معیار حقیقت
برگزیده از متن: در دیدگاه ما انسان اصالت و کرامت دارد. در دیدگاه حقوق بشری که انسان در منظومه فکری حقوق بشر مرکزیت دارد، اصیل ترین معیار حقیقت این است که به سود مردم باشد. هرچه به سود خلق باشد حقیقت است. این معیاری است که هم با خرد و هم با مصلحت و هم با حقوق و حقوق بشر و هم با دین سازگار است و پشتیبانی می شود. خیرالناس من انفع للناس. این حدیث از پیامبر است. مرحوم آیت الله منتظری زیاد از این حدیث استفاده می کردند.
جالب این است که در قران برای بیان حق و باطل همین معیار به کار رفته است. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ (الرعد: 17).
سیاست خارجی، قانون، برنامه و هرچیزی به نفع عامه مردم باشد حقیقت دارد. هم در روایت و هم در قرآن می گوید ناس یعنی عامه مردم نمی گوید خودی ها و حزب اللهی ها بلکه حزب اللهی و غیر حزب اللهی یعنی همه مردم را در بر می گیرد لذا اینکه بگوییم باید دولتی تشکیل بدهیم که حزب اللهی باشد یا فلان کار را انجام دهیم که به سود حزب اللهی باشد خلاف حقیقت است. اگرشعارهای داده شده، کشور را منزوی کند و منافع را از مردم دور کند هرچند اربابان قدرت منافع شان سرجای خود باشد این خلاف حقیقت است. طبق ایه مذکور دین هم تا وقتی حقیقت دارد که بسود مردم باشد و هرجا به سود مردم نبود بدانید دیگر دین نیست و حقیقت نیست.
متن کامل و ویراسته سخنرانی عمادالدین باقی در انجمن اسلامی مهندسین به مناسبت شهادت امیرالمومنین(ع) دوشنبه 6 خرداد1398 برابر با 21 رمضان1440
روزنامه سازندگی،ش394 یکشنبه26 خرداد1398 ص3 (یک عبارت برای ارائه به روزنامه حذف شد)
با سلام به سروران ارجمند و عرض تسلیت شهادت مکرر مولای متقیان. نمی گویم شهادت بلکه می گویم شهادت مکرر. یعنی نه بخاطر اینکه امام 14قرن پیش به شهادت رسیده امروز تسلیت می گویم بلکه بخاطر اینکه او مکرر و تا امروز به شهادت می رسد تسلیت می گویم چون این ملجم یک شخص نبود یک نماد و یک تفکر و روحیه بود که ادامه داشت و هنوز دست اندرکار کشتن امام است. جسم او را یکبار 14 قرن پیش کشت ولی راه و مرام او را دائما در معرض تخریب قرار می دهد. یک نمونه اش این است که با نام علی بزرگترین انقلاب قرن بیستم را آفریدیم اما در عمل مردم را از راه او دور و بیگانه کردیم. ستم اصلی در حق او این است که دائم نام و راه و آرمانش را مخدوش می کنند.
من می خواستم امشب درباره دیدگاه های امام علی به استناد نهج البلاغه موضوعی را گزینش و بحث کنم اما فکر می کنم یکی از وظایف بزرگ امروز ما روشنگری های معیاری است یعنی روشن کردن معیارها و ضوابط درست اندیشیدن و درست قضاوت کردن نه به معنای ارسطویی مثل اجتماع نقیضین محال است. این کاری است که خود امام علی انجام می داد و به انانکه گرفتار شبهه می شدند معیار می داد. این کار سختی است زیرا گاهی معیار دادن مستلزم معیار زدایی هم هست چون در مردم گاهی باورهایی وجود دارد که به معیار تبدیل شده و گمراه کننده اند. روشنگری درباره نادرستی انها هم کار سختی است
برای مثال در آغاز شب های قدر پستی گذاشتم که ملهم از آیات1تا3 سوره انبیا بود: «مردمانی که روز رسیدگی به حساب شان نزدیک می شود ولی آنها همچنان در غفلت به سر برده و از حقیقت رویگردانند و هیچ پند تازه ای برای آنها نیامد مگر اینکه شنیدند ولی باز هم به بازیگری خویش ادامه می دهند. دل هایشان به امور دنیوی سرگرم است و این ستمگران در محافل خویش با یکدیگر نجوا می کنند به همدیگر حرف هایی را القا می نمایند(سوره انبیاء آیات1-3).مسلمانان جهان، شب قدر را زمان نزول قرآن می دانند. شعیان شب 19 یا20 یا21 و اهل سنت معمولاشب27 ام رمضان را».
