سينماگران، خوش آمديد (میزگردی درباره فیلم دهلیز)
هفته نامه آسمان شماره65، شنبه 25آبان1392 ص 98-93
ميزگردي درباره «دهليز» با حضور بهروز شعيبي، عمادالدين باقي، احمد طالبينژاد و مريم باقي
سينماي اجتماعي در ايران عبارت آشنايي است؛ شماري از مشهورترين و مهمترين فيلمهاي سينماي ايران در اين سالها فيلمهاي اجتماعياند بيآنكه چيزي بهنام سينماي اجتماعي بهعنوان يك ژانر وجود داشته باشد. سينِما اساساً هنري است اجتماعي، بستگي تامّ و تمامي دارد به مخاطباني كه لزوماً از يك طبقهي اجتماعي نيستند و علاوه بر سرگرمي و تفريح به فكر پيام احتمالي فيلماند. سينماي اجتماعي سينمايي پياممحور است و هميشه نكتهها و اشارههايي در فيلم هست كه بايد به چشم تماشاگران بيايد. گاهي اين سينِما را در اين سالها سينماي مصلحانه هم خواندهاند؛ سينمايي كه به قصد اصلاح ساخته ميشود. فيلمهايي را ميسازند تا چيزهايي را به تماشاگران بياموزند؛ چيزهايي كه اگر به صورت عادي گفته شوند، در مقالهاي نوشته شوند، يا از تريبوني رسمي گفته شوند ايبسا فايدهاي نداشته باشند. اينجا است كه سينِما ميتواند نقش يك ميانجي را بازي كند؛ ميانجي مصلحي كه هميشه حامل پيامي براي تماشاگران است و سينماي اجتماعي اساساً سينمايي متّكي به چنين چيزي. سينمايي كه ايده و مضمون در آن نقشي كليدي بازي ميكند. نقشي تربيتي هم بهعهده دارد؛ درست مثل يك كلاس درس. هميشه سينِما را آينهي جامعه دانستهاند امّا حقيقت اين است كه آينه هميشه آينهاي تماموكمال نيست و هميشه چيزي را نشان نميدهد كه همهي حقيقت باشد. شماري از كارگردانان سينماي ايران سالها است در تلاشاند تصويري حقيقي از جامعه را روي پردهي سينِما ببرند؛ يا دستكم تصويري را نشان دهند كه نقطهي مقابل حقيقت نباشد و در اين راه سختيهاي بسياري را به جان خريدهاند؛ از جمله اين كه متّهم شدهاند به سياهنمايي و سياهنمايي انگار عبارت رايجي است كه دربارهي هر فيلمي كه لزوماً تصويري خوشآبورنگ نشان نميدهد و پاياني خوش ندارد به كار ميرود؛ بيآنكه رواجدهندگان اين عبارت توضيح دهند چرا هر نگاه انتقادي و مصلحانهاي مشمول اين نگاه ميشود. فيلم «دهليز»، اولين ساختهي سينمايي بهروز شعيبي هم مثل شماري ديگر از فيلمهاي مهم سينماي اين سالهاي ايران، پس از پايان گرفتن بيشتر تماشاگران را درگير ميكند تا زمان تماشاي آن. از طرفي اين فيلم جدا از قصهي ملودرامش دربارهي يك پدر و پسر، به موضوعاتي مثل قصاص و حق كودك ميپردازد كه آن را نه فقط براي منتقدان سينما كه فعالان حقوق بشر و حقوق كودكان و جامعهشناسان هم جذاب ميكند. در ميزگردي كه مهرنامه در حاشيهي نمايش عمومي فيلم «دهليز» برگزار كرده، علاوه بر بهروز شعيبي كارگردان جوان فيلم، احمد طالبينژاد به عنوان كارشناس و منتقد سينما و عمادالدين باقي و مريم باقي در مقام حقوقدان و فعال حقوق بشر درباره جنبههاي سينمايي و حقوقي و مضمونهاي آشكار و پنهان فيلم صحبت كردهاند؛ ميزگردي كه تنوّع حاضران آن را بسيار خواندني و آموختني كرده است.
***
احمدطالبينژاد: بگذاريد بدون مقدمه شروع كنم و سوالي كه به ذهنم رسيد را بپرسم، نگران نبوديد فيلمي قبلا با همين مضمون فيلم شما ساخته شده؟ منظورم فيلم «شهر زيبا»ي اصغر فرهادي است. اتفاقاً آن فيلم با اينكه فيلم خوبي هم هست، موفق نبود.
بهروز شعيبي: اتفاقا يكي از فيلمهايي كه مدام به آن فكر ميكردم همين «شهر زيبا» بود. البته منظورم از ميان فيلمهاي ايراني است، وگرنه فيلمهاي غيرايراني هم بود كه در آنها كودك مورد آسيب قرار ميگرفت. مثلا «پسري با پيژامه راه راه» از آن فيلمهايي است كه خيلي دوست دارم و پايانش خيلي مرا منقلب كرد. يا مثلا «پسري با دوچرخه» ساخته برادران داردن. اينها فيلمهايي هستند كه در آنها كودكان در يك قصه اجتماعي و بزرگسال درگير و آسيبشناسي ميشوند. خيلي به اين فيلمها فكر ميكردم حتي بااينكه درباره قصاص نيستند. به «شهر زيبا» خيلي فكر ميكردم و نگرانيام را بيشتر ميكرد، اتفاقي بود كه براي اين فيلم رخ داد. به نظر من «شهر زيبا» يك نيمهي اول به شدت تاثيرگذار و يك نيمهي دوم مخرب و آزاردهنده به لحاظ ذهني دارد. البته من خيلي نگران اين تاثير بودم و خيلي برايم مهم نبود كه به اندازه آن فيلم موفق بشوم يا خير.
