بخش پنجم گفت و گوی«پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا»، شنبه27بهمن1397 با عنوان:
پشت پرده انتشار مصاحبه با داریوش فروهر در روزنامه خرداد
این گفتگوی تفصیلی خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران( ایرنا) در چند شماره پیوسته در خروجی ایرنا قرار گرفته است.
http://www.irna.ir/fa/News/83211159
تهران-ایرنا- عمادالدین باقی در بخش پنجم گفت و گوی خود با «پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا» می گوید پس از قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری با انتشار گفت و گویی منتشر نشده از فروهر باعث تردید فکری در قاتلین شدیم.
ایرنا: چطور شد که همکاری تان با مطبوعات وسعت گرفت؟
باقی: بعد از آن همکاری های دهه60 با اطلاعات و کیهان، من کارهای مطبوعاتی پراکنده ای می کردم ولی از روزنامه جامعه به بعد متمرکزشد. نشریه یاد یاران بنیاد شهید و ویژه نامه های ‘حضور’ را می توان از آن کارهای پراکنده ذکر کرد. دو شماره ویژه نامه حضور در دوسال متوالی در آوردم که یکی شان 150هزار نسخه چاپ شد. البته بعضی مطالب را مؤسسه در آن گنجاند و مسئولیتش با خودشان بود. اولی در دهه فجرسال75 بود و دومی قبل از انتخابات دوم خرداد76 تولید و در هفته دوم خرداد منتشرشد. اولین آشنایی ام با آقای قوچانی هم در همین ویژه نامه بود. ایشان دانشجو بود. با آقای مهدی غنی در دانشگاه هنر یک نشریه در می آوردند. به واسطه غنی مقاله ای داد که فکر می کنم عنوانش این بود:’امپریالیسم ستیری امام خمینی: کنش، واکنش، راهبرد’ اما آقای انصاری تغییر داد به:’امام خمینی در جهان معاصر’. در مؤسسه نشر آثار امام از مقاله خوششان آمد اما فکر کردند نویسنده آن یک آدم مسن و چپ موافق انقلاب است لذا ترسیدند و اسم نویسنده را حذف کردند. ادبیاتش طوری بود که آقای حمیدانصاری گفت به نظر می آید او مارکسیست باشد…گفتم آقا ایشان جوانی 20-21 ساله و مسلمان است. باورشان نمی شد این نوشته از یک جوان در این سن و سال باشد. آن وقت هنوز روزنامه های اصلاح طلب منتشر نشده بودند و ایشان را کسی نمی شناخت. البته بعدا که روزنامه جامعه در آمد قوچانی به آنجا می آمد و خودش هم مجله ای منتشر می کرد و من با ایشان همکاری می کردم.
ایرنا: همکاری تان با روزنامه جامعه چطوری شروع شد؟
باقی: دفتر یاد یاران نزدیک دفتر مجله «کیان» در میدان7 تیر بود. برای همین مراودت مان بیش از گذشته شد. آقای «ماشاءالله شمس الواعظین» در نشریه یاد یاران با اسم مستعار«مقداد شمس» مقاله می داد.
ایرنا: در کیان هم مقاله می نوشتید؟
باقی: خیر از من فقط دو مقاله کوتاه در کیان چاپ شده است. گاهی در جلسات کیان شرکت می کردم. یکبار قرار بود درباره ممنوع الخروج شدن دکتر عبدالکریم سروش واکنش نشان دهیم که بحث ها و اختلاف نظرهایی به وجود آمد. در ماجرای انتخابات 76 ارتباط دوستان در کیان بیشتر شد. یکی دیگر از جلسات هم که خودمان می گفتیم اصحاب چهارشنبه، جلسه ماهانه ای بود که خارج از کیان و در یک رستوران تشکیل می شد. از چند ماه قبل از انتخابات هفتم ریاست جمهوری جلسات پیوسته ای را در دفتر کیان برگزار می کردیم. این جلسات عمدتا درباره تمهیدات، برنامه، انتخاب شعار و نحوه به صحنه آمدن آقای خاتمی در انتخابات بود. در همین ایام بحث انتشار روزنامه «جامعه» پیش آمد. دکتر سروش آقای جلایی پور را به شمس معرفی کرده بود. جلایی پور از انگلیس برگشته بود و مجوز جامعه را گرفته بود.
ایرنا: چگونه وارد حوزه «روشنفکری دینی» شدید؟
باقی: البته تاکنون چند مطلب درباره تفاوت پژوهشگری دینی و روشنفکری دینی نوشته ام تا توضیح دهم چرا امروز خود را روشنفکر دینی نمی دانم ولی آن زمان بالاخره تحصیلات حوزوی ام ایجاب می کرد تا دغدغه دینی هم داشته باشم. آشنایی با کتاب های آقای مرتضی مطهری از دلایل جذب شدن من به حوزه بود اما ورود من به عرصه روشنفکری دینی از دهه 70 آغاز شد و اصولا جریان نسل جدید روشنفکری دینی از اواخر دهه60 و اوایل دهه70 شروع شد. خود این جریان هم از دهه70 به بعد به وجود آمد.