اما در شبکه های اجتماعی برخی گفتند و نوشتند: «کی میشه شما و این کتابهای کهنه تان شرتون را از این مملکت کم کنید». این معیار دورانداختنی بودن به دلیل کهنه و قدیمی بودن معیار مهم و اثرگذاری شده است. من در سال های اخیر به دفعات بسیار در کامنت های افراد و یا در نقدهای حضوری شنیده ام. وقتی می توان بیشتر به اهمیت این معیار پی برد که بدانیم در این مورد عوام و روشنفکران و بالاتر از آن روشنفکران دینی و غیردینی متحدند. وقتی این حرف های عوامانه رخت روشنفکری می پوشند بیشتر ستبر و اغواگر می شوند. این همنوایی، اثر گذاری آن معیار را افزون تر و کار روشنگری را بسیار دشوارتر می کند.
در نوشته های برخی از روشنفکران می خوانیم که: «قرآن کتابی است قدیمی و متعلق به 1400س ال پیش و بازتابنده سنت ها و رسوم عرب جاهلی است و امروز دیگر به کار ما نمی آید. امروز باید پاسخ سوالات خود را از عقل و از دستاوردهای امروز بشر بگیریم » و یا اینکه دیگری می گوید:« به نظر بنده فرهنگ مدرنیته در ذات خودبا دین ناسازگار است. شما نمی توانید تکه هایی از آن را بگیرید و تکه هایی را کنار بگذاریدو بویید ذات این فرهنگ با دین موافق است و بعضی جزئیاتش با دین موافق نیست. من فرهنگ مدرنیته را مدرنیسم مینامم. فرهنگ مدرنیسم فرهنگی است که میگوید همه چیز باید ارجاع و تحویل شود به داوری عقل. خود این حرف با دین منافات دارد. حرف اساسی مدرنیسم با روح دین ناسازگار است».
ولی آیا واقعا کهنه بودن هرچیزی به معنی دور انداختنی بودن آن است؟ معیار درستی یک سخن نو بودن یا کهنگی نیست؛ «روایی» آن است. برای مثال همان مضمون بالا از آیات1تا3 سوره انبیاء نشان می دهد که در طول تاریخ رفتارها چقدر مشابه بوده اند. سخنان نقل شده نشان می دهد که ستم پیشگان همیشه رفتاری مشابه داشته اند چه امروز، چه چهارده قرن پیش و چه قبل از آن و این مشی و منش، کهنه و نو ندارد فقط ابزارهای شان متفاوت می شود. به قول امام علی در وصیت اش به امام حسن: اِسْتَدِلَّ عَلَی مَا لَمْ یكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ، فَإِنَّ الاُمُورَ أَشْبَاهٌ. با آنچه در گذشته واقع شده، نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند.
ملاک درستی یک سخن، نو بودن یا کهنگی آن نیست.در دنیای متمدن و متجدد هم آکادمیسین ها صدها کتاب درشناخت اندیشه های بودا وکنفوسیوس که صدها سال قدیمی ترند منتشر می کنند.راستی اگر جمله ای که نقل شد از بودا، کنفسیوس، سقراط، اوستا،کانت یا دکارت بود باز همین حرف را می زدند؟ نه! چون امروز بخشی از این قضاوت ها جنبه هیستریک دارد و ناشی ازدین گریزی هیستریک است( مقاله بلندی زیر همین عنوان در مجله حوزوی صفیر حیات داشتم که به آن ارجاع تان می دهم).
البته یک دلیل نقضی هم این است که همان روشنفکران در گفته ها و نوشته های خویش به وفور به سخنان کهنه یعنی به نظرات متفکران متقدم که صدها سال از مرگ شان گذشته است استناد می کنند یعنی در عمل، نشان می دهند که انسان ها بر شانه هم سوارند.
