یکشنبه 5 بهمن 1399

«لعبتی هزار ماشالا»، نامه سرگشاده به عماد‌الدین باقی‎، مقاله ای از ایرج مصداقی

قسمت اول

عماد‌الدین باقی در مقاله‌ای تحت عنوان «حقیقت‌یابی (واکاوی حادثه ناگوار بند ۳۵۰)» که در سایت گویا نیوز منتشر شد از ‏‏«ظن خود» به «حقیقت‌یابی» در مورد این «حادثه‌ی ناگوار» می‌پردازد اما عنایتی به «حقیقت» ندارد.‏
‏ ‏
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/04/178867.php
‏ ‏
او از فرصت استفاده می‌کند و به عنوان یکی از اعضای «مؤسسه‌ی نشر آثار امام خمینی» در ‌پی «تطهیر» این جنایتکار ‏بزرگ و همچنین تأیید و تکریم «شخصیت» دوستان و همراهان خویش که تحت عنوان «محکومان فتنه» در زندان به سر ‏می‌برند و محکومیت ضمنی دگر‌اندیشان زندانی بر می‌آید. او برای این که به مقصود خود برسد زندانیان را به دو دسته‌ی ‏سیاسی و امنیتی تفکیک تقسیم می‌کند. او تأکید می‌کند «فراموش نکنیم که در این مسئله حیثیت کشور و نظام در میان است.» ‏از نظر وی نظام جمهوری اسلامی با ۳۶ سال جنایت و کشتار و نقض شدید و فاحش حقوق بشر دارای «حیثیت» است و او ‏نگران خدشه دار شدن آن است. ‏
‏ ‏
امضای بیانیه‌ی مشترک زندانیان بند ۳۵۰ و اقدام به اعتصاب غذای مشترک آن‌ها را می‌بینم و حساسیت شرایط را درک ‏می‌کنم اما هرچه کردم سکوت پیشه کنم وجدانم اجازه نمی‌دهد. به خاطر ظلمی که در حق زندانیان بند ۳۵۰ شده، جهانی به ‏خروش آمده، چگونه من در برابر ظلمی که به شخصیت دوستان و رفقای زنده و شهیدم می‌شود سکوت کنم؟
چرا بایستی اجازه دهم وقتی تنور زندان و زندانی داغ است، افراد با فرصت‌طلبی نان خود را به آن بچسبانند و تحت عنوان ‏دفاع از حقوق زندانی، به تطهیر خمینی این دشمن و قاتل بزرگ زندانیان سیاسی بپردازند.‏
آیا تحریف تاریخ میهن‌مان و چهره‌ی انسانی بخشیدن به خمینی این جلاد قرن، بزرگتر از ضرب و شتم ده‌ها زندانی بند ۳۵۰ ‏نیست؟ آیا درد آن شدیدتر و سوزش آن بیشتر از چند مشت و لگد و کابل زندانبانان که در دهه‌ی شصت و «دوران طلایی ‏امام» خوراک روزانه‌مان بود نیست؟‌‏
اگر این مقاله توسط هریک از افراد درون نظام نوشته شده بود واکنشی نشان نمی‌دادم و آن را در کنار دیگر «یاوه‌‌»‌هایی ‏می‌گذاشتم که صبح تا شام انتشار می‌دهند. اما حساب عماد‌الدین باقی جداست او خود را مدافع حقوق زندانیان معرفی می‌کند، ‏جوایز بین‌المللی دریافت کرده، سال‌ها انجمن حمایت از زندانیان را اداره می‌کرد و صابون «برادران» نیز به تن‌اش خورده ‏است.‏
از این رو لازم دانستم در نامه‌ای سرگشاده به عمادالدین باقی که در واقع مخاطب اصلی‌ام مردم ایران هستند به «حقیقت‌یابی» ‏بپردازم و داوری را «به پیش داور اندازم»‏
‏ ‏
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
‏ ‏
آقای باقی شما در مقاله‌ی خود به تفاوت ماهوی جرم و شخصیت کسانی که در بند ۳۵۰ اسیرند اشاره کرده و می‌نویسید:‏
‏«در ماده۸ آیین نامه زندان‌ها چنین آمده است: کلیه محکومان با توجه به نوع و میزان محکومیت، پیشینه کیفری، شخصیت، ‏اخلاق و رفتار بر اساس تصمیم شورای طبقه‌بندی، حسب مورد در زندان‌های بسته یا مراکز حرفه‌آموزی و اشتغال نگهداری ‏می‌شوند، در ماده۶۹ نیز پیشینه، سن، جنس، تابعیت، نوع جرم، مدت مجازات وضع جسمانی و روانی، چگونـگی شخصیـت ‏و استعـداد و میزان تحصیـلات و تخصـص زندانی مطرح شده است.»‏
شما با این مقدمه خواهان تفکیک زندانیان شده، می‌نویسید: ‏
‏ ‏
‏«طبق این اصل باید زندانیان سیاسی و امنیتی تفکیک شوند اما به دلیل اینکه مسئولان علیرغم اینکه اصل ۱۶۸ قانون اساسی ‏امکان وجود زندانی سیاسی و مطبوعاتی را پذیرفته حاضر نیستند بپذیرند زندانی سیاسی وجود دارد تا ناگزیر از تن دادن به ‏دادگاه علنی و حضور هیات منصفه شوند و به همین دلیل ۳۵ سال است که دستور قانونی ارائه قانون جرم سیاسی را نادیده ‏می گیرند لذا همه زندانیان سیاسی و امنیتی را تحت عنوان زندانیان امنیتی نگهداری می کنند.»‏
‏ ‏
شما با تلفیق عجیب و غریب قانون اساسی جمهوری اسلامی که با وجود برخورداری از اصول ارتجاعی و عقب‌مانده به ‏خاطر فضای ابتدای انقلاب اصول ترقی‌خواهانه‌‌ی محدودی هم دارد با «آیین‌نامه زندان‌ها» و «قانون مجازات اسلامی» که در ‏سال‌های بعد توسط جانیان و ناقضان حقوق بشر تهیه شده، جرم‌های سیاسی را به دو دسته‌ی «سیاسی» و «امنیتی» تقسیم کرده ‏و تلویحاً منکر حق برخورداری از دادگاه علنی با حضور هیأت منصفه برای بخش بزرگ و اصلی «زندانیان سیاسی» ایران ‏می‌شوید و با «امنیتی» خواندن آن‌ها راه را برای ایجاد محدودیت‌های هرچه بیشتر باز می‌کنید.‏
‏ ‏
شما در ادامه‌ی مقاله‌ی خود پا را فراتر گذاشته و در مورد «تفاوت ماهوی» جرم‌های سیاسی و امنیتی اظهار نظر کرده و به ‏موضوع «شخصیت» متهمان «سیاسی» و «امنیتی» نیز می‌پردازید:‌‏
‏ ‏
‏«با وجود اینکه در لوایح پیشنهادی جرم سیاسی مصداقی جز برخی از موارد مندرج در بخش جرائم امنیتی قانون مجازات ‏اسلامی پیدا نشده است گمان می‌کنند همین که جرم سیاسی را از نظر شکلی ذیل عنوان جرائم امنیتی تعریف کنیم می‌توان ادعا ‏کرد جرم سیاسی نداریم. صرفنظر از اینکه ارتکاب جرم سیاسی هم باید توسط وجدان عمومی احراز شود هر کس به سادگی ‏می فهمد که جاسوسی و ترور و عضویت در سازمان های مسلح با پرونده متهمان حوادث سال ۸۸ که عنوان دوپهلوی فتنه ‏بدان داده اند تفاوت ماهوی دارد و از نظر شخصیتی نیز تفاوت آنها روشن است.»‏
