شنبه 18 مهر 1388

مجموعه مقالاتي درباره محمد قوچاني(6)

دفاعيه يي از محمد قوچاني از بهروز بهزادي سردبير روزنامه اعتماد- برای محمد قوچانی و تنفس محبوسش از محمد نوري زاد نويسنده؛هنرمند و شاعر- خطری که محمد قوچانی ، یک روز پیش از انتخابات سال 84 هشدار داده بود

دفاعيه يي از محمد قوچاني
اعتماد يكشنبه، 19 مهر 1388 - شماره 2074
بهروز بهزادي
http://www.etemaad.ir/Released/88-07-19/175.htm#161977
http://www.etemaad.ir/PDF/88-07-19/v-01.pdf

همسر محمد قوچاني با استناد به اينکه 15 روز است بازجويي مجدد اين روزنامه نگار به پايان رسيده است و بر اين اساس نگهداري او بلاوجه است، خواستار آزادي او شده به ويژه که به گفته او از زمان پايان دور اول بازجويي يعني دو ماه اول وثيقه وي نيز آماده بوده است.

خانم مريم باقي همچنين گفته اتهام همسرش برهم زدن امنيت کشور از طريق شرکت در تجمعات و نوشتن مطلب عنوان شده است و افزوده گرچه شرکت در تجمعات مسالمت آميز طبق قانون اساسي جرم نيست، قوچاني در هيچ تجمعي شرکت نداشته ولي گويا نامه يي از آقاي کروبي به شوراي نگهبان موجب بازداشت قوچاني شده است چرا که او خود در روزنامه مطلبي ننوشته و آقاي کروبي نيز اعلام کرده محورهاي نامه را براي نگارش به قوچاني داده است و مسووليت آن بر عهده خود او است، چرا که نامه با امضاي مهدي کروبي ارسال شده است.

با توجه به آنچه همسر آقاي قوچاني گفته و با تدقيق در عمل قوچاني که قبل از بازداشت سردبير روزنامه اعتماد ملي بوده است، به نظر مي رسد وي بر اثر خلط مساله دچار مشکل شده است و بايد بررسي دقيق و جامعي درباره او به عمل آيد. در ضمن نگارنده چون شغلي مشابه قوچاني در جريده يي ديگر دارد اين فرصت را براي خود مغتنم مي داند که به عنوان يک مدافع مطالبي در زمينه کار او بنويسد و توجه دستگاه قضايي را به آن جلب کند.

1- در درجه نخست محمد قوچاني يک نويسنده است. در واقع زندگي خود را از طريق نگارش تامين مي کند. روزنامه نگار بودن او نيز ناشي از احاطه يي است که به امر نگارش دارد و چنين افرادي در تاريخ ما کم نبوده اند. بسياري از نامه هاي تاريخي، بيانيه ها و حتي قراردادهاي ملي و بين المللي حاصل کار نويسندگان است، بدون آنکه خود نظري درباره آن داشته باشند. در اين مورد خاص طبيعي به نظر مي رسد که آقاي کروبي محورهاي نامه را آماده کرده و از يک متخصص فن نگارش (قوچاني) بخواهد آن را با ادبياتي قابل فهم و زيبا تهيه کند. کما اينکه بعد از بازداشت محمد قوچاني آقاي کروبي نامه ها و بيانيه هاي ديگري نيز با امضاي خود ارسال کرده و تهيه آنها بر عهده يک نويسنده بوده است. آيا اين افراد نيز بايد بازداشت شوند؟

2- محمد قوچاني سردبير روزنامه اعتماد ملي بوده است. اين روزنامه مدير مسوول داشته و تا آنجا که من مي دانم شورايي نيز بر مشي آن نظارت مي کرده و از آن مهم تر ارگان رسمي حزب اعتماد ملي بوده است. در چنين حالتي يک سردبير مسوول رفتار حرفه يي روزنامه است و الحق به گواهي همه کساني که با حرفه روزنامه نگاري آشنايي دارند، قوچاني در اين زمينه بسيار موفق عمل کرده است. اگر مشي و عملکرد سياسي يک روزنامه را که در اين مورد به عنوان ارگان يک حزب عمل مي کرده است به گردن سردبير آن روزنامه بيندازيم در حق او جفا کرده ايم، اگرچه مي توان پذيرفت که بخشي از اين عملکرد را بالمناصفه مي توان به او نسبت داد.

