منِ کالِ زمانه، یک جامعه گناه آلود و طلب حلالیت از آیت الله خویی
https://t.me/emadbaghi
امروز سالگشت سخنرانی مهم آیت الله خمینی در انتقاد شدید از آیت الله خویی اما درست در فردای واقعه تروریستی و خونبار 7تیر1360 است. به همین مناسبت یادداشت تازه خود در طلب حلالیت از آیت الله خویی را که در واپسین شماره مجله نسیم بیداری، ش83 خرداد1397 ص 46-45 چاپ شد بازنشر می کنم
عمادالدین باقی
*شیفتگی آفت آزادگی، عقلانیت و اعتدال است و احترام و ادب غیر از شیفتگی است
*اوایل انقلاب مانند هر انقلاب دیگری، خشونت فضای غالب زمانه و جامعه بود
این روزها در فضای مجازی دیده ام که برخی افراد دوباره ماجرای قدیمی اهدای انگشتری توسط ایت الله خویی به شاه را به میان کشیده و آن را دروغی ساخته و پرداخته من دانسته اند. در سال 1362 نخستین بار سند اهدای انگشتری در کتاب «در شناخت حزب قاعدین زمان» منتشر شده بود. چند سال پیش نیز یکی از محققان مرکز اسناد انقلاب اسلامی تلفنی تماس گرفت و گفت دست اندرکار نگارش کتابی درباره آیت الله خویی است و نظر مرا درباره این سند جویا شد. او کتاب های دیگری را در مرکز نشر اسناد به ریاست روح الله حسینیان منتشر کرده بود. ایشان اظهار داشت، سند یاد شده، جعلی است. من درباره اصالت و اعتبار سند توصیحاتی دادم. وی گفت تحقیقاتش نشان می دهد سند صحت ندارد. دلیل مطالبه کردم. گفت با مواضع ایت الله خویی درباره امام و نهضت تناقض دارد. در پاسخ گفتم آن مواضع و بیانیه ها مربوط به سال42 است و بسیاری از علما مانند مرحوم میلانی و محلاتی ودیگران پس از آن به دلایلی تغییر رویه داده و مؤید براندازی نبودند. در عین حال پیش از انتشار آن سند، نخستین مدعی اهدای انگشتری، آیت الله خمینی بود و اگر این سند دروغ باشد طبعا آن سخن هم دروغ خواهد بود ولی از نظر من صحت موضوع قابل تردید نیست.
امسال همچنین در نمایشگاه کتاب(اردیبهشت97) در غرفه "نشر ژرف"مشغول گفتگو با آقای حسن خاتمی مدیر انتشارات و همسر گرامی شان بودم. مردی که همسر و فرزندش وی را همراهی می کردند به میان گفتگوی ما آمد و اظهار داشت وقتی شما را زندانی کردند من سجده شکر بجا آوردم. در پاسخ تعجب آقای خاتمی گفت چون دروغ انگشتری را به آیت الله خویی نسبت داده بودید. پدرم که مردی روحانی و از علامندان ایت الله خویی بود می گفت او باقی را حلال نخواهد کرد چون ضربه بزرگی زده است.
این مرد کارت شناسایی اش را نشان داد و گفت روزنامه نگار است و حاضر است برای ثبت دیدگاه من گفتگویی انجام دهد. اظهار داشت من خودم شخصا به یاد دارم که در دوره جنگ بعضی از فرماندهان سپاه در مواضع شان علیه آیت الله خویی به کتاب شما استناد می کردند.
