برای دیدن قسمت اول این لینک را باز کنید:
ادامه بحث در زیر:
نقش و شخص: گاهی نقش، شخص را می بلعد و تغییراتی در شخصیت ها به وجود می آورد. برخی بازیگران چنان تحت تاثیر نقشی قرار می گیرند که در فیلم یا تئاتر ایفا کرده اند که تا سال های سال و حتی ممکن است تا آخر عمر با آن همانند سازی کنند. این در نقش های تصنعی است و در نقش های دیگر تغییرات پایدارتری را به وجود می آورد. برای مثال یک عنصر اطلاعاتی و امنیتی چنان غرق در نقش خود می شود که این نقش تمام روح و روان او را فرا می گیرد و تسخیر می کند و نگاهش به همه چیز نگاه امنیتی می شود به فرهنگ و اقتصاد و سیاست هم از این منظر نگاه می کند. وقتی به قدرت اصلی تصمیم گیری تبدیل شود بالا رفتن قیمت مسکن را هم نه محصول فرایندهای اقتصادی که یک جریان امنیتی و محصول یک توطئه می بیند و تعداد زیادی از بنگاه داران دستگیر می شوند تا قیمت مسکن کنترل شود. قیمت دلار هم که بالا می رود بدون توجه به عوامل اقتصادی که اتفاقا بخش مهمی از آن در سوء مدیریت کلان ریشه دارد، اقدام به دستگیری صرافان می کنند. یک عنصر نظامی که برای حرفه ای شدنش باید دائما تحت آموزش های خاص رشته خود باشد و در محیط نظامی قرار دارد ناخودآگاه منطق نظامی در نقش او قدرت می گیرد. برعکس اینکه نقش، شخصیت را می بلعد گاهی شخص بر نقش مستولی است. اما معنای همه این حرف ها این نیست که هیچ قاعده و الگویی وجود ندارد. از دل همین تکثر و تنوع، الگوهایی قابل استخراج هستند. دو دوسته کلی نقش ها عبارتند از:
1- نقش های اکتسابی(Achieved status/role) موقعیت ها و پایگاه هایی که بر اساس مهارت ها و کوشش های خود فرد حاصل شده اند.
2- نقش ها انتسابی(Ascribed status/role) یا پایگاه های و مقام های انتسابی (که به آن نقش اختصاص یافته یا اجتناب ناپذیر هم می گویند) مانند سن،جنس، دین،ثروت یا نژاد چون سیاه و سفید پوست بودن. آن است که” از آغاز تولد به فرد محول شده و از طریق والدین به فرد منتقل می شود و بر نسب او مبتنی است نه شایستگی های فردی یا به دست آوردن از طریق تلاش و کوشش”(کوئن،84) در این دسته، مقام و موقعیت یا پایگاه اجتماعی، الزاما نقش را به دنبال می آورد اما همزیستی نژادها امری اکتسابی است.
خانواده بر اساس روابط همیاری و پیوندهای بیولوژیکی ساخته می شود یعنی نهادی است برخاسته از هر دو نقش انتسابی و اکتسابی اما سایر نهادها مانند نهاد روحانیت فقط متکی به نقش های اکتسابی هستند.
نقش های انتسابی به ما واگذار می شوند بدون اینکه ما هیچ تاثیر و نقشی در برعهده گرفتن آن داشته باشیم. نقش های اکتسابی مانند نقش پدری و معلمی و مادری که هر کدام دارای خرده نقش های خاص خود هستند. یک فرد همزمان پلیس و پدر و مشت زن است و نقش های مختلفی را ایفا می کند اما در حالی که ممکن است همه ما در خانه پدر یا فرزند باشیم در جامعه هرکدام از ما یک نقش غالب داریم. “نقش”، قابل ارتقا یافتن و یا تنزل یا تبدیل شدن هم هست مانند معلمی که به جایگاه استادی می رسد. نقش بر تفکر و جهت و سازمان دهی تفکر نیز اثری ژرف دارد. برای مثال در مورد کسی که وعظ و منبر و تبلیغ دین را در ازای پول انجام می دهد و کسی که همان کار را تبرعی انجام می دهد عنصر مادی و پولی نقش زیادی در این نقش تبلیغی دارد. کسی که برای پول، تبلیغ دین می کند می کوشد تمام دین را به نحوی تفسیر و تبلیغ کند که این چشمه مادی خشکیده نشود و کسی که داوطبانه تبلیغ می کند نه برای پول، تفسیر آزادانه تر و منطقی تری از دین ارائه می دهد.
