پرهیز از آشفتگی و ضرورت تفکیک ساحتها
مهرنامه، شماره30مرداد1392 ص131-130
گفتار زیر در تاریخ 12 خرداد 1392 در نشست «الگوی تعهد سیاسی روشنفکر نزد شریعتی» در بنیاد شریعتی به مناسبت سالگرد و بزرگداشت وی ایراد شد. سایر سخنرانان عبارت بودند از دکتر محمدامین قانعیراد، دکتر هادی خانیکی، دکتر محمدجواد کاشی، دکتر احسان شریعتی، دکتر عباس منوچهري و دکتر حمیدرضا جلایی پور.
این گفتار و سخنان سایر سخنرانان نخست به صورت خلاصه سپس به صورت کامل در سایت بنیاد شریعتی منتشر شد. همچنین روزنامه های شرق يکشنبه ۲۶ خرداد 1392 شماره ۱۷۵۸ ص8و9 (اندیشه) و اعتماد پنج شنبه، 30 خرداد 1392 – شماره 2707 ص اندیشه نیز به بازنشر آن پرداختند.
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=134&pageno=8
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=134&pageno=9
http://www.etemaad.ir/Released/92-03-30/226.htm
برای مهرنامه چند سطر نخست که به احضار شدن توسط وزارت اطلاعات داشت حذف شده است.
ادامه بحث را در زیر بخوانید:
امروز به حضور ماموران امنیتی فراخوانده شده بودم و پس از چند ساعت چنان خستگی بر من غلبه کرده بود که قصد شرکت در این نشست را نداشتم و احتراماً به این مجلس آمدهام و آمادگی گفتگو و مشارکت در بحث را نداشتم ولی آقای جلاییپور طوری حرف زدند که خواب از سرمان پرید. ظاهراً موضوع این جلسه وظیفه روشنفکران در شرایط کنونی است. اما برخی از بحثها (سخنان دکتر خانیکی و دکتر احسان شریعتی و دکتر جلایی پور) در مورد روشنفکری و برخی در مورد مرحوم شریعتی بود.
من گفتوگوهایی را که را در سالهای اخیر دنبال میکنم احساس میکنم یک سلسله نارسائیها و ناروشنیهایی به لحاظ لغوی و مفهومی در بحث روشنفکری وجود دارد. بحث روشنفکری یک مقوله چند لایه است. در سطح اول معنای روشنفکری است. بحث بعدی صفاتی است که به روشنفکر منتسب میشود مانند: روشنفکر سکولار، روشنفکر دینی و… هرکدام از اینها شقوقی دارند. مانند اینکه روشنفکر دینی و روشنفکر سکولار یا مولد است یا موزع، یا عملگراست یا نظریهپرداز. تازه از همهی اینها که بگذریم در سطح آخر یعنی از حیث مصداقی هم دچار مشکل میشویم. اخیراً یکی از اعاظم روشنفکری در نامهنگاری هایش از روشنفکران دینی سخن گفته سپس از تعدادی از کنشگران فعال و درخور سیاسی بهعنوان روشنفکر دینی نام برده در حالی که از آقای قابل، آقای مجتهد شبستری و به نظر من از آیتالله منتظری و آیتالله مطهری بهعنوان روشنفکر یاد نشده بود. این مسئله را به خاطر این عرض میکنم که در سطح آخر و مصداقها هم محل نزاع وجود دارد.
من به چند نکته اکتفا میکنم و میگذرم. نکات اصلی که در ذهن من در این بحثها جولان داشته عبارتند از:
1 – خود واژه روشنفکری. اصطلاح روشنفکری مشکلاتی دارد، باید خاستگاه آن را شناخت و این خاستگاه، ارتباط وثیقی دارد با جریانات چپ، مفاهیم طبقاتی و عصر انقلابی و جنگ سرد. در تفکر چپ و طبقاتی، روشنفکر یا طبقهی پیشتاز به نوعی نسبت با طبقات دارد. طبقهای علیه طبقهای دیگر.
