سلسله درسهايي درباره حقوق بشر-قسمت 5،6،7
قسمت پنجم:عقلانیت
اگر در یک عبارت کوتاه بگوییم عقلانیت، جوهر تمدن جدید غرب است ، جوهر حقوق بشر نیز هست و دیدگاه های حقوق بشری در زمینه های مختلف مدنی و آزادی های بیان و مطبوعات و حق حیات گرفته تا خانواده و روابط جنسی و غیره را بدون در نظر گرفتن آن، درک یا نقد کرد.
قسمت ششم: از ریاضیات به شکاکیت و تساهل
سلسله درسهايي درباره حقوق بشر-قسمت پنجم:عقلانیت
سمان شماره12 شنبه30 اردیبهشت91 ص4و5
در بخش های پیشین پس از اشاره به بسترسازی برای دوره حیات جدید علمی و ادبی افکاری که در پایان قرون وسطی ظهور کرد. گفته شد که پیامبران روشنگری قرن شانزدهم، بیکن و دکارت بودند اما در آغاز باید گفته شود که آنها بر شانه کدام واقعیات بالا آمده بودند.
جوهر تمدن جدید غرب، جوهر حقوق بشر
چنانکه در صفحات بعدی این نوشتار روشن تر خواهد شد تحول در روش تفکر غرب از روش قیاسی به تجربی به صورت زنجیره واری بنیاد دگرگونی های علمی و اقتصادی، سیاسی و حقوقی شد وجهان بینی و نوع نگاه به طبیعت و انسان را دستخوش دگرگونی کرد و جوهر تمدن نوین غرب را که "عقلانیت" است به وجود آورد. ویل دورانت دوره ای که ایده های تازه ای در زمینه نجوم، پزشکی، فلسفه ، سیاست(مانند نظریه ماکیاولی) به وجود آمده است را دوره شورش عقلی خوانده است(ویل دورانت،ج5 فصل19). نمی توان از پیدایی حقوق بشر و همه اصول و مفاد آن سخن گفت و از این آبشخور بزرگ غافل بود زیرا کسانی که در مقام نقد و انکار حقوق بشر برآمده اند نمی توانند در درون همه الزامات تمدن جدید زندگی کنند و آن را مطلوب و سودمند بینگارند ولی یکی دیگر از پیامدهای اجتناب ناپذیر آن را نپذیرند. اگر در یک عبارت کوتاه بگوییم عقلانیت، جوهر تمدن جدید غرب است ، جوهر حقوق بشر نیز هست و دیدگاه های حقوق بشری در زمینه های مختلف مدنی و آزادی های بیان و مطبوعات و حق حیات گرفته تا خانواده و روابط جنسی و غیره را بدون در نظر گرفتن آن، درک یا نقد کرد. از سویی نمی توان از علل و عوامل تحول روش تفکر غرب سخن گفت و از چگونگی شکل گیری این تحول و تآثیرات تفکر اسلامی و شرقی بر آن سخنی نگفت.
رویارویی غرب و شرق و تاثیر تفکر دنیای اسلامی بر غرب
همانطور که در سطور پیش گفته شد در سده های میانه و جنگ های صلیبی قرون 11تا13 زمینه های تغییر در اروپا شکل گرفت. هنگامی که جنگی میان دو کشور یا ملت رخ می دهد این رویداد اگر تا قبل از جنگ عبارت از تضاد افراد و سیاستمداران یا ثروتمندان بود اما با ظهور جنگ، دیگر نبرد میان افراد یا ابزارها نیست بلکه می توان گفت از این پس و در حقیقت جنگ میان دو تمدن است زیرا کشورها و ملت ها تمام توان و استعداد خویش را برای بقا به کار می گیرند و دو تمدن به صورت تمام عیار به جنگ بر می خیزند. تمام استعداد مادی و معنوی، اخلاقی،مذهبی، فلسفی، صنعتی در برابر هم صف آرایی می کنند. به همین روی پیروزی یا شکست هر کدام را می توان پیروزی یا شکست یک تمدن قلمداد کرد نه فقط یک کشور. از همین روست که این پرسش بزرگ پدید می آید که نیروی غالب چه مزیتی در چه زمینه ای و نیروی مغلوب چه ضعف و کاستی ای داشته که چنین سرنوشتی رقم خورده است. جنگ های صلیبی در حدود 200 سال به درازا کشید(1291-1095) و سرانجام با سقوط قسطنطنیه، جهان مسیحیت غربی شکست خورد. مسیحیان گرچه در این جنگ ها به اهداف خویش نرسیدند اما جنگ های صلیبی اوج قرون وسطی بود و در جنین این جنگ بود که تحولات بزرگی پرورده شد و غول بزرگ تمدن نوین غرب از دل آن برخاست.