در دنیای امروز، متمدن ها حتی چیزهای واقعا کهنه شده را دور نمی اندازند و در موزه ها به عنوان اشیاء گرانبها نگهداری می کنند، برای حفظ آن بسیار هزینه می کنند و قوانین جهانی تصویب می کنند. حتی یکی از زمینه های صدور مجوز شورای امنیت سازمان ملل برای حمله به افغانستان ویران کردن مجسمه تاریخی و 53 متری بودا در کوه های بامیان در سال 2001 میلادی، پیش از انفجار برج های دو قلو بود . این مجسمه در یونسکو به عنوان یک اثر و میراث جهانی ثبت شده بود. آیا دیده اید که اشیایی قدیمی را که حتی ممکن است بازتابنده خرافات و پندارهای نادرست و غیر علمی گذشتگان هم باشد از بین ببرند؟ آنها به عنوان میراث و سند تاریخ زندگی و اندیشه بشر نگهداری می شوند و درس های فراوانی را به انسان می آموزند، حال چه رسد به اینکه سخنانی ارزشمند باشند که همچنان روایی و پایایی دارند.
مثلا اینکه امام علی می گوید:
إِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ الْأرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَهِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّهِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.(نامه ۵۳ نهج البلاغه)
و خرابی و ویرانی زمین (و تنگدستی مردمان )زمانی است که همت والیان ، همه گرد آوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.
آیا این جمله کهنه شدنی است؟
اینکه امام به مالک می گوید: وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلاَ تَکُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ، وَإمّا نَظِيرٌ لَکَ فِي الْخَلْقِ، يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ،يُؤْتَي عَلَي أَيْدِيهِمْ فِي الَعَمْدِ وَالْخَطَاءِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ أَنْ يُعْطِيَکَ اللهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ،
قلب خود را با رحمت مهرباني به مردم بپوشان، و با همه آنان نرمخو و دوست و مهربان باش. مبادا برآنان چونان حيوان درنده ای باشي که خوردن آنان را غنيمت داني، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اي برادر ديني تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مي باشند، اگر گناهي از آنان سر ميزند، يا علت هايي بر آنان عارض مي شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهي مرتکب مي گردند، آنان را ببخشاي و بر آنان آسان گير.
آیا این سخنان کهنه شدنی است؟
اینکه می گوید: إِيَّاکَ وَالدَّمَاءَ وسَفْکَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَي لِنِقْمَةٍ، وَلاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَلاَ أَحْرَي بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا.
هشدار می دهم که از خونریزی بپرهيز و از خون ناحق پروا کن، که هيچ چيز همانند خون ناحق کيفر الهي را نزديک، مجازات را بزرگ، و نابودي نعمتها را سرعت، و زوال حکومت را نزديک نميگرداند
آیا کهنه شدنی است؟
اینک می گوید: وَ دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاتَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُكَلَّفْ
درباره آنچه نمیدانی سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستی دخالت منما.
و صدها مثال دیگر که می توان ذکر کرد آیا اینها کهنه شدنی اند؟ البته انسان متعجب و متأسف می شود که این منطقِ هرچه کهنه است دور ریختنی است چنان سیطره پیدا می کند که برای نفی آن باید به بدیهیات احتجاج کنیم.
البته می گویند درقران و نهج البلاغه سخنان زیبایی یافت می شود اما حرف های درست ونادرست با هم وجود دارند. اصلا فرض کنید این ادعا را بپذیریم ولی بازهم دلیل بر نفی استناد به سخنان درست پیشینیان نمی شود. اگر این منطق را به کار ببرید باید همه تاریخ را دور بریزید چون هر متنی و هر شخصی، ترکیبی از حسن و عیب است. شما آیا می توانید از همه نظرات و متون متفکران عصر روشنگری و مدرنیته مانند ولتر و منتسکیو و روسو و جان لاک و دیگران دفاع کنید. یکی از اعدام و دیگری از برده داری و یکی از عدم شایستگی زنان برای حق رأی دفاع می کند ولی شما تمامیت انها را کنار نمی گذارید. آیا اینجا هم می گویید که نمی شود تکه ای از آن را قبول کرد و تکه ای را که در تضاد با حقوق بشر و مدرنیته است (که خود این اشخاص از بنیانگذارانش بوده اند) قبول نکرد و باید همه را باهم یا قبول کرد یا رد کرد؟
استناد به متون گذشته برای نفی دستاوردهای فکری مدرن ما نیست بلکه برای تقویت و تثبیت آن است و برای اینکه نشان دهیم پاره ای از عقاید و نظریات و گفتارها چقدر ریشه دار و عمیق و مهم بوده اند. برای این است که بشر پند نمی گیرد. برای این است که بشر فراموشکار است. برای مثال اینکه ما هر روز خبر مرگی را می شنویم یا می بینیم و خودمان می بنیم که نزدیک ترین کسان مان را زیر خاک کرده ایم و می دانیم که مرگ تنها قاعده ای در هستی بوده که استثنا نداشته است. حتی اگر یک استثنا داشت احتمال یک بر هفت میلیارد بوده که ما دومی اش باشیم و دیده ایم که پیامبران و اولیای الهی وامام علی هم استثنا نشده اند اما بازهم درست از فردای ترک گورستان یا دیدن خبر مرگ دیگران و بلکه گاهی در همان لحظه بودن در متن خبر و حادثه، دست به کارهایی می زنیم که با باور به استثنا ناپذیری مردن هیچ تجانسی ندارد. این غفلت پیوسته یک روحیه است در همه چیز و همه جا. به همین خاطر است که بشر نیاز به تذکر دائمی دارد.