طالبينژاد: حالا جالب اينجاست كه آن فيلم اصلا موفق نشد. به نظرم دليلش هم برمي گشت به پايانش كه خيلي تلخ بود. و شما با رندي پايان فيلم خودتان را تعديل كردهايد. «شهر زيبا» در بنبستي به شدت تلخ تمام ميشد، شما در دهليز آن تلخي را داريد، اما بيننده را با كمي خوش بيني همراه ميكنيد. حالا سوال من اين است، كه كار شما تفاوت چنداني با فيلم فرهادي ندارد و از نظر فرمي هم فيلم بسيار سادهاي است. نگران نبوديد كه سراغ چنين موضوعي با چنين شباهت آشكاري با «شهر زيبا» برويد؟
شعيبي: خب ببينيد يك زماني بود كه بچههاي ارشاد ميگفتند اصلا فيلمي درباره قصاص نساز. يعني چون قصاص، موضوع مسالهساز و حساسي است، تو هم فيلمي درباره قصاص نساز. ولي من دنبال يك گره براي قصهام بودم. قصه رابطه يك پسر و پدري كه تا امروز نميدانسته اصلا وجود دارد. و حالا كه پدر آمده باز هم امكان دارد تا يك هفته ديگر براي هميشه از دستش بدهد. خب گرهاي محكمتر از اين گره يعني پدري كه در آستانه قصاص است، پيدا نكرديم. و اگر هر تغييري هم در قصه ميداديم، مجبور ميشديم يكي از شخصيتهاي قصه را تخريب كنيم. مثلا اگر قرار بود اين پدر ۱۵ سال در زندان باشد، بايد دليلي ديگر براي زنداني بودن او پيدا ميكرديم و خانوادهاي كه رضايت نميدادند يك شكل ديگر ميشد و درگيريها كلا عوض ميشد و مثلا مساله مالي موضوع ما ميشد. و پاي جرمهاي ديگري وسط ميآمد كه مثل جرم فعلي شخصيت اصلي ما ناخواسته نبودند. وقتي به موضوع قصاص رسيديم، تصميم گرفتيم با نگاهي ديگر به آن بپردازيم. مثلا گره فيلم فرهادي ۱۸ سالگي و سن قانون براي مجازات بود، و بر آسيبهاي اجتماعي تاكيد ميكرد. ما سعي كرديم نگاهي ديگر داشته باشيم و به تخريبهاي خانوادگي قصاص بپردازيم. از طرفي خانواده قاتل را داريم و رابطه پدر و پسر را و از طرفي خواهري كه برادر دوقلوي خود را از دست داده و مادري كه ديگر توان تكلم ندارد.
مريم باقي: به نظرم بحث قصاص آنقدر زواياي گوناگوني دارد و جذابيتيهايي دارد كه تا ابد ميشود دربارهاش داستان و فيلم ساخت. به نظرم مهم اين است كه حالا بيشتر درباره اين موضوع دارد بحث ميشود كار هنري ساخته ميشود. يك زماني فقط بين حقوقدانها و در انجمنها اين موضوع بحث ميشد اما به نظر ميرسد الان شرايط فرق كرده. انگار زماني اين مساله خط قرمز بود و حالا دارد ترس از بيان اين موضوعات ريخته ميشود.
طالبينژاد: مساله اين است كه مطرح كردن خط قرمزها دارد در سينماي اجتماعي ما باب ميشود. اگر دقت بكنيد ميبينيد فيلمهاي اجتماعي كه جوانهاي ما مثل آقاي شعيبي كار ميكنند آن محافظه كاريهاي سابق را ندارند. فيلمسازها ميروند در دل موضوعات اجتماعي از طلاق و اعتياد و فحشا گرفته تا موضوعات ديگري از جمله همين قصاص و مباحث فقهي پيرامون آن. اما يك نكته اين است كه قصاص از آن مواردي است كه توصيه شده تا آنجايي كه ممكن است از آن پرهيز شود. درواقع سوالم اين است كه شما به عنوان كارگردان ميدانستي كه در نهايت با طرحت موافقت ميشود.
شعيبي: نه، اصلا. باورتان نميشود كه ما ۱۵ آذر فيلم را كليد زديم و قرار بود فيلم در جشنواره فيلم فجر باشد. كلا ۴۵ روز براي ساخت فيلم وقت داشتيم. واقعيت اين است كه اگر قرار بود فيلم به جشنواره نرسد، پارسال ساخته نميشد. چون فيلم اول من هم بود درست ساخته شدن فيلم برايم مهم بود. فشاري كه ارشاد آورد موجب شد بااينكه قرارداد با عوامل بسته شده بود اما تا ۱۵ آذر كليد نزديم. ميگفتند اين قصه بطور كل ساخته نشود، اما جالب اينجاست كه در جشنواره دو فيلم ديگر با همين موضوع قصاص حضور داشتند. من متوجه نشدم كه چرا اينقدر ما زير فشار بوديم. چون قصه ما درباره يك رابطه خانوادگي است تا درباره قصاص.
مريم باقي: آقاي شعيبي نگفتيد ايده اين قصه از كجا شكل گرفت؟ پروندهاي واقعي بود؟
شعيبي: يك سال و نيم بود كه اين ايده در ذهنم بود. اما ايدهاش يك سال پيش شكل گرفت كه من ايده را براي آقاي رضوي تعريف كردم. و ايشان استقبال كردند و بعد علي اصغري به جمع اضافه شد و فيلمنامه را نوشت. خيلي زود هم فيلمنامه شكل گرفت. كار را فروردين شروع كرديم و تا آبان همچنان اصلاحاتي روي فيلمنامه انجام ميداديم، اما كارمان روي متن تمام شده بود. روي همه كارهايم اصرار دارم شخص ديگري فيلمنامه را بنويسد. براي اينكه به نظرم گفتوگوي دونفره يا سه نفره روي فيلمنامه خيلي موثر است. از طرفي وقتي خودم فيلمنامه را بنويسم مثل اين است كه خود تدوين را انجام دهم. ممكن است به صحنه يا چيزي علاقهمند شوم و نتوانم آن را كنار بگذارم.
براي فيلمنامه تحقيق بسياري انجام داديم. اولش بحث روانشناسي رابطه يك فرزند و پدرومادرش و چنين شرايطي را بررسي كرديم. بعدش سراغ مشاورهاي زندان رفتيم، خيلي نميتوانستيم به خود زندانها برويم و حتي فيلمبرداري هم در زندانهاي در حال كار صورت نگرفت چون نامه نگاري براي كسب اجازه خيلي زمان ميبرد. براي همين با برخي از بچههاي امور زندانها مشورت كرديم كه اين مشورتها خيلي به كارمان آمد. اين فضايي كه از زندان در فيلم ميبينيم، فضايي واقعي است.
طالبينژاد: يكي از سوالهاي من اتفاقاً همين است. اين رنگ سفيد، واقعا رنگ زندان است؟
شعيبي: رنگ سفيد اتاق ملاقات نه. رنگ سفيد بيشتر نظر ما بود براي فضاسازي.