نکته کلیدی اینکه روشنفکری به لحاظ تاریخی در دورهای معنا و کارکردی داشته و امروزه کارکرد سنتی اش را از دست داده است. هر چه ما به عقب بازمیگردیم، همان طور که در حوزههای دینی هم مرجع کل و فقیه کل داشتیم، روشنفکر کل هم داشته ایم. مثلاً شیخ انصاری مرجع کل بود. هر چه این فرایند گسترش پیدا میکند تمایز نقشها و کارکردها هم بیشتر نمایان میشود. تخصصیابی در همه علوم و کارها بیشتر و بیشتر پدید آمده است. حرف موجهی نیست که امروزه امثال بوعلی سینای ذوالفنون یا شیخ انصاری که مرجع کل بودند داشته باشیم یا درحوزه روشنفکری مثل روشنفکران قرن نوزدهم ایدههای جهانی و نسخههای جهانی بدهیم.
هر چه ما به زمان کنونی جلو میآییم، مفاهیم، بیشتر تغییر میکنند. سال گذشته گفتوگویی داشتیم با دکتر شایگان. همین سخن را به ایشان هم گفتم که دورهی روشنفکری کل و مرجعیت کل به سر رسیده است. بنابراین وقتی میخواهیم راجع به روشنفکر سخن بگوییم باید به این نکات توجه داشته باشیم.
اگر با عطف توجه به همین نکات، روشنفکر را تعریف کنیم مانند مفاهیم علوم انسانی نمیتوان تعاریف خیلی دقیق ریاضیوار ارائه داد و بعد از آنها کلیشهای درست کرد و همه را ملزم به رعایت آن چهارچوب کرد. برخی از تعاریف در علوم انسانی اعتباریاند و نه حقیقی و نه جهانشمول. هیچ اجماعی بر روی این مفاهیم نیست که بر آن اساس مثلاً بتوان گفت این روشنفکر است و آن دیگری خیر.
حال اگر خود روشنفکر را تعریف کنیم-تعریف موسع و یا تعریف مضیق- هر دو به اعتباری میتوانند درست باشند. این مقولات اعتباری هستند و ما واضع آنها هستیم، مقولاتی طبیعی و ذاتی نیستند. بنابراین میتوان روشنفکری را به گونه ای تعریف کرد که ابوذر نیز روشنفکر باشد و یا بر عکس، تعریفی داد که براساس آن ابوذر به عنوان روشنفکر شناخته نشود.
این سخن بدین معنا نیست که هیچ شاخص و هیچ مرزی وجود ندارد. مرزهای عرفاً قابل قبولی وجود دارند (عرفاً به این علت که ذاتی و طبیعی نیستند) اگرچه گاهی اوقات درهمآمیخته میشوند به طوری که اصلاحطلبی و روشنفکری را بدیل هم به کار می برند. نسبت اینهمانی بین اصلاح طلبان و روشنفکران درست نیست. اصلاًٌ این دو مقوله جدا از هم است. ممکن است کسی که روشنفکر است اصلاحطلب هم باشد ولی لزوماً این یکسانانگاری وجود ندارد و همسانانگاری این دو مقوله یکی از اشتباهات بسیار رایج شده است. مقصود اینکه در عین حال که تعاریف، اموری اعتباریاند، شاخصهایی هم برای تمایز روشنفکر و غیر روشنفکر وجود دارند:
• روشنفکر با جمود و تحجر فاصله دارد.
• روشنفکر، نقاد است نه نق زن. روشنفکری که نسبت به وضع موجود نقاد نباشد روشنفکر نیست.
• روشنفکر باید نسبت به حقیقت وفادار باشد.
رفتار یک کنشگر سیاسی، معطوف به قدرت است ولی رفتار روشنفکر بیشتر معطوف به حقیقت است. بنابراین نگاه یک کنشگر سیاسی با روشنفکر فرق خواهد کرد.