اگر ما به اینکه میلیون ها سال است انسان ها می میرند استناد کنیم آیا معنایش نفی مردن در امروز است؟ نه می خواهیم تاکید کنیم که این یک سنت ازلی است. وقتی به سخنانی از گذشتگان استناد می کنیم که امروز هم روایی دارد وهم با فهم دنیای مدرن سازگار است می خواهیم نشان دهیم این سخنی که امروز به عنوان مدرن شناخته و پذیرفته ایم چقدر ارزشمند و بزرگ و مهم است. می خواهیم بگوییم در برابر سخن درست سرپیچی نکنید که هلاک می شوید.
با این دیدگاه به نهج البلاغه و علی می نگریم. اگر بحث معیار حقیقت را توسعه بدهیم بحث ها و معیارهای دیگری هم به میان می آید. برای مثال امروز می گویند علی معیار حقیقت است. حدیثی از پیامبر گرامی نقل شده که می گوید «علی مع الحق و الحق مع علی» یعنی علی و حق متحد و در هم ادغام شده اند و از هم جدایی ناپذیرند. موافق و مخالف این حدیث بحث های سندی زیادی داشته اند و در مقابل کسانی که این روایت را بدون سند می دانند کسانی هم می گویند « یکی از روایاتی است که عصمت مطلق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و برتری بیچون و چرای آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلکه بر تمام امت ثابت میکند و این روایت با سند معتبر در منابع اهلسنت نقل شده است». (پرسش و پاسخ جلد : 1 صفحه : 164)
من فارغ از این بحث های موافق و مخالف می گویم که باید این کلام را به قران و به عقل و حتی به متن های مورد اعتمادتر از خود امام عرضه کرد و درستی و نادرسنی اش را سنجید. خود امام علی سخن دیگری می گوید. فراوان شنیده یا خوانده اید که در بحبوحه جنگ جمل مردی از صحابه ی امیرالمؤمنین وقتی به دو طرف جنگ که از بستگان یا صحابی نزدیک پیامبر بودند می نگریست سخت در تردید قرار گرفت. نزد امام رفت و گفت: «اَیُمْكِنُ اَنْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَةُ وَ عائِشَةُ عَلی باطِلٍ؟ » آیا ممكن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع كنند؟ تو برحق هستی یا آنان؟ امام علی نگفت چون من وصی پیامبرم یا داماد او هستم یا اولین ایمان آورنده ام یا ولی ام و حاکم مسلمین ام و .... برحق هستم. پاسخ داد:
اِنَّكَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیْكَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.
حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت. این صحیح نیست كه تو اول شخصیت هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس ها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است كه باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای كوچك) با حق مقایسه كنی، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الاّ نه. در اینجا علی علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است(مطهری، مجموعه آثار. ج16، ص: 308 و 309)
و این خودش معیار مهمی به دست می دهد و می گوید اشخاص معیار نیستند. حتی شخصیتی چون امام علی که شیعیان او را معصوم می دانند می گوید من معیار حقیقت نیستم اول حق را بشناسید بعد ببینید چه کسی حق است. شخصیت ها را با حق بسنجید نه حق را با شخصیت ها. همین تفکر است که باعث می شود امام در مقام زمامدار مسلین بگوید: فَلَا تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَلَا آمَنُ ذَلِک مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یکفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی.