‏ ‏
شما همچنین با پیش‌کشیدن موضوع عدم تفکیک زندانیان سیاسی و امنیتی تلویحاً بازرسی‌های معمول و ایجاد فشار و ‏محدودیت هرچه بیشتر برای «زندانیان امنیتی» را تحویز کرده می‌نویسید:‌‏
‏ ‏
‏«عدم تفکیک و طبقه بندی این زندانیان موجب شده است که بازرسی از اتاق‌های محکومان امنیتی را طبق آیین نامه توجیه ‏کنند و بدین ترتیب زندانیان سیاسی را هم مشمول این بازرسی قرار دهند.»‏
‏ ‏
آقای باقی شما حرف تازه‌ای نمی‌زنید منتهی این بار وسط دعوا فرصت طلبانه نرخ‌ تعیین کرده و می‌‌کوشید تفسیر خود و ‏دستگاه امنیتی و قضایی نظام در دهه‌ی ۶۰ را به کرسی بنشانید و خواستار دوام آن می‌شوید. جانیان حاکم بر میهن‌مان با ‏تفسیر شما و نفی وجود «زندانی سیاسی» در دهه‌ی ۶۰، بزرگترین جنایات تاریخ میهن‌مان را تحت حمایت شما و دوستان‌تان ‏سازماندهی و اجرا کردند و صدا از نهاد هیچ‌ کدام‌تان در که نیامد هیچ تا آن‌جا که ‌توانستید اسب‌تان را تازاندید.‏
‏ ‏
تفسیر شما مشخص است. طبق این تفسیر بخش اعظم «زندانیان سیاسی و مطبوعاتی» مورد نظر شما، دوستان و رفقای ‏خودتان هستند از بهزاد نبوی و محسن آرمین شکنجه‌گر اوین گرفته تا مسئولان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب ‏مشارکت اسلامی که بنیانگذاران دستگاه‌های جنایت آفرینی نظام بودند.‏
قصدم در این شرایط بازکردن این پنجره نبود، اما شما مرا وادار می‌کنید که خویشتنداری را کنار بگذارم.‏
‏ ‏
تکلیف «زندانیان امنیتی» مورد نظر شما هم مشخص است. از دید و نظر شما اکثریت قریب به اتفاق زندانیان سیاسی دهه‌ی ‏‏۶۰ و بازماندگان آن‌ها در زندان‌های امروز کشور، زندانیان «امنیتی» به شمار می‌روند و آن‌ها را با کینه‌جویی عجیب در ‏ردیف متهمان «جاسوسی و ترور» طبقه‌‌بندی می‌کنید. از آن‌جایی که همگی ما با مقوله‌ی «امنیتی» و تفسیر آن آشنا هستیم ‏می‌دانیم که وقتی فرد یا نیرویی «امنیت» نظام را به خطر می‌اندازد بایستی منتظر چه نوع برخوردی باشد. لاجوردی که ‏نماینده‌ی بخشی از نظام بود و این تفکر در نظام همچنان رایج است «امنیت» را چنین تفسیر می‌کرد:‌‏
‏ ‏
‏«گروهک‌های فاسدی که همه‌شان باید قلع و قمع بشوند وقتی با نظام جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنند، بنا بر دستور مذهبی ‏محاربند و باید همه‌شان اعدام شوند... به عقیده‌ی من هیچ یک از افراد این سازمان نباید احساس آرامش در این مملکت داشته ‏باشند. همیشه باید مضطرب و در وحشت باشند ... و یک خواب خوش و یک قطره آب خوش نباید از گلویشان پایین برود. ‏امنیت باید باشد برای مردم حزب الله...» ‏
‏ ‏
‏(روزنامه‌ی اطلاعات اردیبهشت ۶۱. قهرمانان در زنجیر، سازمان مجاهدین خلق ایران، سال ۱۳۷۹)‏
‏ ‏
آقای باقی شما در مقاله‌ی خود صلاح نمی‌بیند موضوع متهمان «جاسوسی و ترور و عضویت در سازمان‌های مسلح» را به ‏اندازه‌ی کافی بشکافید تا خواننده از نزدیک با این «تفاوت ماهوی» و «تفاوت شخصیتی» که از آن دم می‌زنید آشنا شود. ‏کسانی که با موقعیت بند ۳۵۰ و زندانیان آن آشنا نیستند، با شنیدن واژه‌ی متهمان «جاسوسی و ترور» و یا «عضویت در ‏سازمان‌های مسلح» متوجه‌ی منظور دقیق شما نمی‌شوند.‏
امیدوارم منظورتان از متهمان «جاسوسی و ترور» هموطنان بهایی‌مان نباشد که در زمره‌ی شریف‌ترین و بی‌آزارترین ‏شهروندان ایرانی هستند.‏
امیدوارم منظورتان از «جاسوسی و ترور» امیر میرزایی حکمتی، جوان ایرانی – آمریکایی که از سوی دستگاه امنیتی و ‏قضایی جمهوری اسلامی مأمور سیا و عامل نفوذی و ... معرفی شد نبوده باشد. خود شما بهتر از هرکس می‌دانید بخش زیادی ‏از کسانی که به اتهام جاسوسی برای بیگانه دستگیر شدند در واقع هیچ‌ گناهی ندارند و امیر میرزایی حکمتی در زمره‌ی ‏بی‌گناه‌ترین‌های‌شان است که اسیر باج‌خواهی رژیم جمهوری اسلامی شده است.‏
همچنین امیدوارم منظورتان متهمان بیگناهی نباشند که به عنوان جاسوس موساد و تروریست هسته‌ای معرفی شد‌ه‌اند و هنوز ‏پس از گذشت دو سال در مورد پرونده‌شان اطلاع‌رسانی نشده است.‏
می‌دانم منظورتان از متهمان جاسوسی حسین موسویان سفیر سابق ایران در آلمان و یکی از عوامل اصلی تروریسم رژیم در ‏اروپا، رحمان قهرمان‌پور مدیرکل خلع سلاح در «مرکز تحقیقات استراتژیک» و همکار روحانی، شاهین دادخواه همکار ‏موسویان و روحانی در شورای عالی امنیت ملی، مهرداد سرجویی مسوول سایت مرکز تحقیقات استراتژیک، باقر اسدی و ‏عادلی از دیپلمات‌های نزدیک به روحانی و خانم ساغرچی مسوول کتابخانه مرکز تحقیقات استراتژیک که به اتهام همکاری با ‏دول بیگانه دستگیر، محاکمه و محکوم شدند نیست.‏
‏ ‏
امیدوارم منظورتان از متهمان «جاسوسی و ترور» مأموران وزارت اطلاعاتی باشد که به خدمت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ‏اسرائیل درآمده بودند. متأسفانه شما و افرادی که در این رابطه اطلاعاتی دارند سکوت کرده و به وظیفه‌ی خبررسانی خود ‏عمل نمی‌کنید. درست می‌گویید این دسته افراد را نمی‌توان و نباید زندانی سیاسی خواند و پرونده‌شان «تفاوت ماهوی» با ‏دیگران دارد. از لحاظ شخصیتی نیز این افراد با دیگر زندانیان تفاوت روشن دارند.‏
تعدادی از این جاسوسان، همان‌هایی هستند که تحت عنوان «امام» و «اسلام» و «ولایت فقیه» و ... به مدت سه دهه دمار از ‏روزگار مردم میهن‌‌مان درآورده‌اند. آن‌ها پرورش‌یافتگان مکتب «ولایت» هستند و تصدیق می‌کنید که این افراد با شما و بخش ‏بیشتر مورد نظرتان از «متهمان حوادث سال ۸۸» هم جبهه و همراه بوده‌اند. شما با هم تسمه از گرده‌ی مردم کشیدید.‏
