فیلسوف تنها یا تنهاترین فیلسوف
نگاهی به کتاب تنهاترین فیلسوف پدر معنوی بعث عربی
مجله صدا شماره 37 شنبه31مرداد1394 ص 36
هادی خسروشاهین
تئوریها در خلأ زاده نمیشوند؛ بلکه در متن و بطن تحولات سیاسی و اجتماعی معنای خود را بازمیآفرینند تا هم امکانی برای تبیین و تشریح واقعیت فراهم آید و هم راهی به سوی گام نهادن در مسیر آینده.
اما در این میان ممکن است عناصری غیرواقعی، ایدهآلیستی، رمانتیک و حتی کمیک بر اندیشههای تئوریپرداز سایه بیفکند و فرجام عملی پروژه نظریهپرداز را با فاجعه همراه کند. اگر از دل تبیین و تحلیل واقعیت، تئوری بیرون میآید، از درون دغدغههای ایدهآلیستی و رمانتیک، متاتئوری. در این چارچوب ایدئولوژی ناسیونالیستی عربی اگر تنها فاجعه عملی و تئوریک در خاورمیانه نباشد، به طور قطع یکی از بلایای حوزه اندیشهای در تحولات عربی است. با تأمل و درنگ در اندیشهورزی تئوریپردازان ناسیونالیسم عربی میتوان به عمق این فاجعة منطقهای پی برد. هذیانگویی، سامان بیچیدمان فکری، پارادوکسهای متناوب و تقلیلگرایی آنچنان در اندیشه پدران ناسیونالیسم عرب عیان و آشکار است که با مطالعة متون دستاول آنها میتوان به خوبی دلایل شکست این پروژه ملی را در جهان عرب نشان داد. به قول مألوف و معروف وقتی پای تئوری میلنگد، در مقام کاربست و کاربرد آن نیز، توفیقی عاید نخواهد شد. اشتباه نکنید مخاطب این سطور میشل عفلق نیست، همو که ما به اشتباه در ایران بنیانگذار بعثیسم و ناسیونالیسم عربی میخوانیمش. فهم کامل و جامع از این پروژه ابتر و نامیمون در جهان عرب نه از درون آثار مکتوب عفلق به دست میآید و نه از سخنرانیهای پر تب و تاب و بیمایهاش. او بیگمان برای انتشار افکار خام و ناپختهاش مدیون چهرهای ناشناخته برای ما جماعت پارسی است. عفلق بیتردید در دهه پنجاه تحت تأثیر مکتب و مرام فیلسوفی نامآشنا در جهان عرب بوده است. این عفلق نبود که واژة بعث یا همان رستاخیز عربی را به خورد جماعت خاورمیانهای داد بلکه زکیارسوزی برای اولینبار و از سال 1938 با ایدة بعث وارد حوزه عمومی در جهان عرب شد. او هم بنیانگذار باشگاه سیاسی و اندیشهای عربگرایی بود و هم مؤسس کتابفروشیای به نام البعثالعربی در دمشق. اما باید زمان میگذشت تا ارسوزی به مرحلهای نائل آید که در آن اندیشه بورزد و ایدئولوژی نفرتبرانگیز خود را ترویج و تبلیغ کند. این اتفاق بالاخره در اوایل دهه 1950 افتاد و جهان عرب شاهد انتشار افکار فیلسوف طبیعتگرایی بود که میخواست خاورمیانه را به عصر طلایی خود بازگرداند. او برای تحقق چنین ایدهای به هر وسیلهای چنگ زد: از ناسیونالیسم تا مدرنیزاسیون و از مالکیت خصوصی تا سوسیالیسم. تصور این بنیانگذار فکری بعثیسم و ناسیونالیسم عربی این بود که افلاطونی است که به جای غرب سر از شرق در آورده است. کانون محوری ایدئولوژی ارسوزی عنصر ملیت و ناسیونالیسم بود. او در میان جماعتی ازهمپاشیده و بیهویت و چندپارچه از غریزی و طبیعی بودن عنصر ملت سخت گفت تا نشان داده باشد استدلالهایش تا چه اندازه تمسخرآمیز است و تهوعآور. او حتی لازم ندید که در منطقة پرآشوب که مرزهای کشورهای تازهتأسیسش را ساکس و پیکوی فرنگی بنا نهاده بودند از فرایند دولتسازی و ملتسازی سخن بگوید؛ گویی این منطقه از دیرباز با همین بافت و ساخت در قید حیات بوده است. پس طبیعی بود که در نگاه او قدمت ملیت عربی یا آنچه که او تحت عنوان امت عرب