دوستی در مورد انتخابات به من گفت که خیلی از مردم شرکت میکنند و روشنفکران نباید راهشان را از مردم جدا کنند. جواب من این بود که روشنفکر، پوپولیست نیست که ملاک را از مردم بگیرد. روشنفکر وفادار به حقیقت است و ملاکش باید حقیقت باشد.
سخن بعدی (یعنی مسئله محل نزاع و پرسش این نشست) اینکه آیا روشنفکر به لحاظ مصداقی میتواند در انتخابات دخالت کند و از نامزد معینی پشتیبانی نماید یا خیر؟ البته بلحاظ فیزیکی و ارادی می تواند ولی از نظر اخلاق حرفه ای چطور؟ با توجه به مقدمه ای که بیان کردم اولاً بستگی دارد به تعریفی که از روشنفکر، مفروض میگیرید. بسته به این یا آن تعریف هم ممکن است که روشنفکر کاندیدا معرفی کند و هم خیر. نکته دوم اینکه در جوامع پیشرفته، حوزهها و نقشها کاملاً تفکیک شدهاند. در یک جامعه توسعه یافته اگر بخواهیم روشنفکر را تعریف کنیم ترجیحاً میگوییم «روشنفکر کسی است که در مصداق دخالت نمیکند یا با تأسی به عبارت: “شأن فقیه تعیین مصداق نیست” بگوییم شأن روشنفکر هم تعیین مصداق نیست». ولی کشور ما در وضعیت خاصی قرار دارد. ما در وضعیت گذار هستیم. هنوز آن تفکیک نقشها و توازن مطلوب صورت نگرفته است. به هر حال اصل بر عدم دخالت روشنفکر در انتخابات به نحو مصداقی است. اما دخالت عندالضروره جایز است. از باب اضطرار. برای مثال سال 84 که آقای هاشمی کاندیدا بود من بنا به رویهای که داشتم نباید در مورد هیچ نامزدی اظهارنظر میکردم. چون در مقاله ای نوشته بودم فعال حقوق بشری نباید در سیاست دخالت کند ولی اتفاق عجیبی افتاد. دو نفر به مرحلهی دوم راه پیدا کردند و قابل پیشبینی بود که اگر یکی از این دو نفر به قدرت میرسید در زمینه حقوق بشر وضعیت بسیار فرق میکرد. شاهد گفتار هم این است که وقتی در مصاحبههای انتخاباتی از آقای احمدینژاد راجع به زندانی سیاسی سؤال کردند. جواب میدهد: کدام زندانی؟ همین مزدورهای آمریکایی که در زندان هستند را می گویید؟ با این اوصاف قابل پیشبینی بود که چه اتفاقی خواهد افتاد. درکشور دموکراتیک کسی جرأت نمیکند اینگونه سخن بگوید. اگر هم چنین سخنی بر زبان جاری کند از گود خارجش میکنند. اما متأسفانه در کشور ما اینگونه سخن گفتن امتیاز میشود. بنابراین در چنین شرایطی طبیعتاً ضرورتهایی پیش میآید که فعال حقوق بشر علیرغم اصل اولیه عدم دخالت، در مصداق هم دخالت میکند. ولی اصل بر عدم دخالت و معرفی کاندیداست به همین دلیل علیرغم موَجِهات فوق، هنوز درباره درستی دخالت مصداقی خود تردید دارم.
حال اگر من به عنوان آکادمیسین دانشگاهی یک موضع داشته باشم، به عنوان روزنامهنگار یک موضع، به عنوان سیاستورز موضعی دیگر، بحث تفکیک نقش ها تبدیل به تلون نقش ها میشود. یعنی یک آدم، همزمان همهکاره است. در واقع فقدان جامعه مدنی یا ضعف جامعه مدنی ممکن است موجب شود ما از سر ضرورت و اضطرار وارد بحث شویم ولی این ورود به بحث نباید مجوزی برای تلون نقش باشد و ما این نقش سیاسی موقت و ثانویه و اضطراری را تئوریزه کرده و به عنوان دلیل بر نقش سیاسی پایدار اتخاذ کنیم.