‏ ‏
همچنین شما بهتر از من می‌دانید که آن‌ها در حال حاضر در زندان به شغل «شریف» جاسوسی و آدم‌فروشی تحت عنوان ‏‏«خدمت به نظام» و «توبه از گناهان» مشغولند و از سوی زندانبانان و دستگاه امنیتی به عنوان اهرم فشار علیه زندانیان ‏سیاسی بند ۳۵۰ مورد استفاده قرار می‌‌گیرند. خود شما هم به درستی به نقش آنان در خبرچینی علیه زندانیان و زمینه‌سازی ‏برای حمله به بند ۳۵۰ اشاره کرده‌اید.‏
در دیماه ۱۳۹۲ نیز آن‌ها منشاء درگیری دیگری بودند. سایت کلمه همان‌موقع گزارش داد:‏
‏ ‏
‏«بدنبال درگیری‌های روز ۹ دی بین ۴نفر از محکومین به جاسوسی برای اسرائیل و آمریکا و زندانیان سیاسی که منجر به ‏انتقال ۴ نفر از زندانیان سیاسی و ۴ نفر جاسوس مذکور به زندان انفرادی شد روز شنبه ۱۴ دی مسئولین زندان اوین قصد ‏برگرداندن جاسوس‌ها به بند را داشتند که منجر به تشنج و التهاب در این بند شد.‏
به گزارش خبرنگار کلمه، ۴ جاسوس فوق الذکر همگی از اعضای همکاران سابق وزارت اطلاعات بوده‌اند که در زمان ‏عضویت در وزارت اطلاعات با دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا همکاری داشته و مبالغ کلانی از این کشور‌ها ‏دریافت کرده اند و احکام سنگینی نیز علیه آن‌ها صادر شده است. با این وجود این افراد مورد حمایت جدی و بی‌سابقه نماینده ‏وزارت اطلاعات با نام مستعار «عباسی» در بند ۳۵۰، دادستانی تهران و دو نفر از معاونین زندان اوین، جواد مومنی معاون ‏اجرائی و حمیدی معاون قضائی هستند.»‏
‏ ‏
http://www.kaleme.com/1392/10/15/klm-170513‎‏/‏
‏ ‏
اما بخش دیگر نوشته‌ی شما بر می‌گردد به زندانیانی که آن‌ها را «اعضای گروه‌های مسلح» می‌خوانید و در زمره‌ی ‏‏«زندانیان‌ امنیتی» آن‌ها را همراه با «جاسوسان وزارت اطلاعات» طبقه‌ بندی‌می‌کنید. از نظر شما پرونده‌ی آن‌ها نیز «تفاوت ‏ماهوی» با دیگر پرونده‌ها دارد. شما با ظرافت و در لفافه می‌کوشید همان حرف‌های محسنی اژه‌ای و لاجوردی و محمد یزدی ‏و رئیسی و پورمحمدی و نیری و گیلانی و رازینی و فلاحیان و ری‌شهری و همه‌ی جنایتکاران علیه بشریت در میهن‌مان را ‏بزنید. شما همچون دیگر بخش‌های نظام در امتداد سیاست قدیمی‌تان همچنان از به رسمیت شناختن خیل عظیم زندانیان سیاسی ‏ایران طفره می‌روید. شما همچنان از سیاست نظام جمهوری اسلامی در دهه‌ی ۶۰ مبنی بر ادعای نداشتن زندانی سیاسی دفاع ‏می‌کنید. شما یکی از کارگزاران دستگاه جهنمی سپاه پاسداران در دهه‌ی ۶۰ بودید که در سرکوب، شکنجه و کشتار مسئولیت ‏مستقیم داشت و نمی‌توانید خود را از گذشته‌تان برهانید.‏
‏ ‏
آقای باقی ببینید دکتر ملکی دهه‌ی ۶۰ و امام شما را چگونه معرفی می‌کند:‏
‏ ‏
‏«ما به جمهوری اسلامی رأی ندادیم که آقای خمینی و یارانش به بهانهٔ جنگ تحمیلی به جان دگراندیشان و مخالفین بیافتند و ‏جنایات دههٔ ۶۰ را مرتکب شوند و ده‌ها هزار نفر از زنان و مردان آزادیخواه که اهداف انقلاب ۵۷ از تغییر نظام را طلب ‏می‌کردند و حکومت استبدادی و یکه‌تازیهای آقای خمینی را برنمی‌تافتند را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کنند و آن ‏جنایات ضد بشری را بوجود آورند تا آنجا که صدای آقای منتظری قائم مقام رهبری هم بلند شود و در خاطراتش از جنایات ‏دهه شصت که در زندان‌ها اتفاق افتاد سخن بگوید و از جنایت علیه بشریت در سال ۶۷ پرده بردارد.»‏
‏ ‏
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/04/179024.php
‏ ‏
آن‌کس که از روح آزادی‌خواهی و آزادگی برخوردار است کسانی را که در دهه‌ی شصت به زندان‌ها افتادند و میدان‌های ‏تیرباران و چوبه‌های دار از خون‌شان رنگین شد «زنان و مردان آزادیخواه» می‌خواند نه چون حضرتعالی «زندانیان امنیتی» ‏که «امنیت نظام» را به خطر انداخته‌اند. معلوم است شما بایستی از به خطر افتادن «امنیت نظام» و «حیثیت» آن نگران باشید.‏
آن کس که ذره‌ای به حقوق بشر باور دارد جز بیان شرم و اندوه بیکران از مشارکت در ظلمی که به آن‌ها رفته سخنی نمی‌گوید ‏‏.‏
‏ ‏
شما هنوز به عمق جنایتی که در دهه‌ی ۶۰ همراه با دیگر بخش‌های نظام مرتکب شدید باور ندارید. شما نکتبی را که کشور ‏بدان گرفتار است قبول ندارید. شما هنوز از گذشته‌ی خود ابراز پشیمانی و ندامت نمی‌کنید. شما از آن‌چه بر سر کشور آوردید ‏شرمگین نیستید.‏
شما هنوز به خاطر حضور در سپاه پاسداران که به گشتاپو پهلو می‌‌زند عذاب وجدان ندارید. شما به خاطر آن‌همه جنایتی که ‏در دهه‌ی سیاه ۶۰ در کشور صورت گرفته پشیمان و نادم نیستید. خودتان هم می‌دانید پذیرش وجود زندانی سیاسی در دهه‌ی ‏‏۶۰ به معنای عدم مشروعیت شما و «امام راحل» و «دوران طلایی» است. به همین دلیل است که می‌‌کوشید منکر هویت ‏زندانیان سیاسی دهه‌ی ۶۰ و امروز شوید.‏
آقای باقی شما از این که توسط جعفر ذاکر به سپاه پاسداران معرفی شدید شرمنده نیستید. حتماً‌ می‌دانید که او از نزدیکان ‏موسوی تبریزی و گردانندگان دادستانی انقلاب در سیاه‌ترین روزهای آن بود. قطعاً اطلاع دارید که هنگام قدر قدرتی او، مادر ‏پیرش خانم سکینه محمدی را در دیماه ۶۰ با اتهامات «امنیتی» به جوخه‌ی اعدام سپردند. پیرزن هیچ گناهی نداشت به جز ‏عشق به فرزندانش.‏
‏ ‏
آقای باقی اگر می‌خواهید انسانیت را درک کنید و مسئولیت‌پذیری را بشناسید یک بار دیگر سخنان دکتر ملکی را بخوانید:‌‏
