خاطره ای از مجید دری، زندانی استوار
مجید دری از زندان بهبهان: من زخمخورده قوه قضائیه نامستقلم
http://sahamnews.org/1391/04/224501/
منتشر شده در چهار شنبه, 18جولای , 2012 | 7:02 ق.ظ
سحام نیوز: مجید دری، فعال دانشجویی محبوس در زندان بهبهان در نامه ای به مناسبت سالگرد بازداشتش در هجدهم تیرماه نوشته است: ۱۸ تیر برایم روز عزیزی است. چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلیها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم نداشتند. کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریشتراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمیدانستند چه کسانیاند؟! چه میگویم؟ وقتی فاجعهٔ کهریزک فراموش شد. که همین یک امر میتوانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عدهای برکنار شوند و پای میز محاکمه کشیده شوند. نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوهٔ قضائیهاش مدعی بیطرفی و استقلال هم باشد.
این دانشجوی محروم از تحصیل، در تاریخ ۱۸ تیر ماه بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او در تاریخ ۲۷ دی ماه به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شده که ۵ سال از این مدت را باید در شهر «ایذه» به عنوان تبعید تحمل کیفر کند.
در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ وکیل مجید دری از تایید شش سال حبس او در دادگاه تجدید نظر خبر داد.
۱۶ تیر ۹۰ گزارش شد که مجید دری زندانی سیاسی و دانشجوی رشته ادبیات که از سال ۸۷ تاکنون با تعلیق های پی در پی از سوی کمیته انضباطی دانشگاه مواجه بود، از دانشگاه علامه طباطبایی اخراج شد.
متن کامل نامه مجید دری به گزارش ادوار نیوز به شرح زیر است:
ارغوان /خوشهٔ خون / بامدادان که کبوترها / بر لب پنجرهٔ باز سحر غلغله میآغازند / جام گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر / به تماشاگه پرواز ببر / آه بشتاب که هم پروازان / نگران غم همپروازند
در زندان اوین که بودم روزی از آقای «عمادالدین باقی» پرسیدم که چرا در گذشته ۳ سال حبس تحمل کرد؟ اما تقاضای آزادی مشروط نکرد؟! به گوشهای خیره شد و سکوت کرد. ادامه دادم که این حق قانونی هر زندانی است، چرا از این حق قانونی استفاده نکرده؟! منتظر پاسخ بودم. تلخخندی زد و به فکر فرو رفت پس از لختی گفت: بله این حق قانونی هر زندانی است و من به تمامی زندانیها توصیه می کنم که از این حقشان استفاده کنند، اما من چنین تقاضایی نکردم. دلایلی برای خودم داشتم و دارم که در فرصت مناسب خواهم گفت: فهمیدم که وعدهٔ سر خرمن است و بیشتر از سر بازم کرد…
شاید سنسورهای ما ضعیف شده و شاید به وقایع عادت کردهایم. خبرهای ناگوار را بشنویم و سری تکان داده و دنبالهٔ کار خویش گیریم. حکم زندان زن و شوهری (مهدیهٔ گلرو و وحید لعلیپور) را با هم اجرا کردند. یعنی زن و شوهر هر دو در زندان بودند. عادت کردیم پیرمردی (دکتر محمد ملکی) را به زندان بیندازند و پچ پچی کرده و با قیافهای متاثر منتظر بعدی باشیم. «مسعود باستانی» در زندان اوین بود، پس از چندی او را به زندان رجاییشهر بردند و سپس همسرش (مهسا امر آبادی) را در جایی دیگر (اوین) به زندان انداختند. یعنی در مدت اجرای حکمشان از دیدن یکدیگر محرومند. عادت کردیم (راستی مهسا جان تولدت مبارک. امیدوارم پیش از آنکه جای خالیت آنقدر بزرگ شود که خودت هم نتوانی پرش کنی، برگردی) و در آخر بهمن احمدیامویی پس از تحمل سه سال حبس با دمپایی و زیرپوش به رجاییشهر تبعید میشود و هفتهٔ بعدش به انفرادی میافتد. عادت کردهایم؟! حال بهمن را خوب میدانم! چرا که خود تبعیدیام و میدانم چه دردی دارد.