طالبينژاد: خب ببينيد شما سراغ مضموني اجتماعي رفتهايد كه واقع گرايانه است و خيلي حاد. ولي فضايي شما از زندان نشان ميدهيد كه با اين رنگ سفيد خيلي فضاي رمانتيك و شادي شده است و بعد مامورهاي زندان خيلي خوش اخلاق و پاك طينت هستند. خيلي آدمهاي ديگرخواهي هستند، ميخواهند كمك كنند، روابط شخصي با زنداني برقرار ميكنند و به نظر ميرسد دنياي ذهني شما از زندان خيلي ملودراماتيك است. و اين حس به آدم دست ميدهد كه زندان هم خيلي جاي بدي نيست.
عمادالدين باقي: پيش از پرداختن به فضاسازي زندان. اول بگويم كه فيلم را خيلي دوست داشتم و حضورم اينجا به عنوان يك مخاطب است. فيلم برخي چيزهايش خيلي واقعي بود و برخي چيزهايش هم نه. مثلا سالن ملاقات هيچ وقت اينقدر خالي نيست. يا براي دو نفر اينقدر سفارشي فضا را مهيا نميكنند. اما جنبههايي از فيلم خيلي براي من جالب بود. براي من قهرمان اصلي فيلم همان كودك خردسالي است كه نقشش را هم خوب بازي كرد. اما جدا از اين بحثهاي سينمايي كه رشته من نيست، فيلم جنبههاي حقوقی، اجتماعي، حقوق بشري و ديني هم داشت كه براي من جالب است. من سالهاست با اين موضوع درگيري نظري و عملي داشتهام. من اولين بار ۱۴ سال پيش درباره موضوع قصاص مقالهاي در روزنامهي «نشاط» نوشتم كه خيلي دردسر و جنجال به راه انداخت. اما حالا كه آن را بخوانيد باورتان نميشود كه آن مقاله اينقدر صدا كرده باشد. ولي خب آن زمان اين موضوع تابو بود. جذابيت فيلم براي من اين بود كه ببينم فيلم چطور به اين موضوع پرداخته. الان زماني رسيده كه تئاتر و فيلمهاي مختلفي درباره قصاص و ديگر موضوعات حاد اجتماعي ساخته ميشود. براي همين هم با خود اين قرار را گذاشتم كه اگر قرار شد درباره فيلم يادداشتي بنويسم تيترش اين باشد: «سينماگران خوش آمديد». چون ميخواستم بگويم مسالهاي بسيار جدي كه سالها از چشم اصحاب هنر دور بوده، حالا وارد حوزه ديد آنها شده و اين خيلي خوب است. واقعيتش را هم بگويم كه اين فيلم تاثيري عميق بر من گذاشت. من سال هاست است در اين زمينه فعاليت ميكنم، بخشي از كارم تحقيقاتي است و بخشي از كارم به كارهاي انجمني مثل انجمن پاسداران حق حيات بر ميگردد. در دو سال گذشته تصميم گرفته بودم ديگر تمام وقتم را به كار تحقيقاتي و علمي ام اختصاص بدهم. اما فيلم كه تمام شد به اين نتيجه رسيدم كه كار مدني را رها نكنم و در كنار كار علمي، فعاليت در انجمنها را ادامه دهم. يك چيزي كه ميخواهم بگويم اين است كه من ابتدا فكر ميكردم فيلم درباره قصاص است، اما فيلم را كه ديدم متوجه شدم فيلم درباره رابطه يك پدر و پسر است. اگر فيلم شما صرفا درباره قصاص باشد، يك كاستيهايي دارد اما چون قصاص بخشي از موضوع فيلم است ميشود از اين كاستيها گذشت.
طالبينژاد: در ادامه صحبتهاي شما بگويم كه پيشتر هم چند فيلم درباره قصاص در ايران ساخته شد ولي خوب اين فيلم بيشتر موضوع بحث بوده. اصلا يكي از مضامين طلايي در سينما همين موضوع دفاع از زندانيان است. حتي ايرج قادري هم براساس يك پرونده واقعي در دهه ۱۳۶۰ فيلم «ميخواهم زنده بمانم» را ساخت. درواقع اين خوش آمد گويي شما فقط در اختيار اين فيلمساز نيست. مسوولان سينمايي بايد فضايي را ايجاد كنند كه بشود به موضوعات اجتماعي پرداخت. فضا بايد طوري باشد كه فيلمساز بتواند سراغ موضوعات حاد برود و حس نكند دارد خطر ميكند. چيزي كه من ميترسم اين است كه علاقه به چنين موضوعي يك نوع تب در بين سينماگران باشد، همانطور كه زماني تب افغانيها راه افتاد يا تب فيلم با موضوع زنان. حالا پيش از آنكه آقاي شعيبي درباره تب بودن يا دغدغه بودن موضوع فيلم صحبت كنند، شما كه از نزديك فضاي زندان را ديديد، فكر نميكنيد فضاي زندان «دهليز» دور از واقعيت باشد؟ و به باورپذيري فيلم لطمه بزند؟
عمادالدين باقي: به نظرم بخش زندان فيلم را بايد از چند جنبه ديد. يكي كساني كه به زندان رفتهاند و ديگري كساني كه به زندان نرفتهاند. خيليها ممكن است باور كنند زندان اين شكلي است، اما كسي كه به سالن ملاقات رفته ممكن است باور نكند. از طرفي ما در زندان داريم در كنار زندان بانهايي كه خيلي بد برخورد ميكنند، زندان بانهايي كه كارهايشان خيلي تعجب برانگيزتر از چيزي است كه در اين فيلم ميبينيم. مثلا من ديدهام رئيس زنداني كه براي شركت كردن يك زنداني در عروسي يكي از نزديكانش خودش شخصا وثيقه گذاشته است. يعني هم برخوردهاي تند و نامطلوب وجود دارد و هم برخوردهاي مهربانانه. شايد فيلم چون فقط اين بخش را نشان داده كمي از باورپذيري آن كاسته شده باشد.
طالبينژاد: البته فيلم يك دعواي داخل زندان هم دارد كه با آن خواسته زهر اين فضاي رمانتيك را بگيرد.
عمادالدين باقي: يك نكته ديگر هم هست و آن اينكه شما به عنوان منتقد چون به ظرايف دقت داريد، متوجه اين ضعفها ميشويد. اما من به عنوان مخاطب عادي وقتي اين صحنه را ديدم متوجه شدم كه غيرعادي است اما چون به نظرم نكتهاي حاشيهاي بود، در ذهنم مشكلي ايجاد نكرد.
