کشمکش بی پایان عقل و دین
این گفتار در پرونده یادبود مجتهد مظلوم، مرحوم احمد قابل در ماهنامه مهرنامه تحت عنوان:کدام عقل؟(حاشیه ای بر نظریه شریعت عقلانی) چاپ شده است. عبارتی از مقاله نیز قبل از ارائه به مهرنامه توسط خود نویسنده حذف شده است.
عمادالدین باقی
مهرنامه شماره26 آبان1391ص 57-56
آنچنان کرد و از آن افزون که گفت او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
موضوعی که برای این نوشتار برگزیده شده سابقه قیل و قال چندهزارساله دارد اما از آنرو که دوست و دانشور سفرکرده مان مرحوم احمد قابل، عنوان"شریعت عقلانی" را برای رهیافت خویش برگزیده بود برآن شدم نسبت عقل و دین را برای بحث برگزینم و در خلال آن به آرای استاد فقید وی نیز اشارتی داشته باشم. بی شک این گفتار چون پیمانه و قاشقی از یک بحر است. مسئله نسبت عقل و دین یکی از غامض ترین و جنجال برانگیزترین موضوعات بوده که چه در پهنه جهان اسلام و چه در جهان مسیحیت و بطور کلی در جهان دینداری از آغاز تاکنون وجود داشته. در دنیای اسلام از همان قرون نخست به پیدایش دو نحله بزرگ اشعریگری و اعتزالی انجامید و با اخباریگری در میان شیعیان در قرن12 ه.ق به چالشی خونین بدل شد. جهان مسیحیت نیز شاهد پیدایش نظریه پردازانی چون توماس آکویناس(۱۲۲۵-۱۲۷۴) و سنت اگوستین قدیس و بسیاری دیگر بود. سنت آگوستین از فیلسوفان مسیحی دوران باستان و اوایل قرون وسطی در مورد رابطه عقل و ایمان نظریه پردازی کرد و عقل را همان عقلی اشراقی می دانست که خداوند برای شناخت علوم حقیقی به قلب انسان می تاباند. او عقل را وسیله ای در خدمت ایمان و برای درک صحیح کتاب مقدس می پنداشت هر چند معتقد بود بدون ایمان نیز به می توان به پاره ای از علوم و حقایق مانند علوم طبیعی و ریاضی دست یافت ولی انسان بدون ایمان به مسیح به حقیقت نمی رسد. از قرن 15 به بعد نیز با کالونیسم(جان کالوین1564-1509م)و لوتریسم(مارتین لوتر1546-1483م) و سرانجام، پروتستانتیزم این بحث ها اوج گرفت و در دوره جدید آرای باروخ اسپینوزا (77-1632) و ریچارد سیمون و کانت در کتاب" سنجش خرد ناب" و دیگر فیلسوفان، دریچه تازه ای به رابطه عقل و ایمان گشود. هزاران کتاب و مقاله در این زمینه نوشته شده و نوشته خواهد شد و این نزاع چه بسا تا پایان تاریخ باقی بماند و همچنان قابلیت بحث داشته باشد وکسی تن به بیهوده بودن بحث ندهد و نگوید چه داعی داریم بحثی را که فرجام و حاصلی ندارد دنبال کنیم! اما این جدال دنباله دارد چون کارکرد دارد و هر دو جریان عقل گرایی و نقل گرایی زنده اند و بر اساس بینش و نگرش خویش عمل کرده و سرنوشت قوم را تحت تاثیر می گیرند و منافع روزمره همدیگر را نشانه می روند، پس برای دفاع از پایگاه فکری و جایگاه اجتماعی خویش همچنان به بازنشر و بازگویی ادله برتری و حقانیت خویش می پردازند. آنچه بر ضرورت ماندگاری این نزاع می افزاید این است که بروز و ظهور جریاناتی دیگر موجب می شود این دو خط موازی از سادگی بیرون افتاده و با پیچیده شدن نزاع این دو نحله بزرگ، موضوعیت و دلیل تازه ای برای دوام آن به وجود آید و آنهم جریاناتی گنگ هستند یا جریاناتی که صورتی عقل گرایانه و باطنی نقل گرایانه دارند و در واقع عقل گرایی و نقل گرایی استتار شده و پیچیده شده در صورت های مختلف اند. برخی از آنها در واقع برای خروج از این دوگانه ملال آور و پایان بخشیدن به آن نزاع به ابداع راه سومی دست یازیده اند و تعدد این راه سوم ها خود به پیچیده تر شدن موضوع کمک کرده است.