ایرنا: چطور؟
باقی: ببینید از منظر جامعه شناسی معرفت اندیشه ها در خلا به وجود نمی آیند. ذهن بازتابی از عین است و در تعامل با واقعیت ها و حوادث است که اندیشه ها پدید می آیند یا می میرند. با پیروزی انقلاب اسلامی، در واقع دین پیروز شده بود و اقتدار و اعتباری بهم رسانیده بود که هیچ موضوعیتی برای روشنفکری دینی ایجاد نمی کرد. دکتر سروش هم که در سال65 مقاله قبض و بسط تئوریک شریعت را در کیهان فرهنگی نوشت و واکنش های زیادی را برانگیخت در واقع وارد حوزه نقد اسلام سیاسی نشده بود و فقط یک بحث کلامی را مطرح کرد که اتفاقا پیشینه درازی در سنت فکری ما و در اصول فقه داشت اما ادبیاتش جدید بود. حتی در دهه70 هم سروش از حکومت دموکراتیک دینی سخن می گفت. معنایش این است که روشنفکری دینی از وقتی به عنوان یک جریان مشخص و متمایز از حکومت دینی و منتقد مطرح شد که نقدهایش از حکومت دینی و اسلام سیاسی و ولایت فقیه و فقه توجیه کننده آن شروع شد که این هم به شکل ملایمی از اواسط دهه70 و بطور جدی از اواخر دهه70 بود چون دوم خرداد 76 و پیروزی اصلاحات طلبی، دوباره گفتمان انقلاب 57 را احیا کرد و امیدهایی را به اصلاحات در درون سیستم دینی به وجود آورد اما اواخر دوره اول خاتمی امیدها به تدریج به یاس بدل شد طوری که اصلا نسبت به حضور دوباره خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری اختلاف نظرهای زیادی به وجود آمد.
حالا دوباره به عقب بر می گردم. در دهه 60 هنوز من و امثال من چندان دچار معضل و بن بست فکری نشده بودیم تا روشنفکری دینی برایمان جذاب باشد. اتفاقاتی که منجر به شکل گیری و تجلی بیشتر روشنفکری دینی در دوره جدید شد از سال های انتهایی دهه 60 و اوایل دهه 70 رقم خورد.
ایرنا: چه اتفاقاتی بودند؟ آیا فقط به جریان روشنفکری دینی مربوط می شدند؟
باقی: پس از آن دوره حقانیت و پیروزی ناشی از انقلاب، به تدریج مشکلات، چالش ها و بن بست ها شروع شد و بر اثر آن نسل جدید روشنفکری دینی هم پیدا شد. جرقه های آن، مسئله طولانی شدن جنگ و خصوصا نحوه خاتمه یافتن جنگ و بعد از آن عزل آیت الله منتظری بود. هر چند هر دو رخدادهایی سیاسی بودند اما شوک های ایدئولوژیک وارد کردند و پندارهای ایدئولوژیک ما ترک خورد. این که جنگ با آنهمه آثار ویرانگر انسانی و اقتصادی اش بدون توجیه منطقی ادامه پیدا کند و یک مرتبه این طور ناگهانی متوقف شود من و بسیاری دیگر را دچار تنش های فکری می کرد.
ادامه جنگ هیچ توجیهی نداشت. سال 65 که به عنوان روحانی به فاو رفته بودم در مباحثی که برای رزمندگان داشتم بیشتر درباره ارزش شهادت صحبت می کردم و درباره ادامه دادن جنگ گاهی تشکیک می کردم. بحث های من بیشتر درباره ارزش دفاع از خاک و فضیلت شهادت بود. نسبت به جنگ و ادامه دادنش هیچ موضع حمایتی نداشتم.
یکی از رزمندگان سالها بعد مرا دید و گفت: وقتی پای سخنرانی های شما در جبهه می نشستم می گفتم این کله اش بوی قرمه سبزی می دهد. وقتی می دیدیم جنگ ادامه پیدا کرد و از طرفی آقای منتظری هم از سال 65 ادامه آن را عقلا و شرعا نادرست می دانست باورهایم دستخوش چالشی عمیق شد. البته آقای منتظری به طور خصوصی چنین چیزی را بیان می کرد. در نامه هایی که به امام در این باره می نوشت چنین موضعی مطرح شده بود. اما به شکل عمومی اظهار نمی کردند.
علاوه بر تلفات زیاد سال های آخر جنگ که نمی شد آن را به هیچ روشی موجه کرد، شعارهایی از قبیل ‘ما تا آخرین نفس و آخرین نفر می جنگیم’ و به مدت کوتاهی بعد از آن، پذیرش قطعنامه، ما را دچار تعارض کرد. برکناری آقای منتظری هم شوک دوم بود. این که چه طور شخصیتی که تا دیروز آن طور تقدیس می شد یک دفعه مورد حمله و تهمت و دروغ قرار گرفت باورهای ما را دچار تردید بیشتری کرد.آن شیفتگی که ما به امام داشتیم و آن کاریزمایی که ایشان برای ما داشت با این تناقضات ما را به هم ریخت. شاید اگر از نظر عاطفی شیفته امام نبودیم تحولات سالهای 65 تا 68 ما را چنین دچار تنافض فکری و سیاسی نمی کرد.بین سال 67 تا 72 بسیاری از باورهای جزمی من به کل فرو ریخت. بحث ایدئولوژی در کتاب ‘تولد یک انقلاب’ بازتاب یک تجربه زیسته است.