تغییرات نقشی و الگویی: برخی نقش ها و الگوها تثبیت شده اند و برخی دیگر تغییرپذیرند. (نقش های ثابت مانند نقش سن و جنس غیر از نقش تثبیت شده است). در دوره ای ژنده پوشی و فقر ارزش است و در دوره ای شیک پوشی و جنتلمن بودن. چون الگوها تغییر کرده در نتیجه نقش ها هم فرق می کنند. تغییر الگوها و ارزش ها هم تابع شبکه ای از عوامل است. شکست آرمانگرایی و غلبه واقعگرایی، بحث ایدئولوژی و ترک برداشتن آن که در کتاب تولد یک انقلاب بحث شده است. همجنین برخی نقش ها به گونه ای مستبدانه حذف می شوند یا در اثر بلاهای طبیعی یا رخدادهای اجتماعی یا دگرگونی فرهنگی از بین می روند.«هنگامی که شرایط اقتصادی دگرگون می شوند، نیازها متحول می شوند و نقش ها تغییر شکل می دهند. پس تعادل درون نقش ها گاه در هم می شکند. برخی نقش های اختصاصی در هر خانواده هم بسته به عوامل وضعیتی، وجود دارند»( اسپنله ،39). در مورد تغییر فرهنگی برای مثال در سال 1358 وقتی آیت الله طالقانی در مجلس خبرگان به عنوان اعتراض روی زمین نشست و حاضر نشد بر صندلی قرمز تکیه بزند با تحسین توده روبرو شد، نماد ساده زیستی شد و احترام عامه را برانگیخت؛ چنانکه حتی در سال های بعد برخی افراد در تحلیل ریشه یابی رخدادهای بعدی، نقطه آغاز انحرافات را از همان جایی دانستند که طالقانی اعتراض کرد و اکثریت اعتنایی نکردند و روی صنلی قرمز نشستند و طالقانی را تنها گذاشتند. با گذر زمان و تغییر هنجارها و ارزش ها الگوهای جدید به گونه ای است که اگر کسی چنان عملی را تکرار کند با تلقی منفی روبرو می شود و از نظر جامعه مطلوب نیست و امروز رفتار طالقانی را برخاسته از تعارض میان دو نقش روحانی مردمی بودن و سیاستمدار و مدیر در ساختار حکومتی بودن می دانند. در سال های اول انقلاب فقر و قناعت و درویشی افراطی ارزش بود و حتی اگر کسی اتومبیل معمولی پیکان داشت گرفتار فشار اجتماعی بود و انگار آلوده به اتهام سرمایه دار بودن و امکانات داشتن و مرتکب عملی ضدارزشی است ولی امروزه فقر و درویشی ناپسند است. توقع نقشی جامعه دگرگون شده است و کسانی که همچنان بر توقع نقشی سنتی و منسوخ شده ایستاده اند طرد می شوند. در توقع نقشی امروز تخصص می خواهند نه همه فن حریف بودن، کوتاه مدت بودن و قابل تغییر بودن مقام و جایگاه فرد را می خواهند.
در تبیین رابطه مردم و روحانیت از نظر جامعه شناختی باید به این نکته مهم توجه شود که «در نظام های اجتماعی، کنش بازیگر در صحنه یکطرفه رخ نمی دهد و با پاسخی از سوی دیگران یعنی با واکنش روبرو می شود بنابراین الگویی که تحلیل فرایندهای اجتماعی را ممکن می سازد الگویی رابطه ای خواهد بود»(همان،111). الگوی ارزیابی و تصمیم گیری مردم در رابطه با روحانیت الگویی از نقش های اکتسابی و تثبیت شده است. این دو ویژگی اکتسابی و تثبیت شده، در بحث ما کلیدی هستند.
