متن سخنرانی عمادالدین باقی در دفتر مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران، پنجشنبه 3 شهریور1401
در روزنامه اعتماد شماره 5294 -شنبه ۱۲ شهريور1401 ص11 اشتباها نسخه پیاده شده اولیه توسط انجمن با یادداشت های پراکنده سخنران، ارسال و چاپ شده است. متن زیر پیاده شده دقیق تر سخنرانی توسط انجمن با حذف پرسش و پاسخ هاست.
موضوع بحث جزء موضوعات مشکله است. مشکله به این معنی که موضوعاتی که به نوعی به دین مربوط میشوند در شرایط فعلی جامعه ما بسیار تحت تاثیر شرایط هیستریک ناشی از وضعیت حکومت دینی هستند. این موضوع فضای گفتوگوی علمی را در بحثهای مرتبط با دین بسیار سخت و تنگ میکند چون به هر حال عواطف انسانها تحت تاثیر وضعیت سیاسی و اجتماعی موجود است. اگر ما مثلاً سال۵۰- ۵۵ میخواستیم در این مورد صحبت کنیم بسیار راحتتر بحث میکردیم در حالی که الان موضوع دین همچنان در دنیا محل بحث است، مثلاً در دانشگاه آکسفورد و همچنین در دانشگاههای دیگر دنیا کتاب های زیادی منتشر میشود، کتابهایی مثل «خدا به مثابه توهم» یا کتابهایی در مورد روانشناسی دین، جنبههای اجتماعی دین، کارکردهای ضروری و مفیدش و…نوشته میشود. در محافل آکادمیک دنیا در این زمینه دائما کتابهایی نوشته و بحث میشود، ولی در جامعه ما به دلیل وضعیت هیستریکی که به وجود آمده بحث علمی بسیار سخت شده است. یک چیز دیگر میآید و این وضعیت را حادتر میکند آن هم این است که در جامعه ما خیلیها اصلاً کتاب نمیخوانند. خود این کتاب نخواندن و بیاطلاعی از ادبیات موضوع، اینکه از لحاظ علمی در دنیا چه میگذرد، میتواند شرایط را سختتر کند. حالا این که در جامعه است اگر شما در حکومت نگاه کنید که واویلاست. یعنی در سیستمی که اصلاً کتاب نمیخوانند (چه در حوزه دین چه موضوعات دیگر) و متاسفانه به اسم دین وضع مقررات میکنند به همین جهت است که عرض کردم موضوعی که شما پیشنهاد کرده اید از موضوعات مشکله است.
حقوق انسان و نسبت آن با مذهب:
کسی که این عنوان به گوشش میخورد، اولین نکتهای که در جامعه ما بیدرنگ به ذهنش میرسد مربوط یا نامربوط بودن حقوق انسان و دین است. این سوال پیش میآید که حقوق انسان (عربها به حقوق بشر میگویند حقوق الانسان) چه ربطی با دین دارد؟ حقوق بشر یک مقوله است، دین هم یک مقوله! لذا ما باید اول موضع خود را در این بحث مشخص کنیم.
عرض من در این قسمت این است که کسانی که جامعه را میخواهند بر سر دوراهی دین و حقوق بشر قرار دهند و به شما میگویند حقوق بشر یک مفهوم مدرن است و دین یک مفهوم متعلق به گذشته و از دو جنس و متعلق به دو دنیا هستند، اینها یا از موضع ضد دین یا موضع ضد حقوق بشر (فرقی نمیکند چون منطق هر دوی آنها یکی است) نتیجهای که دارند تقریبا مشابه هم است. از این لحاظ میگویم منطق هردوی اینها یکی است که هر کدام یکی را در مقام مرجعیت مینشانند یکی دین را در مقام مرجعیت مینشاند و یکی حقوق بشر را و میخواهند بقیه چیزها با آن تراز شود.
این که میگویم نتیجهاش یکی است یعنی فرقی نمیکند شما حقوق بشر را مرجع بدانید و بگویید دین و هرچیز دیگری باید با آن هماهنگ باشد یا اینکه همین نقش را برای دین قائل شوید. در این نوع نگاه و دو راهی و تضاد ساختنها نه دین کامروا میشود نه حقوق بشر یعنی از موضع هرکدام نگاه کنیم اینها عقیم میمانند که در ادامه بیشتر توضیح میدهم.
ما وقتی میخواهم در مورد حقوق انسان و مذهب صحبت کنیم از دو موضع میتوانیم وارد بحث شویم: یکی اینکه ما میخواهیم در مورد دیدگاه اسلام در مورد حقوق انسان بحث کنیم. این کار ممکن و مفید است همانطور که شما در مورد دیدگاه اسلام در مورد هر موضوع دیگری میتوانید صحبت کنید در مورد دیدگاه اسلام در رابطه با حقوق بشر هم میتوانید صحبت کنید.
اما یک وقت ما میخواهیم یکی را در دیگری حل و مستحیل کنیم مثل همین عنوان «حقوق بشر اسلامی». وقتی شما میگویید حقوق بشر اسلامی دارید یکی را در دیگری ادغام میکنید. این غیر از بحث اول است. بحث اول این است که شما میگویید ما از دیدگاه اسلام راجع به حقوق بشر چگونه میتوانیم بیندیشیم؟ چه نظری داریم؟ اما در این یکی شما وقتی میگوید حقوق بشر اسلامی به عبارتی شما میگویید که ما حقوق بشر واقعی بجز آن چیزی که اسلام میگوید نداریم.