رنسانس مذهبی، علمی و ادبی از پس لرزه های این دوران بود. در طول جنگ مسیحیان و اروپاییان با دنیای شرق آشنا شدند و دستاوردهای فکری مسلمانان به آنجا راه یافت.«احتمالا برخی از صلیبیون به واسطه اقامت در مشرق زمین تساهل جدیدی نسبت به انحراف های جنسی پیدا کردند. شاید بتوان گفت رواج مجدد گرمابه های عمومی و مستراح های خصوصی از جمله نتایج جنگ های صلیبی باشد. احتمالا اروپاییان در اثر رابطه با مسلمانان تراشیدن ریش را که عادت دبرینه رومی ها از نو رایج کردند. اکنون هزاران لغت عربی وارد زبان های اروپایی شده بود. افسانه های عشقی و تخیلی مشرق زمین رو به باختر نهاد. از آنجا که صلیبیون از هنر لعابکاری مسلمانان بر روی شیشه سخت در شگفت بودند به احتممال زیاد رموز فنی این هنر را از اساتید مشرق زمین فرا گرفتند و همین امر منجر به تکامل ساختمان شیشه های رنگی و منقوش در تزیین کلیساها شد. قبل از آنکه جنگ های صلیبی به پایان رسد مردم مشرق زمین با قطب نما، باروت و صنعت چاپ آشنا بودند و احتمال دارد که آمدن این وسایل به اروپا نیز ناشی از نتایج جنگ های مزبور باشد. صلیبیون به قدری بیسواد و عاری از فضایل بودند که هیچ اعتنایی به فلسفه، علوم یا ادبیات عرب نداشتند و تاثیر مسلمانان در این قبیل مباحث بیشتر از ناحیه اسپانیا و سیسیل بود.»(ویل دورانت،ج4ص818). مسلمانان در علم جغرافیا و تاریخ پیشتاز بودند و بین سال های648ه.ق(1250م)تا751ه.ق(1350م)پرکارترین نویسندگان در موضوع علوم طبیعی بودند،علم پزشکی هنوز فن خاص نژاد سامی بود و در خطه اسلام بیمارستان فراوان یافت می شد(ویل دورانت،ج6ص811-812) به گونه ای که وبل دورانت می گوید از قرن هشتم تا سیزدهم اسلام از جهات فرهنگی و سیاسی و نظامی از اروپا برتر بوده است(همان818)رصد خانه ها که پایه تلسکوپ را گذاشتند و ورود قطب نما از جهان اسلام به اروپا که از عوامل دگرگونی در آن قاره بود از جمله آنها بودند. کتاب های بوعلی سینا و برخی دیگر از دانشمندان اسلامی در زمینه های مختلف علمی به زبان آنها ترجمه شد و به گفته ویل دورانت تا چند قرن در مراکز علمی آنان تدریس می شد. متد تفکر استقرایی از جهان اسلام به آن دیار راه یافت و پایه های رنسانس در غرب و عقلگرایی تجربی را به وجود آورد در حالی که دنیای اسلامی به دلیل حوادث درونی خود و ضعف های ناشی از جنگ و تهاجم مغول به انحطاط می رفت. تا پیش از آن تفکر قیاسی و موهومات و سحر و گریز از دنیا و آخرت فروشی و... تفکر رایج اروپا بود و فرهیختگان و دانشوران بودند اما در انزوا و حاشیه جای داشتند. در دوره رنسانس دانشوران با استفاده از فرتوت شدن کلیسا و تضعیف قدرت های سیاسی و مذهبی جولان بیشتری یافتند و اندیشه های نو بالیدند.
رنه دكارت (1650 - 1569) مشهور به پدر فلسفه جديد، با استفاده از دارايي به ارث رسيده از پدرش مشغول مطالعه و تحقيق بود، اما مدتي وارد سپاهيگري شد تا اينكه سه بار خواب ديد كه او را متقاعد كرد كه ماموريت وي پژوهش حقيقت از راه عقل است. پس از آن براي خدمت نظامي مدتي در مجارستان و آلمان و هلند و فرانسه گذراند.