این مقطع، زمان اوجگیری بحث های روشنفکری دینی بود اما در این دوره من در یک کمای فکری و عقیدتی بودم. دچار یک احساس تنهایی عمیق. در چنین شرایطی چیزی نمی نوشتم. همه چیز برایم زیر سوال بود. البته دکتر سروش که شاخص روشنفکران بود هم چنین بود ولی او در واقع پرسش هایش را بیرون می ریخت و تئوریره می کرد. درباره مسایلی که مطرح می کرد خودش به جمع بندی نهایی نرسیده بود. در جلسات کیان مسئله ای را به میان می انداخت و رویش بحث و چکش کاری می کردند و بعد تحریر می کرد. در این زمان هرکس که گمنام هم بود وقتی وارد این مباحث می شد مورد توجه قرار می گرفت ولی من غیر از اینکه در بحران بودم فکر می کردم وقتی خودم به جایی نرسیده ام چرا آشوب های درونی ام را به دیگران منتقل کنم. دوران پر درد و رنجی از نظر روحی بود. با وجود اینکه چندین سال بود در رشته های دیگر قلم زده بودم اما سکوت و گمنامی در این حوزه را بهتر می دانستم. این زمان دوره ویران شدگی ام بود. بعد از آن به تدریج باورهای خودم را از نو و در مضمون متفاوتی ساختم.
ایرنا: درباره همکاری تان با مطبوعات می فرمودید؟
باقی: قبل از انتخابات 76 در همان جلسات کیان تصمیم گرفته شد که برخی دوستان تقاضای مجوز نشریه کنند. بحث این بود که افرادی که روی آنها حساسیتی وجود ندارد چنین کاری را انجام دهند.
سر یک سری اسامی بحث شد. مثلا گفته شد به باقی اجازه درآوردن نشریه نمی دهند. چون من قبلا مجوز انتشاراتی به نام«تفکر» را داشتم که وزارت اطلاعات نامه ای به وزارت ارشاد نوشته بود که باقی فاقد صلاحیت است و مجوز انتشارات باطل شد. مرحوم آقای حدیثی در وزارت ارشاد نامه دوخطی وزارت اطلاعات را درباره عدم صلاحیت من و لزوم ابطال پروانه نشر به من نشان داد. آقای احمدمسجدجامعی که آن موقع معاون وزیر ارشاد بود به من گفت چون وزارت اطلاعات نامه داده ما هیچ کاری نمی توانیم بکنیم و تنها کمکی که می توانیم داشته باشیم این است که مجوز موردی به شما بدهیم. خوشبختانه همان زمان دکترسروش توانستند مجوز انتشارات صراط را بگیرند.
به هر حال در آن جلسه که قرار شد افرادی اقدام به گرفتن مجوز نشریه کنند، مشخص بود به من مجوز نمی دهند اما مثلا آقای سعیدحجاریان به دلیل جایگاه و اعتباری که داشت می توانست مجوز نشریه بگیرد. سال های بعد بود که ایشان مورد حساسیت های شدید قرار گرفت. خلاصه نام چند نفری که می توانند مجوز بگیرند مطرح و سر آنها توافق صورت گرفت. چون کسی تصور نمی کرد بعدها دوم خرداد رخ دهد و حتی در جریان فعالیت های انتخاباتی هم فکر می کردیم همین که خاتمی4-5 میلیون رأی بیاورد ما می توانیم به عنوان یک جریانی با این پشتوانه اندازه گیری شده رسمی در عرصه سیاسی فعالیت کنیم لذا در این جلسات روی دو چیز بحث شد. یکی راه اندازی تشکل ها و احزاب با گفتمان جدید مدنی و آزادیخواهی و دوم راه اندازی یک جریان مطبوعاتی. اما کار، به بعد از دوم خرداد کشید. آقای حمیدرضا جلایی پور که مجوز نشریه جامعه را گرفت از طریق آقای عبدالکریم سروش به آقای شمس وصل شده بود.
دو سه ماه قبل از انتشار جامعه هر روز با شمس به دفتر جامعه در میدان جوانان تهران می رفتیم تا کارهای مقدماتی روزنامه را انجام دهیم. کارهایی نظیر چینش تحریریه و امور فنی و مصاحبه شمس با افرادی که دعوت به کار می شدند. آخر شب که کار تمام می شد چون با آقای شمس هم مسیر بودیم او را به منزل می رساندم و در طول راه هم درباره کار جامعه صحبت می کردیم. اقای شمس یک تئوری برای خودش داشت. تئوری انباشت کرِدیت. برای مثال با توجه به اینکه من از دهه60 مقالاتی می نوشتم و چند کتاب داشتم که دوتایش در درون نیروهای انقلاب پرسروصدا شده بود و کتاب درسی تاریخ دبیرستان را هم از پیش از دوم خرداد نوشته بودیم، شمس می گفت ما از کردیت تو و امثال تو استفاده می کنیم و بعد روزنامه هم به شما کردیت می دهد. درست می گفت. بالاخره این روزنامه منتشر شد. اما به محض انتشار مشکلات بزرگی پیش آمد.
