حسين درخشان July 06, 2004
چرا جوانها اينقدر بیتفاوت شدهاند؟
از نوشتهی عماد باقی در نخستین شمارهی جمهوریت چنین بر میآيد که میخواهد جوابی برای این سوال پیدا کند و روزنامهی جمهوریت خود بخشی از این جواب قرار است باشد؛ با تاکیدی که قرار است روی جامعه بکند و اینکه حتی مسایل سیاسی را هم از روی تاثیرش روی جامعه بررسی کند.
در واقع باقی فکر میکند که بیاهمیتی اصلاحطلبان به مسایل عادی و به نظر آنها پیشپا افتادهای که مردم به آن علاقه دارند، باعث آن شکاف بزرگ شد که وقتی تحصن مجلس به راه افتاد، حتی بعد از چند هفته، هیچکس از مردم عادی به خود زحمت حمایت از آن را نداد. (این نکته خیلی دل اصلاحطلبان را شکسته است انگار. ولی حقشان است! تغییراتی که آنها میخواهد یک صدم چیزی نیست که مردم میخواهند.)
من هم همین بیتفاوتی را میبینم و از آن رنج میبرم. ولی به نظرم بزرگترین دلیل آن يکی چیز خيلی ساده است: هیچکدام از این جوانان زمان قبل از انقلاب را ندیدهاند.
اين را همان شبی که عصر آزادگان را بستند و من در اتاق نبوی بودم و بعد رساندمش در خانهی خواهرش در راه به من گفت. گفت که اگر شما هم دیده بودید که قبل از انقلاب ایران عجب بهشتی بود (نه از نظر سیاسی البته) مثل ما نمیتوانستید راحت بنشینید.
نبوی چه این را الان تایید یا رد کند، خود حرف، کاملا درست است.
اگر اصلاحطلبان یا هر کس دیگری میخواهند جوانان بیتفاوت به سیاست و تغییر اساسی را قانع کند که اگر جامعهای آزاد و باز میخواهند، مجبورند به صحنهی سیاست بیایند و جمعیت و انرژی انبوهشان را در راه تغییر مسالمتآمیز اما اساسی و رادیکال حکومت صرف کنند، بهترین راهش آن است که نشان دهند قبل از انقلاب، در همین تهران احمدینژاد امروز، چه خبر بوده است.
با فیلم و عکس و صدا و نوشته باید به جوانهای ایرانی نشان داد که چقدر دسترسی به جدیدتین فیلمها، صفحههای موسیقی، کتابها، مجلهها و روزنامههای مهم دنیا در همین تهران آسان بوده است. باید به آنها نشان داد که بجای مشروبهای قلابی و حتی کشندهای که الان با هزار بدبختی و ترس و لرز، مخفیانه و با قیمت زیاد، به دست میآورند آن موقع هر جور شراب یا مشروب یا عرق و آبجویی که میخواستند با هر مارک و با بهترین کیفیت و ارزانترین قیمت، راحت و ارزان در دسترس همه بوده است، در همین خیابانهای تهران. باید برای آنها گفت که با پاسپورت ایرانی همهجای دنیا میشد رفت و بیشتر کشورها از ایرانیها حتی ویزا هم نمیخواستند. باید برایشان گفت که در همین شیراز شهیدپرور با تهران حزبالهی احمدینژاد امروز، استادان باسواد آمريکایی و اروپایی در دانشگاهها درس میداند و دانشگاههای ایران با همکاری بهترین دانشگاههای دنیا، بالاترین کیفیت آموزشی را در تمام منطقه داشتند.
از جوانی که تا چشم باز کرده يک سری مرد بیسواد ریشوی حزبالهی را در حال تحقیر خود دیده است چه انتظاری هست که بخواهد برای تغییر کشورش قدمی بردارد؟ وقتی هرگز ندیده که همین مردم چگونه در همین مملکت زندگی میکردهاند، از کجا افقی را که باید به سوی آن برود پیدا کند؟
به گمانم، تنها راه بیدار کردن جوانها و نوجوانهای بیتفاوت امروز آن است که زندگی عادی پدران و مادرانشان را در ۳۰ سال پیش، از نزدیک، به آنها نشان داد تا ببینند ايران چقدر به چیزی که الان میخواهند نزدیک بوده است.