از گفتن حق، از مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمی دانم، مگر آن که خداوند( کسیکه به من از خودم مالک تر است) مرا حفظ فرماید. (نهج البلاغه عبده،خطبه216).
اما به دلیل غلبه معیارهای دیگر و روح مذاهب دیگر، همین سخن امام را به گونه دیگری تفسیر می کنند و با وجود اینکه تحت عنوان دفع شبهه سخن گفته اند شبهه بزرگتری ایجاد می کنند و می گویند همین کلام دلالت بر عصمت امام دارد: «تفاوتی که ائمه با بقیه مردم عادی دارند، در این است که لطف خداوند همیشه شامل حال آن ها است، پس امام علیه السلام در این خطبه، نه تنها خود را معصوم می داند؛ بلکه سر منشأ این عصمت را نیز لطف خداوند می داند»(پایگاه اطلاع رسانی حوزه، 1396). کاش به سراغ دلایل دیگری برای عصمت می رفتند تا دست به تفسیر وارونه از این کلام نزنند. زیرا سخن امام نشان می دهد که هر کسی ممکن است بلغزد مگر اینکه خدا او را حمایت کند ولی این سخن را به خود امام اختصاص می دهند یعنی امام دارد به مردم می گوید ای مردم به من مشورت دهید و مرا نقد کنید و در حضور و غیابم نقد مرا بگویید و به مالک می گوید زمامدار باید بگذارد مردم حتی ترشرویی کنند و حرف خود را بزنند و... ولی ای مردم درست است که من می گویم مرا نقد کنید اما حواس تان باشد که من معصوم و مورد لطف خدایم، مبادا مرا نقد کنید! آیا این تهمتِ تناقض گویی به امام(ع) نیست؟ ایا این دوباره غلطیدن در معیارهای همان صحابی مردد جنگ جمل نیست؟ به گمان من این جمله «لست فی نفسی بفوق ان اخطی» بخش دیگری از همان اعرف الحق تعرف اهله است.
استاد مطهری در کتاب جاذبه و دافعهء على (ع) می گوید اساسا روح تشیع در حقیقت مولود یك چنین بینشی بوده که به اصول اهمیت بدهد نه به افراد و اشخاص. ولی امروز شیعه به یکی دیگر از فرقه هایی تبدیل شده است که می بینید. شخص پرستی و اینکه شما جرات نکنید انها را به خصوص اگر در قدرت باشند نقد کنید. ببینید با دور افتادن از معیارهای حقیقت چه بلایی بر سر ما آمده است. به همین دلیل است که مطهری می گوید: از اینجا معلوم می شود چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشیع است ولی روحشان روح تشیع نیست.
مهم روح یک پدیده است و امروز مذهبی به نام خوارج جز در عمان که انهم خود را اباضیه می نامند و جز در افراد اندک شماری در جهان وجود ندارد. اما مذهب خوارج و روح آن نمرده است؛ و در بسیاری از ما حلول كرده است. این در حالی است که سخن امام باید به مثابه یک قاعده در اندیشه و عمل ما جاری باشد.
البته یک موسوعه یا دایره المعارفی متعلق به اهل سنت است به نام «الموسوعة العقدية»، در کتاب أول تحت عنوان: «مقدمات في علم العقيدة والتوحيد، الباب الثاني: منهج أهل السنة والجماعة في تقرير مسائل الاعتقاد، الفصل الرابع: قواعد في الرد على المخالفين ودحض شبهاتهم». پنج قاعده را بیان می کند که یکی از آنها تحت این عنوان است:«القاعدة الخامسة: الحق لا يعرف بالرجال، اعرف الحق تعرف رجاله».( dorar.net).