ایرنا: چه مشکلاتی؟ داخلی یا بیرونی؟
باقی: بر اثر اختلافاتی در تیم کیان به وجود آمده بود، در بین دوستانی که ملقب به روشنفکران دینی بودند دوگانگی شدیدی بر سر کار در جامعه پیش آمد. اکثریت یک طرف بود و شمس و دکترسروش و محسن سازگارا در سویی دیگر. اکثریت که شامل آقایان رضاتهرانی، سعیدحجاریان، علیرضاعلوی تبار، محسن کدیور، اکبر گنجی و دیگران بود روزنامه جامعه را بایکوت کردند و با آن نه مصاحبه می کردند نه مقاله و یادداشت می دادند. من جزو هیچ کدام از این دو دسته نبودم ولی چون با روزنامه جامعه همکاری می کردم مورد انتقاد برخی دوستان قرار داشتم.
ایرنا: چه حساسیتی روی کار در جامعه وجود داشت؟
باقی: آقای سروش پیشنهاد تشکیل حزب «روشنفکران دینی» را داده بود. آقای سازگارا بیشتر سروش را و این ایده را نمایندگی و پیگیری می کرد. آن زمان این گروه از روشنفکران مذهبی که اکثریت را تشکیل می دادند نسبت به نهضت آزادی موضع منفی شدیدی داشتند. تحلیل شان این بود که ایده حزب روشنفکران دینی و روزنامه جامعه پروژه نهضت آزادی است که دارد از زبان سروش و سازگارا مطرح می شود. می گفتند نهضتی ها دارند پوششی کار می کنند. علاوه بر این ایراد داشتند که روشنفکری نمی تواند حزب باشد. من سعی می کردم بین دوستان میانجیگری کنم و التیام بخش اختلافات باشم.
دوستان کیانی که روزنامه جامعه را بایکوت کرده بودند درباره من معتقد بودند که همکاری اش با جامعه به خاطر تعقیب اهداف خودش است. می گفتند باقی دنبال فرصت و بهانه ای است که آقای منتظری را مطرح و خبرهای ایشان را در روزنامه ها منتشر کند و حالا جامعه فرصت مناسبی را برای او مهیا کرده است.
آیت الله منتظری آن موقع به شدت در بایکوت خبری بودند و نمی شد اسم ایشان را آورد ولی در روزنامه جامعه این کار را می کردیم. من در جامعه بجز اینکه ستون داشتم و مقالاتی می نوشتم، ستونی به نام «خبرنگارخصوصی» داشتیم که خیلی هم طرفدار پیدا کرده بود و از عوامل نفوذ روزنامه شده بود. تمام مطالب این ستون را خودم تهیه می کردم. اقای شمس از آن حمایت ویژه می کرد و جای مناسبی در صفحه داده بود و هیچ محدودیتی قایل نمی شد.
از راه اندازی این ستون دو هدف داشتیم. نخست این که وقتی بولتن های مثلا سازمان تبلیغات که مهر محرمانه هم روی آن خورده بود را می خواندم متوجه می شدم عادی ترین خبرها را به صورت محرمانه منتشر می کنند. نظرم این بود که در ستون خبرنگار خصوصی دامنه نشر خبر را آنقدر توسعه دهیم که اخباری که بی دلیل به صورت محرمانه منتشر می شود از محرمانگی خارج و مردم از آن باخبر شوند.
هدف دیگر این بود که به بهانه خبرهای خصوصی بتوانیم فضا را بازتر کنیم تا اخبار آقای منتظری را هم پوشش دهیم. برای همین هر خبری را که در ارتباط با آقای منتظری بود در این ستون پوشش می دادیم. صفر تا صد این ستون را آقای شمس به من سپرده بود.
یرنا: از اختلاف نظرهای دوستان در کیان می گفتید؟
باقی: بله. دوستانی مثل آقایان کدیور و حجاریان به من انتقاد می کردند که چرا در جامعه مطلب می نویسی؟ یکبار در مرکز تحقیقات استراتژیک که آقای کدیور و حجاریان آنجا کار می کردند دیداری داشتیم و آنها این اشکال را مطرح کردند. آقای بهزاد نبوی هم یکبار تلفنی مفصلا در این مورد انتقادشان را مطرح کردند و من هم توضیحاتی دادم. دلیل تماسم هم این بود که شمس می گفت بهزاد حاضر نشده با بچه های سرویس سیاسی گفتگو کند. خوب است تو با او صحبت کنی و راضی اش کنی.
برخلاف دوستانی که بایکوت کرده بودند من همکاری می کردم اما حضورم در روزنامه جامعه نقادانه بود. در شورای مشورتی که داشتیم و اقای عنایت و سازگارا و جلایی پور هم بودند انتقادات مان را مطرح می کردیم. زمانی دیدم که تاثیر زیادی ندارد لذا نامه ای به شمس الواعظین نوشتم که انتقاداتی به روزنامه جامعه کرده بودم. روز بعد دیدم تحت عنوان«سخنی صریح با سردبیر» چاپ شده است. آقای شمس این نامه را عینا در جامعه انتشار داد.
