*زندان مانند گورستانی است که آنها را در خود دفن کرده و فراموش شده اند. اگر نگاه ما حقوق بشری باشد برای مقابله با تضییع حقوق زندانیان عقیدتی وسیاسی باید از مبارزه برای حقوق مجرمان آغاز کنیم.
* آیبن نامه سازمان زندان ها، نفاق را به شکل قانونی و رسمی ترویج می کند.
* دین برای بهترکردن زندگی انسان ها و در خدمت انسان بودن است نه انسان در خدمت دین.
* یکی از شاخص های رعایت عدالت و حقوق بشر توسط حکومت ها هم طرز رفتار با زندانی است.
متن تنظیم شده سخنرانی در مراسم رونمایی از کتاب «نغمه هایی از پشت دیوار» به قلم آرش رمضانی، در شهر کتاب دانشگاه تهران شنبه27 مرداد1397 منتشرشده در روزنامه سازندگی، ش165یکشنبه18شهریور1397 ص10و11
من معمولا ناگزیرم در هر جلسه ای آگهی ها را تصحیح کنم. عنوان دکتر که در پوستر برای من گذاشته شده اضافی است چون من اجازه ادامه تحصیل در این مقطع را پیدا نکردم. به همین دلیل پوستر نشست را در کانالم بازنشر نکردم که مبادا تصور شود بر این عنوان صحه می گذارم.
تا پیش از این که آقای رمضانی نویسنده کتاب «نغمه هایی از پشت دیوار» را ببینم گمان می گردم چهل-پنچاه بهار از عمرش گذشته باشد و اکنون امیدوارتر شدم به آینده ای که چنین اشخاصی فهیمی در نسل جوانش دارد.
معمولا از سخنرانی در رونمایی ها می گریزم. آقای بهشتی مدیر محترم انتشارات روزنه که کتاب را فرستادند نام آن را که دیدم نظرم عوض شد و هم به احترام دعوت جناب آقای بهشتی و هم اینکه این کتاب موضوعش زندان بود که یکی از دغدغه های اصلی من است، تصمیم گرفتم در این رونمایی شرکت کنم.
عنوان «دیوار» برای زندان خیلی سمبلیک است. خود من هم در سال 79 از داخل زندان مقاله ای نوشتم برای مجله پیام امروز با عنوان «به فاصله یک دیوار». اما پس از مطالعه کتاب انگیزه ام بیشتر شد.غیر از توجه خاصی که به زندان دارم و آن را از شاخص های سنجش وضعیت حقوق بشر می دانم .در سال 82 در نشست افتتاحیه انجمن دفاع از حقوق زندانیان گفتم کافی است هرکدام از ما فقط یک دقیقه در روز به فکر زندانیان باشیم. حتی اگر هیچ کاری نکنیم همین که لحظه ای هم به فکر کسانی باشیم که آنسوی دیوار اند، تحول بزرگی رخ خواهد داد.
کتاب آقای رمضانی از آنهاست که دغدغه زندانی را دارد و به برانگیختن چنین توجهی در جامعه کمک می کند. این کتاب با همه تلخی ها و شیرینی هایش اما لطیف و روان است چون آب و بحث های زمخت حقوقی و جامعه شناختی، فضایش را تحریف می کند پس من هم با داستانی شروع می کنم مانند داستان های فردی و جزییِ کتاب تا اهمیت توجه به زندان را بازگو کنم.
دورترین خاطره ای که از آغاز زندگی در ذهنم نقش بسته است مربوط به دو تا دو نیم سالگی است که در محله «شاه زید» اصفهان در خانه ای می زیستیم که زمین های اطرافش خالی بود. نخستین تصویری که از زندگی در ذهنم دارم تصویر زنی است حدود15-16 ساله که شب هنگام در اتاقی نور چراغ گردسوزی سوسو می زند و صدای زوزه سگان و شغالان در فضا پیچیده و دو کودک خردسال روی زانویش نشسته اند و از ترس به آغوش مادر پناه برده اند. مادر، چهره ای مضطرب دارد و گاه نگاهی پر از مهر و نگران به فرزندانش می اندازد و گاه، نگاهی خیره به پنجره دارد. کودکان هم در نگاه او خیره شده اند.