نظریه الگوی نقش شباهتی با یک قانون اقتصادی هم پیدا می کند. روابط روحانیت و مردم تابع قانون بازار است. این روابط مبتنی بر یک دادوستد است. همانطور که در بازار هر فرد کنش شخصی و حسابگرانه خود را دارد و رفتاری کاملا فردی انجام می دهد اما عین حال همه رفتارهای فردی تابع اصل یا قانون مطلوبیت است. کسب منفعت بیشتر در دادوستد یا دست کم زیان نکردن در آن.
یک الگوی ثابت رفتاری توده این است که بر اساس منافع خود رفتار می کند. اینکه چه کسی بیشتر می تواند گره از مشکلات زندگی روزمره آنها بگشاید مستقل از اینکه او وابسته به چه صنفی باشد. توده، خیلی رئال، مادی و عینی ارزیابی می کند و البته به همین خاطر ممکن است به خطا برود و مصالح استرانژیک و درازمدت خود را نبیند و فدای مصالح کوتاه مدت کند اتفاقی که در درسال 1384 و 1388 در انتخاب احمدی نژاد افتاد و خود همین توده به مخالفان و منتقدان او تبدیل شدند نه مخالف و منتقد رفتار انتخاباتی خودشان. در موضوع روحانیت هم هرچه روحانیت بیشتر مدافع منافع مردم باشند محبوب تر است. این البته در فرهنگ اسلامی هم مورد توجه بوده است. پیامبر می گوید خیرالناس من انفع للناس. و درباره کسانی که فقط به منافع کوتاه مدت می اندیشند و منافع درازمدت خود را نمی بینند امام حسین در تحلیل رفتار توده می گوید: ان الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قِلّ الدیانون. این خصلت عام توده و توزیع نرمال جامعه است.(نک: جامعه شناسی کوفه،51-48)
ملاک نخستین در داوری ها جنبه های صنفی و قومی و مذهبی و جنسیتی نیست بلکه “الگوها” ملاک نخستین بوده و تعلق های صنفی و مذهبی و قومی و جنسیتی و شغلی ملاک های ثانوی هستند. ملاک های ثانوی هر چه با الگوها و ملاک های اولی منطبق تر باشد داوری روشن تر است.همان مردمی که به حسن روحانی رای می دهند همزمان به نامزدهای نهادهای اصلی و رسمی روحانیت رای نمی دهند که نشان می دهد مرجعیت غیر رسمی روحانیت بیش از روحانیت رسمی مؤثر بوده است. لذا نه از رای دادن به یک روحانی می توان حکم سرسپردگی به روحانیت را استنباط کرد و نه از رای ندادن به نامزد نهادهای روحانی می توان حکم ضدیت با روحانیت را استنباط کرد بلکه این آراء نمایشگر پدیده مهم تری است و نشان می دهد مردم به الگوهای اقتدارگرا، قیم مابانه، غیر مدنی و دستوری رای نمی دهند و در مقابل به الگوی دموکرات،آزادمنشانه تر، شهروندمدارانه تر، عقل گرایانه و اخلاق مدار رای می دهند. در مرحله بعد از این انتخاب یا ترجیح الگویی اگر دو نفر منتسب به الگوی مطلوب وجود داشته باشد که یکی روحانی و دیگری غیر روحانی باشد در میان بخشی از جامعه نامزد روحانی مرجح و اعتمادآورتر خواهد بود چون افزون بر مرجحات الگویی، چون نقش روحانی او و انتظار نقشی بیشتر تایید می شود مزیت پیدا می کند. نقش روحانی اگر درست ایفا شود بسیار مطلوبیت دارد. در روحانیت همواره چند جریان قابل مشاهده بوده است اما جریان غالب در روحانیت، جریان محافظه کاری و احتیاط بوده و روحانیون رادیکال و درشت خو در اقلیت بوده اند به همین جهت وجدان عمومی آنان را معمم می داند نه روحانی یعنی به صورت، روحانی می شناسد نه به سیرت و آنان را منطق دیگری غیر از منطق روحانیت تحلیل و ارزیابی می کند. این ویژگیِ محافظه کاریِ غالب در روحانیتِ همه مذاهب، هم معلول تعالیم دینی است و هم انتظار نقشی. این غلبه نشانگر یک الگو و نقش تعریف شده و مورد انتظار است مانند اینکه روحانی نباید دنیا طلب باشد، نباید اشرافی باشد، روحانی نباید خشونت طلب، زورگو یا دروغگو باشد. روحانی باید نرمخو باشد، در حالی که این اوصاف در تعریف گروه های دیگر اجتماعی به کار نمی رود. مثلا درباره طبقه متمول دو صفت اول و درباره گروه الوات و لوطیان دو صفت بعدی و درباره سیاستمداران دو صفت آخر را به کار نمی برند.