هر نقشی باید محفوظ باشد و رابطه نقش و صفت مهم است. روحانی، استاد دانشگاه، فعال حقوق بشر، سیاستمدار، روشنفکر، هر کدام صفتی هستند که «انتظار نقشی» خاصی را در جامعه ایجاد میکنند. اگر در همهی اینها با هم فعال باشیم در واقع هیچکدام نیستیم. یعنی نمیتوان همزمان سیاستمدار خوب، استاد دانشگاه خوب، فعال بشری خوب و چند کاره خوب دیگر بود. به هرحال باید یکی از صفات بر دیگری غلبه داشته باشد و اگر غیر از این باشد آن فرد نه دانشگاهی حرفهای است نه سیاستمدار حرفهای و نه فعال حقوق بشری حرفهای. زیرا هرکدام از آنها لوازمی دارند. این کار نوعی زیاده خواهی و ذوفنون بودن در عصر تخصص یابی است. به علاوه خود روشنفکری در هر زمانهای شکل و سبک مخصوص به خود را دارد. حافظ، مولوی، فردوسی، روشنفکر برجسته زمان خودشان بودند. آنها در روزگار خود با زبان شعر به پخش آگاهی و نقد وضع موجود و عقاید و افکار دیگر می پرداختند. این پرسش که چرا امروز فردوسی و خیام و حافظ و عطار نداریم و جامعه از پروردن آنها عقیم است پرسش مغالطه آمیزی است زیرا امروزه ممکن است یک روشنفکر هیچ ذوق شعری نداشته باشد، اما باید فرزند زمان خود، روش و سبک زمان خویش باشد و همان کار فردوسی و حافظ را به نحو دیگری انجام دهد، با کار مطبوعاتی یا تحقیقاتی و یا دانشگاهی و یا مدنی و غیره.
] روشنفکری خودش یک متغیر وابسته است چنانکه پارادایم روشنفکری یک پدیده واکنشی نسبت به وضعیت موجود است و به دلیل همین ماهیت واکنشی بودن است که بسته به تفاوت محیط اشکال و محتوا و روش های مختلف به خود می گیرد. در دوره جنگ سرد که جهان به اردوگاه کمونیستی و سرمایه داری غربی تقسیم شده بود اگر ایران تحت نفوذ اتحاد جماهیر کمونیستی شوروی قرارداشت، جریان روشنفکری اش متمایل به سرمایه داری می شد اما به دلیل اینکه حکومت ایران تحت نفوذ غرب و امریکا بود جریان اپوزیسیون و روشنفکری، طرفدار چپ بود و نه تنها گروههای مارکسیستی به وجود آمدند بلکه جریان مذهبی هم که ماهیتا با مارکسیسم در تضاد بود متاثر از چپ بود. کسانی که گرایش غالب جریان روشنفکری اعم از مذهبی و سکولار را به سوسیالیسم مورد نقد قرار می دهند از این نکته جامعه شناختی غفلت می ورزند.
در دسامبر 1991میلادی که اتحاد شوروی منقرض شد و تفکر چپ شکست بزرگی رامتحمل گردید، در پی آن موج نقدسوسیالیسم و دفاع از اقتصاد لیبرالی موجه و آبرومند شد زیرا شکست تفکر چپ به معنای پیروزی اقتصاد آزاد تلقی شد. مدافعان دیروز اقتصاد سوسیالیستی به ویژه در میان نیروهای مذهبی به مدافعان اقتصاد باز تبدیل می شوند. تفاوت بارز دهه 60 و دهه 80 در جمهوری اسلامی این است که بخشی از جریان چپ مذهبی که روشنفکران دهه 50 محسوب می شدند از نظر سیاسی و اقتصادی لیبرال می شود، و اینان روشنفکران دهه 80 را تشکیل می دهند، تفکری که کاملا تابع تحولات سیاسی و جهانی است.