طالبينژاد: براي من هم نكته همين است. وقتي فيلم تمام شد، گوشهاي براي خودم يادداشت كردم كه ويژگي اين فيلم سادگي آن است، فيلم، فيلم سادهاي نيست. از آن جنس سادگي است كه سپهري ميگويد، سادگي كه محصول انديشه است. اين ويژگي اصلي فيلم است كه به نظرم باعث شده از فيلم فرهادي بهتر شود هرچند فيلم فرهادي هم فيلم سادهاي بود. فيلم هيچ بازي فرماليستي ندارد و شايد تنها بازي فرمي فيلم اين باشد كه صحنه اول فيلم، درواقع صحنه پاياني فيلم است. اما جدا از اين فيلم سادگي دارد كه به نظرم از نظر دروني ما را قلقلك ميدهد و روي مخاطب اثر ميگذارد. من زمان تماشاي فيلم خيلي عذاب كشيدم. چون ميخواستم تحت تاثير قرار نگيرم اما نميشد. عذاب از اينكه چرا شرايط زندگي اين آدمها چنين است.
شعيبي: من درباره زندان يك نكتهاي بگويم. ما هم با يك رئيس زندان صحبت كرديم هم با مشاورهاي زندان. ميگفتند ما به محض اينكه بفهميم فردي دست به جرمي اجتماعي زده و بفهميم مثلا قتل كرده اما قاتل نيست و اتفاقي مرتكب جرمي شده، سريع بند او را جدا ميكنيم و از مجرمهاي حرفهاي جدايشان ميكنيم.
عمادالدين باقي: البته اكثر زندانهاي كشور اينطور نيست. اين مساله فقط مختص زندان تهران است و نه با اين وضع ايده آل. درواقع رئيسهاي زندانها دوست دارند چنين تفكيكي صورت بگيرد اما عدم تناسب بين ظرفيت زندان و تعداد زندانيها موجب شده نتوانند چنين كاري كنند.
شعيبي: درست است. حالا ما براساس شخصيت فيلممان كه معلم است و به خاطر يك عصبانيت ناگهاني مرتكب قتل شده، چنين زنداني را طراحي كرديم. اين را هم بگويم كه براي نمايش ندادن درگيري منجر به قتل شخصيت اصلي كه ميشد از طريق فلش بك نشانش داد هم دليل داشتيم. نميخواستيم با نمايش اين صحنه موجب قضاوت شويم. ما به ازاي اين صحنه، دعوايي است كه در فيلم ميبينيد. درواقع دعواي زندان، فقط دعواي زندان نيست. شايد اگر اين دعوا را نميگذاشتيم امروز اين اتهام به ما زده ميشد كه اين معلم به اين آرامي چطور عصباني شده و قتل مرتكب شده. براي همين عصبانيت ناگهاني او را يك با بايد در فيلم نشان ميداديم. همين يكي هم كافي است و براي بار دوم را كه با مرد همسايه ميآيد، نميگذاريم.
عمادالدين باقي: شما اگر اين كار را نميكرديد، فيلمتان خيلي مصنوعي درمي آمد. اگر دعوا نبود، حس ميكرديم زندان ديگر خيلي جاي خوبي است. من در يكي از كتابهايم به نام «جامعهشناسي زندان» كه بخشي از آن در ماهنامه «مهرنامه» چاپ شده نشان داده ام چطور در زندان آستانه تحريكي انسان آنقدر پايين ميآيد كه با سادهترين چيزي كه در بيرون امكان ندارد تحريك شود، عصباني ميشود و دست به خشونت ميزند. براي همين شما در زندان آدمهاي خيلي موجه و فرهيختهاي داريد كه اصلا تصور نميكنيد سر موضوعاتي خيلي ابتدايي مثل اينكه چه كسي بايد يك دانه نارنگي را بخورد با هم مشاجره يا حتي برخورد فيزيكي ميكنند. اصلا چنين چيزي قابل تصور نيست ولي اتفاق افتاده است. منظورم بند اشرار نيست. حالا شما در فيلم خيلي ساده اين قضيه را نشان ميدهيد. درحاليكه در بند اشرار روزي نيست كه خشونتهاي خونين اتفاق نيفتد، خبرهايش هم بيرون نميآيد. اما اين مثالي كه زدم براي بند مثلا سياسيهاست كه حتي بين آنها هم چنين برخوردهايي ديده ميشود. اين هم ربطي به آدمها ندارد، اين طبيعت زندان است. يعني زندان ذاتا شرايطش، بسته بودنش و مشكلاتي كه براي فرد به وجود ميآورد، آستانه تحريكي همه را آنقدر پايين ميآورد كه چنين اتفاقهايي ميافتد. اين اتفاق براي هر فردي كه باشد با هر سطح فرهنگي در زندان ممكن است.
طالبينژاد: باز برگرديم به مساله رمانتيك بودن فيلم، من يكي دو نكته ديگر هم يادداشت كردهام كه هرچند به مضمون فيلم كمك ميكنند اما خيلي كليشهاي هستند و كاش اينطور در فيلم اتفاق نميافتادند. يكي آنجايي است كه اميرعلي، شخصيت خردسال فيلم از كنار همكلاسيهايش رد ميشود كه دارند با اسباب بازيهاي خود بازي ميكنند و خلاصه خيلي شاد و خوش هستند و اميرعلي طفلك چه غمي بر دل داريد و راستش را بخواهيد اين بخش كمي هندي شده است. نكته بعدي تراشيدن اسب از چوب است كه به شدت در فيلمهاي اينچنيني كه بخشي از آن در زندان ميگذرد به شدت كليشهاي شده است. همه هم اسب ميتراشند، نميدانم چرا كسي پرنده نميتراشد. انگار اسب نشانه پريدن و رهايي و آزادي باشد...
شعيبي: براي من دليل انتخاب اسب به يك علاقه مشترك در كودكي همه برمي گردد. به نظرم اين علاقه مشترك در ميان حيوانات اسب است و در امكانات رفاهي دوچرخه است. مثل مساله شغل كه شما وقتي از بچهها ميپرسيد دوست دارند چه كاره شوند همه يا ميخواهند خلبان شوند يا پليس يا پزشك. به نظرم اين بين همه بچههاي دنيا مشترك است. ما به اين فكر كرديم كه اگر بخواهيم به جاي اسب حيوان ديگري بگذاريم، ميخواهيم بگوييم كه ذات كودكي در زمانهاي مختلف در حال تغيير است و راستش من به اين مساله معتقد نيستم. راستش در گپهايي هم كه زديم به اين نتيجه رسيديم كه دوچرخه همچنان تاثير خودش را بر بچهها دارد و هنوز اسب جذاب است. واقعيت اين است كه نه به كليشههاي سينمايي فكر نكردم و بيشتر به كليشههاي كودكي فكر كردم. به خط مشترك و نكته مشتركي كه بين همه بچههاست. اما درباره عبور كردن اميرعلي از كنار بچهها الان كه بهش فكر ميكنم ميبينم راست ميگوييد، كمي هندي شده. البته كسي تا حالا به اين مساله اشاره نكرده بود.