من خود زخمخوردهٔ قوهٔ قضائیهٔ نامستقلم و حکمی جائرانه که قاضیاش میگوید من کارهای نبودم و شکایتهایم به مراجع متعدد بیپاسخ میماند. من میدانم بهمن چه میکشد، خوب میدانم و حس میکنم که ژیلا بنییعقوب –همسرش – چه حالی دارد. چه میکشد. چرا که خانوادهام یک سال و اندی است مسیر هزار و صد کیلومتر را میآیند و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند تا مبادا کوچکترین ناراحتی عارضم شود، میروند.
ژیلا خانم! من هم حال شما را میدانم و هم حال بهمن را. شما بیطاقت و بیتابید و او در فکر شما. شما نگران او و بهمن در فکر شما. هر دو متأسفید که کاری از دستتان بر نمیآید که برای دیگری بکنید… عادت کردیم که حرف بزنیم و عمل نکنیم.
وقتی بزرگترهایمان پشت پا به تمام حرفهای خود میزنند و کوچکترین اخلاقی را رعایت نکرده، رأی میدهند دیگر چه انتظاری از مابقی میتوان داشت؟! و آیا تبعاتی جز این و سختگیریها و دست پیشگرفتنها و… میتوان انتظار داشت؟! آیا جای سوال میماند که چرا طرف مقابل چنین میکند، وقتی خود اینگونه فجیع و ناباورانه تیشه بر ریشهای میزنیم که حاصل خون و حبس و تبعید و تحقیر و تهدید بسیاری است؟!
۱۸ تیر برایم روز عزیزی است. چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلیها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم نداشتند. کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریشتراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمیدانستند چه کسانیاند؟! چه میگویم؟ وقتی فاجعهٔ کهریزک فراموش شد. که همین یک امر میتوانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عدهای برکنار شوند و پای میز محاکمه کشیده شوند. نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوهٔ قضائیهاش مدعی بیطرفی و استقلال هم باشد.
۱۸ تیر ۱۳۹۱ اما برای من سومین سالروز دستگیریام را رقم زد. سه سال است که در زندانم و در تبعید. بدون هیچ مرخصی. در مکانی که از کمترین امکانات برخوردار نیست. بدون رعایت حقوق اولیهٔ یک زندانی نه الزاما زندانی سیاسی. بدون تفکیک جرائم، بدون کتابخانه، بدون امکانات فرهنگی – ورزشی و… اما آیا این خود حقوق من نیست که باید رعایت شود؟! دادگاه مستقل جزو حقوق من نبود؟! شکایت از قاضی و بازپرس جزو حقوق من نبود؟! حالا فقط مانده تقاضای آزادی مشروط؟!
حال میفهمم که چرا آقای باقی از این به اصطلاح حق خود استفاده نکرد. آنقدر حقوقش پایمال میشد که سخن از حق گفتن تنها تلخخندی همراه خواهد داشت. به هر روی اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است من در اعتراض به پایمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانیان دیگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از این حق خود میگذرم. که تقاضای حق از اینان کردن خندهدار است.
تحمل میکنم؛ هر چند سخت است و از خانوادهام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بودهاند و هیچ کم نگذاشتهاند و سختیهای حبس و تبعیدم را صبورانه تحمل نموده و حتی به روی خود هم نیاوردهاند؛ پوزش میطلبم و تقاضا میکنم این مدت باقیمانده را هم دوام آورند. ای کاش آنقدر امید داشتم که به ایشان نوید دهم:
«اندکی صبر سحر نزدیک است»
مجید دری
زندان فجر بهبهان
تیر ۱۳۹۱ ه. ش