ایرنا: محتوای آن نامه چه بود؟
باقی: در مورد برخی مطالبی که در روزنامه منتشر می شد انتقاداتی را مطرح کرده بودم. البته الان که نگاه می کنم به نظرم همه ما می توانستیم بهتر عمل کنیم و حکومت هم می توانست عاقلانه ار رفتار کند.
ایرنا: مثلا درباره چه مطالبی ازروزنامه انتقاد کرده بودید؟
باقی: درباره بعضی از فرازهای رمان آتش بدون دود و بعضی فرازهای مصاحبه با آقای انتظام و نکات دیگر.
ایرنا: بازخورد آن نامه چطور بود؟
باقی: بازتاب وسیعی داشت. نقدهای زیادی به این نامه من وارد شد و به صورت نامه، به دست روزنامه رسید. هفت هشت تا از آن ها هم در خود جامعه چاپ شد. تعدادی از آنها را هم شمس چاپ نمی کرد ولی در اختیار من می گذاشت تا بخوانم. بعضی ایرادات مطرح شده به من هم درست بود. در واقع ایراد من این بود که نه باید کمتر از ظرفیتی که پس ازدوم خرداد تولید شده حرکت کنیم نه باید خیلی بیش ازظرفیت سیاسی موجود حرکت کرد و نیروهای مقابل را بسیج کرد. اتفاقا تصورم درست بود و روزنامه توقیف شد. اقای شمس هم مرا ترغیب کرد کاری کنم که دیداری با رئیس دادگستری تهران انجام دهیم برای رفع توقیف و این دیدار انجام شد که مشروح آن را چندسال پیش برای اولین بار در مهرنامه منتشر کردم.
روزنامه جامعه اتفاقی را در زندگی من رقم زد. بعد از حضور در این روزنامه بود که فعالیت مطبوعاتی من آن قدر زیاد شد که کار تحقیق و نگارش کتاب که تا آن زمان شغل اصلی ام بود به حاشیه رفت.
آن موقع ذهنیت غالب نسبت به کار مطبوعاتی از یک جهت منفی بود و آن این بود که مطالب روزنامه نگاران را کم محتوا می دانستند و هر مقاله و نوشته ای را که می خواستند رد کنند و بگویند وزنی ندارد می گفتند ژورنالیستی است. ژورنالیست بودن نوعی فحش و معادل بی محتوا و ضعیف بودن بود.
دلیل این هم افت کیفی مطبوعات در دوران قبل از روزنامه سلام بود. هر چند افراد کیفی و موثری هم در روزنامه ها بودند. مثلا در کیهان آقایان تهرانی و شمس و خانیکی و رخ صفت تلاش زیادی می کردند که روزنامه را از این وضعیت خارج کنند. یا در روزنامه اطلاعات هم افراد فکوری مثل آقای رفیع و رضایی و دیگران بودند ولی مجال پرواز نداشتند.
یک بار آیت الله منتظری در دیدار با مطبوعاتی ها سخنانی ایراد کردند که بحث های خوبی در آن مطرح شد. ایشان اصطلاح«تضارب آرا» برای ضرورت انعکاس دیدگاه ها و اندیشه های مختلف در روزنامه ها را به کار بردند. اولین بار بود که این اصطلاح توسط ایشان به ادبیات سیاسی و مطبوعاتی ما را می یافت آن هم از طریق آقای منتظری قائم مقام رهبری و یک مرجع تقلید دینی. ایشان این اصطلاح را از یک حدیث گرفته بود. در این حدیث از امام علی آمده بود:’ اِضرِبُوا بعضَ الرأیِ ببعض،ٍ یَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّواب’ُ حرف و اندیشه درست از دل تضارب افکار در می آید.
ایرنا: چه سالی؟
باقی: 64 یا 65. بعد از آن مدیران وقت کیهان که در پی بهانه ای برای تغییر فضای مطبوعات بودند ستونی به نام «تضارب اندیشه ها» باز کردند. این که قائم مقام رهبری چنین حرف هایی را زده بود مستمسک خوبی برای کیهان شده بود تا در این ستون دیدگاه های متفاوتی با آنچه پیش از این منتشر می کرد منتشر کند. اما عمر این ستون خیلی کوتاه بود و تعطیل شد. از بیرون فشار آورده بودند که ستون باید تعطیل شود.
قصدم از بیان این مطالب این بود که بگویم با وجود این که در کیهان و اطلاعات افراد خوش فکر و خلاقی وجود داشتند که می توانستند روزنامه قوی تری در بیاورند اما فضای کار به آنها داده نمی شد. در نتیجه روزنامه های کشور آن قدر افت کرده بودند که هر که می خواست بگوید فلان مطلب بی محتواست می گفت ژورنالیستی است.
من می دیدم برعکس این اتهامی که به کارهای مطبوعاتی زده می شود بسیاری از شخصیت های علمی طراز اول دنیا ابتدا از روزنامه نگاری شروع کرده و بعد نظریه پرداز علوم انسانی شده بودند. مثلا کارل مارکس روزنامه نگار منتقد و تند و تیزی بود. یا دورکیم که سالنامه منتشر می کرد.