البته اینها نیز یک مفرّ است چون این اصطلاح که در سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی ابداع شد مفری بود در برابر فشارهای بین المللی که در مورد نقض حقوق بشر به کشورهای اسلامی وارد میشد. اینها حقوق بشر اسلامی را ابداع و سندی هم صادر کردند که بگویند حقوق بشری که ما واقعی میدانیم و به آن پایبند هستیم این سند حقوق بشر است هرچند که خیلی از مواد و اصولش همان چیزی بود که در اعلامیه جهانی حقوق بشر بود. البته این پسوند حقوق بشر اسلامی به نوعی نفی زیرکانه حقوق بشر است. درست مثل این است که شما پسوند اسلامی برای سازمان ملل قراردهید (سازمان ملل اسلامی) . سازمان ملل یک سازمان فرامرزی، فراعقیدتی است که نمیتوانید برای آن پسوند بگذارید (سازمان ملل مسیحی یا یهودی یا اسلامی) درواقع سازمان ملل، یعنی همه ملتها فارغ از مذهب شان، ایدئولوژی شان، جغرافیای شان و…..
این حقوق بشر اسلامی هم درست مثل سازمان ملل اسلامی، شیمی اسلامی، فیزیک اسلامی و…است بالاخره قوانین فیزیک و شیمی درهرجای دنیا فارغ از جمعیت، ساکنین، ایدئولوژی و غیره، یکسان است و نمیتوان به آن پسوند داد.
همین مسئله ساده که روشن و حل نمیشود نتایج زیادی دارد برای مثال وقتی اصل حقوق بشر اسلامی پذیرفته شد، قوه قضاییه میآید هرسال مراسم میگذارد، جایزه حقوق بشر اسلامی میدهد و کشورهای اسلامی هم سند حقوق بشر اسلامی صادر میکنند. نتیجه دیگرش این میشود که میآیند بانکداری اسلامی تاسیس میکنند. الان کشورهای اسلامی دارند قانون بانکداری اسلامی را تدوین میکنند در کشور ما هم در مجلس شورا طرح بانکداری اسلامی در حال بررسی و تصویب است. بانکداری که اسلامی و غیراسلامی ندارد. ما قرض الحسنه داریم ولی قرض الحسنه است بانکداری نیست. بانکداری اصلا یک ساز و کار کاملا متفاوتی از قرض الحسنه است. قرض الحسنه هم که اصلا اسلامی و غیراسلامی ندارد. صرف اینکه در قرآن تعبییر قرض الحسنه آمده دلیل بر این نمیشود که ما بگوییم یک نظام بانکداری اسلامی داریم چون در قرآن خیلی تعبیرهای دیگر هم آمدهاست مثلا در قرآن تعبیر عدس، انجیر، زیتون، انار، پیاز، خیار و…آمده (وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها…) «بقل» یعنی سبزیجات و منظور از آن سبزیجات از خانواده باقالی هاست. یا مثلا فاکهه و فواکه(میوهها) در قرآن آمدهاست. به صرف اینکه نام این خوراکیها در قرآن آمده آیا شما میتوانید بگویید که انجیر اسلامی، سیر اسلامی و پیاز اسلامی و غیراسلامی داریم؟ صرف اینکه این اسم در قرآن آمده باشد دلیل بر این نمیشود که ما بتوانیم صفت دینی یا غیردینی به کار ببریم ولی به هرحال همین مسئله به دلیل اینکه حل نشده شما نتیجهاش را میبینید. نتیجهاش همین چیزهایی است که الان میبینید. جدیدترینش همین بحث بانکداری اسلامی است.
پس تا اینجا نکتهای که عرض کردم این است که ما وقتی وارد بحث دین و حقوق بشر میشویم، میتوانیم بگوییم دیدگاه اسلام در مورد حقوق بشر چیست ولی اینکه بیاییم یکی از این دو مورد را در دیگری ادغام کنیم یا مستحیل کنیم این نشدنی است.
موضع ما در بحث بیشتر موضع اولی است. در واقع میخواهیم بگوییم دیدگاه اسلامی در مورد حقوق بشر چیست؟ (قائل به حقوق بشر اسلامی نیستیم). این یک نکته.