او در 1637 كتاب «گفتار در روش درست به كار بردن عقل و پژوهش حقيقت علوم» را منتشر كرد. كتاب «قواعد به كار بردن عقل» را هم اگرچه در 1628 نوشت، اما پس از مرگش انتشار يافت. او چند كتاب مهم ديگر هم نگاشت كه يكي از آنها اصول فلسفه بود. (گفتار در روش توسط محمدعلي فروغي به فارسی ترجمه شده است.)
دكارت ازدواج نكرد. او كمكار بوده و اندك ميخواند ولي متفكري بزرگ شد. ميگويند او كاتوليكي معتقد بوده است، ولي كشيشهاي پروتستان به او حمله ميكردند و ميگفتند عقايد دكارت به الحاد و كفر ميانجامد و بايد تعقيب شود يا توبه كند. (حلبي ج 1، ص 316 تا 324) او ميگويد تمدن هر كشوري به اندازه عظمت و برتري فلسفه آن است. جسم بدون بُعد (طول و عرض و ارتفاع) متصور نيست و خواص ديگري كه در جسم به نظر ميرسد نتيجه حركت است و براي بيان كيفيت عالم. همين دو امر يعني بُعد و حركت كافي است و اگر بعد و حركت را به من بدهيد من از آن دو، جهان را ميسازم. اين نظر دكارت پس از قائل شدن به آن است كه نفس و بدن و روح و جسم دو چيز هستند؛ بنابراين علوم طبيعي مبدل به علم حركات ميشود و صورت رياضي پيدا ميكند و ديگر نيازي به فلسفه ارسطو نيست كه براي تبيين رشد اندامها و حركات جانوران از مفهوم صورت نوعي يا نفس ياري ميجستند؛ لذا فلسفه دكارت عبارت از بيان رياضيوار جهان است. ثنويت دكارتي از اينجا پديدار شد كه او علت عمومي حركت را خدا ميدانست و ساحت ذهن و ساحت ماده را جدا از هم ميپنداشت. او علم مكانيك (علم حركات) را رشد داد و زبان رياضي را تكيه شناخت طبيعت ساخت. از نظر او خدا هم صانع است هم حافظ و اگر آني از خلق و كار جهان بازماند عالم نابود ميشود (این نظریه البته در جهان اسلامی قدمت بیشتری داشت. اساس این نظریه در اندیشه اسلامی آیه:"كل يوم هو في شان" بود(خداوند هر لحظه دست اندر کار خلق جدید است- رحمن29) که ملاصدا(979-1050ه.ق/ 1640م-1571) نظریه حرکت جوهری و حرکت دائمی را بر آن استوار ساخت، نظریه ای که از عمق و غنای شگفت انگیزی برخوردار است اما دانشمندان اسلامی نتوانستند الزامات اجتماعی و سیاسی آن را درک کرده و یک منظومه فلسفی و سیاسی را با آن سامان دهند. اینهم یکی دیگر از نمونه هایی است که نشان می دهد عناصر بنیادی تغییر در غرب در دنیای شرق نیز وجود داشت اما نرویید و شاخ و برگ نداد.هگل در تاريخ فلسفه، دكارت را به عنوان پايهگذار فلسفه جديد و ميستايد ولي مذهب دكارتي را كافي نميداند. دكارت در موضوع اخلاق و نيز سياست كتاب مستقلي ننوشت و خود را از جدال با مذهبيها و از جنجال سياست به دور نگه داشت، ولي اينكه او بنيادكار فلسفه خود را با «من ميانديشم پس هستم» آغاز كرد، يك رويكرد انسانمحور را در فلسفه و تفكر وارد كرد كه به طبيعتشناسي و بعد به جامعهشناسي و حقوق نيز سرايت كرد و همانطور که خواهیم دید بر اندیشه حقوق بشری هم اثر نهاد.