رابطه و همبستگی کاملی میان نرخ محبوبیت هر شخص به طور عام و روحانیت به طور خاص با درجه تسامح و فراگیری چتر حمایتی او وجود دارد. محبوبیت طالقانی را با این منطق باید توضیح داد نه با منطق متافیزیکی. دیدگاه متافیزیکی در جای خودش ارزش دارد و در غیر جای خودش ما را از درک ابعاد جامعه شناختی مسئله دور می کند. آیت الله خمینی در ترحیم طالقانی سخنانی گفت و پرسید چرا در مرگ او این انقلاب و انفجار حاصل شد. او ابعاد مختلف طالقانی مانند ظلم ستیزی، متفکر بودن، مفسر قرآن بودن را ذکر کرد و گفت:«هر یک از این اوصاف به تنهایی در خیلی هست و همچو مطلبی رخ نمیدهد. مقاومت و مخالفت با دستگاه جبّار را ضمّ به این بکنید که این روحانی است و این کار را میکند. یک روحانی، یک شخصی که به واسطۀ روحانیتش در بین مردم محبوبیت دارد؛ وقتی خدمتگزاری او را هم که مشاهده کنند این انفجار حاصل میشود. چه میگفتند مردم؟ چه شعار میدادند؟ «ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی». این نَفَس مردم بود، به عنوان نایب پیغمبر این را میشناختند، لکن نایب پیغمبر هم در جهات معنوی و هم در مقاومت، اما انگیزه «ای نایب پیغمبر ما» بود. شما دیدید که آن بیل و کلنگی که قبر ایشان را کنده بودند و با او خاک را بیرون آورده بودند و مردم با آن بیل و کلنگ چه میکردند، عشق بازی میکردند، میبوسیدند، حمله میکردند، بعضی به بعض و این بیل و کلنگ را میبوسیدند؛ چرا میبوسیدند؟ بیل و کلنگ که بوسیدنی نیست! برای اینکه آقای طالقانی یک مرد دمکراتی بود بیل و کلنگش را میبوسیدند؟! به همان انگیزهای که ضریح ائمۀ اطهار و بزرگان ما را میبوسند، همان انگیزه مردم را وادار کرد که بیل و کلنگش را ببوسند، برای روشنفکریاش نبود؛ برای این بود که این را نایب پیغمبر خودشان میدانستند. این حضرت معصومه را دختر امام خودشان میدانند که آستانش را میبوسند. آستانه هم یک خرده طلاست؛ یک خرده آهن است، این آهن و طلا را چرا میبوسند؟ خیلی آهن و طلا توی دنیا هست. خوب لیره هم دستشان میآید، هیچ وقت میبوسند؟! این انگیزه علاقۀ مردم به مبادی است. چرا «حجرالأسود» را میبوسید و لمس میکنید و به او تبرک میجویید؟ چرا دور یک خانۀ سنگی و گِلی، میلیون ها مردم هر سال میروند و طواف میکنند؟[چون]انگیزه، انگیزۀ الهی است. هر چه مربوط به دستگاه خدا باشد احترام دارد.»(خمینی، 534-532).