نکته دیگر اینکه بالاخره خود همین موضوع را از دو زاویه میتوان مورد بحث قرار داد:
۱- زاویه برون دینی یعنی فارغ از محتوا و ماهیت بحث. هر عقیدهای، هرمذهبی فارغ از محتوایش (حق، ناحق، درست، نادرست) ما صرفا به عنوان یک جامعه شناس وارد بحث شویم. چون جامعه شناس ورود ماهوی نمیکند، کاری به حق و باطل بودن ندارد اصلا بحثش، بحث کلامی نیست. جامعه شناس بیشتر نگاه کارکردی دارد. مثلا فرض کنید که آیینی، مذهبی از لحاظ منطقی، عقلانی، کلامی از نظر یک عدهای باطل باشد، جامعه شناس به این کاری ندارد. جامعه شناس میگوید که این کارکرد مثبت دارد یا نه؟ درجهت تقویت همبستگی اجتماعی است یا در جهت گسیختگی همبستگی اجتماعی است؟ این زاویه برون دینی است. ما بحث دین و حقوق بشر را یک وقت میتوانیم از این راه وارد شویم. اصلا کاری نداریم که اینها با هم همخوانی دارند یا ندارند؟ اصلا عقلانی هست یا نیست؟ باحقوق بشر میسازند یا نمیسازند؟ ما به عنوان جامعه شناس میخواهیم ببینیم که آیا مثلا نگاههای تضاد انگارانه در مورد دین و حقوق بشر به نفع دین یا حقوق بشر هست یا خیر؟
۲- از دریچه درون دینی بحث میکنیم که آیا اصلا دین و حقوق بشر میتوانند باهم همخوانی پیدا کنند یا خیر؟ در این دیدگاه هم ما همان طور که گفتم نمیخواهیم برای هیچ کدام مرجعیت قائل شویم. مثلا نمیگوییم دین الان در جایی است که همه چیز باید با آن تراز شود یا همه چیز باید با حقوق بشر تراز شود. چون در این دیدگاه ما معتقد هستیم که اولا دین و حقوق بشر دارای اصول پایه ای و غیر قابل تغییر هستند و دوم اینکه دین (الان بحث اصلی ما در مورد فهم دینی است و بعدا اشاره میکنم آن چیزی که کانون نزاع واقع میشود همین بحثها، برداشتها و عرفهای دینی است) و حقوق بشر هم یک دستاورد بشری اند. وقتی ما این دو را اینجور نگاه کنیم قائل به این هستیم که هردوی اینها متناسب با نیازهای بشر و تغییر و تحولاتی که در جامعه رخ می دهد تغییر پیدا میکنند، بسط داده میشوند بنابر این یک حالت قبض و بسط معرفتی هم نسبت به دین و هم نسبت به حقوق بشر صدق میکند در واقع وقتی میخواهیم از زاویه درون دینی نگاه کنیم این را به عنوان یک پیش فرض قبول داریم.
گاهی ممکن است ما از منظر درون دینی اصلا فرض کنید به عنوان یک عنصر لائیک با یک مذهبی هم مشکل داشته باشیم. مذهبی را عقلانی هم ندانیم منتها وقتی از زاویه برون دینی به عنوان یک جامعه شناس نگاه میکنیم در این نگاه جامعه شناسانه اصل این است که حتی اگر دین را عقلانی و قابل دفاع هم ندانید آیا قائل شدن به این تضاد بین دین و حقوق بشر کمکی به پیشرفت حقوق بشر میکند یا خیر؟ این دیدگاه جامعه شناسانه یک دیدگاه مصلحت گرایانه است و بحثش این است وقتی به عنوان یک جامعه شناس (که حتی فرضا مسلمان هم نیستید و اعتقادی هم ندارید) بر طبل تضاد دین و حقوق بشر میکوبید نتیجهاش این میشود که احساسات و عواطف دینی جامعه را برمیانگیزید، بسیج میکنید برای مقابله با توسعه حقوق بشر. در واقع به جامعه میگویید این حقوق بشر نسبتی با دین شما ندارد و اصلا ترویج حقوق بشر یعنی یک عدهای میخواهند با ترویج حقوق بشر دین شما را از شما بگیرند. اینکه شما جامعه را علیه حقوق بشر تحریک کنید هیچ خدمتی به حقوق بشر نکردهاید. این نگاه، جامعه شناسانه و مصلحتگرایانه است ولی از منظر درون دینی که نگاه کنیم اینجا ممکن است ما حقوق بشر را با دین موافق ببینیم یا موافق نبینیم. موضع خود من و اتفاقی که برای خود من افتاده بر اثر مطالعاتی که داشته ام این است که در مجموع به نظرم میان دین و حقوق بشر میتوان جمع کرد یعنی یا واقعا تضاد وجود ندارد یا تضادها قابل رفع هستند. مثالی می زنم. هسته بنیادی حقوق بشر، کرامت انسانی است یعنی انسان فارغ از هر صفتی (نژاد، جنسیت، ایدئولوژی، قومیت و….)، انسان بما هو انسان واجد کرامت است. این بنیادیترین مفهوم در حقوق بشر است. این مفهوم بنیادی از جمله چیزهایی است که با آموزههای دینی معارض به نظر میآید چون وقتی احکام شرعی، مجازاتها، فقه سنتی، تفاوتهایی که در ارث و دیه هست، اینکه خون مومن محترم است و خون کافر محترم نیست به همین دلیل حکم قصاص هم در مورد اینها برابر نیست چون خونشان برابر نیست و غیره را بررسی میکنید میبینید در تضاد با بحث کرامت انسانی است. به نوعی پارادایم سنتی فقهی ما این بود که در تمام این ۱۰۰۰ سال اساس فقه بر حق مومن بود. مومن، واجد حق است، مومن محترم است ولی کافر محترم نیست.
