و حامی زندانیان و خانواده های شان بود. عالم گرانقدر حاج احمد منتظری در مراسم عقد می گفت اگر ایشان زنده بود امروز از این پیوند بسیار خوشحال می شد.
جای خالی بندیان که برابر “قانون مجازات اسلامی”جدیدی که از اردیبهشت ماه ابلاغ شده بود باید همه آزاد می شدند اما فقدان حساسیت بر قانونگرایی مانع تحقق این امر شد و در نتیجه ما سعادت حضورشان را در عروسی از دست دادیم. دکتر میرطاهر موسوی که دوست محلی و روزگار جوانی و دوران تحصیل در دانشگاه بودیم و فرزندانم او را همیشه عمو صدا می کردند گفته بود در عروسی مریم و منیره بودم و دوست داشتم در عروسی مینا هم حضور داشته باشم. او خاطرات کودکی های مینا را مرور می کرد که وقتی ما درس می خواندیم گاهی بازی های کودکانه اش را هم به حضور ما می آورد. تلاش های فراوان برای حضور او بی فایده بود. او که در بیمارستان تحت الحفظ بود تلفنی با عروس و داماد سخن گفت و بعد برایم از شادی و گریه اش در شب عروسی تعریف کرد و بازهم چشمانش تر شد. گرچه زجر دیدگان بسیاری چون برخی بازماندگان مهندس سحابی و هاله سحابی و تعدادی از زندانیان سیاسی قبل از سال1388و نیز جمعی از آزاد شده های رخدادهای سال88 به بعد و آنان که در مرخصی از زندان بودند حضور داشتند و اما جای محبوسان خالی بود:فیض الله عرب سرخی، بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده،محسن میردامادی، عبدالله مومنی، دلیرثانی،عبدالفتاح سلطانی،کیوان صمیمی، عمادبهاور،علیرضا بهشتی، امیر خرم،محققی، عیسی سحر خیز، محسن امین زاده، ابوالفضل قدیانی، بهزاد نبوی،ربانی املشی، سقر،چالاکی، کرواسی، سیامک قادری، کیوان صمیمی، احمد زید آبادی، بهمن احمدی آمویی، حسن اسدی زیدآبادی، مهدی خدایی، حسین رونقی، محمدسیف،برایی، ضیاء نبوی، ابوالفضل عابدینی، مجید دری (که در همان روز عروسی عازم زندان کارون بود و تلفنی گفت با نبوی و عابدینی در زندان همزمان با شما جشن می گیریم)،و دیگرانی که توفیق حضورشان رفیق مان نبود و شاید از قلم افتاده باشند، گرچه حضور همسران و خانواده بسیاری از آنان زینت بخش مجلس بود.
از همسرم که خود همواره بار روانی پدیده زندان را همراه با من و انجمن دفاع از حقوق زندانیان و دیدار با خانواده زندانیان حمل کرده است شنیدم که خانواده های زندانیان برای شادی و شاداب کردن مجلس سنگ تمام گذاشتند. خانم ربانی املشی مادر داماد از قول دختر مهندس موسوی گفت از وقتی پدرش به حصر رفته، این نخستین بار است که در مجلس شادی حضور یافته و خودش هم شادی می کند. جای مهندس موسوی بسیار خالی بود. چهارسال پیش هم در عروسی منیره با آقای علی مقامی قرار بر دعوت آقای کروبی و میرحسین موسوی بود که هنوز محصور نشده بودند اما محدودیت ها غصه عدم حضور آنها را در خاطره زندگی منیره و علی ماندگار کرد. به تازگی حکم جدید 7سال حبس(6 سال+یکسال) برای من صادر شده بود و برخی اعضای خانواده بیم داشتند که حضور آن عزیزان، بهانه ای برای اجرای سریع تر حکم زندان تازه من و عدم حضورم در عروسی شود و مراسم با اختلال مواجه