‏«من به عنوان یک ایرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردین) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس می‌کنم به اندازهٔ‌‌ همان ‏یک رأی به آنچه در این ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در یک دادگاه مردمی که هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که ‏به دلیل سن و سال یا هر دلیل دیگر به جمهوری اسلامی رأی نداده‌اند به محاکمه کشیده شوم.»‏
‏ ‏
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/04/179024.php
‏ ‏
آقای باقی وقتی دکتر ملکی از دادن یک «رای مثبت» به نظامی که نمی‌دانست چه می‌خواهد بر سر مردم بی‌پناه کشورمان ‏بیاورد این‌گونه اظهار پشیمانی و اعتذار می‌کند شما با پشتیبانی و مشارکت هرچند اندک در جنایات دهه‌ی شصت و دهه‌های ‏بعد چه می‌خواهید بگویید؟
‏ ‏
رژیم جمهوری اسلامی همه چیز را به ابتذال کشانده، از جمله «زندانی سیاسی» را و این بدون کمک و مساعدت بخشی از به ‏اصطلاح «اپوزیسیون» امکانپذیر نبود.‏
کار این ابتذال به آن‌جا کشیده که ناقضان حقوق بشر در کشورمان، مسببان سرکوب و جنایت در میهن‌مان، امروز در مقام ‏مدعی خود را «زندانی سیاسی» معرفی می‌کنند و زندانیان سیاسی واقعی کشور را «امنیتی» و خواهان «طبقه‌بندی» زندانیان ‏و انکار هویت «زندانیان سیاسی» واقعی می‌شوند.‏
بله حق با شماست زندانیان دهه‌ی ۶۰ و کسانی که به زعم شما «عضویت گروه‌‌های مسلح» را دارند، شخصیت‌شان با بخش ‏بیشتر مورد نظر شما از «متهمان حوادث سال ۸۸» نه تنها «تفاوت روشن» بلکه از زمین تا آسمان دارد. ‏
متأسفانه شما با زرنگی پس از ذکر عنوان متهمان «جاسوسی و ترور» از کسانی که «عضویت در سازمان‌های مسلح» دارند ‏یاد می‌کنید. شما می خواهید بار منفی دسته‌ی اول را متوجه‌ی دسته‌ی بعدی کنید. اگر اسامی این دسته از زندانیان را نیز بیان ‏می‌کردید موضوع مشخص تر می‌شد و کار امثال من ساده‌تر.‏
اما معلوم است که منظور شما از اعضای گروه‌های مسلح چه کسانی هستند. شما نوشته‌اید:‏
‏«عدم تفکیک و طبقه بندی این زندانیان موجب شده است که بازرسی از اتاق‌های محکومان امنیتی را طبق آیین نامه توجیه ‏کنند و بدین ترتیب زندانیان سیاسی را هم مشمول این بازرسی قرار دهند.»‏
‏ ‏
منظور شما از «محکومان امنیتی» زندانیان اتاق ۱ بند ۳۵۰ و زندانیانی همچون اصغر قطان، اسدالله هادی، غلامرضا ‏خسروی، مجید اسدی، رضا اکبری منفرد، جواد فولادوند، مهرداد آهن‌خواه، اسدالله اسدی، سهیل عربی و .... است که بیش از ‏همه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. از این ناراحت هستید که ترکش سرکوب آن‌ها دامن دیگر زندانیان را که شما آن‌ها را ‏‏«سیاسی» می‌خوانید گرفته است. شما تلویحاً نفس وجود آن‌ها در کنار «زندانیان سیاسی» مورد نظرتان را عامل سرکوب ‏زندانیان می‌دانید و خواهان تفکیک آن‌ها هستید.‏
‏ ‏
من قبلاً بارها نوشته و از نظریه‌ام دفاع کرده‌ام که ناقضان حقوق بشر، مسئولان کشتار و جنایت در کشور که در ‏درگیری‌‌های باندی و جناحی نظام دستگیر می‌شوند، زندانی سیاسی نیستند و از «تفاوت ماهوی» و «شخصیتی» با زندانیان ‏سیاسی برخوردارند و قبل از هرچیز می‌بایستی در ارتباط با گذشته خود پاسخگو باشند. ‏
‏ ‏
به منظور روشنگری در مورد این بخش از اشارات شما مجبورم نگاهی داشته باشم به پرونده‌ی تعدادی از کسانی که طی چند ‏سال گذشته به اتهامی که شما «امنیتی»‌ و «عضویت در گروه‌های مسلح» می‌خوانید اعدام شدند و یا در زندان به سر می‌برند.‏
منظور شما افرادی همچون زنده یادان فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم‌هولی و ... که به اتهام ارتباط با ‏‏«پژاک» دستگیر شده بودند، است. ‏
من با آن‌ها هم بند و هم سلول نبوده‌ام، همدوره‌ هم نبوده‌ایم، بنابر این شهادتم در مورد شخصیت آن‌ها نمی‌تواند دست اول باشد. ‏شما و امثال شما به سادگی می‌توانید مرا متهم به بی‌اطلاعی کنید.‏
اما فکر می‌کنم بررسی نامه‌های فرزاد کمانگر، دست شما را رو می‌کند و ما را با شخصیتی دوست‌داشتنی آشنا می‌کند که به ‏دست جنایتکاران حاکم بر میهن‌مان به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. ‏
‏ ‏
http://www.farzadkamangar.org/index.php?option=com_content&view=category&id=2‎&layout=blog&Itemid=70‎
‏ ‏
قطعاً فرزاد کمانگر به لحاظ شخصیتی با «متهمان حوادث سال ۸۸» مورد نظر شما از جمله محسن میردامادی، عرب سرخی، ‏ابوالفضل قدیانی و ... که در حاکم کردن نکبت جمهوری اسلامی بر کشورمان مسئول هستند متفاوت است. ‏
حتماً شما هم به گریه‌‌ی خلیل بهرامیان وکیل مدافع شیرین علم‌هولی و فرزاد کمانگر توجه داشته‌اید که متوجه‌ی «تفاوت ‏روشن» شخصیت‌ آن‌ها با افراد مورد نظرتان شده‌اید.‏
‏ ‏
اشاره شما به «عضویت در سازمان‌های مسلح» متوجه زنده‌یادان، علی صارمی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج‌آقایی است که ‏در ۴ بهمن ماه گذشته سومین سالگرد جاودانگی‌شان در بند ۳۵۰ از سوی زندانیان این بند گرامی داشته شد.‏
علی صارمی در جریان سخنرانی‌ یک دقیقه‌ای خود در گورستان خاوران با یارانش تجدید عهد کرد و به همین دلیل دستگیر و ‏به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.‏
‏ ‏
http://www.youtube.com/watch?v=sBGTu52TBdY
‏ ‏
شرم آور است شما برای خدشه دار شدن «حیثیت» نظامی که انسان‌ پاک‌نهادی چون علی صارمی را به جوخه‌ی اعدام سپرد ‏نگران هستید.‏