عامل دیگری که به دوام آنها افزوده است کارکردی است که هر کدام به تنهایی دارند. نقل و تعبد، نوعی خلسه و سکون و آرامش و جزمیت در ایمان را در پی می آورد و عقل گرایی گرچه نا آرامی و گاه سرگردانی را به ارمغان می آورد اما جستجو و پیشرفت و تحول را در پی دارد که همه را از جمله نقل گرایان را از خوان آن منتفع می سازد که تمدن جدید نیز محصول همین جستجو و پیشرفت است.
بحث عقل و دین، دهها موضوع فرعی و جزیی نیز دارد که با یک مقاله و یک کتاب هر چند حجیم نمی توان حق مطلب را ادا کرد و به جامعیتی از بحث رسید. احمد قابل در چه قله ای از زمانه و تفکر دغدغه شریعت عقلانی یافته بود؟ او نام شریعت عقلانی را برای کار خویش برگزید اما آیا به چون و چراهای آن واقف بود؟ قدر مسلم این است که او در برابر خشونت گرایی در لوای دین و اخباریگری مدرن احساس خطر کرده بود و از همین رو وقتی پیشنهاد گردآوری مجموعه مقالاتش را تحت عنوان کتاب "نقد فرهنگ خشونت" به عنوان نخستین کتاب او دادم پس از کمی درنگ ناشی از خجلت و فروتنی از آن استقبال کرد و خود در گردآوری این مقالات همت گماشت. اما با توجه به برنامه مشترکی که برای یک جنبش فکری داشتیم گمان می کنم دغدغه او بازهم فراتر بود.
پارادوکس ها
پارادوکس های عقل و دین، برخاسته از دلایل و عوامل چندی است از جمله بحث انتظار از دین و اینکه آیا دین منبعی حداقلی است یا حداکثری و آیا دین عبارت از شریعت یا اعم یا اخص از آن است؟ و آیا دین به معنای شریعت، تمام احکام و قوانین مورد نیاز بشر را بیان داشته یا اینکه تمام جزییات را بازگو نکرده اما به قول مطهری کلیاتی را ذکر کرده که می توان از آنها حکم تمام جزییات را با وسیله اجتهاد بیرون کشید و بیان کرد از این رو هیچ پرسشی در دین بی پاسخ نمی ماند.
یکی دیگر از مبانی فروگذاران عقل، این است که بشر موجودی ناقص و محدود و نیازمند و در نتیجه دانش بشر نیز همیشه محدود است لذا عقل بشر از درک تمامی مصالح و مفاسد امور و مصالح بشریت عاجز است و راهی جز توسل به دین که برگرفته از عقل کل و خالقِ عالِمِ این جهان و در نتیجه کامل و غنی است، نداریم. وقتی این سخن به نص قرآن مستند می شود دیگر مومنان را یارای تردید کردن در این ادعا نیست زیرا شبهه انکار نص و مقابله با خداوند پیش می آید و یا باید بر همین رأی اصرار ورزند یا برای حفظ شأن و جایگاه عقل، دست به انکار نص و در نتیجه انکار دین بزنند.خداوند می فرماید: وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلا. ما جز اندکی از علم را به شما ندادیم(اسرا/85) به عبارت دیگر ما هر چه از علم بیاموزیم و هر چه در عرصه علم پیشرفت کنیم بازهم جز اندکی از آن را به دست نیاورده ایم. اسرار تودرتو و چندین لایه هستی چنانست که وقتی هر پرده را می دریم و مجهولی را کشف می کنیم با پرده تازه تری روبرو می شویم و همواره زوایای مجهول و تاریکی برجای می مانند. در پس هرذره، درگاهی دگر. این سخن، یکی از کلمات قصار و حکیمانه و یک حکم کلی جاوادنه و فراتر از سخن عادی بشر است که می گوید ما هر چه بیشتر می کاویم کمتر می جوییم و هر چه دامنه علم مان افزون تر شود دامنه جهل مان نیز گسترده می شود. شبیه این سخن از سقراطروایت شده که: من از بقیه داناترم چون دیگران نمی دانند که هیچ چیز نمی دانند اما من می دانم که هیچ چیز نمی دانم!. از انيشتين نیز نقل شده كه انگشت خود را به آب دريا زد و گفت: «نسبت بين آبى كه انگشت مرا مرطوب ساخته به آب دريا، مثل نسبت معلومات، ما در برابر مجهولات هستى است.» و یا از قول او گفته شده: در دل ذره آفتابی دیدم، تازه فهمیدم که چیزی نمی دانم. سخنان مشابهی نیز از امام صادق نقل شده است. در واقع آیه فوق در سخنی کوتاه بیانگر عظمت هستی و اسرار بیکران آن و سیری ناپذیر بودن علم و جذابیت بی پایان جستجوگری است و انسان را برای شنا کردن در اقیانوسی بیکران با بلم توانای عقل تشجیع و ترغیب می کند اما از همین سخن می توان نتیجه دیگری هم گرفت چنانکه گرفته اند و می گویند عقل بشر ناقص است پس از وضع قانون قاصر است. بعد از اثبات این گزاره به لزوم اتکا به دین به عنوان منبع قانونگذاری در تمام شئون زندگی می رسند و چون دین مفسر و متولی می خواهد آنها که مفسر انحصاری دین می شوند، قانونگذار می شوند و دین تبدیل به شهری و انها فرماندار آن می شوند یا دهی که آنها کدخدای دین باشند. در واقع عقل قاصر بشر به قیمومت خدا نمی انجامد بلکه به قیمومت نمایندگان و واسطه هایی می انجامد که به استناد ناکافی بودن عقل بشر و لزوم اتکا به عقل کل و بی نهایت و کافی و وافی، عقل و فهم گروهی اندک را به جای عقل بشر می نهند.