دیدگاه متافیزیکی در تبیین وضعیت روحانیت ناخودآگاه نقش روحانیت را در شمار نقش های انتسابی و اجتناب ناپذیر قرار می دهد و همین که کسی روحانی است احترام برمی انگیزد. در حالی که در عالم واقع چنین نیست و روحانیت در گروه نقش های اکتسابی قرار می گیرد. در دیدگاه متافیزیکی یک موقعیت به متغیر فعال و مستقل بدل می شود اما در دیدگاه جامعه شناسی، شبکه ای از نقش ها وجود دارند که به همدیگر بستگی دارند. در دیدگاه جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی فهم نقش ها و الگوها و جایگاه آن در تعیین رفتار و قضاوت مردم راهنمای عینی تری است. در تحلیل میزان هماهنگی نحوه رفتار و الگوی رفتار، مردم از روحانیت نقشی را انتظار دارند که اگر بدان وفادار نباشد مانند پدری است که به فرزند خود ستم می کند و او را حمایت نمی کند. مانند رهبری که همه را به یک چشم نمی نگرد و مانند معلمی که برخلاف انتظار نقشی در مدرسه و حتی بیرون مدرسه خرید و فروش مواد مخدر انجام دهد. مردم الگوهایی را مطلوب می دانند که به زیست آنها و عقایدشان احترام بگذارد. پارادایم عصر ما پارادایم حقوق بشر است و شاخص اصلی سنجش اعتبار افکار و اصناف را تشکیل می دهد.هر که منطبق با این الگوها باشد مطلوب است چه روحانی چه غیر روحانی وهر که منطبق نباشد مردوداست چه روحانی چه غیر روحانی امااگر روحانی منطبق باشد مطلوب تراست واگر نباشد منفورتر.امام صادق گفته است:ان الحسن من کل احد حسن،وانه منک احسن; لمکانک منا. وان القبیح من کل احد قبیح وانه منک اقبح (بحارالانوار، ج 47، ص 349 – 350 باب11).این سخن کاملا جنبه انتظار نقشی والگویی رانشان می دهد.بحث های دیگری مانند اینکه چه کسی نقش را تعریف می کند وجود دارد مثل اینکه آیا معلمان تعیین می کنند نقش معلم چیست یا دانش آموزان و مادران و پدران آنها یا نهاد مدرسه یا همه آنها؟ یا بحث شبه نقش ها و نیز بحث نقش و هویت و هویت یابی و غیره که فعلا مجال ورود به آن نیست.(برای اطلاعات بیشترنک: اسپنله، سراسر،کوئن، 102-83 و توسلی،316-304)
منابع و ارجاعات:
آن-ماری روش بلاو-اسپنله، مفهوم نقش در روان شناسی اجتماعی، ترجمه: ابوالحسن سروقد مقدم، مشهد، انتشارات معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی،1372
باقی، عمادالدین، جامعه شناسی کوفه و قیام امام حسین، تهران، نشر نی، چ2، 1384ش
توسلی، غلامعباس، نظریه های جامعه شناسی، تهران، سمت، 1370ش
خمینی، آیت الله روح الله، صحیفه امام، ج9ص540- 532 ، بیان ابعاد شخصیت آقای طالقانی ـ قدرت اسلام و مسئولیت روحانیت ـ ضرورت حفظ قدرت جوانان و دانشگاهیان، سخنرانی در مدرسه فیضیه، قم،تاریخ: 23شهریور1358ش، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