3- يکي از مشکلات اصلي جامعه ما نگاه سياسي به مطبوعات است. در واقع هرکس روزنامه نگار مي شود، در چشم مخاطب موجودي سياسي جلوه مي کند. چنين فرهنگي در جامعه ما تاکنون مطبوعات را با مشکلات بسياري روبه رو کرده و همين مشکلات گريبان روزنامه نگاران را نيز گرفته است. هر نوع گزارش و تحليلي را همگان از زاويه سياسي مي بينند و حتي بسياري از انتقادها را چون به سياست نسبت مي دهند، ارزش حرفه يي خود را از دست مي دهد. در اين آشفته بازار طبيعي است که کاسه و کوزه هايي نيز بر سر سردبيران بشکند و رفتار طبيعي و حرفه يي آنان سياسي جلوه کند. به اين مساله اگر سوءظن هاي موجود را نيز اضافه کنيم نتيجه آن مي شود که امثال قوچاني سر از زندان در بياورند. 4- بهبودي شرايط حاضر نيازمند تلاش جامعه است. از آنجا که نگاه ها به مطبوعات سياسي است، بايد در جهت تغيير آن کوشيد که البته در اين زمينه اهالي مطبوعات نقش اساسي بر عهده دارند، ولي بدون کمک حاکميت نمي توانند به سوي اصلاح وضع موجود حرکت کنند. يکي از راه ها سعه صدري است که در مخاطبان انتقادها و تحليل هاي مطبوعات که اکثراً مسوولان هستند بايد به وجود آيد. نمي گويم در برابر نوشته هاي انتقادي هيچ واکنشي نبايد باشد، ولي اگر نگاه ها با حسن ظن همراه شود، نخستين قدم برداشته مي شود. ترتيب دادن يک گفت وگوي انتقادي در محيطي متفاهم شايد گام ديگري باشد که دو طرف مي توانند بردارند. البته در اين زمينه پيشنهاد و حرف بسيار است ولي عجالتاً و از آنجا که اين يادداشت با نام محمد قوچاني آغاز شد، و چکيده يي از يک دفاعيه بلند از او است، بهتر است با اين جمله پايان بگيرد که به عنوان يک همکار او که بر بسياري از مشکلات و دقايق و ظرايف کار او واقفم و البته به نمايندگي از اهالي مطبوعات از مسوولان مي خواهم به گفته هاي همسر قوچاني توجه کنند.
-------------------------------------------------

برای محمد قوچانی و تنفس محبوسش
محمد نوري زاد
http://mohammadnurizad.blogfa.com/post-99.aspx

می دانی گناه تو در چیست دوست من ؟
نه در جاسوسی
که جاسوسی برای خود عرض و طولی دارد
و نه در آشوب و اغتشاش
که این دو نیز برای خود مختصاتی دارند
و نه در تردیدی که در درستی انتخابات داشته ای
و نه در بیانیه هایی که برای فلان کس نوشته ای
گناه تو در فهم توست
بله ، تو نباید می فهمیدی
که اگر نمی فهمیدی
کسی را با تو کاری نبود

---------------------------------------------------------

خطری که محمد قوچانی ، یک روز پیش از انتخابات سال 84 هشدار داده بود

پنجشنبه ، دوم تیر 1384 ؛ روزی که دیگر مهلت تبلیغات انتخاباتی پایان یافته بود ،و ایرانیان آماده ی انتخاب می شدند ، تا از میان هاشمی کهنه کار و شهردار آرادانی تهران یکی را برگزینند ، محمد قوچانی که آن روزها سردبیر روزنامه ی شرق بود ، یادداشتی نوشت . بازخوانی این مقاله ، اینک که او در بند اوین است و ما در بند بغض های فروخورده و هوای سنگین زمانه ، می تواند بسیار قابل تامل باشد . آن روز قوچانی تلاش می کرد که از منظر جامعه شناسی سیاسی ، جغرافیای شهری را در عرصه ی مناسبات نابه هنگام سیاسی ، مورد تحلیل قرار دهد . نمی دانم آن روز که ایران در آستانه ی انتخابی بود که آینده اش را دگرگون ساخت ، قوچانی به چه می اندیشید ، اما او در این مقاله ، واقعیت پوشیده ای را آشکار می سازد که سالها بعد ، مبنای حرکت های اجتماعی جنبش سبز گشته است . نوشته ی قوچانی را باز می خوانیم :