مینامید، به درازای تاریخ و حتی عصر ماقبل از آن در نظر گرفته شود. ارسوزی در پاسخ به این پرسش که چرا جهان عرب از قافله تمدنی عقب افتاد، با تقلیل و سادهسازی مساله بر عنصر مداخله خارجی تأکید میکرد. از نگاه او امت عربی و سهم آن در تمدن بشری آنچنان بود که با دفع و رفع مداخلات خارجی جهان عرب میتوانست به وضعیت طلایی خود بازگردد. به همین دلیل ارسوزی شرایط حاکم بر پیرامونش را عرضی میدانست و نه ذاتی. پس از نگاه او همهچیز مساعد بود برای رستاخیز و بعثیسم عربی و تشکیل جمهوری متحدة عربی، البته جمهوری او هیچ تناسبی با جمهوریهای عصر مدرن نداشت. او همان نگاه طبیعتگرا و غریزی به ملت را به نظام و نظم سیاسی نیز منتقل کرد. به باور او آنچه ملت عرب را بنیان مینهاد زبان عربی و ایدئولوژی بعثیسم بود. همین دو عامل نیز باعث میشد که او به تفکیک امت عرب از غیرعرب بپردازد و امتیازات ویژه و منحصربهفردی را برای همزبانان خود در نظر بگیرد. ارسوزی اعراب را فقط یک ملت نمیدانست بلکه منبع و ریشة تمام ملتها و مردمان جهان تلقی میکرد. از نگاه او تمدن بشری به اعراب مدیون بود و لذا همهچیز برای بازگشت به عصر طلایی امت ممتاز عرب فراهم به نظر میرسید. معجون ارسوزی آنچنان بدطعم و تلخ بود که فقط از گلوی جاهطلبانی چون جمال عبدالناصر و شکری القوتلی پایین میرفت. اما در تاریخ 28 سپامبر 1961 وضعیت به ناگهان دگرگون شد. کودتا در دمشق پوچی افکار ارسوزی را اول به رخ خودش کشاند و بعد به رخ نخبگان جاهطلب جهان عرب. ارسوزی چاره را در اصلاح فکر دید و قدری واقعگراتر شد و از لجاجتهای فلسفی دست برداشت در مرحله دوم حیات فکری ارسوزی شاهد عقبنشینیهای جدی او از اندیشة ناسیونالیسم عربی هستیم. با وجود این، او همچنان فیلسوف موعودگرا باقی ماند. اگرچه در این دوره به جای عنصر خارجی بر علل داخلی عقبماندگیهای جهان عرب تأکید کرد و راه رستاخیز را از امت واحدة عربی به رفع استبداد، آموزش و پرورش سکولار و مبارزه با فرقهگرایی تقلیل داد اما با وجود همه این تقلاهای فکری او همچنان پدر فکری بعثیسم عربی ماند. او در دوره دوم حیات فکریاش از تشکیل ایده جمهوری متحده تقریبا دست برداشت چراکه به اعتقاد او نه دولتهای عربی و نه امت آمادگی تحقق چنین ایدهای را نداشتند. او به جای جمهوری متحده خواستار لغو گذرنامه، حذف محدودیتهای تحمیلی بر آزادی جابهجایی نیروی کار و همچنین لغو عوارض گمرکی شد. ایدهای که با وجود همة تعدیلاتش دوباره در عرصه عمل ابتر ماند و به توفیق خاصی نرسید. زکی ارسوزی فیلسوف پارادوکسها بود. حتی با تعدیل اندیشههایش هم نتوانست قدری از دوز و اندازه این تناقض گفتمانی برهد. در معجون افکار او همهچیز بود: سوسیالیسم، سرمایهداری، مدرنیته و فلسفة ضدمدرن. او حتی افلاطون خاورمیانه هم نبود، آنچنان که خود تصور میکرد. زکی ارسوزی اندیشمند نابلدی بود که در صورت موفقیت پروژه سیاسی ناصر میتوانست هایدگر جمال شود. اگر ناصر پدر سیاسی ناسیونالیسم عربی بود، ارسوزی پدر فکری این اندیشةکاستی و تمایزگرایانه.
اگر میخواهید با زکی ارسوزی و تئوری ناسیونالیسم عربی و بعثیسم بیشتر آشنا شوید، کتاب اخیر دوست عزیز و مترجمم جناب آقای محمدحسین باقی را از دست ندهید. ترجمه سلیس و روان او بیگمان شما را بیواسطه با اندیشههای بنیانگذار ناسیونالیسم عرب بیشتر آشنا میکند. این کتاب چندی پیش توسط انتشارات سرایی منتشر شده است.