سال های بعد بود که فهمیدم آن روزها پدرم زندانی بوده است. او پس از کودتای 28 مرداد تحت تعقیب قرار گرفت و از ایران فرار کرد و 8سال بعد به خیال این که آب ها از آسیاب افتاده، برگشت و شناسایی و دستگیر شد.اما من به دلیل حک آن لحظه در ذهنم هر وقت حرفی از زندانی می شد به یاد فرزندان و همسر زندانی و حال و روز آنها می افتادم.
بار دوم اما من حدودا 5ساله بودم. اگر پدرم قبلا به دلیل سیاسی زندانی شده بود این بار به دلیل ورشکستگی گرفتار شد. او فردی سریع الاعتماد بود.بدون حساب و کتاب به افراد نسیه می داد. تئوری خاصی داشت. برخلاف بیت معروف باباطاهر که می گوید«چه خوش بی مهربانی از دوسَر بی» او مهربانی دوطرفه را نوعی معامله می دانست و اهل مهربانی یکطرفه بود. اعتماد سریعش به افراد هم سبب ورشکستگی شد. وقتی سررسید چک هایش شده بود بدهکارانش به تعهدات خود عمل نکردند. درِ خانه آنها می رفت اما او را پاس می دادند. یادم هست شبی بارانی بود. درِ خانه یکی از بدهکاران رفته بود. می گفتند او خانه نیست. تا پاسی از شب دست من خردسال در دستش و در آن اطراف پرسه می زد اما هیچ خبری از آن فرد نشد. این نمونه ای بود از کسانی که قربانی هستند نه مجرم.
علاوه بر این او به خانواده زندانیان سر می زد. من و برادرم با بچه های آنها همبازی می شدیم. پس از انقلاب هم این تجربه ها به گونه ای دیگری ادامه داشت. ما فکر می کردیم با انقلاب 57 دوره زندان تمام می شود اما چنین نشد. در دهه شصت به اشکال گوناگون با این مسئله سروکار داشتیم. خانواده های زندانیان زیادی به دفتر آیت الله منتظری مراجعه و تظلم می کردند و برخی از آنها را می دیدم. برخی را هم مستقیما در جریان مسائل شان قرار می گرفتم. همه آنها هم وابسته به گروه های سیاسی نبودند. برای مثال فردی بود به نام محمد آخوندی معروف و متخلص به محمد منتظر، شاعر اهل بیت که یکبار پدرش به آیت الله منتظری مراجعه کرده بود و خودش هم پس از آزادی نزد آیت الله منتظری آمده بود و داستان های تکان دهنده ای را بازگو می گرد. وقتی برای آقای سعید منتظری هم تعریف می کرد من آنجا بودم. همه اینها در محدوده زندانی های سیاسی بود. یکبار در میانه دهه 60یک زندانی که از دوستان خانوادگی یا هم دانشگاهی آقای دکتر آقاجری بود آزاد شده و به خانه او در ساختمان توحید آمده بود. من هم از قم آمده بودم. اولین بار بود که مسایل صنفی زندانیان توجهم را جلب کرد. او درباره وضعیت خواب و غذا و درمان صحبت می کرد. از اینکه چون دندان او در زندان دچار پوسیدگی شده بود و خمیردندان بیشتری باید مصرف می کرد اما به اندازه نیازش خمیر نداشت، چه مشکلاتی برایش به وجود می آمد و حتی با زندانی های دچار مشکل می شد سخن می گفت. سال 79 که خودم هم اولین بار زندان را تجربه کردم متوجه شدم که زندانیان سیاسی که شاید کمتر از یک درصد را تشکیل می دهند مورد توجه وحساسیت رسانه ها هستند و خبرهای شان کم و بیش منعکس می شود اما زندانیان عادی چه بسا شرایط سخت تر وطاقت فرساتری دارند و احکام ناعادلانه ای برای شان صادر می شود اما دیده نمی شود. زندان مانند گورستانی است که آنها را در خود دفن کرده و فراموش شده اند. اگر نگاه ما حقوق بشری باشد برای مقابله با تضییع حقوق زندانیان عقیدتی و سیاسی باید از مبارزه برای حقوق مجرمان آغاز کنیم. به همین دلیل وقتی از زندان اول آزاد شدم اصرار داشتم انجمنی که تشکیل می دهیم عنوانش عام باشد.«انجمن دفاع از حقوق زندانیان». یعنی فارغ از جرم یا اتهام و عقیده زندانیان از حقوق آنها دفاع کنیم. توجه و تلقین ویژه ایت الله منتظری به موضوع زندانیان و سفارشاتی که به من داشتند (چون ایشان با همه وجود شرایط زندانی و خانواده اش را درک کرده بود) هم عامل مؤثر دیگری بود.