طالبينژاد: ميدانيد چرا اين صحنه اينقدر به چشم ميآيد؟ چون مجموعه فيلم يك مجموعه متقاعدكننده است. يعني آدم در فيلم يك سادگي مجاب كننده �9��8�ي ما شكل ميگيرد و تاثيرش بيشتر از فيلمهاي غيرايراني آمده تا سينماي اجتماعي خودمان. مثلا در فيلمي مثل «پسري با دوچرخه» يا حتي فيلم «روزتا» يا مثلا «رقصنده در تاريكي» شخصيت اصلي مرتكب اشتباهي بزرگ ميشود، در حاليكه قهرمان قصه است اما خب دزدي ميكند، دروغ ميگويد، آدم ميكشد و در انتها يا قصاص ميشوند يا نه. به نظرم اين تاثيرپذيري از سينماي آنهاست تا اجتماع ما. مثل «شهر زيبا» نيست كه كنار يك شرايط كلي در اجتماع ما قرار ميگيرد. در همين فيلم شخصيت اصلي كه نوجوان است روبروي يك حكم ناخواسته قرار ميگيرد. پسر مقتول به او ميگويد باشد من رضايت ميدهم و تو هم بيا با دختر من كه معلول است ازدواج كن. به نظر من اگر شخصيتهاي قصه درگير مسائل اجتماعي و خوب و بد آن بشوند خيلي راحتتر ميشود خيلي از مسائل اجتماعي را بيان كرد. شما گفتيد قبلا سخت گيري ميشد و حالا نميشود. م به نظر من اين حركت براي بيان مسائل اجتماعي نياز به يك زبان جديد دارد. من از ابتداي صحبت آقاي باقي داشتم به اين فكر ميكردم كه آيا فقط اين گذشت زمان است كه باعث شده چنين فيلمي ساخته شود يا نه مساله تغيير لحن هم هست. يعني ما يك وقتي ميآييم مساله را از بعد اجتماعي و احكام اجتماعي به آن نگاه ميكنيم و حكم از موضع بالا به او ابلاغ شده و يك وقتي ما ديدمان را عوض ميكنيم و با شخصيتي همراه ميشويم كه مسيري را طي ميكند تا به اين حكم ميرسد، يعني درون خوب و بد اين بحث قرار ميگيرد. به نظرم اين زباني كه حالا دارد شكل ميگيرد، كمك ميكند به بحث شما درباره بيان بهتر مسائل اجتماعي. چون نظرم خودم اين است كه سينما بخش مهمي از زندگي همه شده است، به ويژه در ايران. چون بااينكه ما فكر ميكنيم كتاب و نشريات و مقالات اتفاقهاي خوبي هستند و البته هم هستند، ولي به نظر من در كشور ما يك بخش جدانشدني از هر آدم سينماست، حالا چه به سالن سينما برود چه در خانه در تلويزيون فيلم را ببيند. به هر حال مقوله فيلم مقولهاي شخصي است و اجتماعي نيست. درواقع به نظر من ما براي اينكه پيرو بيان آسيبهاي اجتماعي درست حركت كنيم و درواقع ادامه دهنده مقالات و نوشتههاي شما باشيم فكر كنم بايد زبان پيدا كنيم. به نظرم تا الان زباني كه وجود داشت، زباني ملتهب بود.
عمادالدين باقي: ببينيد اينجا ميرسيم به روشهاي حل مساله. ما نبايد كاري كنيم كه خانواده مقتول فكر كند تاجر خون فرزندش شده و آنها را جري كنيم. حرف زبان را كه زديد ياد آقاي قيصر امينپور افتادم. ايشان از دوستان من بودند و چند ماه قبل از فوتشان بهایشان گفتم ببينيد اين كارهايي كه ما ميكنيم و اين مقالاتي كه ما مينويسيم، تا به زبان هنر درنيايد، در اعماق جامعه را پيدا نميكند. به او گفتم كارهاي ما خيلي جنبه نخبه گرايي پيدا ميكند. گفتم بايد شعر و فيلم درباره اين مسائل گفته و ساخته شود. گفتم بد نيست شما درباره حق حيات شعر بگوييد. چندتا از شعرهايش را نشان داد و گفتم نه. برايش مضامين را نوشتم و گفتم اين موضوعات است و شعري بايد در اين باره بگويي كه شوري در خواننده راه بيندازدو من هم می خواهم این شعر را بدهم رویش آهنگ بسازند. خب، ايشان زود از بين ما رفتند و نمی دانم فرصت کردند این شعر را بگویند یا نه؟ به همسرشان گفتم در یادداشت هایش جستجو کنند. ولي حرف شما درست است، بايد زبان هنري وارد كار شود. مثلا همين سريال «زير تيغ» كه من از بينندگان پروپاقرصش بود، به نظرم تاثيرش خيلي بيشتر و عميقتر از ۱۰، ۱۲ سال كار تحقيقاتي من بود. چون با توده مردم در تماس بود، چون چشم و گوش و حواس مردم را درگير خود ميكرد. از اين نظر كار هنرمنداني مثل شما مهم است، چون نخبه گرايانه نيست. به همين دليل است كه آدم دوست دارد ساختن چنين فيلمهايي تبديل به يك جريان شود، همينطور كه جناب طالبينژاد گفتند يك تب موقت و گذرا نباشد. بايد به جريان بدل شود و براي اينكه به جريان بدل شود بايد كارهاي انجام شده در اين زمينه نقد شوند و مشخص شود به چه موضوعاتي پرداخته نشده. مثلا وقتي من فيلم شما را ديدم، وقتي ديدم شما يك تابوي فقهي را به يك مساله اجتماعي تبديل كرده ايد خيلي موضوع برايم جالب شد. منتها از نظر من اين فيلم خيلي جزئي نگر بود و توصيفي بود نه تحليلي، يعني سعي نميكرد به چراها پاسخ دهد. حالا فيلم شما درباره قصاص نيست، بخشي از آن به قصاص برمي گردد. وگرنه وقتي داشتم فيلم را نگاه ميكردم متعجب شدم كه چرا اين فرد كه معلم است و در نزاعي ناخواسته