یا کسانی مانند ژان پل سارتر و آلبرکامو دو شخصیت فکری و ادبی برجسته، هاناآرنت فیلسوف سیاسی، ریمون آرون جامعه شناس همگی پیشینه روزنامه نگاری داشتند. یا میشل فوکو که بعد از انقلاب به عنوان گزارشگر به ایران آمد. بسیاری از جامعه شناسان بزرگ دنیا سابقه کار روزنامه نگاری داشتند. در بین شخصیت های ایرانی هم افراد زیادی را می توان نام برد مانند سید جمال- دهخدا- ملکم خان- اخوان ثالث. این نشان می داد که تنزل مطبوعات در ایران تحمیلی بود و این طور نبود که روزنامه نگاران ایرانی پتانسیل این کار را نداشته باشند.
برای همین بعد از دوم خرداد به این نتیجه رسیدم که با استفاده از فضای نسبتا بازی که ایجاد شده باید اولا چهره مطبوعات را بازسازی کرد و نشان داد که کار روزنامه نگاری کم ارزش نیست. ثانیا به روزنامه نگاری تحقیقی باید وقعی نهاد تا ارزش این حرفه بهتر به جامعه معرفی شود.
این انگیزه ای شد تا وقت بیشتری برای روزنامه نگاری بگذارم. دیگران هم همین ذهنیت را داشتند. مثلا خود آقای شمس هم خیلی «هومنزی» به مطبوعات نگاه می کرد. نظریه «مبادله» هومنز می گوید همه چیز نوعی داد و ستد است. همان ایامی که با شمس به جامعه می رفتیم به من می گفت: من از تو دعوت می کنم تا در روزنامه با هم کار کنیم. چون تو قبلا کتاب ها و مقالاتی نوشته ای من از اعتبار تو و امثال تو برای روزنامه ام(جامعه) استفاده می کنم. مدتی بعد روزنامه. خودش دارای اعتبار می شود و این بار آن به شما نویسندگان اعتباری تازه می دهد.
به نظرم شمس در این کار موفق بود. چون بعد از راه اندازی جامعه بسیاری دوست داشتند در این روزنامه حضور یا مطلب داشته باشند تا به واسطه آن شناخته شوند. البته فضای دوم خرداد هم این نگرانی را به وجود آورده بود که اگر در مقابل جریان راست کوتاه بیاییم ممکن است دچار رجعت و واپس گرایی شویم بنابراین همه می خواستیم این فضا را با چنگ و دندان حفظ کنیم. تمام زندگی ما عملا تحت الشعاع فعالیت مطبوعاتی قرار گرفته بود. جامعه که بسته شد توس درآمد بعد نشاط و عصر آزادگان. از آن طرف نشریاتی دیگری هم در می آمد. برای نمونه قوچانی نشریه«گوناگون» را منتشر می کرد که به تعبیر خودش یک ‘تحریریه کیفی’ یعنی دفتر و ساختمانی نداشت و همه نشریه را داخل یک کیف می آورد. ایشان به جامعه مراجعه می کرد و از دوستان و یا از بنده مطلب می گرفت و خودش هم مقالات جانداری در ان داشت. در واقع کنار جامعه نشریات دیگری هم بود که ما باید آن ها را هم حمایت می کردیم یا به آنها مطلب و مشاوره می دادیم.
تا آن زمان فقط چند نشریه بودند که جرات می کردند اسم آقای منتظری را بیاورند. یکی نشریه «پیام هاجر» خانم اعظم طالقانی بود که به نظرم قبل از دوم خرداد سکوت گورستانی را که نسبت به آقای منتظری در مطبوعات ایران وجود داشت،می شکست و دیگری هم نشریه «نویداصفهان» متعلق به دکتر فضل الله صلواتی بود. این نشریات شمارگان کمی داشتند اما اجازه نمی دادند آقای منتظری به طور کامل بایکوت شود. پیام هاجر و نوید اصفهان در این زمینه خیلی صریح و بی محابا کار می کردند. البته «ایران فردا» هم اسم آقای منتظری را می آورد ولی نه به صراحت این دو.
وقتی جامعه و توس توقیف شد شمس «نشاط» را منتشر کرد. همزمان روزنامه های دوم خردادی«صبح امروز» و«خرداد» منتشر شد. از آن به بعد پایگاه اصلی من همین روزنامه خرداد آقای عبدالله نوری شد.
ایرنا: با توجه به جناح بندی که قبلا در کیان انجام شده بود و رفتن سروش و سازگارا و شمس به جامعه آیا می توان گفت که این دو روزنامه واکنش علوی تبار و حجاریان در برابر انتشار جامعه بود؟
باقی: خیر. قبل از دوم خرداد در نشست هایی که در کیان داشتیم دو نتیجه به دست آمد. نخست این که به سوی ایجاد احزاب جدید و همچنین تقویت احزاب موجود مثلا «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» برویم. دوم ضرورت تاسیس نشریاتی که فضای بسته و منجمد آن موقع را بشکنند و در نهایت راه را برای تحزب باز کنند.