و اینسان زندگی به من آموخت که زندان، جایگاه انسان های فراموش شده است. آنها که تجربه اش نکرده اند درکی از آن ندارند و انها که تجربه اش کرده اند بجز مجرمین به عادت، حتی نمی خواهند پشت سرشان را نگاه کنند و آن روزها را به یاد آورند. اما یکی از نشانه های جریان داشتن نوعدوستی این است که به یاد زندانیان باشیم و انها را تنها نگذاریم. یکی از شاخص های رعایت عدالت و حقوق بشر توسط حکومت ها هم طرز رفتار با زندانی است. بیشتر کتاب ها زندان و زندانی را نوعا از بیرون دیده اند نه از درون.
در نگاه از درون هم از زاویه دید سه گروه می توان نگریست. زندانی- زندانبان- درمانگر. سومی از دو ضلع این مثلت مهم تر است اما ان را در عمل به حاشیه می رانند و مقدرات در دست زندانبان است و بعد زندانی.
کتاب «تاثیر زندان بر زندانی» از عباس عبدی و چهارتن دیگر، کتابی است با نگاه از بیرون. نگارش این کتاب مربوط به پیش از تجربه زندانی شدن او است. کتاب «دنیای بسته» به قلم خودم، کتابی است با نگاه از درون و می خواهد روابط زندانیان با همدیگر، زندانی با زندانبان و زندانی با محیط فیزیکی زندان و غیره را بشناسد. و اما کار اقای رمضانی تلاشی است برای کمک به فهم اهمیت آن ضلع اصلی ولی مغفول.
البته گاهی به حوزه های مشترک زندانبانی و درمانگری هم وارد می شود مثلا انجا که می گوید: «یک زندانی به نام لاهوتی استاد دوتار بود، سواد نداشت، هیچکدام از فرایض دینی اش را هم نمی دانست. حتی نماز خواندن بلد نبود. برای عروسی دخترش باید به مرخصی می رفت و روال این بود که باید روانشناس بند و رئیس بند، حسن رفتارش را تایید می کردند و روحانی بند هم پایبندی اش به شرعیات را تایید می کرد ولی روحانی بند به هیچ وجه حاضر نبود به او نمره بدهد»(ص24). چندسال پیش یادداشتی نوشتم در نقد ایین نامه سازمان زندان ها که منتشر نشد. یکی از نکاتش این بود که این آیبن نامه نفاق را به شکل قانونی و رسمی ترویج می کند. مقرراتی که وضع می کنند تا به شرط حفظ قرآن و شرکت در نماز جماعت و مراسم مذهبی به زندانی مرخصی یا امتیازات دیگر داده شود چنین کارکردی دارد. البته در کشورهای دیگر هم این فرصت ها وجود دارند ولی کیفیت آن متفاوت است و هدف فقط بازپروری مجرم است. در امریکا به روحانیون مسلمان اجازه می دهند برای تعلیم و تربیت زندانیان به زندان بروند. یک دلیل اینکه تعداد زیادی از سیاهپوستان زندانی، مسلمان شده اند همین است چون در آنجا برای سازمان زندان ها مهم این است که نرح تکرار جرم و بازگشت به زندان، پایین بیاید و تجربه نشان داده انها که مسلمان شده اند کمتر به زندان برگشته اند اما اگر مشاور و رئیس بند گواهی کنند که فردی درمان شده و حسن اخلاق و رفتار دارد آیا می شود بخاطر اینکه اهل شرعیات نیست او را از حق مرخصی آنهم برای شرکت در عروسی دخترش محروم کرد؟
داستانی که کتاب در همان ص24 ذکر می کند به وفور در زندان رخ می دهد و نمونه ای است از تقابل شرع با انسانیت در رویکرد ابزارسازی از شرع یا شرع ابزاری. دین برای بهترکردن زندگی انسان ها و در خدمت انسان بودن است نه انسان در خدمت دین.