نمونه ای از کشمکش عقل و دین با استفاده از گزاره ها و عبارت هایی که جزء جزء آن درست اما ترکیب آن نادرست است این که گفته شود «برخورد صرف عقلاني با دین برخوردي افراطي با مفاهيم ديني و ناديده گرفتن احساس دروني انسان است. برخورد عقلاني صرف چه بسا در مفاهيم بسياري كه صرفا اظهار بندگي در برابر خداوند است پاسخ مناسب نيابد، و در نتيجه به دليل قانع نشدن عقل، انسان را وادار به روي گرداني از دين بكند. برخورد صرف عقلاني ممكن است خواستهاي فطري را اموري موهوم جلوه دهد و انسان را از آن روي گردان نمايد و براي دين جايگزين بسازد. اين هشدار در متون ديني هم داده شده است. از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: "ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة."دين خدا با عقل هاي ناقص به دست نمي آيد." كه منظور از آن توسل محض به عقل - نه توسل به عقل محض – است، خداوند نيز عقل محض را معتبر ميداند، اما آنچه گمراه كننده است اكتفاي محض به عقل است.
در روايت ديگري امام علی فرموده است: "ان المؤمن أخذ دينه عن ربه و لم يأخذه عن رأيه"مؤمن دينش را از خدا ميگيرد نه از رأي و نظرش. البته چنين مواجهه اي ميان عقل و دين همواره از عقل گرايي مفرط نيست و چه بسا عدم توجيه دقيق و به كنه و حقيقت مفهومي از مفاهيم ديني نرسيدن، باعث تزلزل در ايمان بشود (اسلام دین فطرت، 44-45)
این عبارات نمونه ای از کشمکش عقل و دین است.در منابع ديني از يك طرف با عقل به گونه ستايش آميزي برخورد شده است: خداوند در آيات متعددي در قرآن كساني را كه در آيات الهي و حقانيت انبيا نمي انديشند مورد سرزنش قرار داده است. در آيات قرآن 49 بار مشتقات عقل به كار رفته، 16بار از أولوا الالباب (صاحبان خرد ناب) ياد شده، و از قلب، فؤاد و فكر نيز مكررا سخن به ميان است. در ستایش عقل گفته شده که عقل حجت خداست."الحجة فيما بين العباد و بين الله، العقل". همچنین عقل در مستقلات عقلي در كنار كتاب و سنت و اجماع از منابع مستقل احكام ديني به شمار آمده است مانند اين كه عقل به صورت مستقل، خوبي عدل و زشتي ظلم را درك ميكند. اين عقل از جهاتي به آنچه امروز به نام عقل مستقل و خودبنياد شناخته ميشود يعني به عقل مدرن، مقرون و مشابه است.