مهدی حجتی وکیل مدافع محمدعلی حاج‌آقایی در گفتگو با کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گفت: موکلش در حالی به اتهام ‏محاربه به اعدام محکوم شد که «به لحاظ حقوقی» محارب محسوب نمی‌شد و حکم وی از نظر حقوقی نباید بیش از یک سال ‏حبس می‌بود. جعفر کاظمی نیز هم‌پرونده‌ی او بود و تنها به خاطر ارسال فیلم‌های مربوط به جنبش ۸۸ برای سیمای آزادی ‏وابسته به مجاهدین دستگیر و اعدام شدند.‏
‏ ‏
http://www.radiofarda.com/content/F10_Moharebeh_Execution_Haaj_Aghai_Jafar_Kazemi_Election_Mujahedin/2118265.html
‏ ‏
من، هر سه‌ی آن‌ها را از نزدیک می‌شناختم. سال‌های سال در سلول‌های اوین و قزلحصار و گوهردشت با آن‌ها زیسته بودم و ‏همراه آنان شلاق و تازیانه‌ی ظلم را تحمل کرده بودم.‏
‏ ‏
در انسانیت و شخصیت ‌والایشان شک و تردیدی نبود. این را نه من، بلکه همه‌ی کسانی که در سال‌های اخیر دمی با آن‌ها ‏زیستند گواهی می‌دهند. شرم نمی‌کنید که تلاش دارید شخصیت آنان را زیر سؤال ببرید؟
سعید پورحیدر، «از روزنامه نگاران سابق سرویس سیاسی برخی روزنامه‌های اصلاح‌طلب» یکی از هم‌بندی‌های جعفر ‏کاظمی و محمد حاج آقایی در رابطه با آن‌ها می‌نویسد:‏
‏ ‏
‏«جعفر صمیمی ترین دوست و هم اتاقی‌ام بود، رابطه عاطفی عمیقی در مدت کوتاهی که با هم بودیم شکل گرفته بود که منشاء ‏آن خوبی، انسانیت و شرافت جعفر بود. رابطه دوستی عمیقی که فارغ از نوع دیدگاه سیاسی‌مان شکل گرفته بود تا به حال در ‏طول عمرم تجربه نکرده‌ام و بعید می‌دانم چنین رابطه‌ای با کسی دیگر بتوانم برقرار کنم .‏
چند روز اول که تخت نداشتم " کف خواب " بودم. در طول روز جعفر تختش را در اختیارم می‌گذاشت که استراحت کنم . ‏مسئول اتاقمان بود و خیلی خوب مدیریت می‌کرد. در بند هم همه به جعفر احترام می‌گذاشتند و دوستش داشتند. شبها کارمان ‏شده بود قدم زدن در سالن پایین و درد دل کردن. از خاطرات 9 سال زندانی بودنش در دهه شصت برایم تعریف می‌کرد و از ‏زندگی اش .‏
در یک بی دادگاه دو دقیقه‌ای او و حاج ممد نازنین [محمد حاج‌آقایی] دیگر هم اتاقی‌مان هر دو به اعدام محکوم شدند. مقیسه ‏قاضی پرونده شان بود . جعفر می‌گفت وارد دادگاه که شدیم در همان نگاه اول شناختیمش.‏
مقیسه را می‌گفت که در دهه شصت بازجویش بود و بارها کف پاهایش شلاق زده بود .‏
جعفر و حاج ممد هر دو در جلسه دادگاهشان به مقیسه یادآوری کردند که در آن ایام با نامی مستعار شکنجه‌گرشان بود، مقیسه ‏هم در پاسخ گفته بود: " قرار بود همان موقع اعدام شوید چرا تا حالا زنده ماندید؟ اشکال نداره الان دیگه نمیذارم قسر در برید ‏‏" و اینگونه بود که مقیسه برای هر دو آنها حکم اعدام صادر کرد .جعفر واقعا بیگناه اعدام شد ، تنها کاری که کرده و خودش ‏نیز فقط همان را پذیرفته بود تهیه فیلم از تجمعات با گوشی موبایلش بود اما او را به اتهام محاربه محکوم و اعدامش کردند .‏
خبر اجرای حکم اعدام جعفر و حاج ممد یکی از تلخ ترین روزهای زندگی ام بود ، حتی شاید تلخ تر از روز شنیدن خبر فوت ‏برادرم که یکسال از خودم کوچکتر بود . جعفر در سن ۴۷ سالگی در حالی اعدام شد که یازده سال از بهترین سالهای عمرش ‏را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده بود . از چهار بهمن تا به امروز هروقت یاد جعفر نازنین می افتم اشک از چشمانم ‏سرازیر می‌شود و چقدر افسوس می‌خورم که حتی دیگر نمی‌توانم بر سر مزارش حاضر شوم. جعفر و حاج ممد موقع ‏خداحافظی از دوستان و هم بندی‌هایشان روز قبل از اعدام روی پله های بند ۳۵۰ ایستادند برای وداع آخر ، همه ناراحت بودند ‏و غمگین اما جعفر می‌خندید. می‌گفت : " امیدوارم ما آخرین نفراتی باشیم که برای آزادی مردم هزینه می‌شویم "‏
قرارمان با جعفر و حاج ممد و چند نفر دیگر از دوستان این بود که بعد از آزادی یکی از تالارهای تهران را برای جشن ‏آزادی دسته جمعی اجاره کنیم ، همه برنامه‌های جشن را هم تدارک دیده بودیم و قرار بود حاج ممد مدیریت مراسم را بر عهده ‏بگیرد اما نشد و دیدارمان ماند به دنیایی دیگر .‏
نه آذر بدون اطلاع قبلی به دادگاه منتقلم کردند و همان شب آزاد شدم و دفترم همچنان دست جعفر بود. گفتم جعفر برای همین ‏بود می‌گفتم زود بنویس . بنده خدا وقتی داشتم خداحافظی می‌کردم سرپا یک خط برایم نوشت در دفتر یادگاری‌ام : " هرشب ‏ستاره‌ای را به زمین می‌کشند و باز هم این آسمان غم زده غرق در ستاره‌ها خواهد شد . جعفر کاظمی . اوین ۳۵۰ "»‏
‏ ‏
http://www.pezhvakeiran.com/print_Maghaleh.php?id=36028‎
‏ ‏
روایت من از این سه نفر را در آدرس‌های زیر می‌توانید بخوانید:‏
‏ ‏
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-388.html‎
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=365‎
‏ ‏
اشاره‌‌ی شما به «اعضای سازمان‌های مسلح» که «امنیتی» می‌خوانیدشان و خواهان تفکیک‌شان از زندانیان به ‏اصطلاح‌سیاسی مد‌نظرتان می‌شوید اصغر قطان و اسدالله هادی و ... است که از جمله مضروب‌شدگان اصلی حمله و یورش ‏نیروهای گارد زندان به بند ۳۵۰ اوین هستند. ‏
من هم قبول دارم که «اصغر قطان» با آقای میردامادی و عرب سرخی و ابوالفضل قدیانی و ... «تفاوت شخصیتی روشن» ‏دارد. او هیچ‌گاه در عمرش با قاتلان و جنایتکاران هم‌کاسه‌ نشده است. سربلندتر از آن است که فکرش را بکنید. عمر و ‏سلامتی‌اش را در مبارزه با نظام پلید جمهوری اسلامی گذاشته است. او را از دهه‌ی شصت می‌شناسم، یادش به خیر چقدر ‏والیبال بازی می‌کردیم. احتمالاً حالا دیگر خنده‌هایش محو شده و قامت استوارش خمیده گشته.‏