-----------------------------------------------------------
قسمت ششم: از ریاضیات به شکاکیت و تساهل
هفته نامه آسمان شماره13 شنبه 6خرداد1391ص6
سبقت نگاه ریاضی دکارت بر بیکن در تحول جهان بینی غرب
بیکن در ارغنون نو (1620) روش استقراء را برای نیل به حقیقت پیشنهاد میکند. هواداران پرشور آنها آموزشهای دوره اسکولاستیک را آموزشهای تجملی میخواندند نه علم واقعی و مفید برای بشر. بیکن رئیس مجلس اعیان انگلیس و صدر دستگاه قضایی بود و چند شغل دولتی دیگر هم داشت به همین دلیل از اکثر عقاید علمی معاصر خود بیخبر میماند و چون ریاضیات را قیاسی میدانست به آن اهمیت نمیداد و این ضعف او بود. اما دكارت رياضيدان بزرگي بود و ذهن رياضيوار داشت و جهان پهناور طبيعت را به اشكال و ارقام رياضي تقليل ميداد. در مقابله با سوفسطائیان که خیلی قدرت داشتند او یک اصل متعارف را پایه گذاشت که «من چون موجودی صاحب اندیشه و شک هستم پس نمیتوانم منکر وجود خویش شوم.» از اینجا به دلایل منطقی اثبات وجود خدا راه یافت و گفت خداوند دو نوع حقیقت اساسی در کائنات آفریده است (ثنویت دکارتی) :
1- ذات عقلانی مانند فکر، روح، اشعار، تجربه ذهني 2- ذات بسیط یعنی هر چه خارج از امور عقلی و لذا عینی باشد. به بيان ديگر امور را در دو دسته امور کیفی و کمی، قابل اندازهگیری و غیرقابل اندازهگیری، تقسيم ميكرد.
کپرنیک در کتاب اندر حرکات کرات آسمانی که پس از مرگش در 1543 منتشر شد هیات بطلمیوسی را باطل کرده و برعکس آن گفت که زمین به دور خورشید میچرخد و برای اثبات آن از محاسبات ریاضی استفاده کرد. این نظر چندان پذیرفته نشد و کپلر جانشین او که آلمانی بود (1630- 1571) این نظریه را بیشتر بسط داد اما گام بعدی و بزرگ تر را گالیله (1642- 1564) برداشت.
گاليله (1642-1564م) كه استعدادش در موسيقي و نقاشي و مكانيك ظاهر شد، مشاهده نوسان چراغي در كليسا او را به نوشتن كتاب"قانون حركت يكنواخت پاندول" رهنمون شد. بعد از آن قانون فشار آب ساكن را دريافت كه درباره پيدا كردن ثقل اجسام جامد از آن سود جست و قوانين اصلي ديناميك را بنيان نهاد. براساس گزارشي كه دريافت كرده بود يك تلسكوپ تكميل شده ساخت كه بعد در سراسر اروپا تكثير شد و او با همين تلسكوپ كوههاي موجود در كره ماه را نشان داد و اقمار مشتري را كشف كرد و اظهار داشت كه راه شيري از ستارگان تشكيل يافته است. او شكل زهره و لكههاي خورشيد را هم مشاهده كرد. به خاطر شبهه عدمتوافق اين يافتهها با كتب مقدس به او توصيه شد از بحث درباره مسائل مابعدالطبيعي پرهيز كند كه چند سالي آن را رعايت كرد، اما انتشار كتاب"گفتار درباره دو نظام بزرگ عالم" (1632) كه نظر كپرنيك را با نظريه بطلميوس درباره نجوم مقايسه كرده بود موجب شد او را به رم فراخوانده و افكارش را در سازمان تفتيش عقايد بررسي كردند و او را وادار به توبه نمودند و مدت كوتاهي محبوس ساختند. او سالهاي آخر عمر را در نزديكي فلورانس به انزوا گذرانيد. اهميت كتاب گاليله بر پايه تاييد سازمان رياضي و جريان طبيعي عالم و تبيينهاي مستقل از اعتقادات مابعدالطبيعي و تاكيد بر اهميت مشاهده مستقيم طبيعت به جاي استفاده از سنت ارسطويي بود.
نفوذ و سلسله جنبانی ریاضیات و نجوم در زندگی اجتماعی
تا زمان گالیله فقط خورشید و ماه ابعاد داشتند و ستارگان و منظومهها، فقط نقاطی از روشنایی بودند و از آنها به قرص تعبیر میشد ولی او آنها را اجرام آسمانی شناخت. این نظریات، ضربهاي سهمگین بر پیکر الهیات و حکمتی که وجود داشت وارد کرد و گالیله را مجبور به انکار این نظریه کرده و در دادگاه محکوم کردند. نیوتن توانست نظرات کپلر و گالیله را جمع کند و با قانون جاذبه عمومی، از تاثیرات جاذبه زمین و ماه و خورشید بر یکدیگر و درک ماهیت جزر و مدّ سخن گفت و پیشگویی جزر و مدّ را میسر ساخت که کمک فراوانی به دریانوردی کرده و ریاضیات و نجوم را وارد زندگی عملی ساخت و کشف طول و عرض جغرافیایی و سفرهای دریایی را آسان کرد. به کمک ریاضیات، محاسبات دقیق خطوط منحنی و مسیر گلولهها ممکن گرديد و با توجه به کشفیات مربوط به فلزات، توپخانههای جدیدی اختراع شد از 1650 توپخانه به ارتشها وارد شد(که در1750 به دو برابر رسید). این موضوع میل به سیادت اروپا بر هند و آمریکا را افزونتر ساخت و بر دامنه جنگ و بحران افزود.