مرتكب قتل شده را ميخواهند قصاص كنند، چون چنين افرادي اصلا مشمول قصاص نميشوند. من چند سال پيش براي آیت الله شاهروي نامهاي نوشتم در همين باره كه به دستشان رسيد. آماري درآورده بودم از اعدامهايي كه انجام شده بود. اين آمار نشان ميداد در مدت چهار سال، ۶۴ درصد اعدامهاي اجراشده از نوع قصاص بوده و باقي مربوط به جرايم ديگر مثل مواد مخدر بوده. از اين ۶۴ درصد، ۲۵ درصد مربوط به قتلهايي بوده كه من نامش را «قتل ارتجالي» گذاشتم كه بعدا به اصطلاحي بدل شدکه آیت الله شاهرودی هم به کار بردند. منظور من از قتل ارتجالي، قتلي بود كه دفعتا انجام ميشود. من در آن نامه آراي فقها را در اين باره، از شيخ طوسي تا امام خميني آوردهام و به اين نتيجه رسيدم كه قتل عمد بايد دو شرط داشته باشد؛ يكي اينكه فرد بايد قصد اين كار را داشته باشد يعني از پيش برنامه ريزي كرده باشد و ديگري اينكه اين كار به نتيجه برسد و فرد كشته شود. حالا در بررسي من ۲۵ درصد ازاين ۶۴ درصد مربوط به افرادي بود شبيه معلم فيلم شما. مثلا يك زن و شوهري رفتهاند شاه عبدالعظيم، آنجا كه ميرسند كرايه را ميدهند، راننده ميگويد بيشتر ميشود و سر همين درگير ميشوند و اين دو بدون هيچ شناخت قبلي و بدون هيچ برنامه ريزي براي قتل، يكي از آنها در نزاع كشته ميشود. اين مصداق قتل عمد نيست. اما خب در فيلم شما اين اشتباه رخ ميدهد كه كار معلم، مصداق قتل عمد گرفته شده است. بنابراين حكمش قصاص است. البته در روال قضايي ما هم متاسفانه خيلي دقيق به اين مسائل پرداخته نميشود. نكته ديگر اين است كه چرا فقط قصاص، حالا فيلم شما چون جزئي نگر بوده قرار هم نبوده به همه مسائل ديگر بپردازد.در واقع به تعداد پروندههاي اعدام، ما مسائل گوناگوني خيلي پيچيدهتر از آنچه در فيلم شما نشان داده شده، داريم. اما فيلم شما يك حسن دارد؛ ما سالهاست تلاش ميكنيم بگوييم جرايم و مجازاتها به مسائل اجتماعي ربط دارند و فقط یک مساله فقهي نيست و مثلا قاضي فقط دنبال قاتل است. ما ميگوييم مسئله قتل و جرم و جنايت يك مساله اجتماعي است. حالا ميرسيم به فيلم شما، فيلم شما يك گام به جلو آمده است. نشان ميدهد كه جرم يك مساله فردي نيست برعكس آنچه قاضي فكر ميكند. نشان ميدهد وقتي يك فرد بايد قصاص شود، دو خانواده درگير آن ميشود. اگر يك گام ديگر هم برمي داشت نشان ميداد اين كار فراتر از خانواده ميرود و كل اجتماع را درگير ميكند. به اين معني كه اولا خود كشتن به هر شكلش پذيرفته شودو نمایش داده شود، يكي از صورتهاي فرهنگ خشونت در جامعه ميشودبه همین دلیل خداوند در قرآن کریم حتی در مورد قتل نفس بیگناه توصیه و تاکید به عفو دارد مثلا وقتي تلويزيون نشان ميدهد ۱۲ نفر به دار كشيده شدهاند و جنازه آنها در حال تکان خوردن است، حتي اگر شما اسمش را مجازات قانوني بگذاريد باز هم با این نمایش ها که به اسم ترساندن مجرمان و بازدارندگی و طرح امنیت اجتماعی انجام می دهید داريد در جامعه فرهنگ خشونت را شارژ ميكنيد. بنابراين قتل از سطح فردي بالاتر ميرود. حالا فيلم شما يك گام برداشته و نشان ميدهد قصاص يك مساله خانوادگي است و به نظرم گام بعدي بايد نشان دهد كه قصاص يك مساله اجتماعي است. فقط يك فرد نيست كه كشته ميشود، يك جامعه با عواقب آن روبرو ميشودو"فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا" است.
طالبينژاد: من يك نكتهاي بگويم. اين به تفاوت رسانه و زبان هم بر ميگردد. ما وقتي داريم فيلم ميسازيم بايد از هر موضوعي، حتي در فيلم مستند يك درام قوي دربياوريم تا بتوانيم بر بيننده تاثير بگذاريم. جدا از فيلمهاي تجربهگرا كه سعي ميكنند درام را حذف كنند، در فيلمهاي استاندارد اين داستان است كه اهميت دارد. حالا ايشان آمده در اين فيلم اين مساله را كه به گفته شما ممكن است از نظر حقوقي كاملا غلط باشد، آمده به صورت يك قصه درآورده و راستش وقتي در حال نوشتن درام هستيم گاهي اين دلايل منطقي خيلي جايي ندارند. اين حرفي است كه زماني زنده ياد علي حاتمي گفته بود. از او ايراد گرفته بودند كه مثلا فيلم «كمال الملك» خيلي منطبق بر واقعيتها نيست. او هم گفته بود من اصلا تاريخنگار نيستم، من هنرمندم. هنرمند درواقع از واقعيتهاي اجتماعي دستمايه ميگيرد براي اينكه كار خود را انجام دهد. آقاي شعيبي الان داستاني دارد كه همانطور كه شما گفتيد اين فيلم بطور كلي درباره قصاص نيست، شايد اين اشكال فيلم باشد اما چون موجب شده فيلم دوپاره باشد. چون فيلم بيشتر درباره موقعيت بچه است.
عمادالدين باقي: درواقع قصاص كه بحث پيراموني فيلم بوده موجب شده كه فيلم بيشتر ديده شود.