خود من نه به عنوان یک روشنفکر بلکه به عنوان مدافع جوان جریان چپ مذهبی و روایتگر آن در دهه 60 اگر عقایدم را صورت بندی می کردم همانند شریعتی که معلم نسل ما بود و بر اغلب همعصران و هم نسلان من نفوذ داشت به سوسیال دموکراسی شبیه تر بود و ضمن دفاع از ارزش آزادی با تمول و سرمایه داری مخالف بودم و به این معترض بودم که چرا اقتصاد بخش خصوصی بزرگتر از دولت است اما با گذر زمان و با مطالعه تجربه جوامع دیگر دریافتم که بدون تقویت بخش خصوصی نه جامعه مدنی قدرتمند شکل می گیرد نه آزادی حداکثری پاس داشته می شود و راه تقویت جامعه در برابر دولت، تقویت بخش خصوصی است. ما دولت ضعیف نمی خواهیم بلکه جامعه را قوی تر از دولت می خواهیم[.
کوتاه سخن اینکه زمانه ما دیگر زمانه قهرمانان و عالمان و فقیهان و روشنفکران کل و همه فن حریف نیست. عصر تفکیک و تمایز رو به رشد نقش ها و کارکردهاست. می توان چند کاره بود اما معمول این است که یک صفت و توانایی مشخص غلبه داشته باشد. روشنفکر هم باید فرزند زمان خویشتن باشد. باید مراقب باشیم گرفتار روشهای شترمرغی نشویم که اگر بگویند تخم بگذار بگوییم شتریم و اگر بگویند بار ببر بگوییم مرغ ایم.: نه این باشیم و نه آن، هم این باشیم و هم آن. در این صورت هم خودمان دچار سردرگمی میشویم و هم دیگران را دچار سردرگمی میکنیم.
] برای اینکه عوارض این منطق را که به تلون نقش ها می انجامد بفهمیم مثال خود را عوض کنیم و بجای یک عنصر دانشگاهی که می تواند در هر جایی نقش خاصی داشته باشد و فقط ادب آن را رعایت کند آیا اگر شیخ محمد یزدی عضو شورای نگهبان در جامعه مدرسین از نامزدی حمایت کرد و به عنوان سخنگوی این جامعه مصاحبه کرد و اعلام حمایت از آن نامزد را به اطلاع عمومی رساند و در جواب انتقادات به اینکه یزدی عضو شورای نگهبانی است که صلاحیت نامزدها را تایید می کند گفت که من آنجا به عنوان عضو جامعه مدرسین سخن می گویم و اینجا به عنوان عضو شورای نگهبان و در هر کدام هم ادب کار را رعایت می کنم آیا پذیرفتنی است؟ آیا کسی که از این منطق دفاع می کند دیگر می تواند به آقای جنتی اعتراض کند که به عنوان دبیر شورای نگهبان چرا در انتخابات 88 در نماز جمعه از یک نامزد خاص دفاع کرده است. با این منطق تمام اعتراضات سال88 به تخلفات انتخاباتی از قبیل رفتار احمد جنتی بی مورد است.
اگر یک سردار سپاه یا مقام امنیتی در لباس شخصی به ضرب شتم مخالفان بپردازد می تواند بگوید من اینجا به عنوان شهروند مدنی و غیر نظامی عمل کرده ام چون لباس نظامی هم نداشتم؟ آیا پذیرفتنی است؟
بعضی اوقات ما برای توجیه کار خود دست به ابداع منطقی می زنیم که لوازم و پیامدهای آن را نادیده می گیریم و توجه نمی کنیم که سنت خطرناکی را پایه گذاری می کنیم که به همه رفتارهای غیرقانونی و نادرست مخالفان خود هم لباس وجاهت می پوشانیم[.
