کالبدشکافي ذهن-درباره كتابِ «جان» نوشته عمادالدين باقي به قلم فاطمه فريماني
روزنامه شرق•شماره 3435 - پنج شنبه ۲ خرداد۱۳۹۸ ص 10
•
دو شب بهيادماندني را به خواندن رمان نفسگير «جان»، نوشته عمادالدين باقي گذراندم؛ رماني که به گفته نويسنده «يک گزارش داستاني تقريبا رئال است»، اما به عقيده من اين کتاب سراسر رئال است و نيز آنجا که وي ميگويد تخيلي برآمده از واقعيات و تجربياتش را مينويسد باز هم واقعي به نظر ميآيد؛ -حتي روايت قتل برادر قهرمان داستان- آنقدر واقعي که نميتوان مرز بين خيال و تجربه نويسنده را بازشناخت.
بارهاوبارها با رواياتش گريستم؛ پرداخت صحنهها چنان دقيق و ناب و «واقعي» بود که بياختيار مانند فيلمي از جلوي چشمانم ميگذشت! و دردي به جانم مينشاند؛ بارها با خواندن شرح لحظات مراسم اعدام، نفسم بند آمد و پاهايم لرزيد! سالني نيمهتاريک با تيرآهني بلند و يک چهارپايه و طنابي آبي و پزشک و سرباز و محکوم و... و چه تراژدي مضحکي که ممکن است هرکدام از ما، خود را در فضاي بين کف و سقف آن اتاق لعنتي، معلق ببينيم! حتي با يک اشتباه کوچک... به همين سادگي.
نيمههاي شب از شدت وحشت ديگر توان ادامه نداشتم، اما شيوايي قلم نويسنده در روايت هر ماجرا و نيز دلهره براي دانستن انتهاي آن، به خواندن بيشتر، ترغيبم ميكرد. همزمان با خواندن داستان، مخاطب به پارادوکسي که «باقي» با آن دستبهگريبان است، گرفتار ميشود! جدال بين عقل و عاطفه، گاها عذاب وجدان و گاه دردهايي به خواننده هجوم ميآورند که عميقا او را به چالش ميکشد و با سؤالاتي مواجه ميکند که پاسخ به برخي جز با قرارگرفتن در شرايط مشابه ميسر نيست... که چه روز تلخ و تصميم سختي خواهد بود!
از نگاه من داستان پس از ورود قهرمان به زندان، رنگوبوي تازهاي ميگيرد؛ زيرا مخاطب با عبور از فضاي احساسي و عاطفي بخشهاي قبل، وارد فضايي کاملا منطقي و عقلاني ميشود و در انتها؛ در بخش «حوار با القاعده» نويسنده تمام سؤالات ذهن ما را پاسخ ميدهد و تشويشها را ميزدايد؛ اين بخش قطعا بيش از ما بر مخاطباني از فرهنگ، زبان و جوامع ديگر مؤثر واقع خواهد شد.
و اما رئالبودن داستان بيش از همه، آنجا رخ مينمايد که باقي «خود» را به چالش ميکشد! احساساتش را در شرايط مختلف و «سخت» ابراز ميدارد؛ همانجا که از آچمزشدن مقابل فرزندش ميگويد؛ از بغضهايش ميگويد و گريههاي «پنهاني» در گوشهاي از زندان؛ از «پارهشدن بند دلش» هنگام ورود به بند جانيان؛ از تصور ورود به سالن اعدام براي «اعدام وحشت» و....
اينچنين کالبدشکافي روح و روان و ذهن، خود شجاعت و جسارتي ميطلبد که- نهتنها از هر نويسنده که- از هر انساني ساخته نيست؛ از سويي، «باقي» قهرمان داستان خود را سوپرمني معرفي نميکند که وراي تصورات ما باشد و نتوان با او و دقايقش همذاتپنداري کرد؛ جانيار يکي از ماست؛ برآمده از همين جامعه و در همين شرايط اجتماعي با تمام مختصات انساني مانند غم، ترس، يأس و...؛ او طعم فقر را چشيده، با بيکاري دستوپنجه نرم کرده، شکستها خورده و... .
تمامي اين مؤلفههاست که اين اثر را خواندني و البته جاودانه خواهد کرد. باوجوداين ايرادهايي نيز به کار وارد است؛ عدم پيروي از سبک خاصي در گفتار، استفاده همزمان محاوره و معيار، عدم تفکيک زبان و لحن راوي و قهرمان با افرادي که سواد چنداني نداشتند؛ نويسنده از شخصيت اصلي داستان تا قاضي، مجرم، افراد عامي، پير و جوان همه را با يک لحن و طرز بيان در مکالمات، به ما معرفي ميکند که کمي از باورپذيري شخصيتها ميکاهد که البته از جذابيت داستان کم نميکند؛ پيرو اين امر گاهي در حين گفتوگوها حس خواندن ساير نوشتههاي باقي به مخاطب القا ميشود! (به نظر ميآيد اين طرز بيان از آنجا نشئت گرفته که باقي خود را رماننويس نميداند و پرداختن به درونمايه حقوقبشري داستان بيش از جزئيات داستاننويسي برايش مهم بوده است). ميدانيم که باقي يا جانيار، جامعهشناس است و فقه ميداند؛ اما همراهي با عقايد او در همان فرمت علمي از سوي ديگران غريب و نامأنوس به نظر ميآيد؛ نقلقولها از نظمي کلي- به لحاظ صفحهبندي- پيروي نميکنند و گاهي از فرم کلي کتاب عدول ميکنند و باعث سردرگمي خواننده ميشوند که باز هم اين جزء مواردي است که مربوط به ويرايش و امور فني کتاب است و ميتوان از آن صرفنظر کرد، اما در ترجمه کتاب حتما بايد اصلاح شود و مدنظر باشد.
علاوهبراين انتخاب اسامي مستعار براي برخي زندانيان نيز کمي کليشهاي و شعارگونه است؛ (البته که شايد نويسنده از اين نامگذاريها منظوري داشته است...)، اما براي من مخاطب، انتخاب نام «جانيار» دلنشينترين بود، زيرا هيچ شعاري در آن نهفته نيست و در عمل ثابت شده است.
در نهايت آرمان من و آرزوي قلبيام اين است که روزي کشورم و فراتر از آن، جهاني که در آن زيست ميکنم، پر شود از «جان» ياراني که به حق حيات هر جنبندهاي معتقدند و در عمل به آن نيز «توانگر»ند و در اين راه، بيدريغ تلاش ميکنند و تا پاي جان و مال و آزادي باقي ميمانند. باشد که عفو و گذشت با تاروپود وجودمان آميخته و لذت انتقام برايمان بيمعنا شود.
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Detail/221493/%DA%A9%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AF%D8%B4%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%8A-%D8%B0%D9%87%D9%86
http://www.sharghdaily.ir/fa/main/page/4869/10/%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%8A#mTitrs