دوشنبه 7 مرداد 1398

لشکر کاغذی و دشنه‌به‌دستان گمنام- محمد رهبر


شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷

کاغذی و دشنه‌به‌دستان گمنام

در آن پاییز دلهره‌آور سال ۷۷، هر روز خبر و شایعه در هم می‌آمیخت. پس از مُثله شدن فروهرها و پیدا شدن جسد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در بیابان‌های اطراف تهران، حساب کار دست روزنامه‌نگارها آمده بود. به‌خوبی دریافته بودند که هر‌چند رییس‌جمهوری با بیست میلیون رای بر سر کار است، اما در آن سوی دولت و در جانِ جمهوری اسلامی ایران، هیولایی مخوف پنهان شده که حالا دست دراز کرده و آدم می‌دزدد و می‌کشد. مدتی بود که به دفاتر روزنامه‌ها اعلامیه‌های رعب‌آوری می‌رسید؛ جمعی موسوم به فداییان اسلام، خبرنگارها را یک‌به‌یک نام می‌بردند و جملگی را تهدید به قتل می‌کردند، و البته وعده‌شان محقق شده بود و می‌دانستیم اهل عمل‌اند.

پس دولت، وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی و سپاه پاسداران این وسط چه‌کاره بودند؟ چرا در محکومیت قتل‌های زنجیره‌ای صدایی از سپاه پاسداران برنمی‌خاست؟ چرا علمای اسلام که از قم با تلسکوپ تار موی دختران تهران را رصد می کردند، سکوت اختیار کرده بودند، سکوتی گویا از سر رضایت؟

آزادی مطبوعات: قایقی که زود به گِل نشست

ما روزنامه‌نگارهای خوش‌خیال حالا می‌دانستیم که آن بهار آزادی مطبوعات که پس از دوم خرداد دمید، به خزان نشسته، و در خیابان قدرت، غریب و سرگردان مانده‌ایم. آزادی بیان و روزنامه آزاد قبایی بود که به تن جمهوری اسلامی زار می‌زد.

حتی بیانیه تاریخی که وزارت اطلاعات به اصرار رییس‌جمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، منتشر کرد، قتل‌ها را به گردن گرفت، و اعتراف کرد بخشی از نیروهای این وزارت خودسر هستند، پی‌رنگ پیروزی نداشت، بلکه نوری بود که بر تاریکی افتاده و تازه معلوم شده بود در نهانخانه وزارت اطلاعات و ای بسا در پستوی نظام چه غارهای دهشتناکی پنهان است و چه موجودات مخوفی در کمین نشسته‌اند؛ با این اعتراف وزارت اطلاعات، فقط دُم هیولا نمایان شد.

وقتی رهبر جمهوری اسلامی ایران فروهرها را دشمنانی بی‌آزار خواند که قتلشان ضرورتی نداشت، باید می‌فهمیدیم وقتی مخالف بی‌سلاحی را که عمرش در راه مبارزه با شاه سپری کرده، در انقلاب نقشی داشته، روزگاری وزیر کار و مورد لطف خمینی بوده، عاقبت دشمن و غیرخودی می‌دانند، پس مطبوعاتی که دنبال قاتل دشمن می‌گردند و موی دماغ می‌شوند، معاندان موذی به‌حساب می‌آیند و باید طومارشان را پیچید.

قتل: نوشدارویی برای تمام فصول

سخنان رهبر ایران نشان می‌داد که قتل یک روش و ضرورت است، و البته گاهی ممکن است اشتباهی صورت گیرد و تندروی بشود. وگرنه، در همان سال‌های پیش از دوم خرداد و در تمام دوران حکومت جمهوری اسلامی، بچه‌های وزارت اطلاعات کارشان را تمیز و بی‌نقص انجام می‌دادند، و آب از آب تکان نمی‌خورد.

آدمکشی راهکاری بود که حتی برای حل معضلات اجتماعی هم پذیرفته شد. سعید امامی و همکارانش به این نتیجه رسیده بودند که حذف بهتر و موثرتر از اصلاح است، و شیوه قتل‌درمانی را در مورد اراذل‌ و اوباش تهران هم به اجرا گذاشتند؛ اهالی نظام‌آباد تهران به خاطر دارند که چطور چند نفر از گنده‌لات‌های محل در خیابان ترور شدند.

قتل و ترور راهبردی برای برخورد با مخالف‌ها، معاندها، منتقدها و تمام کسانی بود که به‌اصطلاح سرشان بوی قرمه‌سبزی می‌داد، و اگر روزنامه‌نگاری می‌خواست به نقد این راهبرد بنشیند، اگر سرنخ را می‌گرفت، می‌رسید به امام‌خمینی و خاطرات انقلاب و شخص شخیص اسدالله لاجوردی. پس، این «قلم‌به‌دست مزدور» را یا باید خفه می‌کردند، یا با یک درجه تخفیف روانه زندان می‌کردند.