اصغر می‌توانست همچون میردامادی و عرب سرخی و ... به مقامات عالیه در نظام برسد. هم سابقه‌اش را داشت و هم ‏تجربه‌اش را و در محیطی رشد کرده بود که این امکان را برای او فراهم می‌کرد. اما اصغر درد محرومان و درد میهن‌‌اش را ‏داشت.‏
در آبان ۱۳۶۰ دستگیر و به شدت تحت شکنجه قرار گرفت. به علت اصابت ضربات کابل به سرش، به میگرن و سردردهای ‏شدید دچار شد و چشمش به شدت ضعیف گردید. در «دوران طلایی امام» او را در بند ۲ واحد ۱ زندان قزلحصار، به مدت ‏یک هفته بدون خواب، همراه با ضرب و شتم و آزار و اذیت، سرپا ایستاده با چشم‌بند نگاه داشتند. عوارض‌اش برای همیشه ‏در او باقی ماند.‏
آقای عماد‌الدین باقی شما نمی‌دانید سرپا ایستادن، آن‌هم برای روزهای متوالی یعنی چه؟ شما نمی‌دانید تحمل روزها و شب‌ها ‏بیخوابی کشیدن چه عذاب دردناکی است.‏
شما از میان «مزه» ها هنوز «مزه»‌ی کابل کف پا را نچشیده‌اید و تعریفی از آن ندارید. ‏
اصغر بعد از تحمل زندان ۶ ساله با چشمی آسیب‌دیده، و همراه با بیماری‌های قند، فشارخون، فتق، سنگ کلیه و سردردهای ‏شدید به زندان بزرگتر راه یافت. آزادی او از زندان مصادف بود با فاجعه‌ی مکه. حتماً یادتان هست آقای میردامادی و دوستان ‏در ساک حجاج پیرمرد و پیرزن مواد منفجره مخفی کرده بودند تا با آن مکه را به آتش و خون بکشند.‏
حتماً که منظورتان از افرادی که در «گروه‌های مسلح» عضویت دارند اشاره به ایشان نبود. همچنین لابد اشاره‌تان به ‏‏«اعضای گروه‌های مسلح» مشمول آقای عرب سرخی و ابوالفضل قدیانی از اعضای اداره‌ کننده‌ی سازمان مجاهدین انقلاب ‏اسلامی نمی‌شد. لازم به ذکر سیاهه‌ی اعمال این گروه نیست.‏
اصغر در سال ۱۳۷۰ در یک مجلس عروسی خانوادگی با لاجوردی و همراهانش که خاتمی و «اصلاح‌طلب‌ها» او را ‏‏«سرباز اسلام» می‌خوانند روبرو شد. اصغر نتوانست خود را راضی کند با کسی که دست در خون و شکنجه‌ داشت و قصاب ‏اوین شناخته می‌شد دست دهد. او در مجلس پیوند دو نفر شرکت کرده بود نمی‌توانست با کسی دست دهد که پیوندهای زیادی را ‏از هم گسسته بود. با کسی که عروسان را به جای حجله‌گاه روانه‌ی شکنجه‌گاه و جوخه می‌کرد نمی‌توانست خوش و بش کند. با ‏کسی که تازه داماد‌ها را به قربانگاه می‌فرستاد نمی‌توانست نزدیکی کند. فرق او با شما و بقیه‌ی دوستان‌تان در همین جا بود. ‏اصغر بهای ایستادگی روی پرنسیب‌هایش را به سختی پرداخت.‏
چند روز بعد در خیابان آپادانا خودروى شخصى اصغر توسط مأموران وزارت اطلاعات متوقف شد و مورد ضرب و شتم ‏شدید انتقامی آنان قرار گرفت. مأموران با مشاهده‌ی تجمع مردم عادى، مجبور به رها کردن وی شدند. مردم او را که به طرز ‏معجزه‌آسایی از مرگ نجات یافته بود به بیمارستان منتقل کردند. اصغر دچار خونریزی شدید داخلی شده بود. در بیمارستان ‏طوس مورد عمل جراحی قرار گرفت و بخشی از معده و روده‌اش برداشته شد. یک ماه در بیمارستان بستری بود. آقای باقی ‏خودم پیکر درهم‌ شکسته‌اش را دیدم.‏
اصغر دو هفته پس از اعدام جعفر کاظمی و محمدعلی‌ حاج‌آقایی در منزلش دوباره دستگیر شد. در دوران بازجویی به علت ‏وخامت جسمی به بیمارستان قلب منتقل شد اما به خاطر رقیق بودن خون و گشاد شدن رگ‌های قلبش عمل آنژیوگرافی انجام ‏نگرفت.‏
پس از آزادی به قید وثیقه، دوباره مورد عمل جراحی قرار گرفت و سپس در شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب توسط قاضی مقیسه که ‏او را از قبل می‌شناخت به ۵ سال زندان محکوم شد.‏
سال گذشته اصغر با سپردن وثیقه‌ی سنگین در بیمارستان بستری شد و تحت عمل هاى جراحى فتق، کلیه، شانه، و کیسه ‏صفرى، قرار گرفت.‏
وی پس از عمل‌هاى جراحى متعدد دچار سکته‌ی قلبى شد. با این حال او را به زندان فراخواندند و امکان ادامه‌ی مداوا را از ‏وی سلب کردند. اصغر در حمله‌ی گارد زندان به بند ۳۵۰ نیز شدیداً‌ مضروب شد. ‏
‏ ‏‏ ‏
اسدالله هادی را از دهه‌ی شصت می‌شناسم. مدت‌ها با او در قزلحصار و گوهردشت هم‌سلول بوده‌ام. در جریان کشتار ۶۷ نیز ‏با هم در یک سلول و در بند ۲ زندان گوهردشت به سر می‌بردیم. همان موقع که آقای میردامادی استاندار خوزستان بود و ‏بزرگترین قتل عام تاریخ معاصر در زندان‌ها سازماندهی می‌شد. اسدالله در فروردین ۶۸ از زندان آزاد شد. متولد ۱۳۳۶ در ‏خانواده‌ای کارگری است. وقتی خودش را شناخت در کارخانه آزمایش به کارگری پرداخت. دیپلمه برق فشارقوی از هنرستان ‏است. «انقلاب فرهنگی» امام شما اجازه‌ی ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه را به او نداد. پس از آزادی از زندان کارگر برش کار ‏و تریکو دوز شد. البته دوستان و رفقای بیسواد و بی‌هنر شما از «برکت» نظام جمهوری اسلامی «دکتر» و «مهندس» کوپنی ‏شدند و تا دلتان بخواهد در نظام «تیمسار» و «سردار» امام داریم.‏
‏ ‏
گاهی اوقات او را در محل کارش می‌دیدم. در آذر ۱۳۸۸ هنگام فیلمبرداری از تظاهرات مردمی در میدان انقلاب بازداشت ‏شد. اتهام وی ارتباط و فعالیت با سازمان مجاهدین خلق، اجتماع و تبانى و اخلال در امنیت اعلام و به پنج سال زندان محکوم ‏شد. ‏
بر اثر ماه‌ها شکنجه و انفرادى در بند ٢۴٠ و ٢٠۹ دچار عارضه قلبى، آرتروز پا و ناشنوایى شده است.