البته علیرغم نفی معیارهای شخصی در اندیشه امام علی اما در دیدگاه مسیحیت، مسیح معیار شناخت حقیقت مطلق است و حقیقت جهانی تنها از طریق رابطه با کسی امکان پذیر است که ادعا می کند حقیقت است یعنی با حضرت عیسی مسیح. این باور مستند به خود انجیل است. در انجیل یوحنا(فصل 14 آیه 6) می گوید: «عیسی مسیح ادعا کرد که او تنها راه، تنها حقیقت، تنها حیات، و تنها راه به خداست»
معیارهای سلبی حقیقت:
معیارهای حقیقت، فرا تاریخی و فرا شخصی اند. باید آنها را شناخت. برخی را به طریق ایجابی باید شناخت و برخی را به طریق سلبی. نتیجه بحثی من تا اینجا داشتم بیان این معیارهای سلبی است که نه کهنه بودن نه مدرن و سنتی بودن و نه شخصیت ها هرقدر بزرگ باشند هیچکدام معیار حقیقت نیستند. اینکه بگوییم لزوما هر چیز کهنه ای دور انداختنی نیست و یا هر چیز نوی پذیرفتنی است درست نیست. این نوعِ سلبی است و اینکه بگوییم هرچه عقلانی است حقیقی است نوع ایجابی است. گزاره های تجربی و اثباتی نوعا حقایق ایجابی اند مانند نیروی جاذبه باعث می شود ما در هوا معلق نباشیم. یا گزاره کل بزرگتر از جزء است.
معیارهای نادرستی در بین مردمان رواج دارد که من در مقام برشمردن انها و نقد انها و روشن کردن نادرستی شان نیستم. افزون بر این مباحث فلسفی و ذهنی و انتزاعی فراوانی در این زمینه وجود دارد. اینکه حقیقت در سپهر تئوریک و پراتیک متفاوت است. نظریه هایی هم وجود دارد مانند اینکه یک نظریه می گوید انسان به دلیل محدودیت های ادراکی قادر به درک کامل حقیقت نیست.در برابر ان نظریه دیگری می گوید انسان قادر به درک کامل حقایق هست. گروه دیگری هم می گویند اساسا حقیقتی به مثابه یک وجود مستقل و عینی وجود ندارد و یا اینکه حقیقت چیزی جز انچه ما امروز درست می پنداریم نیست. برخی هم معتقدند حقیقت امر انکشافی است. ما باید انها را کشف کنیم. اساسا وجود حقیقت مطلق به معنای اینکه ورای جهان واقعی ما حقیقتی وجود دارد خیلی متافیزیکی است.
فیلسوفان، عقلانی بودن را معیار می گیرند و تازه خود عقل و عقلانیت محل بحث ها و مناقشه های بی پایانی قرار می کیرد اما جامعه شناس هرچیزی را کارکرد داشته باشد حقیقت می داند. معیارش عقلانیت نیست. حتی درباره مذاهبی که خرافی اند می گوید هر چیزی تا وقتی کارکرد داشته باشد دوام دارد و هر وقت کارکردش را از دست داد به موزه تاریخ می پیوندد و حقیقتی انتزاعی و ورای آن وجود ندارد.
این بحث ها و نظریه ها همانطور که دیدید فراوان اند اما من می خواهم فارغ از این بحث ها و بدون ورود به جزییات آنها معیارهایی را بیان کنم.
1- در دیدگاه ما که انسان اصالت و کرامت دارد و دیدگاه حقوق بشری شناخته می شود و انسان در منظومه فکری حقوق بشر مرکزیت دارد، اصیل ترین معیار حقیقت این است که به سود مردم باشد. هرچه به سود خلق باشد حقیقت است. این معیاری است که هم با خرد و هم با مصلحت و هم با حقوق و حقوق بشر و هم با دین سازگار است و پشتیبانی می شود. خیرالناس من انفع للناس. این حدیث از پیامبر است و به گونه های دیگری روایت شده است مثل «خير الناس أنفعهم للناس»، یا «خير الناس عند الله وأحبهم إليه أنفعهم للناس». مرحوم آیت الله منتظری زیاد از این حدیث استفاده می کردند.
جالب این است که در قران برای بیان حق و باطل همین معیار به کار رفته است. كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ (الرعد: 17). این گونه خدا حق و باطل را [به امور محسوس] مَثَل می زند. اما آن کفِ [روی سیل و روی فلز گداخته در حالی که کناری رفته] به حالتی متلاشی شده از میان می رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود می رساند، در زمین می ماند. خدا مَثَل ها را این گونه بیان می کند [تا مردم در همه امور حق را از باطل بشناسند.]