حدود سال۸۱-۸۲ یک تحقیقی انجام شد. مرحوم آیت الله منتظری در آخرین درسهای خارج فقهشان، به بحث سبّ مومن را که رسیدند با وجود اینکه بحث سب بود فصلی در مورد همین موضوع کرامت باز شد. ایشان گفتند: در فقه ما میگویند سب مومن حرام است، سب کافر جایز است. تحقیق کردم تا ببینم دلیلش چیست؟ تمام دلایلی که فقها در طول سدههای گذشته گفتهاند را یکی یکی نقد کردند و بعد نشان دادند هیچ کدام از این دلایل، دلایل محکمی نیستند و در همه اینها فقط یک حدیث بود که گفتند خبر واحد است و خبر واحد از آنجایی که مربوط به جان و آبروست، نمیشود به یک خبر واحد ولو موثق برای تجویز سب یک انسان ولو که کافر باشد اعتماد کرد. تمام ادلهای که ذکر شده بود را به این ترتیب رد کردند و بعد خودشان یک سلسه ادله آوردند. حدودا ۱۶ دلیل که 4 دلیلش از قرآن بود و گفتند آن چیزی که از نظر دینی معتبر است کرامت انسان بما هو انسان است. همان موقع نیز من این را در مقاله و بعد جزوه ای با عنوان «حقوق بشر یا حقوق مومنان؟» منتشر کردم که در کتاب فلسفه سیاسی _ اجتماعی آیت الله منتظری به عنوان یک بخش آورده شد. آنجا توضیح داده شده که آیا مبنا بر حق مؤمن است یا حق انسان؟
در دیدگاهی که ایشان داشتند و مبانی و ادلهای که ارائه دادند آن چیزی که اصالت دارد حق انسان است. البته ایشان بحثهای دیگری نیز دارند یعنی نفی فضیلت ایمان را نمیکنند یا اینکه در قرآن برای تقوا شرافت قائل میشود ولی این کرامت اکتسابی است. کرامت و فضیلت اکتسابی غیر از کرامت ذاتی است. همه انسانها از نظر کرامت انسانی مساوی هستند ولی از لحاظ کرامت و فضائل اکتسابی مساوی نیستند. انسانها از نظر انسانیت مساوی هستند ولی بالاخره بعضیها از نظر ادب و شخصیت متفاوت هستند. مثلا فرض کنید بین اراذل و اوباش و کسی که عالم است هر دو از لحاظ انسانی یکی هستند و حقوق انسانی مساوی دارند ولی واقعا شما به یک اندازه برای این دو شخصیت احترام قائل نمیشوید.
آیت الله منتظری هم بحث کرامت و فضیلت اکتسابی را جدا میکنند. کل بحث شان (۱۲ جلسهای که آخرین درس خارج شان بود) در قالب یک کتاب تحت عنوان «حقوق انسان و سَبّ و بهتان» چاپ شده و در دسترس است. این یک نمونه از آن بحثهای بنیادی است که واقعا تعارض خیلی جدی دارد ولی در تحقیقی که توسط یک مرجع سنتی انجام میشود نشان میدهد آن چیزی که در فقه و سنت فقهی ما بوده پایه و اساس درستی نداشته و آن چیزی که ایشان به عنوان اجتهاد جدیدشان بیان کردند مبانی خیلی محکم تری دارد.
این یک نمونه را مثال زدم که بگویم این بحث دین و حقوق بشر را زاویه دروندینی که نگاه میکنید ممکن است کسی قائل شود که اینها قابل جمع هستند، دیگری ممکن است قائل شود که قابل جمع نیستند ولی یافتههای خود ما تا اینجا این است که این تضادها، عمدتا تضادهای ذاتی نیستند بلکه تضادهایی از جنس معرفت درجه دو هستند، به فهمها و برداشتها مربوط میشوند و میتوان راهی برای سازگاری دین و حقوق بشر پیدا کرد.
یک نکته را در پرانتز بگویم. این بحث فقط در مورد دین و حقوق بشر نیست اصلا شما دین را بگذارید داخل پرانتز. خود ادبیات حقوق بشر را هم که در ۲۰۰ سال گذشته مرور کنید بعضی ایدهها و نظراتی که متفکرین و بنیانگذاران دوره مدرنیته و حقوق بشر داشتند الان ضد حقوق بشر است یعنی میخواهم بگویم ادبیات حقوق بشر هم در طول این ۲۰۰ سال اینقدر تغییر کرده (نه تنها ۲۰۰ سال بلکه در ۵۰ سال اخیر) که مثلاً در ۱۰۰ سال گذشته مجازات اعدام، ضد حقوق بشر نبود ولی الان مجازات اعدام یکی از مهمترین شاخصهای نقض حقوق بشر شده است. یا خیلی از بحثهایی که در مورد حقوق زنان، مثل حق رای وجود داشت. مثلا برای زنان تا نیمه قرن بیستم در خیلی از کشورهای اروپایی که اعلامیه حقوق بشر را نیز صادر کرده بودند قائل به حق رای نبودند. میخواهم بگویم خود مفهوم حقوق بشر در طول سالها خیلی تغییر کرده است چه برسد به دین و حقوق بشر.
به بحث دین که برسیم مقداری موضوع پیچیده تر نیز میشود برای اینکه گاهی برداشتهای دینی به گونهای هستند که خود دین را هم به محاق میبرند. همان سرنوشتی که ادیان پیدا کردند. ادیان، اول که ظهور کردند با آنچه که بعدها شارحین و مفسرین و روحانیون از دین گفتند و متونی که به اسم عهد عتیق و عهد جدید درآمد نسبتی نداشتند. گاهی اوقات فهمها و برداشتها خود دین را به محاق بردند و اصلاً به جایی رسید که این فهمها دینی و آن چیزی که به عنوان دین در جامعه شناخته شده، جایگزین خود دین شد.
این یک بحث مستقلی است که در یک جلسه تحت عنوان «ما و دین» (فایل ویدئویی اش در اینترنت موجود است) درباره اش صبحتکردم و توضیح دادم چطور خیلی از چیزهایی که به اسم دین شناخته میشود دین نیست، اینها همین عرفها و فهمهای دینی است که جایگزین دین شده و اصلا یک چیز دیگری ساخته و امروز هم به اسم دین شناخته میشود. خیلی از مواقع، عادتها و سنتها هستند که جامه دین میپوشند.