به او پاسخ دادم من خدا را سپاس می گویم که هیج مسئولیتی در دوره جمهوری اسلامی نداشته و از نوجوانی در کار قلمی بوده ام و معلوم نبود اگر با آن دیدگاه ها مسئولیتی داشتم چه می کردم و چه بسا وزر و وبالم سنگین می شد اما چنانکه در سال69 هم در یک همایش اعلام کردم(مجله صدا ش146 شنبه30دی1396) اگر از جانب من به اندازه خردلی هم ستمی از من بر کسی رفته است باید کفاره گناهش را بپردازم و با کمال میل حلالیت می طلبم. از بیت آیت الله خویی هم اگر کسی را می شناختم مراجعه کرده و حلالیت می طلبیدم. اما این نکته را فراموش نکنید که در ابتدای انقلاب فصای تند انقلابی حاکم بود. اگر کسانی در زمان شاه سکوت کرده بودند متهم می شدند. من که جوانی خام و منفرد بودم اما گروه ها و احزاب مخالف حکومت یا حاکمیت هم یکسره از «اعدام باید گردد» سخن می گفتند. حتی مجاهدین خلق در ستایش امام خمینی و علیه ساکت ها به عنوان ارتجاع سخن می گفتند و برخی بزرگواران کتاب لیبرال های خمینی نما منتشر می کردند. این فضای غالب زمانه و جامعه بود که باید نقد شود نه فقط یک شخص حاشیه ای. افزون بر این فراموش نکنید نخستین کسی که آن جمله درباره انگشتری را گفت آیت الله خمینی بود. زمان سخنان وی هم بسیار مهم بود. صبح 8 تیر 1360 یعنی درست فردای روز 7تیر که با انفجار حزب جمهوری اسلامی هفتاد و چند تن از سران و مسئولان کشور از جمله دکتر بهشتی و محمد منتظری به شهادت رسیده و افکار عمومی به هیجان آمده بود و منتظر سخنانی شدیداللحن علیه سازمان مجاهدین خلق و عوامل این انفجار بود ایشان علیه انجمن حجتیه و آیت الله خویی سخنرانی کرد. با پوزش از بیت این مرحوم، علاقمندان وی و خوانندگان ارجمند بخاطر برخی تعبیرات نامناسب، اما از جهت رعایت امانت در نقل و سندیت سخن، ناگزیر عینا آن را می آورم. آیت الله خمینی گفت:« در آن وقتی که اول نهضت بود، یک شخص سرشناس از این اشخاص گفته بود که ایرانیها دیوانه شدهاند! قیام در مقابل محمدرضا را و ایستادگی در مقابل ظلم را، با تعبیر دیوانگی، یکی از اشخاص سرشناس معرفی کردند. آن کاسب یا تاجری که در منزل او بود و از او شنید این را، گفته بود که آقا، بعضی از اینها مردم کذا وکذا هستند و اینها بعضیشان هم شهید شدهاند. آن آقای سرشناس گفته بود: این از خریّتشان بوده است! آدم که نمیرود در توی خیابان مقابل مسلسل بایستد! و همان آقای سرشناس پروندهاش از ساواک بیرون آمده و آن وقتی که جوانهای ما در خیابانها کشته میشدند، انگشتر برای سلامت محمدرضا فرستاده بود. یک دسته این طورند که حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ از اینها تعبیر میکند که اینها همّشان علفشان است، مثل حیواناتی که همّشان این است که شکمشان سیر بشود، شهواتشان را بر همه چیز مقدم میدارند؛ نماز هم میخوانند و روزه هم میگیرند و عبادات شرعی را هم بجا میآورند، لکن این طور است وضع تفکر که انسان نباید خودش را در معرض یک خطری، در معرض یک چیزی قرار بدهد و این کاری که این ملت شریف اسلام کردند، این کار یک کار جنونآمیز بوده است!» (صحیفه امام جلد14 ص 520)
در این سخنرانی با اشاره به«شخص سرشناس»، مرجع بودن او(کاسب یا تاجری که برای دادن وجوهات رفته بود)، و اینکه «نماز هم می خوانند و روزه هم می گیرند و عبادات شرعی را هم بجا میآورند» نشانی هایی داده اند. وقتی اظهارات ایشان همراه با آن سند در همان زمان منتشر شد نه تنها تکذیب نکردند بلکه از سوی بیت ایشان دعوت کرده و تایید و تشویق هم بعمل آوردند.
من در آن زمان به سبب اینکه اسیر شیفتگی به ایشان بودم این سخن را در کتاب خود عینا نقل کرده و در تحکیم اش، آن سند را آوردم. در واقع آن عبارات تند و موهن از من نبود. من فقط راوی بودم. در پاسخ گفته می شود ولی من با یک سند دروغ آن را تحکیم کرده ام و بعدها بسیاری به آن استناد کرده اند. حتی روزنامه جبهه از مسعود ده نمکی که به جرم اهانت به مراجع توقیف شد در دفاعیات دادگاهش گفت سندشان کتاب درشناخت حزب قاعدین زمان است.
اما در اینجا ضمن تاکید بر اینکه به نسل جوان می گویم شیفتگی آفت آزادگی، عقلانیت و اعتدال است و احترام و ادب غیر از شیفتگی است، دوباره یادآوری می کنم، اظهارات آیت الله خمینی و تقدم آن بر انتشار کتاب حزب قاعدین را و می افزایم که آن سند دروغ نبود بلکه نگاه ما نادرست بود.