سیاست خارجی، قانون، برنامه و هرچیزی به نفع عامه مردم باشد حقیقت دارد. هم در روایت و هم در قرآن می گوید ناس یعنی عامه مردم نمی گوید خودی ها و حزب اللهی ها بلکه حزب اللهی و غیر حزب اللهی یعنی همه مردم را در بر می گیرد لذا اینکه بگوییم باید دولتی تشکیل بدهیم که حزب اللهی باشد یا فلان کار را انجام دهیم که به سود حزب اللهی باشد خلاف حقیقت است. اگرشعارهای داده شده، کشور را منزوی کند و منافع را از مردم دور کند هرچند اربابان قدرت منافع شان سرجای خود باشد این خلاف حقیقت است. طبق ایه مذکور دین هم تا وقتی حقیقت دارد که بسود مردم باشد و هرجا به سود مردم نبود بدانید دیگر دین نیست و حقیقت نیست.
2- معیار دیگر، سیره عقلاست. هر چیزی که مردم فارغ از مذهب و نژاد و و زمان و مکان، نظر واحدی درباره اش دارند حقیقت است. مردم با هر مرامی دروغ را بد و راستگویی را خوب و قتل را شنیع می دانند. هرچه خلاف ان باشد خلاف حقیقت و بی اعتبار است.
3- حق یعنی مطابقت با واقع. در تشخیص این مطابقت با واقع هم ممکن است خطا رخ دهد. نظریه بطلمیوسی و بعد کپرنیک و نیوتن و انیشتن و ... تا وقتی مطابق با واقع دانسته می شوند حقیقت دارند اما اگر زمانی به تجربه ثابت شده که مطابق واقع نیستند معلوم می شود حقیقت کاذبی بوده. ممکن است چیزی در یک رمان مطابق با واقع باشد و در زمان دیگری نباشد. خطای ادراکی وجود دارد.
این درباره اموری است که مابه ازای خارجی دارند اما درباره قواعد ریاضی که مابه ازای خارجی ندارند بیشتر اطلاق درست و نادرست درباره اش می شود البته به همین سادگی نیست که اگر بود هزاران سال بشر دچار سرگشتگی نبود. در امور فیزیکال واقعیت را می شود تشخیص داد. وقتی باران در حال باریدن است ادعای آفتابی بودن هوا حقیقت ندارد چون باواقع انطباق ندارد. همه مسایل از نوع های پیچیده نیست. اینکه الان روز است یک حقیقت است و در زندگی روزمره با هزاران حقیقت ساده روبرو هستیم.
خود ملاک انطباق با واقع، پر از دشواری است. الان وقتی می گوییم سیاست ها و تدابیر شما حقانیت ندارند و مطابق با واقع نیستند آنها که در قدرت هستند و آنها که در بیرون قدرت قرار دارند واقعیت را یکسان نمی بینند. از منظر ایدئولوزی های مختلف هم حقیقت معنانی مختلف دارد. از دیدگاه مارکسیستی هرچه به سود طبقه پرولتاریا و علیه بورژوازی باشد حقیقت دارد. از منظر سیاست هم فزونی قدرت معیار حقیقت است. برای مثال تا وقتی حکومتی مستقر است مشروعیت دارد و گروه مخالف آن که برای براندازی اش مبارزه می کند می شود گروه غیرقانونی و در دنیا هم حکومت را به رسمیت می شناسند اما به محض اینکه حکومت ساقط شد و گروه مخالف قدرت را در دست گرفت می شود قدرت مستقر و قانونی و آنها که تا دیروز حاکم و قانونی بودند می شوند نامشروع و برانداز و زیرزمینی می شوند درست مانند اتفاقی که برای حکومت شاه و جمهوری اسلامی افتاد لذا می گویند در سیاست منطق الحق لمن غلب حاکم است. اما با مروری در همه دیدگاه ها می توان گفت قدر متیَقَّن در میان معیارهای حقیقت سلبی این است که کهنه و نو بودن یا اشخاص معیار حقیقت نیستند و از نظر ایجابی هم قدر متیقن این است که هرچه به سود خلق و عامه مردم باشد حقیقت دارد. عقلانی بودن هم معیار موجه دیگری است اما معیار مهم تر، نفع مردم است.
دعا کنیم، دعایی که مقدمه و انگیزه عمل و تلاش باشد برای شناخت معیارهای حقیقت و یافتن فرقان که بینش عمیق و وسیله تمیز حق و باطل است و لازمه آن تقوا داشتن است که در قران می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ(انفال 29).
در پایان پرسش و پاسخ انجام شد.
کانال گفتارهای باقی https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
فیس بوک Emadbaqi@