گردد. خود داماد هم در معرض حساسیت هایی قرار داشت و اینهمه دلیل احتیاط کردن شان شد و شاید اگر آن عزیزان دعوت می شدند وقتی چند هفته پس از عروسی منیره و علی حکم من اجرا شد(و خوشبختانه در تجدید نظر حکم شکست و تقلیل یافت) و علی هم بازداشت شد ممکن بود تصور شود واکنش به دعوت آن دو عزیز به عروسی بوده است. از این رو آقای کروبی خطبه عقد انان را در خانه خود جاری کرد. در عروسی مینا اما وقتی سرکار خانم کروبی را که پیش از انقلاب هم سال ها زندانی داشتن را تجربه کرده بود دیدم یاد لحظه ای افتادم که برای دیدارشان و دعوت به عروسی به خانه شان رفتیم و او می گفت دائم در فکر مهندس موسوی و خانم رهنورد دو قناری عشق در قفس است و برای دختران شان که از حضور در کنار پدر و مادر محرومند غصه می خورد. خانم کروبی هم شبیه شیخ آزاده است که در سال های گذشته دلگرمی خانواده مان بود. هر وقت مشکلی پیدا می کردند نزد او می رفتند و او با فروتنی تمام با کسانی که ما هم راضی به استمداد از آنها نبودیم تماس می گرفت تا گرهی را بگشاید و هر وقت ناکام می ماند رنج می برد. 13 سال پیش که رئیس مجلس ششم (دومین مجلس پر افتخار کشور پس از اولین دوره مجلس شورای اسلامی) بود کوشش زیادی کرد که مرا برای عروسی مریم و محمد قوچانی چند روزی از بند بیرون بیاورد. با هر مقامی که دستش می رسید گفتگو می کرد و خودش از نخستین دقایق عروسی به مجلس آمده بود و تلفنی پیگیر بود اما با وجود بی نتیجه ماندن، از پای نمی نشست و اندوهش را فرو می خورد. برخی از معتبران وبزرگانی در آن مجلس حضور داشتند اینک یا رخ در نقاب خاک کشیده اند یا چون علیرضا رجایی در کنج زندانند و حاضران جشن اخیرما خاطره آن روزها را زنده و جای آن غایبان را خالی می کردند. در دقایقی پایانی مجلس عروسی مریم و محمد قوچانی ناگهان مرا از داخل بند با شتاب به بیرون زندان بردند و با همراهی دو دوست وفادار و پیگیر آزادی ام، اصغر حیدری و محمودی به پایان عروسی رسیدم و لحظه ها و صحنه های ناگواری خلق شد که تا سال ها وقتی برایم تداعی می شد اشکم را ناخودآگاه جاری می کرد و هنوز هم بغض گلویم را می فشارد و قادر به دیدن تصاویر عروسی محمد و مریم و اشک های شان در آن روز نیستم. کسانی که این صحنه ها را برای هزاران نفر چون ما خلق کرده اند خاطراتی را ساخته اند که هیچگاه پاک نخواهد شد و در دنیا و عقبی کار خود را خواهد کرد. شیخ آزاده همه این ها را تحمل می کرد و از خانواده های زندانیانی که به او مراجعه می کردند دلجویی می کرد. مینا در دوره کودکی اش به پاس محبت های شیخ و هدیه اش با مشورت و کمک اقای سعید منتظری که خود تازه از 325 روز سلول انفرادی آزاد شده بود برای آقای کروبی عمامه ای تهیه و هدیه کرد و دوست داشت کارت عروسی اش را تقدیم کند و پنجشنبه بیست و یکم شهریور او را در این بزم ببیند اما کروبی و موسوی و رهنورد، این سه جلودار و اهورایی جنبش اصلاح طلبانه و شهروندمدارانه سبز، محبوس و جای شان خالی بود و کارت دعوت شان همیشه برای ما و عروس و دامادها مفتوح است.