کوئن، بروس، مبانی جامعه شناسی، مترجمان: غلامعباس توسلی و رضا فاضل، تهران، سمت،1372ش
اسدی، عبدالعظیم، قنادیل العارفین(مراسلات اخلاقیه فی تهذیب النفس و طهارت القلب بین الشهید المقدس السیدالصدر الثانی و سماحه الشیخ محمد الیعقوبی)، قم، نشر عاشورا، 1428ه.ق
نهج البلاغه
بحارالانوار، ج 47، ص 349 – 350 باب11
تذکرة خواصّ الاُمّة ص 192 – و ص345
1- آقای طالقانی چرا در مرگ او این انقلاب و این انفجار در مملکت ما و در سایر ممالک حاصل شد؟ مگر چه بود که این انفجار حاصل شد؟ ما اوصاف او را و ابعاد او را تحلیل میکنیم و بعد خود ملت را میزان قرار میدهیم. ما در تحلیلات نباید توی یک اتاق سربسته بنشینیم و فکر کنیم و قلم به دست بگیریم و به خیال خودمان تحلیل کنیم؛ ما باید مطالعه در حال ملت بکنیم ببینیم ملت چرا به آقای طالقانی این احترام را گذاشت؟ چه بود در او، و انگیزۀ ملت چه بود؟ آقای طالقانی ابعاد مختلفهای را داشت، اولاد پیغمبر بود، خدمتگزار بود، متفکر بود، مفسر قرآن بود، انسان متعهد بود، مخالف با رژیم بود، مخالف با چپ و راست بود، کدام یک از این ابعادی که آقای طالقانی داشت اینطور مردم را برانگیخت و اینطور در سوگ نشاند همۀ طبقات را؟ هر یک از این اوصاف به تنهایی در خیلی هست و همچو مطلبی رخ نمیدهد. آنچه که ما از حال ملت و فریاد ملت میتوانیم بفهمیم دو ـ سه مطلب مهم است که آن مطالب، موجب این انفجار ملت ما و این تأثرات فوقالعادۀ ملت ما شد؛ یکی این روح مقاومت و مخالفت با دستگاه ظلم، از اول جوانی تا وقتی که به دار بقا به اجداد طاهرینش ملحق شد، انگیزه او مخالفت با جباران و ستمکاران و چپاولگران بود، هیچ وقت از پای ننشست و دنبال همین معنا، حبسهای متعدد؛ هر گاهی از حبس به حبس دیگر منتقل میشد. ملتی که با یک رژیم مخالف است، ملتی که از دست رژیم طاغوتی رنج کشیده است، ملتی که همۀ بدبختی های خودش را از این رژیم طاغوتی و از ارباب های او میداند اگر ببیند یک کسی با این رژیم با تمام قوایی که دارد، چه در حال جوانی و قوۀ جوانی و چه در حال پیری و ضعف پیری، مقاومت کرده، مخالفت کرده است، رنج برده است در این مخالفت و مقاومت، حبس رفته است، تبعید رفته است، اهانت شده است، شاید شکنجه شده است، یک ملتی که ببیند یک کسی با دشمن او، با کسی که تمام حیثیت ملی و دینی او را از بین برده است، اینطور مخالفت میکند، این ملت از او قدردانی میکند؛ یعنی این قدردانی از خدمتگزار خودش است. طالقانی خدمتگزار ملت بود و ملت از خدمتگزار خودش قدردانی میکند. لکن این تمام انگیزه نبود. این مقاومت در بعضی از اشخاص دیگر هم بوده و هست لکن برای آنها مردم متأثر و متأسف، اما این انفجار حاصل نشد.