یکی از افرادی که در آن جلسات اسمش آورده شد به عنوان کسی که رویش حساسیت نیست و می تواند مجوز روزنامه بگیرد آقای سعیدحجاریان بود. بعد از او هم سعیدپورعزیزی بود. البته آن موقع هنوز اختلافات داخل جریان روشنفکری دینی در کیان شروع نشده بود. بنابراین انتشار روزنامه توسط حجاریان چیزی بود که تصمیم آن از قبل گرفته شده بود و ارتباطی به روزنامه جامعه نداشت.
ایرنا: صبح امروز و خرداد آذر77 یعنی چند روزی پس از برملا شدن قتل داریوش فروهر و همسرش آغاز به کار کردند. ارتباطی بین انتشار این روزنامه ها با برملا شدن قتل های زنجیره ای وجود داشت؟
باقی: گرفتن مجوز انتشار این دو ربطی به این قضیه نداشت. اما طبیعتا این برداشت وجود داشت که اگر روزنامه هایی مانند خرداد و صبح امروز زودتر منتشر شوند می توانند با اطلاع رسانی به جامعه جلوی سرپوش گذاشتن بر این قتل ها را بگیرند.
آقای نوری مجوز خرداد را قبل از قتل های زنجیره ای گرفته بود. اعتبار ایشان پشتوانه ای برای خرداد بود. دو ماه قبل از راه اندازی این روزنامه در ساختمانی که برای این کار در نظر گرفته شده بود مستقر بودیم و جلسات بحث و بررسی و چیدن تیم و مقدمات راه اندازی روزنامه را برگزار می کردیم.
ولی وقتی قتل های زنجیره ای رخ داد در روزنامه بحث شد که چطور این قضیه را پوشش خبری دهیم. اولین واکنش ما به قتل فروهر انتشار گفت و گویی منتشر نشده با ایشان بود. چاپ مصاحبه با فردی که به تازگی به قتل رسیده بود بازخورد وسیعی پیدا کرد. انتشار این مصاحبه هم داستانی داشت که من همه این مطالب را با ذکر جزییات در کتاب «تراژدی دموکراسی در ایران» خود آورده ام. همان موقع به آقای نوری گفتم کسانی که فروهر را کشته اند باید حتما اقناع ایدئولوژیک شده باشند. چون سیستم امنیتی ما دست افراد مذهبی است. فردی که می خواهد در این سیستم آدم بکشد حتما باید از نظر مذهبی اقناع شود. مثلا به او گفته باشند فروهر مرتد و مهدورالدم است.
به آقای نوری گفتم ما باید ابتدا در خرداد کاری کنیم که کسانی که این قتل را انجام داده اند دچار بحران فکری شوند و با خود مساله پیدا کنند. این کار هم مانع تکرار این فجایع می شود هم زمینه ای را به وجود می آورد تا خود مجریان قتل خود را لو بدهند. برای همین خوب است مصاحبه ای که با آقای فروهر در موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی انجام شده و هنوز چاپ نشده را در خرداد منتشر کنیم تا مخاطب بفهمد فروهر آنی نبوده است که این ها القا می کرده اند. این باعث می شود جانیان دچار تضاد فکری شوند و لااقل جلوی تکرار این واقعه گرفته شود.
من آن موقع در بخش پژوهشی موسسه نشر آثار امام همکاری می کردم و اطلاع داشتم که قرار بود این مصاحبه اقای فروهر در نشریه«حضور» منتشر شود ولی با گذشت چندماه از زمان انجام این مصاحبه، این موسسه همچنان مردد بود که آن را چاپ کند یا خیر. البته حضور فصلنامه بود و محتوای خیلی سنگین و تیراژ محدودی داشت و بیشتر یک کتاب بود تا نشریه.
به آقای نوری گفتم همزمان با فصلنامه حضور، این مصاحبه را در خرداد منتشر کنیم تا در شمارگان بالا دیده شود. یک نسخه از مصاحبه را آوردم و در خرداد صفحه بندی کردیم. همزمان یا به فاصله اندکی پس از حضور این مصاحبه در خرداد چاپ شد و بازتابش هم مثبت بود.
ایرنا: محتوای حرف های فروهر در این مصاحبه چه بود؟
باقی: برخی تعابیری که مرحوم فروهر درباره انقلاب و آقای خمینی به کار برده بود تعابیر مثبتی بود که همان ها را سوتیتر کردیم. این مصاحبه نشان می داد که او فردی معاند نبوده است. بلکه یک فرد ملی گرا بوده که قصد برهم زدن وضع موجود را هم نداشته است. هر چند مخالف وضعیت موجود بوده اما مرتد و معاند و خطرناک و برانداز و مرتبط با سرویس های جاسوسی بیگانه نبوده است. سوتیترهایی که برای این مصاحبه انتخاب کردیم به خوبی نشان می داد که این وصله ها به فروهر نمی چسبد.
ما می دانستیم کسانی که فروهر را کشتند حتما این مصاحبه را خواهند خواند. بنابراین مخاطب واقعی مان همین افراد بودند تا با خواندن این گفت و گو دچار تردید شوند که اصلا چرا به خود اجازه دادیم که چنین فردی را بکشیم.