اینجا یکی از بحثهای خیلی لغزان و دشوار دین، حقوق و حقوق بشر پیش میآید (همین موضوعی که شما پیشنهاد کردید). از بحثهای خیلی حساس مربوط به نسبت دین و حقوق و حقوق انسان، همین قلمرو عرف است که عرض کردم گاهی عرفیات دینی جای دین را گرفته است. عرف یکی از منابع قانونگذاری و منبع مهمی است برای قانون.
عرف چیست؟ عرف تا کجا حجیت دارد؟ تعاریف مختلفی از عرف ارائه میشود و تقریبا میشود گفت که هر تعریفی که از عرف داده میشود اشکالاتی هم به آن وارد است مثل:
۱. عرف آن چیزی است که عقل سلیم بشر می پذیرد.
۲. عرف آن چیزی است که با فطرت بشر سازگار است.
۳. عرف آن چیزی است که اکثریت بشر و جامعه نسبت به آن اکراه ندارند و آن را طرد نمیکنند.
تقریبا تمام تعاریف هم مورد نقد قرار میگیرند. در بعضی کشورها عرف، منبع اصلی حقوق است. حقوق «کامن لا» در کشورهای آنگلوساکسون و برخی از مستعمرات سابق بریتانیا، یک حقوق نوشته شده و مدون نیست بلکه مبنای آن عرف است و این در فقه هم سابقه دارد. در فقه سنتی نیز عرف نقش تعیین کنندهای دارد آنقدر که میرزای قمی صاحب کتاب قوانین الاصول میگوید فقیه در معرض اتهام است به دلیل اینکه در بحث ناگزیر است به عرف استناد کند و بعضی جاها اشتباه پیش میآید بین فهم فقیه و فهم عرفی. چون گاهی ممکن است فقیه فهم خودش و فهمی که فکر میکند الان فهم عموم است را به عنوان عرف تلقی کند. لذا صاحب قوانین الاصول میگوید فقیه از این نظر چون در معرض خلط مباحث غیرعرفی و مباحث عرفی است در معرض اتهام است.
در اصول و فقه هم خیلی بحث گستردهای در مورد عرف وجود دارد هرچند باب مستقلی ندارد ولی بحث زیادی درباره آن شده، تقسیمات متعددی برای آن ارائه شده مثلا عرف تقسیم میشود به عرف عام و عرف خاص. عرف خاص مثل عرف منطقیین، عرف فلاسفه، عرف فقها و عرف عام هم مثل عرف عموم جامعه که باز همین جا هم یک تمایز جدیدی قائل میشوند. مثلا صاحب جواهر میگوید بین عرف عام و عرف عوامانه فرق است. میگوید عرف عوامانه ارزش ندارد. یا مثلا در مورد عرف شرع و متشرعه تمایز قائل میشوند. عرف شرع آن چیزی است که در صدر اسلام بوده. بعضیها میگویند دوره صحابه و تابعین نیز جزء عرف شرع به حساب میآید. عرف متشرعه یعنی عرف جامعه مومنان و مسلمانانی که مقید به شرع هستند و رعایت میکنند. علما میگویند عرف متشرعه خودش حجت است. یا مثلا تقسیم بندی عرف صحیح و عرف فاسد را بیان میکنند. عرف صحیح همان است که معروف میگوییم و عرف فاسد آن چیزی است که منکر میگوییم. خارج از این تقسیمات که راجع به عرف است آنچه که به بحث ما مربوط میشود این است که عرف به دو شیوه اثر میگذارد (چه در حقوق و نظامات حقوقی و چه در فقه و اندیشههای مذهبی: عرف به دو شیوه اثر می گذارد. یکی رسوخ است دیگری: اختیار کردن.
1- رسوخ کردن، یک نوع تاثیر موثر و ماندگار عرف است به گونهای که عرف با عقاید و اصول آدمیان هم امتزاج پیدا میکند. در اینجا عرف، عرف فعال است. یک تعارضی پیش میآید مثلا بین عرف سنتی با یک سری عقاید. این رسوخ کردن اشاره دارد به عرفی که جا افتاده است. مثلا در صدر اسلام یک عرفی بود که نهادینه شده بود، یک سری امتیازات قبیلهای مثل امتیاز قریش (قریش به عنوان یک قبیله مهم و ویژگیهایی که داشت یک سری امتیازاتی داشت). پیامبر اسلام همه امتیازات طبقاتی، قومی و نژادی را لغو کرد و یک تساوی قائل شد اما این عرفی که ته نشین شده و رسوخ کرده بود باعث شد از فردای رحلت پیامبر دیگر خبری از آن اصولی که پیامبر برای نفی این امتیاز وضع کرد، نبود. بعد بحث برتری قریش آمد و در همان سقیفه، اولین دعوا این بود که قریش زیربار هیچ قوم و قبیله دیگری نمیرود. این مصداقی از آن بحث است. گفتم عرف یکی از شیوههای تاثیرگذاریاش در آیینها و در مذاهب، رسوخ کردن است. یک عرف تثبیت شده با این اصول و باورها در هم آمیخته میشود. البته شکل دیگری نیز وجود دارد. اعراب وقتی شروع به کشور گشایی کردند و ایران، روم و مناطقی را توانستند تصرف کنند، همین که قلمرو حکومت آنها گسترش پیدا کرد این کشورهای مفتوحه دارای یک سری سنتها و عرفهای ریشهدار و نهادینه شدهای بودند و این نوع عرف (گفتم: عرف فعال) اثرگذار و رسوخ کننده است به همین دلیل عرف این جوامع مفتوحه از جمله ایران و روم در باورها، نگرشها و…تاثیر کرد. مثلا تفکر سلطنتی در اعراب نبود ولی از نظامهای ایرانی و رومی رسوخ کرد.