پیش بینی جزر و مد و استفاده از قطب نما(که از شرق آمده بود) و محاسبه طول و عرض جغرافیایی، دریانوردی را گسترش داد ودست اندازی به ثروت ها و فنون ملت های دیگر را آسان کرد و اختراع توپخانه هم مقاومت در برابر تاراج ثروت ملل و سلطه بر مغلوب شدگان وبیگاری آنها و امنیت برای غالب شدگان و در یک کلام پدیده استعمار را به وجود آورد و اینها از پیامدهای ورود ریاضیات و نجوم به زندگی بشر بود. رشد جنگ و بحران هم در داخل کشورهای اروپایی مسائل جدیدی را به وجود آورد، هزینه ارتش را بالا برد و دولت ها را مجبور به اخذ مالیات بیشتر و در نتیجه کشمکش با مجلس و تشدید بحران کرد.
دور جدیدی از تاثیر متقابل اروپا و ملل دیگر(ملل غالب و مغلوب)
جنبش جغرافی دانان هم نقش مهمی در تحول آفرینی داشت. کشف زمین توسط ماژلان و دریانوردی او که امکان جنگ با همسایگان را به وجود آورد و دستیابی به قاره های تازه و راه های جدید مسافرت هایی که در فاصله 1420تا1560 صورت گرفت، سطح دنیای شناخته شده را چهار برابر کرد. نتایج این کشفیات در زندگی اروپاییان منعکس شد. گیاهان و جواهرات و کانی ها و خوردنی ها و داروهای کشف شده هرسامان بساط گیاه شناسی،جانور شناسی، زمین شناسی و... را توسعه داد، ادبیات تغییر ماهیت داد،قصه های شوالیه ها جای خود را به داستاه های مسافرت های دریایی و حوادث سرزمین های دور افتاده سپرد،تکاپوی طلا جانشین جام مقدس مسیح گشت. رستاخیزی در علوم زیست شناسی به وجود آمد که از دوره حکمای یونان به بعد پیشرفتی نیافته بود. کتاب درباره روح و زندگی(1538م) اثر خوان ویوس تقریبا علم روانشناسی تجربی کنونی را پایه گذاری کرد(ویل دورانت،ج6ص1035-1032).
ظهور شکاکیت و تساهل در پی اکتشافات جدید
همانطور که مشاهده می کنیم اندیشه های نو که هسته های فکر حقوق بشر را تشکیل دادند ذره ذره و در دل حوادث و همپای تحولات به وجود می آمدند. در پی گسترش دریانوردی و کشف جوامع جدید، مواجهه با تنوع فرهنگها و ملتها و عقاید از مواجهه با آدمخواران تا هندیهای گیاهخوار که هیچ حیوانی را گزند نمیرساندند نوعی شکاکیت و نسبیگرایی و تردید در صحت عقاید افراد را رقم زد، حتی مذهبیها میگفتند اگر خداوند میخواست دیانت واحدی در جهان حکمفرما باشد برایش سهل بود. به این ترتیب اندیشه تساهل دینی شکل گرفت. بیل (Bayle) کتابی با عنوان فرهنگ تاریخی و انتقادی (1697) نوشت که حاوی انواع آراء و عقاید گذشتگان بود تا نشان دهد هیچ عقیدهای آنقدر ارزش ندارد که شخصی به خاطر آن همسایهاش را بسوزاند. او می گفت برخی عقاید هم حماقت محض یا مسخره هستند اما معتقدانی دارند.