روزهای سختی را گذراند و عاقبت با هزینه‌ی خود به بیمارستان منتقل شد و تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت. همچنان ‏از عوارض شدید آن رنج می‌برد.‏
اوایل شهریور 1392 وی را به توصیه‌ی پزشکى قانونى به مرخصى درمانى فرستادند. اما اندکی بعد در حالی که مشغول ‏پیگیری و درمان بیماری‌هاى متعدد قلب و هموروئید و کلیه و آرتروز پا و ناشنوایى بود به زندان فراخوانده شد. به خاطر ‏عدم درمان ستون فقرات و پایش از درد کمر و درد پا عاجز است.‏
به خاطر فقر مالی و نداری و عوارض ناشی از زندانی بودن، همسرش پس از سه و سال نیم از او جدا شد و کانون ‏خانوادگی‌اش از هم پاشید. نگرانی وی دختر هفده‌ ساله‌اش است. ‏
او یکی از کسانی است که در جریان حمله‌ی نیروهای گارد زندان به شدت مضروب شده است.‏
‏ ‏
امیدوارم او و اصغر را به «بزرگواری» خود ببخشید که به خاطر هم‌بندی بودن با «زندانیان سیاسی و مطبوعاتی» مورد ‏نظر شما، موجبات آسیب‌دیدن آن‌ها را فراهم کرده‌اند.‏
آقای باقی آیا وجدان حکم نمی‌کرد اجازه دهید زخم‌های بدنشان بهبود یابد و بعد راجع به «شخصیت» آن‌ها قلم‌فرسایی کنید؟ ‏
دکتر هانی یازرلو یکی از کسانی بود که به اتهام عضویت در «سازمان‌های مسلح» و «تروریست» و «محارب» دستگیر ‏شده بود. قطعاً شخصیت او با افراد مورد نظر شما متفاوت است. دکتر محمد ملکی در نامه‌‌ای خطاب به او می‌نویسد:‏
‏ ‏
‏«برادر بزرگوار و عزیز و مبارزم جناب آقای دکتر هانی یازرلو
بر تو مبارکباد رنج‌هایی که به‌خاطر خلق و خالق تحمل می‌کنی
برادر هانی، این جلادان مسلمان نما تحمل اینکه تو بتوانی هفته‌ای یکبار چند دقیقه از پشت شیشه، زن و فرزندت را ببینی و با ‏آنها حال و احوال کنی را هم تحمل نکردند و به زندان مشهد تبعیدت کردند تا در بین زندانیان عادی بیشتر عذابت دهند، با این ‏پندار که شاید قلب رئوف و پاکت که چندبار چاقوی جراح را لمس کرده، از کار بیفتد و جانیان بتوانند به خیال خود از دست و ‏زبانت خلاص شوند.‏
هانی شیردل؛ تو اسوه و نمونه‌ی مقاومت یک خلقی، تو از قبیله‌ی پاکانی، تو از آن بندگانی که خدا به صبرشان افتخار می‌کند ‏‏(ان‌الله یحب الصابرین) شما چهار نفر، تو و همسرت و پسرانت حامد و هود، از نعمت یافتگانید که به دست غصب‌شدگان و ‏گمراهان (مغضوب علیهم والضالین) مورد آزمون قرار گرفته‌اید.‏
دکتر هانی عزیز؛ شنیدم که در زندان اوین و بند ۳۵۰ همانگونه که خصلت شمایان است در طبابت هیچ تفاوتی بین دوستان و ‏نادوستان نمی‌گذاشتی، بر تو چنین روش و منشی مبارکباد.‏
این صفت از تو و همفکران و هم‌رزمانت عجیب نیست، شمایان را خداوند چنین آفریده تا اسوه‌ای باید برای همه‌ی انسان‌ها. ‏حالا که تو را به زندان مشهد تبعید کرده‌اند تا بین زندانیان عادی باشی مطمئن هستم با رفتار نیکویت با آنها همان شیوه‌ای را ‏خواهی داشت که با زندانیان سیاسی داشتی!‏
دکتر خوب و مهربان، من خاطره‌ی بیست و هشتمین روزهای هر ماه را که می‌آمدی تا آمپول دیفرلینم را بزنی هرگز ‏فراموش نمی‌کنم که با چه دقت و وسواس این کار حساس را انجام می‌دادی و پس از تزریق کنار تختم می‌نشستی و از گذشته‌ها ‏و ظلم و جنایت‌هایی که در حق ما و ملت ایران رفته سخن می‌گفتیم، می‌گفتیم از حقیر مردن آن بازجویانی که می‌خواستند ما را ‏تحقیر کنند و…‏
هانی عزیز، امید دارم بار دیگر تو را ببینم و تحمل و بردباریت را ستایش کنم.»‏
‏ ‏
http://iranianpoliticalprisoners.com/archives/2038‎
‏ ‏
آقای باقی، دکتر هانی یازرلو، متولد ۱۳۳۳، از فعالین سیاسی باسابقه است که در حکومت شاه نیز سال‌ها زندانی بود. وی ‏برای نخستین بار در سال ۱۳۶۰ همراه با همسرش بازداشت شده و ۵ سال را در زندان به سر برد و متعاقبا نیز در سال‌های ‏‏۱۳۷۷، ۱۳۹۰ و آخرین بار در ۳۱ اردیبشهت ماه ۱۳۹۲ بازداشت شد. دکتر یازرلو به دلیل شکنجه‌های دهۀ ۶۰ از ‏ناراحتی‌های حاد جسمی رنج می‌برد و بخصوص ناراحتی قلبی او بسیار حاد است. زمانی که دکتر یازرلو در اردیبهشت ماه ‏‏۱۳۹۰ بازداشت شد، دوفرزندش به نام‌های حامد یازرلو و هود یازرلو و همچنین همسرش بنام نازیلا دشتی در زندان دوران ‏محکومیت خود را سپری می‌کردند. ملاحظه می‌کنید خانوادگی «گروه مسلح» درست کرده بودند.‏
آقای عماد‌الدین باقی حتماً متوجه‌ی «دوستان» و «نادوستانی» که دکتر ملکی روی آن‌ها دست گذاشته می‌شوید.‏
دکتر ملکی یکی از «زندانیان امنیتی» دهه‌ی ۶۰ است که تا پای مرگ نیز رفت. سال‌های سال با او هم‌بند و همراه و هم‌سخن ‏بوده‌ام. دوست‌‌اش دارم. لحظات تلخ و شیرین زیادی را با او پشت سر گذاشته‌ام. در ایام جوانی چقدر سربه سرش می‌گذاشتم. ‏‏«تفاوت شخصیتی» که چه عرض کنم همه‌ی نظام را که جمع کنید یک جو شرافت او را ندارند.‏
‏ ‏
محسن دگمه‌چی یکی دیگر از دوستان نزدیکم بود. در بند ۴ واحد ۱ و بند ۱ واحد ۳ قزلحصار هم‌بند بودیم. سعید پورحیدر در ‏مورد او در گفتگو با دویچه‌وله می‌‌گوید:‏
‏«محسن دگمه‏چی انسان بسیار بسیار نازنین و باشرفی بودند. توی زندان هرکسی بر اساس تخصص و مبنای کاری که دارد، ‏به دوستان کمک می‏کند. ایشان به خاطر این‏که از بازاریان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند مشغول کار بودند و به ‏دوستان خیلی کمک می‏کردند. ایشان کمک حال خیلی از بچه‏هایی که مخصوصاً تازه وارد زندان می‏شدند، یا از بندهای دیگر ‏به بند ۳۵۰ منتقل می‏شدند بودند و به دوستانی که احیاناً مشکل مالی داشتند یا هنوز روز پولی به حساب‏شان واریز نشده بود، ‏کمک می‏کردند. یعنی همان کاری را که خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان برای خود زندانیان انجام می‏داد. خیلی ‏انسان دوست‏داشتنی‏ای بود و محبوب همه‏ی هم‏بندان‏اش در داخل زندان بود.»‏