چگونه عرف میتواند عقاید و باورهای دینی را تحت الشعاع قرار بدهد؟ برای مثال در قرآن درباره حجابِ زنانی که امیدی به ازدواج شان نیست، در آیه «القواعد من النساء»، صریحا آورده، نه تنها میتوانند حجاب از سر بردارند، بلکه لباس روی شان را هم میتوانند کنار بگذارند«أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ»(سوره نور آیه60). اما در خانوادههای مذهبی، زنان سالخورده حتی از دامادشان هم حجاب میکنند. این عرف به قدری نیرومند است که حتی اگر آیه قرآن هم بخوانید تاثیر نمیکند. اینها نشان میدهد که خیلی وقتها، عرفها با باورهای دینی در هم آمیخته میشوند و تشخیص این دو از هم سخت میشود.
حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه تعبیری دارند که حق و باطل درهم آمیخته هستند. اگر باطل عریان باشد هوادار پیدا نمیکند. به قول قران و نهج البلاغه «تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِل» هستند. همین آمیخته شدن باعث میشود باطل، هوادار پیدا کند. هر باطلی ممکناست یک وجوهی از حق هم در آن پیدا بشود. امیدوارم به سلفیگری متهم نشوم. سلفی ها یک نکته مهمی را مطرح می کنند. میگویند. فرق بین دین و علم آن است که در علوم هرچه جلوتر برویم علم پیشرفتهتر و فربهتر میشود و باید در علم رو به جلو بود چنانکه امروز فیزیک انیشتن معتبرتر از فیزیک نیوتن است، اما در دین هرچه به عقب بازگردیم نابتر و کمتر دچار حشو و زواید است. هرچه زمان میگذرد عرفیات، آداب و رسوم و سنتها در دین آمیخته میشوند که گاهی اینقدر این آمیختگی زیاد میشود که خود دین زیر تلی از این فهم ها و سنت ها فراموش میشود.
در دانش حقوق و فقه، عرف به دوشیوه روی باورها اثر میکند. یکی رسوخ کردن و دیگری اختیار کردن است. در دومی شما فعال هستید و عرف منفعل؛ در واقع شما عرف را به عنوان منبع، انتخاب میکنید، عرفی را که نیکو میدانید اختیار میکنید و این برخلاف اولی است.
در اصول و فقه هم با این نوع عرف سروکار داریم. یکی از جاهایی که دین با عرف سرشاخ میشود همان عرفهای رسوخ کننده هستند، آن سنتهای ریشهدارغلط، که خودشان را تحمیل میکنند.
بعضی روشنفکرها حرفهایی میزنند که انگار کشف جدیدی کردهاند. مثلا میگویند که دنیای ما، دنیای حقوق بشر است و ما پاسخ سوالات را از عقل و حقوق بشرو عرف میگیریم و نوبت به دین نمیرسد. فکر میکنند این حرف های شان جدید است اما نیست. در آیه ۱۹۹ سوره اعراف، خداوند به پیامبر (ص) دستور می دهد که مردم را به عرف امر کنند. یعنی اینکه برای تعیین تکلیف خود، به عرف مراجعه کنند: خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ: به سه کار دستور می دهد: طریقه عفو و بخشش پیش بگیر، امت را به عرف امر کن و از مردم نادان روی بگردان.
در قرآن آنقدر درباره عرف بحث شده که آدم از دو جهت تعجب میکند یکی از آدمهایی که فکر میکنند، حرفهایی که درباره عرف میزنند حرف تازهای است. آن طرف هم از فقهایی که با عرف یک دره فاصله دارند.
در قرآن در رابطه با روابط زناشویی میگوید: :«عاشروهن بالمعروف» (نساء، 19). با زنانتان به نحو عرفی معاشرت کنید، آنطور که جامعه زیبا میداند. این از همان مواردی است که معروف در قرآن به معنی نیکی است، نیکی ای که عرف می فهمد. امر به معروف و نهی از منکر، که امروزه آن را به ابتذال کشیدهاند، معروفش در قرآن یعنی آن چیزی که از نظر عموم پسندیده است. بعضی فقها گفتهاند معروف آن چیزیست که از نظر شرع و عرف پسندیده باشد که از باب قاعده تلازم گفته اند که می گوید: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع». هرچه حکم عقل است، حکم شرع نیز هست.
علامه طباطبایی هم در المیزان می گوید «معروف بهمعنای هر امری است که مردم در مجتمع خود آن را بشناسند و انکار نکنند و بدان جاهل نباشند». (ج2، ص404)
از مثالهایی که قرآن، به عرف ارجاع داده است میتوان به انفاق و نفقه اشاره کرد؛ اینکه قرآن نمیگوید چگونه باید عمل کرد و جزئیاتی نگفته و به عرف ارجاع دادهاست یا مثلا احکام طلاق که آن را هم به عرف ارجاع داده است. می گوید« الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ »، طلاق (طلاقی که شوهر در آن می تواند رجوع تواند کند) دو مرتبه است، پس چون طلاق داد یا به طور شایسته و متعارف نگه دارد و یا به طرز نیکویی رها کند (بقره، 229). پس میشود دید که قرآن در مواضع مختلف، به عرف ارجاع میدهد. نیامده جزییاتی ارائه بدهد یا حتی کلمه شرع را به کار نبرده است.