طالبينژاد: حالا از اين بحث بيرون بياييم، دو سكانس در فيلم شما هست كه خيلي دوستشان داشتم. يكي آنجايي است كه پدر و پسر در محوطه بيرون زندان با هم فوتبال بازي ميكنند. و چه كاري خوبي انجام داديد كه اين صحنه را اسلوموشن گرفتيد، آن هم اسلوموشن آرام و تقريبا در سكوت. اما نكته مهم اين است كه همه پلانها از پشت نردههاي زندان گرفته شده و به اين ميماند كه انگار پسر هم پشت ميلههاي زندان است و پدر و پسر در يك موقعيت قرار دارند. اگر دوربين را آن طرف ميلهها ميبردي شايد اصلا به اين نتيجه نميرسيدي. يكي ديگر هم سكانسي است كه پدر و مادر شب در اتاق نشستهاند و دارند صحبت ميكنند، همانجايي كه پدر ميگويد نميخواهد بميرد. در اينجا يك مديوم شات داريم كه خيلي خوب و تاثيرگذار است و دوربين هم خيلي حركتي ندارد. يك سمت نما پدر و مادر را ميبينيم كه دارند درباره مهمترين مساله زندگي با هم صحبت ميكنند و سمت ديگر پسر در تختش خيلي آرام و آسوده خوابيده است. چون خيالش راحت است كه خانواده در كنارش است. به نظرم اين نما نشان ميدهد كه موقعيت بچه از قصاص براي فيلم مهمتر است. بچهاي كه در اين فضاي خشن رشد ميكند و قرار است يكي از سازندگان اين مملكت در آينده باشد. به نظرم من اين بعد اجتماعي از مساله حقوقي قصاص ارزش كمتري ندارد.
مريم باقي: اگر بپذيريم قصاص فقط بالا رفتن يك نفر از چوبه دار نيست و ابعاد ديگري دارد. ميتوانيم بگوييم اين فيلم در پيرامون موضوع قصاص شكل گرفته...
عمادالدين باقي: اما به نظر من هم، وقتي دوباره به فيلم فكر كردم، ديدم كه فيلم درباره رابطه پدر و فرزند است. اين فيلم دووجهي است.
شعيبي: من فكر ميكنم اين دو بخش را نميشود خيلي از هم جدا كرد. يعني ما وقتي فيلمي بسازيم براساس روابط نميتوانيم شخص را از اجتماع جدا كنيم. وقتي فيلم درباره رابطه افراد است نميتوان گرههايي گذاشت كه گرههاي اجتماعي نيستند. مثلا ميشود از فيلم «آژانس شيشهاي» اسم برد. اين فيلم درباره رابطه آدمهاست، ولي گرهاي كه در آن ميبينيم، يك مساله اجتماعي است. براي همين است كه فيلم به مساله جانبازها و گروگان گيري و خيلي چيزهاي ديگر ميپردازد. به نظرم خيلي نميشود اين دو نكته را از هم جدا كرد. يعني ما راهي نداشتيم براي تصوير كردن رابطه يك پدر و فرزند كه خانواده اشان دچار بحران شده و هيچ مساله اجتماعي مطرح نكنيم. مثلا حتي اگر بخواهيم رابطه يك مادر و دخترش را هم بررسي كنيم، باز با مسالهاي اجتماعي روبرو ميشويم كه نمونهاش فيلم «خون بازي» رخشان بني اعتماد است. روابط افراد ناخودآگاه با مسائل اجتماعي تركيب ميشود. حالا مساله اين است كه قصه ما با كدام موضوع اجتماعي سروكار داشته باشد.
طالبينژاد: من ميخواستم به بحث حقوق كودك هم اشاره كنم. مثلا همين فضاي زندان كه در فيلم سفيد رنگ زده شده ميتواند به نوعي پيشنهادي باشد براي مسوولان زندان كه اگر قرار است بچهاي به ديدن پدر يا مادرش در زندان برود، طوري فضاي زندان را طراحي كنيد كه حداقل بچهها حس نكنند پدرشان زنداني است، فكر كنند پدرشان رئيس زندان است.
شعيبي: راستش به شكل پيشنهاد اين رنگ را انتخاب نكرديم، اما ما با يك رئيس زنداني صحبت كرديم و خودش برايمان تعريف كرد كه يك زنداني داشته. زنداني آنقدر از لحاظ فرهنگي به او نزديك بوده كه با هم رفيق شده بودند و با هم ساعتها صحبت ميكردند. ميگفت زمانيكه خانم اين زنداني ميخواست به ملاقات بيايد، من خجالت ميكشيدم آنها به سالن ملاقات بروند، براي همين آنها در اتاق من ملاقات ميكردند و من از اتاق بيرون ميرفتم. چون زنداني دوست او بود و آنها در همين زندان با هم دوست شده بودند. رئيس زندان فيلم «دهليز» هم همين نكته را ميگويد، ميگويد تا كي ساعت پس از ملاقات براي شما وقت بگذارم. شما حتما فيلم «زندگي زيباست» روبرتو بنيني را ديدهايد. نميشود گفت ميشود شرايطي را كه در «زندگي زيباست» نمايش داده ميشود، همه جا ميشود اجرا كرد يا نه. ولي كل فيلم انگار دارد يك پيشنهاد ارائه ميدهد...
طالبينژاد: به اعتقاد من هنرمند كلا بايد پيشنهاد دهد. خيلي از فيلمسازها در صد و اندي سالي كه از عمر سينما ميگذرد، با پيشنهادهايي كه مطرح كردهاند جهان را تغيير دادهاند. حالا گاهي اين پيشنهادها برمي گردد به خود هنر و فرمهاي هنري و گاهي برمي گردد به مسائل اجتماعي و فرهنگي. مثلا حقوقي كه سياهان حالا در آمريكا از آن بهرهمند هستند، اولين بار در ادبيات و بعد در سينما مطرح شد. ميخواهم بگويم اين جز سادهترين انتظارهايي است كه از يك هنرمند ميرود.
شعيبي: يك نكتهاي الان يادم آمد بگويم اينكه من قبلا فيلم تلويزيوني كار كرده بودم كه درباره كودكان بود اما فيلم موشوعي اجتماعي داشت و براي بزرگسالان ساخته شده بود. من از ابتدا ميدانستم كه يك مشكلي براي اكران فيلم داريم. الان بچههايي كه سردر سينماها را ميبينند و عكس اميرعلي را ميبينند چون او را از سريال «دودكش» ميشناسند ميخواهند فيلم را ببينند، چون حس ميكنند فيلم كمدي است. چون بچهها وقتي ميبينند شخصيت فيلمي كودك است، ناخودآگاه به آن فيلم نزديك ميشوند و با او همذات پنداري دارند چون حس ميكنند قهرمانشان را در فيلم ميبينند. من چون ميدانستم چنين اتفاقي ممكن است بيفتد، هنگام نوشته شد فيلمنامه خيلي از ملاحظاتي كه براي كودكان بايد انجام داد را انجام دادم. اين ملاحظه را داشتم كه فرزندي كه به همراه پدرش به تماشاي اين فيلم ميآيد يك امنيتي حس كند. حتي تا اولين نمايش اين فيلم در جشنواره فكر ميكردم نكند اين فيلم به بچههايي كه به تماشاي فيلم ميآيند آسيب بزند.