در رواياتي كه از رسول خدا(ص) و پيشوايان معصوم (ع) نقل شده، از عقل به بهترين چيز ياد شده است: "ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل".خدا به بندگانش چيزي با فضيلت تر از عقل قسمت نكرده است ." و عالم ترين به امر خدا، دارندگان بهترين عقل ها معرفي شده اند: "اعلمهم بأمر الله احسنهم عقلا" و كمال ايمان مؤمن به كمال عقل او معرفي گرديده است: "لا يكون المؤمن مؤمنا، حتي يكون كامل العقل"مؤمن نمي تواند مؤمن باشد مگر اين كه در عقل كامل باشد.(منتظری،52)
و در روایت دیگری آمده است:"ان الله علی الناس حجتین،حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما ظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول". خداوند دو حجت برای مردم قرار داده است یک حجت ظاهری و یک حجت باطنی. و اما حجت ظاهری عبارت است از پیامبر و امامان و حجت باطنی عقل یا عقول بشری است که پس از ختم نبوت هم به عنوان راهنمای بشروجود دارد. روایات را نه به مثابه کلمات مقدس بل به عنوان خرده نظریات و سخنان حکمت آمیز می توان تلقی کرد زیرا در معرض نقد و نفی و قبول قرار می گیرند از این رو روایات یا خرده نظریات دیگری وجود دارند که در انها عقل، عنصري معرفي شده كه هميشه و همه جا نمي تواند كنه و حقيقت دين را دريابد. در جزئيات احكام و امور قدسي به تعبير عرفايي نظير مولوي پاي عقل چوبين است: "ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة ."
حال اين پرسش مطرح است كه اين دو نظر چگونه با هم سازگارند؟ از طرفي عالم ترين ها به امر خدا عاقل ترين هايند و كمال ايمان مؤمن به كمال عقل اوست، و از طرف ديگر گفته شده كه دين خدا با عقل به دست نمي آيد.امام علی می گوید: "و يثيروا لهم دفائن العقول"خداوند انبيا را فرستاد تا گنجينه هاي عقل ها را بيرون آورند(همان، 52و 51).
کدام عقل؟
برای حل تعارض دو طایفه از روایات فوق، گفته شده است که طایفه نخست(عدم کفایت عقل برای فهم دین) در مقام بیان عدم استقلال عقل در درک احکام و ملاکات و مدارک احکام است در مقابل روش اعتماد بر قیاس و استحسان، زیرا این دسته از روایات در همین مقام وارد شده اند و منظور از آن این است که احکام و مدارک احکام:"لاتصاب باالعقول استقلالاً" و در واقع این دسته از روایات برای معارضه با اجتهاد به رای وارد شده اند. اما با حل این تعارض مشکل،تمام نمی شود.برای مثال هنگامی که از شریعت عقلانی سخن می رود از منظری می توان گفت ترکیب شریعت عقلانی، ترکیبی پارادوکسیکال است و از منظری هم می توان آن را سازگار دانست. محل نزاع این است که دریابیم، مراد، کدام عقل است؟ عقل فقهی یا عقل محض. بطور کلی می توان از 4 نوع عقل سخن گفت که بعضا نسبت عام و خاص دارند و تا حدی بر هم منطبق می شوند.1-عقل فقهی. 2- عقل نظری و مستقلات عقلیه. 3- عقل فردی وکلاسیک. 4- عقل مدرن.
گرچه معروف و متداول در شناخت دو نوع عقل بوده است اما با مشرب مشایی این چهار نوع یاد شده را برشمرده ایم. زیرا اگر مشرب اشراق را هم لحاظ کنیم عقل اشرقی را هم به عنوان پنجمین مورد باید بر آن بیفزاییم. عقل اشراقی بر عقلانیتی که با شهود و دل هماهنگ است تکیه دارد. با وجود اینکه در قر آن از واژه تعقل به کرات استفاده شده است اما گاه واژه "قلب" و "فؤآد" به جای عقل به کار رفته که شاید اشاره به همین نوع عقل دارد. ورود به آن نیازمند بحثی دیگر است و به همین اشاره بسنده می کنیم.
عقل فقهی: عقل فقهی را عقل ایمانی یا عقل دینی هم می توان گفت چنانکه آگوستین قدیس درباره عقل در خدمت ایمان گفته است.برخی برای اثبات عقلگرا بودن مذهب تشیع می گویند برخلاف مذهب تسنن که فقط کتاب و سنت را منبع فقه می دانند در مذهب تشیع منابع فقه چهارند: کتاب و سنت و اجماع و عقل. اما عقلی که در اینجا گفته می شود عقل کاشف از قول معصوم است یا عقل محض؟ عقل فقهی آن است که مناط اعتبار آن کاشفیت قول معصوم است و عقل محض ان است که در اصول و کلام از آن به عنوان مستقلات عقلیه سخن گفته می شود. از آنجا که شریعت ذاتا امری تعبدی است اگر عقل را تا جایی که مرافق و موافق شریعت باشد منظور کنیم عقل فقهی است اما عقل محض یا آنچه در جهان مدرن عقل خودبنیاد گفته می شود نوعی اصالت دادن به آن در برابر منابع دیگر چون شرع و وحی است. عقل فقهی یعنی عقل تا جایی که در چارچوب درک حکم شارع و موافق نص باشد معتبر است و هر حکم عقلی که موجب قطع به حکم شرعی بشود.