بعضی داستان های کتاب؛ داستان زندان و زندانی نیست، داستان جامعه است مانند داستان مهرورزی(در ص49) که درباره تئوری قدرت بطور کلی است و نشان می دهد که چرا و چگونه یک آدم که شخصا فرد سالمی است آدم های سالم دیگر را تحمل نمی کند و می راند و برای شان پرونده سازی می کند تا قدرت انحصاری خودش را حفظ کند(ص57).
در کتاب، داستان انتخاب های دشوار که در زندگی روزمره گاهی رخ می دهد برای زندانبان و درمانگر هم روی می دهد آمده است. در داستان دروغگویی روی مبل(ص131) ما فقط مشکلات زندانی و تلاش برای نجات او را می بینیم اما انگار داستان موسی و خضر تکرار شده که خضر با مشت کسی را کشت ولی موسی که طرف دیگر داستان را نمی دانست برخلاف تعهدش به خضر اعتراض کرد(کهف/65-82). داستان دروغگویی روی مبل این است که یک زندانی درمان شده و حسن اخلاق و رفتار دارد و طبق مقررات زندان باید به او مرخصی بدهند اما ناگهان روانشناس مشاور و رئیس بند مطلع می شوند دلیل انگیزه قوی این شحص به ترک اعتیاد و درمان شدن و انسانی خوب گردیدن این است که بتواند از زندان برود بیرون و همسرش را که طلاق گرفته و زن دیگری شده است به قتل برساند و حالا اینها باید گواهی خود را پس بگیرند. واقعا در چنین مواقعی شما اگر جای زندانبان و درمانگر باشید چه می کنید؟ تضاد جانفرسایی است.
داستان های کتاب، رئال است. هم بخاطر اینکه واقعا رخ داده اند هم اینکه با دنیای واقعی خیلی همخوانی دارد. بطور عینی و میدانی مقوله کارآمدی زندان و جنبه های تخریبی اش و مسئله تکرار جرم و بدآموزی زندان را کاویده است اما نه به نحو کلی و نظری و انتزاعی بلکه به نحو مصداقی، جزیی و استقرایی. این کار ارزش نظریه ها را هم بالا می برد.
نقش خانواده ها را در یادگیری جرم یا مهار کردنش، نقش انتخاب های نادرست خصوصا در هنگام ناکامی انسان مانند ناکامی های عشقی را در قالب داستان های واقعی نشان می دهد.
کتاب؛ پرده ازسیمای زشت زندگی بر می دارد. بعضی داستان هایش مانند داستان آن زاغه نشین که خودش بارها مورد تجاوز و تن فروشی قرار گرفته و دو خواهرش را هم برای زندانیان صیغه می کرد که به اتاق ملاقات شرعی بروند روح آدمی را می خراشد و زخمی می کند اما در عین حال زیبایی های زندگی را هم به خوبی نشان می دهد.
در پایان خوب است ایشان به این سوال پاسخ دهد که واقعا «زندان» و «درمان» چقدر جواب داده و نتیجه بخش بوده. خودش می گوید چرخه معیوبی هست که هم زندانی را درمان می کند هم دوباره زندانی و مجرم را بازتولید می کند و در این چرخه برای عده ای مانند مشاوران روانشناسی، شغل و نان و آبی فراهم می شود.
*نغمه هایی از پشت دیوار، آرش رمضانی، تهران، روزنه، 1397
* دکتر محمدرضا سرگلزایی که مقدمه ای کوتاه بر کتاب دارد نیز سخنران دیگر نشست بود.