مقاومت و مخالفت با دستگاه جبّار را ضمّ به این بکنید که این روحانی است و این کار را میکند. یک روحانی، یک شخصی که به واسطۀ روحانیتش در بین مردم محبوبیت دارد؛ وقتی خدمتگزاری او را هم که مشاهده کنند این انفجار حاصل میشود. شما آنوقت که ایشان را دفن میکردند، در تلویزیون دیدید، شعارهای مردم را شنیدید؛ شعار چه بود؟ انگیزۀ مردم از شعارشان پیدا میشود. توی اتاقهای دربسته نویسندهها ننشینند برای خودشان وجه درست کنند، انگیزه درست کنند! انگیزههای علمی و توهُّمی، غیر از انگیزههای واقعی محسوس است. چه میگفتند مردم؟ چه شعار
میدادند؟ «ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی». این نَفَس مردم بود، به عنوان نایب پیغمبر این را میشناختند، لکن نایب پیغمبر هم در جهات معنوی و هم در مقاومت، در مخالفت با دستگاه ظلم. نیابت هم در مقابله با ظلم، مخالفت با جباران، مقاومت در مقابل ستمکاران و هم در روحیات، معنویات، اما انگیزه «ای نایب پیغمبر ما» بود. شما دیدید که آن بیل و کلنگی که قبر ایشان را کنده بودند و با او خاک را بیرون آورده بودند و مردم با آن بیل و کلنگ چه میکردند، عشق بازی میکردند، میبوسیدند، حمله میکردند، بعضی به بعض و این بیل و کلنگ را میبوسیدند؛ چرا میبوسیدند؟ بیل و کلنگ که بوسیدنی نیست! برای اینکه آقای طالقانی یک مرد دمکراتی بود بیل و کلنگش را میبوسیدند؟! به همان انگیزهای که ضریح ائمۀ اطهار و بزرگان ما را میبوسند، همان انگیزه مردم را وادار کرد که بیل و کلنگش را ببوسند، برای روشنفکریاش نبود؛ برای این بود که این را نایب پیغمبر خودشان میدانستند. این حضرت معصومه را دختر امام خودشان میدانند که آستانش را میبوسند. آستانه هم یک خرده طلاست؛ یک خرده آهن است، این آهن و طلا را چرا میبوسند؟ خیلی آهن و طلا توی دنیا هست. خوب لیره هم دستشان میآید، هیچ وقت میبوسند؟! این انگیزه علاقۀ مردم به مبادی است. چرا «حجرالأسود» را میبوسید و لمس میکنید و به او تبرک میجویید؟ چرا دور یک خانۀ سنگی و گِلی، میلیونها مردم هر سال میروند و طواف میکنند؟[چون]انگیزه، انگیزۀ الهی است. هر چه مربوط به دستگاه خدا باشد احترام دارد. شما این پوستی که با او جلد «کلام اللّه» را درست کردهاند میبوسید و به چشم میگذارید؛ خوب پوست است، چرا؟ برای اینکه در جوف این کلام خداست. همه چیز برای خداست. ما احترام هم به هر کس بگذاریم برای خدا باید باشد. ملت ما این بیل و کلنگی را که چند روز پیش از این میبوسیدند به انگیزۀ این بود که طالقانی؛ نایب پیغمبر ماست. خودشان هم فریاد میزدند که «ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی». چرا این قدرت را میخواهید از دست بدهید؟ چرا اینقدر، کم سلیقه و بد سلیقه هستید؟!
این یک قدرت الهی است، یَدُاللّهِ مَعَ الجَماعَةِ، میتوانید انکار کنید این را که آقای طالقانی فوت شده است؟ میتوانید انکار کنید که در دنبال فوتش، یک انفجار حاصل شده است؟ میتوانید انکار کنید که این انفجار از خود متن ملت پیدا شده است بدون اینکه من و تو او را تبلیغ کنیم؟ میتوانید انکار کنید که متن ملت فریاد میزند که «ای نایب پیغمبرِ ما جای تو خالی»؟ کجا چنین انکار میکنید؟ قدرت ملت را میتوانید انکار کنید؟ این قدرت ملت است، متصل بشوید به این قدرت.