یا در مورد وظیفه پدر نسبت به مادر میگوید که خوراک و لباس مادر را به حد عرف بده و حدی مشخص نمیکند. « وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا»(بقره، 233). به عهده پدر است که خوراک و لباس مادر را به حد متعارف بدهد. جمله تکلیف به قدر وسع هم عرف را بیشتر معنا می کند و بحث شرع نیست بلکه به یک اصل عقلایی درباره ضابطه عرف ارجاع می دهد. تکلیفی بیشتر از وسع، به کسی داده نشدهاست.
با توجه به این نگاهی که درباره عرف در قران وجود دارد وقتی قرآن درباره مسلمانان حرف میزند، میگوید شما یک امت نمونه و مثالزدنی هستید زیرا امتی هستید که امر به معروف میکنید: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ(آیه 110سوره آل عمران). معروف یعنی آنچه عرفاً نیکو و پسندیده است. این گزاره بعد از توضیحاتی که درباره عرف میدهد بهتر فهمیده میشود. در واقع میگوید شما امتی هستید که بر اساس عقل و عرف عمل میکنید و جامعهی نمونه، اینگونه عمل میکند.
حالا شما این تعریف را با جامعه امروزی مقایسه کنید. این کجا و آن کجا؟! عرفی که قرآن به آن ارجاع میدهد، خرد جمعی است؛ این که صاحب جواهر میگوید، عرف عام با عرف عوام فرق میکند منظور همین است؛ عرف عام یعنی خرد جمعی ولی اینجا به دلیل اینکه عرف تحمیلی است مشکل ساز شده است، نه عرف طبیعی که به قول «هایک» نظم خودجوش است. این اصطلاح را «هایِک» دربرابر نظم مهندسی شده در کتاب سه جلدی «قانون، قانونگذاری و آزادی» به کار می برد که دکتر غنی نژاد ترجمه کرده است. مثالش نظم خودجوش بازار و قوانین عرضه و تقاضا است که آدام اسمیت می گوید قانون نامریی و پیامبراسلام می گوید دست خدا. این امری طبیعی است که نباید در آن مداخله کرد مثل تکلیف به قدر وسع. عرفی که از قرآن مثال زدیم هم اشاره به خرد جمعی است.
خود فقها هرجا بحث از عرف و حجیت آن میکنند؛ میگویند نیاز به تایید مستقیم شارع نیست. حتی آنهایی که قائل به تایید شارع هستند، میگویند عدم منع شارع نیز برای حجیت عرف کافیست. شگفتآور این است که این همه قرآن بر عرف تاکید دارد، ولی توسط فقها و حاکمان ما مورد بیتوجهی قرار گرفته و دلیلش همان نگاه مهندسیاست، عرف تحمیلی است که هیچ نسبتی با عرف طبیعی ندارد. پس عرف مهندسی با دین تضاد دارد.
چون الان سوالی را فرستادند درباره حجاب اجباری و عرف، همین جا اشاره می کنم وقتی حجاب اجباری شکست بخورد، این دین نیست که شکست میخورد بلکه این رویه ضد دینی و ضد عرف است که شکست خورده. این چیزی که میببیند مقابله با عرف شرعی و عرف متشرعه هم هست.
به عنوان مثال ما حدود 23 سال پیش(1999) در اردن همایشی داشتیم با عنوان «المنهجیه الاسلامیه». از کشورهای مختلف اسلامی بودند. از ایران هم چند نفر بودند از جمله من و آقای مجید محمدی که امروز کاملا لائیک است. جلوی هتل، دو خانم دیدیم، یکی محجبه و دیگری بیحجاب، که احتمالا خواهر بودند. این انگیزه شد که بررسی کنیم، در جامعهای که عرف طبیعی وجود دارد و زوری در کار نیست، مردم چگونه زندگی میکنند. زمانی با آقای محمدی رفتیم به پارک بزرگ پایتخت امان. شروع کردیم به شمردن. اولین چیزی که جالب بود این بود که أصلا پدیدهای به نام بدحجابی وجود نداشت. یا با حجاب کامل بودند یا بدون حجاب چون بدحجابی محصول جامعه بسته است. یعنی فضایی ایجاد میکنید که شخص نمیخواهد حجاب داشته باشه و از طرفی نمیتواند بیحجاب باشد. در این دو راهی، بدحجابی به وجود میآید و بدحجابی محصول سیاستهای جمهوری اسلامی است.
دومین مطلبی که بعد از شمارش و گرفتن آمار به آن رسیدیم، نسبت محجبه به بی حجاب بود. حدود 75درصد محجبه بودند و 25 درصد بیحجاب ولی فقط در حد بیرون بودن موی سر نه برهنگی. این عرف طبیعی است. اگرجامعه به صورت خودجوش عمل کند. معمولا خردجمعی خیلی منطقیتر از نظامهایی که میخواهند تحمیل و مهندسی کنند، عمل میکند.