تاثیر این تحولات و تارانده شدن جزمیت ها و پیدایی نسبی گرایی در حقوق نیز این بود که تا پیش از آن میگفتند جرم هر چه فجیعتر باشد برای صدور حکم درباره مقصر به بینه و مدارك کمتری احتیاج است و بیشتر به علم قاضی تکیه میشد اما از 1650 به بعد رسم شد که از خود متهم هم سوالاتی برای فهم علت جرم بکنند و از 1696 به بعد در تدوین قوانین در انگلیس حق استفاده از وکلای مدافع به رسمیت شناخته شد. تا پیش از این طبق قوانین اروپای مسیحی برای ساحران که اغلب از زنان بودند حکم مرگ صادر می شد و عده زیادی به این جرم کشته شدند. اکنون با نگاه علمی و تجربی و شکاکیتی که به وجود آمده بود معلوم گردید ساحرههایی که کشته میشدند زنان نیمه دیوانه یا غشی یا عصبی بودند که دچار توهم شده و مدعی قوای اهریمنی یا خارقالعاده بودند. از این زمان گفتند اعترافاتی که با شکنجه گرفته میشود ارزش بینه را ندارد.
این تردیدها به نوشتههای تاریخی هم تسری پیدا کرد و میل به گردآوردی اسناد زیاد شد. در 1678 یک کشیش فرانسوی به نام ریچارد سیمون Richard Simon کتابی به نام "تاریخ انتقادی تورات" نوشت. هر چند کلیسا و نیز لویی چهاردهم آن را تقبیح کردند اما سیمون پیشقدم شده بود. البته باروخ اسپینوزا (77-1632) بیش از همه موجب ناراحتی گردید. او که در آمستردام از راه عدسی تراشی اعاشه میکرد با استفاده از علمای طبیعی و اومانیستها نوشت وجود خدا از عالم جدا نیست و همه چیز مظهری از وجود باریتعالی است که توسط کنيسه یهودیان تکفیر شد. اين نظريه در فرهنگ اسلامی به نظریه وحدت وجود (Pantheism) معروف بود و ملاصدرا از علمای بزرگ اسلامی طلایه دار آن گردید.در جهان اسلام نیز معتقدان به وحدت وجود از سوی متشرعه و محدثان تکفیر شدند.
اسپینوزا وحی انجیل و معجزات و مافوق الطبیعه را انکار کرد و تعالیم اخلاقی عقلانی جدید را در افکند. با وجود آنکه خواندن و داشتن نوشتههای او جرم و هراسناک بود اما به تدریج بر نویسندگان اثر کرد. در قياس با او البته جان لاک انگلیسی (1704-1632) هواخواهان بیشتری داشت. او رسالهاي نوشت به نام «اندر تساهل» (1689) که پیشنهاد ایجاد مذهبی رسمی که با پیروان همه مذاهب الا کاتولیکها و ملحدان تساهل پیشه کند را داد به اين دليل كه دو فرقه مذكور به حال جامعه مضر هستند. لاك کتابی دیگر نوشت با عنوان «معقول بودن مسیحیت» که دین را با عقل سازگار نشان دهد. پرآوازهترین کتاب لاک «مقالهای درباره فهم آدمی» (1690) بود که در آن میگفت علم واقعی و قطعی از تجربه ناشی میشود. در پایان قرن 17 افکار او طنین آرای بیکن در آغاز قرن بود. او نشان میداد عقاید نادرست و خرافات، مولود محیط بد یا تربیت نادرست است و همین سخن به ظاهر ساده تبدیل به اصول عقاید آزادیخواهانه و اصلاحطلبانه شد و فرضیه لاک را در حوزه سیاست شکل داد که کتاب «دو رساله درباره دولت» را در حوزه فلسفه اخلاق نوشت و مکتب قانون طبیعی را مطرح کرد و بن مایه های لیبرالیسم و نهال آن را کاشت گرچه حاوی توجیهات دینی برای سنجه های لیبرالیسم بود.
قبل از لاک، ماکیاولی (1527-1469) از رجال عهد رنسانس ایتالیا با نوشتن کتاب «شهریار» در این زمینه فتح باب کرده بود. او سیاست را از الهیات و اخلاق جدا ساخت و توصیف کرد که دولتها و سلاطین چگونه رفتار میکنند و حتی اگر ادعای اخلاق و دیانت هم داشته باشند اما جنس و قانون رفتارشان یکسان است و همه چیز بر مدار حفظ و تقویت قدرت است. راست گفتن، وفای به عهد و تمام فضائل اخلاقی دیگر فقط در ارتباط با پیشرفت سیاسی انتخاب یا تفسیر میشود. ماکیاولی به غلط فاقد اخلاق شناخته شده و در فرهنگ سیاسی عوامانه، ماکیاولیست بودن به يك دشنام تبدیل شد در حالی که او یک عالم توصیفگر بود.