گرچه سال ها پیش نقد صریحی به کتاب حزب قاعدین زمان نوشته ام(و البته هنوز با پاره ای از دیدگاه های مذهبی و حقوقی انجمن اختلاف دارم) ولی سند اهدای انگشتر ایت الله خویی به فرح نه تنها دروغ نبود بلکه افزون بر اظهارات ایت الله خمینی، خاطرات دکترحسین نصر که در جلسه حضور داشته نیز آن را تایید می کند. دکتر سید حسین نصر درباره دیدار فرح و خودش با آیتالله خویی در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ در نجف با بیان اینکه آیت الله خویی گفته بود برای شاه پیغامی دارم و چون شاه نمی توانست برود فرح را به عراق فرستاد، افزوده است یک روز شهبانو به من گفتند که من برای دو روز دارم می روم عراق شما هم حتما باید بیایید. در این جلسه (رفتن فرح به دیدار آیت الله خویی) همه چهار زانو پهلوی آیت الله خویی روی زمین نشسته بودیم. اتاق کوچک و محقری بود. بعد از سلام و علیک ایشان اول یک انگشتر به شهبانو داد و گفت این را بدهید برای حفاظت از پادشاه بعد هم گفت پیام من این است، دستش را زد به عمامه اش که روی سرش بود و گفت: «به شاه بگوید عمامه ما علما را بگیرید ببندید به لوله تفنگ های ارتش ایران».
نصر در پاسخ اینکه منظور ایشان جه بود می گوید: یعنی اتحاد پیدا بشود بین علما و حکومت ایران و نگذارید که همه نظام به هم بخورد».
وقتی خبر این دیدار پخش می شود انقلابیون ناراحت میشوند و دفتر آیت الله خویی در قم مورد سوال قرار می گیرد. به فاصله کوتاهی پاسخ می دهد که آقای خویی دعوت نکردند و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته اند.(حکمت وسیاست، خلاصه شده ص247تا258) مسئله اصلی این است که اول انقلاب آن عمل آیت الله خویی را خیانت می دیدم اما حالا درایت می بینم. واقعیتی که رخ داده تغییر نکرده بلکه نگاه من تغییر کرده است.
اما نکته جالب این است که برخی افرادی که این موضع قدیمی را دست گرفته اند و می نویسند «درسته که تغییر موضع داده اید پس تکلیف اثراتی که اون موقع توی جامعه گذاشتید چی می شه؟» گویی قرار است یک نفر که 35 سال پیش مطلبی نوشته و منبع اصلی اش دیگران بوده اند و این شخص هیچ مسئولیتی در دوران جمهوری اسلامی نداشته و سال ها پیش نیز خودش دست به کار نقد خویش شده و کوشیده است کفاره خطایش را بدهد اما باید پاسخگوی همه رخدادهایی باشد که در این 35 سال اتفاق افتاده و هزاران نفر بلکه میلیون ها تن در آن دخیل بوده اند. از این بدتر کسانی هستند که خودشان از تمام خشونت های 40 ساله و حتی همین امروز دفاع می کنند و ناگهان ادای زاهدانه در می آورند. یکی از همین اشخاص ضمن اینکه مرا « افراطی دیروز تفریطی امروز» خوانده است می نویسد: «تهمت باقی علیه مرجع شیعه را گفته بودم بعد خودش نوشت منبع دروغش دکتر نصر(دفتر پهلوی) بوده است. جای چنین عنصری در موسسه نشر آثار امام خمینی است؟ آیت الله العظمی خویی طراحان این ادعا را به مادرشان حضرت فاطمه در روز قیامت حواله داده اند».
این شخص که از مدافعان سرسخت خشونت های حکومتی و افراطیون فکری و عملی تمام این سال ها و همین امروز است و فردی را بخاطر یک نوشته در 35 سال پیش، افراطی دیروز (و خوشبختانه تفریطی امروز) می نامد، در همین پاراگراف چقدر برخطا بوده است. اولا خاطرات دکتر نصر سی سال بعد از نوشته من منتشر شده چگونه ادعا کرده ام منبع من بوده است؟ دوم اینکه بیش از 20 سال است با مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ارتباطی ندارم. سوم اینکه چه سند معتبری برای نفرین آیت الله خویی دارند؟
در پایان ضمن اینکه در مقام داوری و ارزیابی درباره تمامیت کارنامه آیت الله خویی نیستم اما در خصوص آنچه به خودم مربوط می شود با وجود اینکه با دیدگاه امروز خود، اهدای انگشتری را عمل ناپسندی نمی دانم و در چارچوب سلوک سنتی علما ارزیابی می کنم، اما اگر آن نوشته 35 سال پیش من موجب تکدر خاطر ایشان و وابستگانش شده باشد بار دیگر از روح مرحوم آیت الله خویی و بازماندگانش حلالیت می جویم.
--------------------
منبع: حکمت و سیاست(مجموعه تاریخ شفاعی و تصویری ایران معاصر)، خاطرات دکتر سیدحسین نصر، به کوشش حسین دهباشی، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1392
کانال گفتارهای باقی https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
وبسایت http://www.emadbaghi.com/
فیس بوک Emadbaqi@