آن موقع هنوز کسی از ارتباط بین قتل فروهر با دستگاه های امنیتی چیزی نمی گفت. روزنامه کیهان نوشته بود این قتل کار موساد است. بعد هم حرفش را عوض کرد و گفت تسویه حسابی درون حزب«ملت ایران» (حزب فروهر) بوده است. بسیاری از اصلاح طلبان هم این روایت کیهان را پذیرفته بودند. اما آن چه خیلی متفاوت بود پیام آقای منتظری بود.
آیت الله منتظری در این اعلامیه علاوه بر تاکید بر مبارزات فروهر و تدین ایشان، در قتل فروهرها شبهه ایجاد کرده و گفته بود باید درباره قتل فروهر تحقیق شود.’ به دولت محترم تذکر میدهم که بر حسب وظیفه قانونی و شرعی خود و به منظور رفع اتهام محتمل با همه امکانات برای شناسایی و مجازات عاملین و مسببین این جنایت بزرگ اقدام نماید و اگر خدای ناکرده برخی نادان آن به منظور تحکیم قدرت و از این قبیل جنایات بزنند امنیت کشور را دچار آسیب جدی نموده و هرج و مرج و بی قانونی در کشور حکمفرما خواهد شد’. (در جلد اول کتاب دیدگاه ها صفحه 67و68 این پیام آمده و پاورقی قابل توجهی هم دارد) جمله ای ای که ایشان در این اعلامیه نوشته بود این طور القا می کرد که این قتل توسط نیروهای امنیتی داخلی انجام شده است. این حرف از زبان آقای منتظری خیلی مهم بود. بنابراین خیلی مورد توجه قرار گرفت.
آن زمان تقریبا همگان شایعاتی که قتل را به سرویس های بیگانه یا تسویه حساب درون حزبی ربط می داد پذیرفته بودند. چون آقای فروهر از سال ها قبل از صحنه رسانه های کشور حذف شده و در آن مقطع برای خیلی ها ناشناخته بود. بیشتر نسل اول انقلاب او را می شناختند. حتی خیلی از آنها هم فکر می کردند فروهر جزو کسانی است که بعد از حذف ها و تنش های اوایل انقلاب و مهاجرت بسیاری از فعالان سیاسی او هم از ایران رفته است و حتی نمی دانستند در تهران زندگی می کند.
ایرنا: شما از شاگردان نزدیک آقای منتظری بودید. هیچ وقت از ایشان سوال کردید چرا به قتل فروهر شک کرده بود؟
باقی: نه نپرسیدم. اما آیت الله منتظری سال ها قبل از کشته شدن فروهر به قتل دکتر کاظم سامی هم مشکوک بود.همان موقع آقای منتظری در نامه ای به امام این قتل را مشکوک خوانده بود. احمدآقای خمینی هم در کتاب«رنج نامه» تعریضی به آقای منتظری کرده بود که شما همان کسی هستید که می خواستید قتل سامی را هم به گردن نظام بیندازید.
آقای منتظری قرائنی داشت که او را به قتل سامی مشکوک کرده بود. به شبهات ایشان در این مورد هیچ وقت پاسخی داده نشد. از طرفی آقای منتظری منتقد عملکرد دستگاه های امنیتی بود. حتی ایشان در یکی از نامه هایش به آقای خمینی گفته بود: از کجا معلوم سرویس های امنیتی بیگانه در وزارت اطلاعات و دستگاههای امنیتی ما نفوذ نکرده و به آنها خط نمی دهند؟ در مستند قائم مقام که همین سال گذشته و با هدف تخریب آیت الله منتظری چندبار از تلویزیون جمهوری اسلامی هم پخش شد و در مساجد و برخی مراکز نمایش دادند این جمله ایشان را رویش مانور می دادند که سال 65 در نامه ای به امام خمینی نوشته است:’ جنایات اطلاعات شما و زندان های شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است’.
آقای منتظری نمی پذیرفت قتل فروهر کار موساد یا تسویه درون حزبی است. شیوه قتل هم بسیار سوال برانگیز بود و شک آقای منتظری را بیشتر کرده بود.
قبل از این حرف های آیت الله منتظری بسیاری از اصلاح طلبان هم پذیرفته بودند که فروهر توسط هم حزبی هایش یا موساد کشته شده است. یادم است من و آقای شمس برای میزگردی در دانشگاه خواجه نصیر بالاتر از میدان ونک حضور یافته بودیم. وقتی از آقای شمس در این باره پرسیدند ایشان با قاطعیت گفت من شواهدی دارم که نشان می دهد این جنایت کار موساد است.من همان جا گفتم برخلاف آقای شمس به نظرم کار عوامل داخلی است و دلایل خود را گفتم. امیدوارم نوار آن هنوز موجود باشد.
کاری که روزنامه هایی مانند خرداد و صبح امروز و نشاط در افشای این قتل ها کردند آنچنان ترس و بحرانی در قاتلین ایجاد کرد که بعضا خودشان پیش دستی کردند و رفتند به دولت خاتمی گزارش دادند که کار ما بوده است.
اولین نفری که اقرار کرد مصطفی کاظمی بود. آقای خاتمی هم که برایش مسجل شد این قتل کار دستگاه های امنیتی بوده است آن بیانیه معروف را داد.
گفت و گو از: ناصرغضنفری