رضاخان که آمد تمام نظرش به این بود که این قدرت آخوند را بشکند…در آن مدرسه دارالشفا من حجره آنجا داشتم، در آن بحبوحۀ فشار به ملت، فشار به روحانیت، در آنجا ما یک حجرهای داشتیم. رفقای ما در مواقعی که از کارهاشان فارغ میشدند، آنجا میآمدند مجتمع میشدند. یک روز یک نفر کارآگاه آمد در حجره و بعد آمد توی حجره نشست گفت که: بنا بر این است که در تمام ایران شش نفر معمم باشد یک بنایی بود که از این عمامهها اینها میترسیدند، چرا؟ برای اینکه این عمامهها توی مردم به عنوان «نایب پیغمبر ما جای تو خالی است» بودند، مردم از اینها حرف میشنیدند؛ از این مسجدها میترسیدند. من نمیخواهم بگویم سرتاسر، هر که عمامه دارد کذاست، نایبالامام است، نیست، همچو حرفی نیست. لکن آنها که میشکنند، بدها را نمیشکنند؛ اینها با خوبها بدند، با بدها خوبند! … من میگویم که این قدرت را همچو یک کاسه نکنید و بشکنید. این یک قدرت الهی است که از آن استفاده کنید.( خمینی، آیت الله روح الله، صحیفه امام، ج9ص540- 532)
بازنشر شده در سایت های زیر:
http://sahamnews.org/1392/06/255282/
روحانیت و مفهوم نقش، عمادالدین باقی
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/09/167436.php
برخی کامنت ها در گویانیوز
آقای باقی من نوشته ی شماراخواندم.بااینکه محتوای آن راعالی یافتم،بخودحق میدهم مطلبی رامختصراًدرباره آن ابرازنمایم وآن اینکه،نباید درجهان پیچیده ی سیاست واقتصادکنونی ،نقشی بیشتری برای این طبقه ی که بنام روحانی درجهت عوام سواری خواهان نقش بیش ازاندازه شده اند،قایل شد.البته که،طقه ی روحانی حق دارند درروشنای دین،بیان اخلاق نماینداگرخوداخلاق داشته باشندودرمسایل عبادیی مردم باامامت نماز،سمع الله لمن حمیده بگویندتاماربنالکل حمدبگوئیم وبس!اگرملایان که درمیان ماسنی هابه این نام ودرمیان شیعه هابنام روحانی،واژه ی تگدی شده ازمسیحیت خود راجازده اند،درمیدان سیاست خیزبردازند،بگونه ی که بخاطرچنددستگی سازمان هاونهادهای نوگرای انقلابی ای ایران پیش ازانقلاب ودرجریان انقلاب خیزبرداشتند؛نتیجه همان می شودکه درایران دیدیم که یک حکومت قرون وسطای راایجادکردند،ودرافغانستان هم دشمنی های گروهی جهادی های خودغرض که تااندازه ی تعلیم داشتند،جاده صافی برای طالبان نادان کردکه تروریسم،اشغال ووضع کنونی زاده ی آن می باشد.درواقع،حکومت ولی فقیه درایران وحکومت طالبان درافغانستان ،دوروی یک سیکه می باشندوچیزی که آن هاراکمی ازهم متفاوت می سازد،تفاوت سویه ی علمی-فرهنگی هردوکشورمی باشد، نه ایدئولوژی وکارکردشان.درمیدان سیاست،دربرخوردولی فقیه وطالبان بامردم هردوکشور،دیدیم ومی بینیم که تهدیدوتروریسم به شیوه های گونه گون وظیفه ی روحانیان وطالبان می باشد.همین که حکومت ولی فقیه بجای کمک به شیعه های افغانستان،به کمک طالبان شتافته است ،دوروی یک سیکه بودنشان راتاییدمی کند.درعرصه ی سیاست هم،حکومت گریی یکسان دارندکه بجای آینده به سوی گذشته نگریستن ودشمنی باحقوق بشروآزادی ،نکته ی عمده ی مشترک شان می باشد.ازاین رو،اگرسلاوی ژیژک،دانشمند مارکسیست،انقلاب ابران وحکومت برخاسته ازآن را”دوزخ دربهشت می نامد”،حق بااومی باشد.درعمل هم ثابت شد که درمقایسه باترکیه ی بدون نفت وگاز،ایران دارای همه منابع،توسط حکومت روحانیان به دوزخ رانده شده است.ابراهیم ورسجی
- Siavash Keyhan Top Commenter
ما در ایران پس از انقلاب آخوندی توده ای دیگر نقشی بعنوان روحانی در مابین اکثریت ایرانیان شیعه نداریم۰
با وجود استبداد دینی تولید یک مقاله علمی راجع به نقش بندی در جامعه ایران امکان پذیر نیست ولی این که آخوندها با ورود به حکومت و سیاست، جایگاه عرفانی خود را از دست داده اند و اعتقادات جوانان به آنها و حتی به دین و ایمان روند سقوطی داشته است بارها از زبان خود آنها بازگو شده.
رابطه مردم ایران با آخوندها رابطه شهروند با حاکم زورگو است حالا این حاکمان عمامه بسر داشته باشند یانه