عقل نظری: ادراک چیزی است که شایسته است دانسته شود یعنی ادراک اموری که برای آن واقعیتی وجود دارد مانند کل بزرگتر از جزء است. عقل نظری مستقلا احکام شرعیه را درک نمی کند بلکه از طریق ملازمه، حکم می کند مانند ملازمه در مسئله اجزاء و مقدمه واجب و محال بودن تکلیف بلا بیان. عقل نظری تمام وظیفه اش این است که مستقلا درک می کند که این فعل فی نفسه شایسته است انجام شود یا نه قطع نظر از نسبت آن به شارع. مستقلات عقلیه از کلیات عقل نظری استنباط می شوند.
عقل فردی: عقل کلاسیک، عقل فردی و تشخیص وتوانایی فرد به مدد قوه عقل و تفکر است. عقل فردی است که می تواند آلوده به هوا و هوس شود. آنچه در باب مذمت عقل بی عقال گفته می شود ناظر به این رشته از عقلانیت است. این عقل رابطه فعالی با اخلاق دارد و اندیشه بد را مقدمه عمل بد می داند و در اینجا میان عقل نظری و عقل عملی پیوند برقرار می شود. برخی عالمان، بدون توجه به تفاوت عقل فردیِ محتمل به آلوده شدن به نفسانیات با سایر عقول، به استناد این واقعیت که بشر موجود عقلانی صرف نیست و آرزوها و هوی و هوس او در تفکر و تعقل او دخالت می کند حکم کرده اند پس عقل بشر نمی تواند راه درست را به او بنمایاند و حتما باید دین آن را ارشاد کند، بدون توجه به اینکه همین دین هم برای فهمیدن جز از مجرای عقل فهمیده نمی شود و دین، قوه مستقلی در کنار قوای ادراکی نیست. همین عقل اگر در شناخت خداوند و حقوق خداوند حجت باشد در شناخت حقوق بشر هم حجت است و نمی تواند در یکجا معتبر باشد و در دیگری معتبر نباشد که مصداق ترجیح بلامرجح خواهد بود.
عقل مدرن و خود بنیاد: پیشینه آن به عصر روشنگری و رنسانس باز می گردد. جوهر تمدن جدید غرب و عصر جدید بشر را این نوع عقلانیت تشکیل می دهد. عقل خودبنیاد، رها از هر گونه قید و بند و محدودیت ایدئولوژیک و پیشفرض های گوناگون است و هر چیزی را که از طریق تجربه اثبات شود می پذیرد و محدود به تجربه فردی نیست بلکه متکی به تجربه مشارکتی و جمعی و انباشت تجربه است. در قاب جدال عقل و دین این مسئله مطرح می شود که برخورد صرف عقلاني برخوردي افراطي با مفاهيم ديني و ناديده گرفتن احساس دروني انسان است اما در عقل مدرن به دلیل وجه جمعی و مشارکتی اش، این تضاد حل و یا دست کم رقیق می شود زیرا در عقل مدرن برآیند عقل جمعی معتبر و حجت است و چون در جریان تبادل تجربه و عقول جمعی، احساسات و عواطف و آرزوهای افراد هم حضور دارند برونداد نهایی آن از معبر همه آنها گذر کرده است. در "اسلام دین فطرت" به این نکته مهم توجه شده است: در متون اخلاقی از قوای سه گانه شهویه، غضبیه و عقلیه سخن گفته شده است. تفاوت عقل کلاسیک که همردیف شهوت و غضب است و گفته می شود عقل آمیخته به هوای نفسانی است با آنچه عقل مدرن نامیده می شود این است که عقل سنتی جنبه فردی و انفرادی دارد و همان است که عقل غریزی نامیده می شود و عقل مدرن، عقل نقاد خود بنیاد و مستقل است که از طریق تبادل نظر و گفتگو خود را می نمایاند از این رو عقل مستقل و نقاد و خرد جمعی نیز جایگاه ارجمندی دارد(منتظری،51)
از آنجا که مشخصه اصلی عقلانیت مدرن، تولید جمعی آن است دور ماندن از مشارکت فعال در تولید عقل جمعی وخودبنیاد به انگیزه مقابله با آن، به غلبه گرایشی خاص وتبعیض آمیز از عقلانیت بشری می انجامد و جامعه آینده ما را محکوم به مراقبت از طفلی ناقص الخلقه می سازد. بحث شریعت عقلانی از این زاویه می تواند اهمیت ویژه داشته باشد.