شبیه همین بحث در حوزه مسائل حقوق بشری هم وجود دارد. در سال های اخیر ناگهان مشاهده کردیم که بسیاری از افرادی که در حوزهی سیاست بودند به حوزهی حقوق بشر کوچ کرده اند و اقبالی بدان نشان می دهند. زمانی که هزینهی سیاستورزی به لحاظ عملی یا حیثیتی بالا رفت، از یکسو حکومت تحمل عقاید یا کنشکران مخالف را نداشت و زندان و از دست دادن موقعیت ها و هزینه هایی در پی داشت و از سوی دیگر جامعه هم از سیاست و سیاستورزی منزجر و منفعل شده بود ولی حقوق بشر وجاهت داشت لذا عده ای به زیر چتر حقوق بشر کوچ کردند و فعال حقوق بشری شدند. حال نوبت حقوق بشر بود. یک دوره حوزه سیاست را بدنام کردند، دوره ای هم حوزه دین را و همه سرمایه های اجتماعی را مصرف کردند امام حسین و امام حسن و ارزش های مختلفی که در طول تاریخ فراهم آمده بود هزینه شدند و حالا نوبت هزینه کردن حقوق بشر شده بود و با این عنوان که فعال حقوق بشر هستند، کار سیاسی کنند، این در حالی است که رفتار سیاسی معطوف به قدرت است . یک فعال حقوق بشر نه با قدرت است نه بر قدرت. چهارچوبی دارد؛ چهار چوبی که نظم و قوانین آن، ادبیات و اخلاق حقوق بشری را خلق می کند.
در نهایت جمع بندی من این است که باید کاملاً مرزها روشن شوند و ما خودمان در تعیین و روشن کردن مرزها موثرتر هستیم.
در سال 82 در یک نشست رسمی در خبرگزاری جمهوری اسلامی گفتم از این تاریخ به بعد کار سیاسی را تعطیل می کنم و کار حقوق بشری را آغاز می کنم. با اینکه اشتیاق نسبت کار سیاسی داشته و دارم و شاید هزار صفحه نوشته در حوزه سیاسی دارم ولی یک خط از آن را منتشر نمی کنم، صرفاً برای ارضای علاقه خود می نویسم، به دو دلیل: اول اینکه تداخل نقش ها پیش نیاید و دوم اینکه حکومت باور کند که من به دنبال کار سیاسی تحت لوای حقوق بشر نیستم. نه می خواهم کسی را بالا ببرم و نه می خواهم کسی را پایین بیاورم. فقط می خواهم حقوق آدمها را رعایت شود. اگر درانتخابات با آن گروه و یا این گروه فعالیت کنم قطعاً حکومت هم باور نمی کند.
یک خاطره می گویم و تمام می کنم. درسال 88 آقای کروبی تمایل داشتند که برخی مشاوره های انتخاباتی ایشان را انجام بدهم. من این منطق را برایشان توضیح دادم و ایشان پذیرفتند. بعداز من خواستند که مشاور حقوق بشر ایشان باشم من هم قبول کردم. در یک جلسه در دفتر کمیسیون حقوق بشر اسلامی همۀ نامزدها، نماینده فرستادند. اقای کروبی از من خواستند که به نمایندگی ایشان بروم و من پیشنهاد کردم که پسرشان دکتر تقی کروبی را به عنوان نماینده حقوق بشر بفرستند. طبق گزارشی که اکنون هم در سایت ایسنا قابل بازیابی است آنجا مطرح کردم که من نماینده هیچ کس نیستم چون اگر اعلام کنم مشاور حقوق بشر آقای کروبی هستم کار سیاسی کرده ام. اگر آقای احمدی نژاد هم در فلان موضوع حقوق بشری از من مشورت بخواهند با وجود همه اختلاف هایی که دارم وظیفه دارم به ایشان مشاوره بدهم و اگر اقای محسن رضایی هم مشاوره بخواهند همچنین و من نمی توانم بگویم تو اصولگرایی، تو کذایی و نمی توانم مشورت بدهم. این عمل یعنی کار سیاسی کردن. بنابراین هیچ ترجیحی برای من به عنوان فعال حقوق بشر وجود ندارد ولی تا همین الان غیر از اقای کروبی شخص دیگری از من مشاوره حقوق بشری نخواسته است.
بنابراین نمی توانیم هر روزی یک نقش داشته باشیم. این روش باعث آشفتگی مرزها و نقش ها می شود و جامعه ی ما را در رسیدن به جامعه مدنی به تأخیر می اندازد.