آقای باقی ذره، ذره جان او را گرفتند. سعید پورحیدر در مورد او با جعفری دولت‌آبادی دادستان عمومی و انقلاب تهران ‏صحبت کرده و پاسخ شنیده بود:‏
‏«قرار نیست که همه‏ی این‏ها با اعدام بمیرند و با اعدام کشته شوند»‏
‏ ‏
http://iranianuk.com/article.php5?id=61996‎
‏ ‏
محسن متولد ۱۳۳۷ در تهران بود و از بازاریان شناخته شده که به دلیل کمک به خانواده‌ی زندانیان سیاسی «امنیت» نظام را ‏به خطر انداخته بود. او در شهریور ۱۳۸۸ دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. در زندان به سرطان پانکراس دچار شد و ‏در بدترین شرایط جانسپرد.‏
‏ ‏
آقای باقی شما می‌نویسد:‏
‏ ‏
‏«با توجه به تفاوت کسانی که با انگيزه‌های دگرخواهانه و شرافتمندانه مرتکب عملی شده‌اند با کسانی که به دلايل خودخواهانه ‏مرتکب جرمی شده‌اند عدم تفکيک آنها ...»‏
‏ ‏
به وجدان‌تان رجوع کنید آیا انگیزه‌‌‌ی افراد مورد نظرتان که از قدرت رانده شدند و برای کسب آن می‌کوشند از افراد یاد شده ‏‏«دگرخواهانه‌» تر و «شرافتمندانه» تر است؟ انگیزه‌ی کدام دسته «خودخواهانه» است؟
‏ ‏
آقای باقی تنها که شدید کلاهتان را قاضی کنید لازم نیست به کسی هم بگویید اما انگیزه‌‌ی محمد قوچانی داماد شما که پس از ‏مدت کوتاهی زندانی شدن آزاد و به توصیه‌ی دستگاه امنیتی، مجله و نشریه در اختیارش قرار گرفت «دگرخواهانه‌» و ‏‏«شرافتمندانه» تر است یا افراد یاد شده؟ اتفاقاً همین مطلب شما هم در نشریه‌ی «صدا» که متعلق به اوست انتشار یافته. خود ‏شما می‌دانید درحالی که بسیاری ممنوع‌القلم و ممنوع‌الکار و ممنوع‌التصویر هستند او از این نشریه به آن روزنامه، در حال ‏گشت و گذار است.‏
‏ ‏
آقای باقی شما همچنان در کار تحریف تاریخ‌ این میهن هستید و می‌کوشید چهره‌ی جنایتکاران را بزک کنید و چنگ بر ‏چهره‌ی قربانیان بکشید. منتهی می‌کوشید این کار را با ظرافت انجام دهید. این کار شرافتمندانه نیست.‏
شما را به صحبت‌های دکتر ملکی احاله می‌دهم:‏
‏ ‏
‏«ما رأی ندادیم تا کارِ فساد و تباهی، دروغ و دزدی به جایی برسد که بخشی از افرادی که خود در دهه شصت عامل سرکوب ‏و مفاسد بوجود آمده بودند، به وخامت اوضاع کشور پی برند و با شعار و ادعای اصلاح طلبی روی کار بیایند و در دوران ‏اصلاحات هم با کرنش و کوتاه آمدن در برابر نهادهای انتصابی و ولی فقیه، مردم را از اصلاحات نا‌امید کنند و باعث فرار ‏بیش از پیش استعداد‌ها و جوانان از کشور شوند و نهایتاً دولت اصلاحات با وادادگی و برگزاری انتخاباتی مخدوش موجب ‏روی کار آمدن آدمی غیرطبیعی شود.»‏
‏ ‏
شما در ادامه‌ی مقاله‌تان سخنان خمینی این دروغگو و حیله‌گر شیاد را پشت سر هم ردیف کرده‌اید:‌‏
‏ ‏
‏«من یک کلمه به برادران دادگاه و کسانی که رئیس زندان هستند و اشخاصی که زندانبان هستند می گوئیم و آن اینکه اینطور ‏نباشد که یک جنایتی وقتی واقع شد اینها آرامش خودشان را از دست بدهند و خدای نخواسته با زندانیانی که الان هستند ولو این ‏زندانیان از همین گروههای فاسد باشند با خشونت عمل کنند با آرامش و با احترام عمل کنند.»‏
‏ ‏
آقای باقی خودتان را فریب می‌دهید یا دیگران را؟ آیا حق نمکی را که «مؤسسه نشر آثار امام» به گردن‌تان دارد ادا می‌کنید یا ‏‏«حقیقت» را بیان می‌‌کنید؟
من پاسخ ادعاهای مشابه را در مقاله‌‌ام که تحت عنوان «نگذارید دست‌های خونین خمینی را پاک کنند» داده‌ام.‏
محمد موسوی بجنوردی در راستای سیاست «بیت امام» کوشید حتی با متهم‌کردن آیت‌الله منتظری هم که شده چهره‌ی خمینی را ‏پاک و منزه جلوه دهد.‏
‏ ‏
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/03/176661.php
‏ ‏
شما اطلاع ندارید خمینی پس از عملیات «فروغ جاویدان» مجاهدین در مرزهای غربی، فرمان کشتار زندانیان سیاسی در ‏تمامی زندان‌های کشور را صادر کرد و به تأکید گفت هیچ‌کس را مستثنی نکنید؟ شما نمی‌دانید دستور داد هرچه زودتر ‏دشمنان اسلام را از دم تیغ بگذرانید؟ شما حکم او را که آیت‌الله منتظری منتشر کرد ندیده‌اید؟
در آن‌جا ندیده‌اید که به تأکید خمینی می‌گوید: «با توجه به محارب بودن آن‌ها و جنگ کلاسیک آن‌ها در شمال و غرب و جنوب ‏کشور با همکاری‌های حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنها برای صدام علیه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با ‏استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانهٔ آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندان‌های سراسر ‏کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند.»‏
‏ ‏
آقای باقی شما نمی‌دانید خمینی در حکم خود به سادگی دروغ می‌گوید و نسبت ناروا می‌دهد:‏
‏ ‏
‏«از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می‌گویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران ‏آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده‌اند»‏
‏ ‏
شما نمی‌دانید آیت‌الله منتظری در رد فتوای خمینی به صراحت عنوان کرد:‌‏
‏ ‏
‏«مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باغی نمی‌كند، و ارتداد سران فرضا موجب حكم به ارتداد سمپات‌ها نمی‌شود. ‏قضاوت و حكم باید در جو سالم و خالی از احساسات باشد "لایقضی القاضی و هو غضبان " الان با شعارها و تحریكات جو ‏اجتماعی ما ناسالم است، ما از جنایت منافقین در غرب ناراحتیم به جان اسرا و زندانیان سابق افتاده‌ایم، وانگهی اعدام آنان ‏بدون فعالیت جدید زیر سئوال بردن همه قضات و همه قضاوت‌های سابق است، كسی را كه به كمتر از اعدام محكوم كرده‌اید ‏به چه ملاك اعدام می‎كنید؟ حالا ملاقات‌ها و تلفن‌ها را قطع كرده اید فردا در جواب خانواده ها چه خواهید گفت ؟»‏
‏ ‏
ادامه مقاله در صفحه دیگر...