طالبينژاد: به نظرم آسيب ميزند. الان فيلم را ميبيند، امير علي را هم ميشناسد. ممكن است اتفاقي نيفتد اما نوعي وحشت دروني در بچهها ايجاد ميكند. ببينيد در دسته بنديهايي كه ما داريم اين فيلم در دسته فيلم «درباره» كودكان قرار ميگيرد. اين فيلم اصلا فيلم «براي» كودك و نوجوان نيست. يعني اگر قرار شد مدارس به تماشاي فيلم بيايند، به نظر من بچههاي دوره دبستان و راهنمايي نبايد به تماشاي اين فيلم بيايند. چون بعدها فيلم خيلي آسيب رويشان ميگذارد. چون موقعيتهاي عاطفي بسياري در فيلم هست. برگردم به صبحت خودم. من خيلي به دوپارگي فيلم شما فكر كردم، به اينكه از يك طرف حقوق كودك را مطرح ميكند و از طرح ديگر مساله قصاص را. اما به نظرم رسيد انگار راه گريزي نيست، كه اين دوپارگي فيلم را كاري كرد. يعني ما ابتدا فكر ميكنيم كه فيلم درباره پسرك است اما هر چه جلوتر ميرويم فيلم درباره قصاص و اعدام پدر ميشود. اين صحبتها خودش نشان ميدهد كه فيلم شما فيلم بيخاصيتي نيست و اين مهمترين حسن فيلم شماست. فكر كردم ميشود نقش پسرك را كمرنگ كرد و بيشتر به پدر پرداخت و بعد ديدم اصلا قصه اين دو منفك از هم نيست. براي همين ميگويم انگار از اين دوپارگي هيچ گريزي نبوده است.
مريم باقي: من هم فكر ميكنم پرداختن به بچه واقعا جدا از بحث قصاص نيست. چون فيلم با اين كودك و مساله قصاص پيش ميرود تا به آخر فيلم ميرسيم كه كودك نقش مهمي در اجرا يا عدم اجراي قصاص بازي ميكند. در نماي آخر كودك روبروي دوربين ميايستد و ميگويد لطفا پدر مرا قصاص نكنيد. درواقع دارد به جامعه اين حرف را ميزند. يعني از جامعه و ولي دم ميخواهد كه از اين حق صرف نظر كنند. براي همين به نظرم موضوع اصلي فيلم قصاص است و با پرداختن به شخصيت كودك هم هم قضيه قصاص را پيش ميبرد.
عمادالدين باقي: ميخواستم به جنبه آموزشي فيلم هم اشاره كنم. به نظرم يكي از عناصر درخشان فيلم كه در صحنه آخر به اوج ميرسد مطرح شدن مساله بخشش در نماي پاياني است. به نظرم اين مساله از ابتدا در فيلم دنبال شده و يك موضوع مهم در فيلم است. حتي گاهي آدم احساس ميكند كه فيلم به دنبال تشويق مساله بخشش است. شما ميبينيد كه مساله بخشش و گذشت در جامعه كمرنگ شده، فقط به رانندگي نگاه كنيد يا حتي وقتي ماراتون قيمتها شروع ميشود و مردم براي خريد يا فروش هجوم ميبرند. اين مسالهاي كاملا جامعهشناختي است و به نظرم فيلم به درستي به آن ميپردازد و اشاره ميكند كه بخشش را از كودكي بايد آموزش داد. حتي سريال «زير تيغ» هم همين را بيان ميكرد. اين راه حل هم چيز جديدي نيست. قرآن اين مساله را بيان كرده و مردم را به بخشش تشويق كرده. اما چرا ما بخشش را در جامعه نميبينيم. شايد بايد فيلمهايي مثل «دهليز» بيشتر ساخته شوند تا بخشش به امري فرهنگي بدل شود. البته بايد در ساختار سياسي و حقوقي هم بايد اين امر دنبال شود. ببينيد در قرآن برخلاف تورات، مساله قصاص امري تعييني نيست بلكه تخييري است. به نظر من قصاص مجازاتي "تخييري" و "تاخيري" است. قرآن سه گزينه پيش روي ولي دم ميگذارد؛ يكي قصاص است كه اجباري نيست، يكي ديه است يا خون بها يا به گفته امروزي جريمه مالي و ديگري عفو. و چون ديه و عفو دو مورد است و قصاص يكي، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه وزن اين دو که صرفنظر کردن از قصاص است سنگينتر است دو به یک است و علاوه بر این تصریح و ترجيح خداوند هم به عفو است. اما متاسفانه به اين مساله توجه نميشود. به نظرم اينقدر بايد در اجراي قصاص تاخير انداخت كه فرصت عفو به وجود بيايد. براي همين من ميگويم بهتر است مجازات جايگزين بگذاريد. وقتي خداوند فرمودند جريمه مالي به جاي قصاص، يعني دست شما را باز گذاشتند كه دنبال مجازاتي ديگر مثل زندان بگرديد. يعني مشكل دو تاست، يكي بخش فرهنگي كه شما در فيلم به آن پرداختيد و ديگري بحق حقوقي است؛ چطور ما براي قصاص اين همه قانون داريم، خب براي عفو و جريمه مالي كه ترجيح خداست هم مكانيسم قانونی ايجاد كنيم كه ضمانت اجرايي هم داشته باشد تا جامعه به سمت بخشش برود. به نظرم با ساخت فيلمهاي بسيار ميشود حداقل، بخش فرهنگي را درست كرد.
طالبينژاد: به نظرم پلان آخر فيلم دقيقا همين حس بخشش را القا ميكند. يعني خواهر كه كوتاه نميآيد، دروبين تراكينگ ميكند به سمت مادر و روي چهره دردمند او و در عين حال مهربان او توقف ميكند. كه ميبيند فردا بچهاي يتيم ميشود و زني بيشوهر. و خوبي فيلم اين است كه بدون قضاوت اين مساله را نشان ميدهد. فيلم با اين كار موفق ميشود كاري كند كه هر انساني خودش را در اين موقعيت و جاي مادر قرار دهد و از خودش بپرسد، اگر من جاي او بودم چه ميكردم. به نظرم اينطوري ميشود فرهنگ بخشش را ترويج داد، و اين كار خيلي بهتر از هر گونه موعظه و شعار است.
عمادالدين باقي: حالا يك چيزي به عنوان سوال آخر ما از شما بپرسيم. فيلم خب اشك ما را درآورد، آیا خود شما هم گريه كردي%