درباره عرف گرچه بحث ها و مناقشاتی در تعریف و مصداق وجود دارد اما موارد قطعی و روشنی هم در بحث عرف هست. برای مثال در بحث سبّ. همه فقها از قدیم تا امروز درباره اینکه توهین چیست می گویند« المرجع فيه العرف». مسئله کاریکاتور دانمارکی که پیش آمد و در دانمارک اقدام به ترور کردندو در ایران و بعضی کشورهای اسلامی به سفارت دانمارک حمله کردند و آتش زدند سرمقاله ای در روزنامه شرق نوشتم که طبق همین فقه سنتی ما، مرجع تشخیص اهانت بودن، عرف است. ممکن است حرفی و کاری در یک شهر اهانت تلقی شود در شهر دیگری اهانت تلقی نشود. یا در کشوری اهانت باشد در کشور دیگری نباشد. ما نمی توانیم به استناد اینکه کاری از نظر ما اهانت است جامعه دیگری را ملزم به تبعیت از عرف خود کنیم. در انجا از قدیسان خودشان کاریکاتور می کشند. ممکن است عده ای در عرف همان محل هم بدشان بیاید اما در حد جرم و مجازات نمی بینند ولی در عرف ما این کارها اهانت است. که اگر به فقه سنتی هم پایبند باشید، حق آتشزدن و آدم کشتن، ندارید.
یا در بحث نماز هم عرف، منبع است. کسی که دارد نماز میخواند، نباید حرکت خارج نماز انجام بدهد و اگر انجام داد، نمازش باطل است. در این مورد تمام فقها میگویند که بطلان نماز بستگی به عرف دارد. اگر حرکات خارج از نماز به شکلی بود که عرف میگفت این نماز نیست؛ نماز باطل میشود. اما اگر از نظر عرف مشکلی نداشته باشد نماز باطل نیست.
مورد دیگر درباره رشد است که میگویند، رشید کسی است که عرف تشخیص دهد. صاحب جواهر مى نويسد: و المرجع فيه العرف. و می گوید عرف در هر موضوعى كه حقيقت شرعيه وجود ندارد حجت است. استفاده از فهم عرفى در بحث هاى او آنقدر زیاد است که فقه او را فقه عرفى نام گذاشته اند. باید دید عرف چه کسی را رشید می داند؟ بیش از بیست سال است می گوییم زیر18 سال رشید نیست و نباید مجازات سالب حیات درباره اش اجرا کرد. یکی از دلایلش عرف است. این مواردی که پای جان آدمی در میان است حجیت عرف هم عرف محلی نیست باید عرف عقلا را ملاک قرار داد. عقلای عالم چه می گویند؟
در علم حقوق، عرف مطرح است و از منابع قانون گذاری است، در قران هم بسیار بر آن تاکید شدهاست و در فقه نیز جایگاه مهمی دارد. بخشی از مدارک فقهی از قبیل شهرت فتوائیه و اجماع منقول، انجبار ضعف به عمل اصحاب که پای شان به عرف خواص هم بند است ولی باطل شناخته شده. اینکه هرچیزی به عرف بند باشد، کافی نیست و یکی از شرایط این است که عقلای جامعه آن را خوب بدانند. باید نظرسنجی کرد یا انتخابات. اگر مجلس عصاره فضایل ملت باشد و نماینده واقعی مردم باشد نظر آن می تواند بیانگر عرف عقلا باشد اما چنین مجلسی با نظارت استصوابی ممکن نیست.
معیارهای قاطعی هم وجود دارد. سیالیت عرف و امضای اضطراری برخی عرف ها که دلایلی بر لزوم تغییر آن هم مطرح است و اینکه غایت دین سعادت و آسایش انسان است و هر حکمی باید آن غایت را دنبال کند. همه ادیان برای رهایی انسان های زمان خودشان از رنج ها و ستم هایی پدید آمده اند و هدف شان کمک به آسایش مردم بوده است.
دوم حسن و قبح عقلی است که از ملاک های معتبر و شناخته شده است. سوم اینکه بعضی امور شرعی اند و جزو مختصات یک مناسک شرعی و ذاتی دین مثل وضو و غسل اما بقیه امور مربوط به تطهیر، تابع عرف است.
تعداد احکام شرعی بیان شده توسط خداوند خیلی اندک اند. بخشی از شرع را که خود شارع به عرف ارجاع داده مثل نفقه و طلاق ولی کل منطقه الفراغ شرع به عرف مربوط است و دایره منطقه الفراغ شرع بسیار وسیع تر از دایره احکام شرعی است. احکام شارع هم دو دسته است. در جلد 14 شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری آمده است که احکام حکومتی غیر از احکام رسالتی است. احکام رسالتی و وحی قابل تخلف نیست اما احکام حکومتی پیامبر ممکن است تابع شرایط و عصری باشد.
از دیگر معیارها در اصول فقه اصاله الاباحه است. از عجایب این است که فقها خودشان همین را قائلند اما در عمل چه می کنند؟ خودشان می گویند اصاله لاباحه اما در عمل بیشتر اصاله الحظری هستند.
لینک مطلبی که اشتباها در روزنامه اعتماد چاپ شده و ناقص است
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/page/2200/11/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b4
بازنشر شده مطلب روزنامه اعتماد در سایت جماران
https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1565987
کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
وبسایت
emadbaghi.com
اینستاگرام
https://instagram.com/emadeddinbaghi
فیس بوک
https://facebook.com/Emadbaqi