این بلایی بود که سر اکبر گنجی و عماد‌الدین باقی آمد، دو روزنامه‌نگاری که پیگیر پرونده قتل‌های زنجیره‌ای بودند. گنجی و باقی به شبکه‌ای رسیدند که فتوا می‌دادند، فرضیه‌بافی می‌کردند، و دستور اجرا را به کارخانه آدم‌کشی، که نامش را گذاشته بودند وزارت اطلاعات، ابلاغ می‌کردند. اما این دو روزنامه‌نگار، نه با خبریابی، بلکه از طریق ارتباط با بخشی از وزارت اطلاعات و ماموران امنیتی‌‌ای که می‌خواستند رقبایشان را به درک بفرستند، اطلاعات و اخبار را به‌دست می‌آوردند و در روزنامه‌های جسور آن دوره منتشر می‌کردند. عاقبت، هر دو قربانی همان شبکه‌های اطلاعاتی شدند و در گزارش از تاریکی به بیراهه رفتند؛ نمونه‌ بارز آن کتاب اکبر گنجی، عالیجناب سرخپوش، بود که در آن به هاشمی رفسنجانی رسید، هاشمی رفسنجانی که دورانش سر‌آمده و از دایره قدرت خامنه‌ای و بیت رهبری دور شده بود. این کتاب زمینه زمین‌گیری هاشمی، را که می‌توانست در مهار قدرت رهبری نقشی تعیین‌کننده داشته باشد، فراهم کرد.

قتل‌های زنجیره‌ای: پرونده‌ای که بی‌سرانجام ماند

پیگیری قتل‌‌های زنجیره‌ای و خونخواهی قربانیان مظلومش خیلی زود بی‌متولی ماند. وقتی کمیته تحقیق ریاست‌جمهوری منحل شد و کار به دست قوه قضاییه‌ای افتاد که چند نفر از مقاماتش خود متهم به صدور فتوای قتل‌ها بودند، تمام راه‌ها به بن‌بست رسید. در‌نهایت، سعید امامی، که فقط عکسی از او دیدیم و زندگینامه‌ای مجهول شنیدیم، باعث و بانی تمام وقایع معرفی شد، و با معدوم شدنش، پرونده مختومه اعلام شد.

از دست روزنامه و روزنامه‌نگار که لشکری کاغذی بودند و عقبه‌ای نداشتند، چه کاری برمی‌آمد. وقتی نهادهای مدنی شکل نگرفته بود، و از آن توده رای بیست میلیونی فقط سایه خوانندگانی مانده بود که خمیازه‌کشان مقابل دکه‌های روزنامه‌فروشی می‌ایستادند و تیترها را دید می‌زدند، چگونه می‌شد جنبشی علیه ترور به‌راه انداخت؟ قتل‌های زنجیره‌ای نه فقط قربانیان مثله‌شده و خفه‌شده‌اش را، بلکه اصلاحات را هم گردن زد. همان موقع که معلوم شد نهایت قدرت سید‌محمد خاتمی، رییس‌جمهور منتخب، همین بیانیه وزارت اطلاعات است و دیگر هیچ .

اصلاحات: امیدی که بر باد رفت

حتی با تغییر وزیر اطلاعات و اخراج بعضی از مقامات امنیتی هم اتفاقی نیفتاد، چرا که تمام این عمله‌های ترور و کشتار به پناهگاه‌های دیگر نظام خزیدند، و در صدا‌و‌سیما، قوه قضاییه و نهادهای تحت‌نظارت رهبری در کمین ماندند تا کار اصلاحات را بسازند.

بزنگاه قتل‌های زنجیره‌ای و حوادث کوی دانشگاه تهران، دو برهه‌ای بود که سرنوشت اصلاحات را تعیین کرد، و نشان داد اگر قرار است دولت بر باد حکم براند و لشکر کاغذی روزنامه‌نگارها در میدان باشد، و روبه‌رویشان دشنه‌داران گمنام با تکیه به قدرت سپاه و سلاح و ثروت نفت و فرمان رهبری صف کشیده باشند، اصلاح امور راه به جایی نمی‌برد.

کافی است نگاه کنیم بر سر کسانی که پیگیر قتل‌ها بودند چه آمد و از آن روزنامه‌ها چه باقی ماند. رییس‌جمهور اصلاحات، خاتمی، امروز حتی دفترخانه ثبت عقد و ازدواج هم ندارد. اما احمد جنتی و مصباح یزدی، از صادرکنندگان فتوای قتل‌ها، و روح‌الله حسینیان و حسین شریعتمداری، از دوستان و همفکران سعید امامی، همچنان در میانه میدان ایستاده‌اند، درحالی‌که پرستو فروهر حتی نمی‌تواند در خانه پدری‌ برای والدینش مراسم یادبودی برگزار کند.

https://iranintl.com/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87/%D9%84%D8%B4%DA%A9%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%BA%D8%B0%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B4%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85