سیاست در تاریخ معاصر ایران عموما امری غیر اجتماعی بوده است . یعنی به دلیل ساخت « نفتی/ رانتی » نهاد قدرت ، شکاف های سیاسی ، برخاسته از شکاف های اجتماعی نبوده و منازعات قدرت در بالا ، ربطی به مناسبات جامعه در پائین نداشته است . فردا اما چنین نیست . در یک سو طبقه ی متوسط ( اعم از سنتی و جدید ) و در دیگر سو طبقه ی مستضعف ( اعم از سنتی و جدید ) قرار گرفته اند . روحانیت به عنوان نخبگان سنتی ایران ، مرجعیت خود را به طبقه ی متوسط سنتی محدود کرده و روشنفکران به عنوان نخبگان مدرن ایران ، هژمونی خود را به طبقه ی متوسط جدید منحصر ساخته است . جمع این دو گروه نخبه در یک جبهه ، عملا سبب شده است جریان متراکمی از نخبگان جامعه به وجود آیند که متفاوت از توده ها می اندیشند و تنها در بخش سازمان یافته و مدرن شده ی جامعه ، یعنی « ملت » (nation ) نفوذ دارند . بر خلاف تصور اصلاح طلبان سیاسی ( دوم خردادی ) شکاف جامعه ی ایران ، میان « استبداد / دموکراسی » نیست ، بلکه میان « توسعه نیافتگی / توسعه یافتگی » است و هواخواهی از استبداد و دموکراسی ، تنها یکی از نشانه های این شکاف اصلی است . شکافی که در 16 سال اخیر به تدریج شکل گرفته و اکنون به صورت یک مسئله ی سیاسی خود را نشان می دهد . فردا انتخاب مردم ، صورت سیاسی این مسئله را حل خواهد کرد . اما ابعاد اجتماعی و فرهنگی بحران باقی خواهد ماند . پیروزی یک نامزد ، به معنای اعتماد مجدد مردم به نخبگانی است که در همه ی حوزه های روشنفکری ، روحانی ، حزبی و مدیریتی آنان را به رای به نامزدی خود فراخوانده اند و پیروزی نامزد دیگر ، به معنای گسست این اعتماد برای یک دوره ی نه چندان کوتاه است . در هر دو صورت نخبگان طبقه ی متوسط ، باید درباره ی عوارض پروژه ی توسعه ی نامتوازن پاسخگو باشند . توسعه ی نامتوازن ، انتخابات را در ایران غیرمنتظره می سازد . گرچه غیر قابل پیش بینی بودن انتخابات یکی از وجوه دموکراسی است ، اما جنس این اتفاق در ایران از نوع توسعه نیافتگی است ، در جهان مدرن آرایش نیروها و شانس نامزدها غیر قابل پیش بینی نیست ، اما ما در ایران هر از گاهی ، با اتفاقی غیر منتظره روبرو می شویم که در قالب جنبش های خاموش قابل توصیف است . دوم خرداد یک جنبش خاموش بود ، چون محافظه کاران خبر نداشتند زیر پوست این جامعه ی سنتی ، یک طبقه ی متوسط جدید حضور دارد که می تواند سید محمد خاتمی را به قدرت برساند . بیست و هفتم خرداد هم یک جنبش خاموش بود ، چون اصلاح طلبان خبر نداشتند در حاشیه ی طبقه ی متوسط جدید ، لایه های اجتماعی و طبقاتی دیگری وجود دارند که می توانند معادلات سیاسی را برهم زنند . توسعه ی نامتوازن در معنای اخیر خود به معنای پروژه ای است که دموکراتیزاسیون را به عنوان رویه ی پروژه ی مدرنیزاسیون در غیاب نیمی از جامعه ، طی هشت سال گذشته دنبال کرده اند . توسعه ی سیاسی بی گمان موکول به توسعه ی اقتصادی است . بدون وجود رفاه آزادی معنا ندارد . نتیجه ی چنین توسعه ی نامتوازنی ، جامعه ای دوقطبی است که هیچ یک از دو قطب آن ، توان حذف یکدیگر را ندارند و در عین حال امکان توفیق را به دیگری نمی دهند . بر خلاف نظر کسانی که معتقدند یکدست شدن حاکمیت ، به سقوط قدرت منتهی می شود ، آنچه رخ خواهد داد نه سرکوب و نه رشد ، بلکه رکود و تداوم بحران کارآمدی است ، چرا که اجماع ملی برای توسعه وجود ندارد . دولتی که نامزد « الف » انتخابات فردا تشکیل می دهد ، اجماع نخبگان را ندارد و دولتی که نامزد « ب » این انتخابات تشکیل خواهد داد حمایت توده های سازمان نیافته و مدرن نشده را ندارد . جمعه روز مهمی است ، اما از آن مهم تر روز شنبه است . اینکه اگر هر یک از نامزدها به قدرت و دولت برسند ، با دیگری چه خواهند کرد . نه با دیگری ، که با این توسعه ی نامتوازن « شمال / جنوب » – « مرکز / پیرامون » – « متن / حاشیه » . درست به همین دلیل است که ضرورت دارد هر دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری ، به مفهوم « ائتلاف ملی » فراتر از یک شعار انتخاباتی توجه کنند و دریابند که در غیاب نیمی از یک ملت و در فقدان یک ملت ، امکان هیچگونه پیشرفتی وجود ندارد . اکنون ما حتی دو ملت زیر یک پرچم نیستیم ، بلکه ملتی ناتمام در کنار توده هایی شکل نایافته هستیم . توده هایی که نه سرمایه دارند ، نه روزنامه می خوانند ، نه از رسانه های الکترونیک استفاده می کنند ، نه به سفر می روند ، نه در رستوران شام می خورند ، نه عضو احزاب هستند ، نه عضو سندیکا ها هستند و نه به ما رای می دهند . آیا فردا این توده ها به ما رای می دهند ؟ تا زمانی که ما به ملتی تمام تبدیل نشویم ، حتی بیست میلیون رای نیز نمی تواند یک روزه ما را پیروز سازد . پیروزی اصلاح طلبان زمانی کامل می شود که ما « ملتی » کامل شویم . شهروندانی که همزمان از حق رفاه و آزادی استفاده می کنند . ملتی که رای دادن و رستوران رفتن آنان مکمل هم است . ملتی که در تهران و لرستان در یک سطح از توسعه قرار دارد . ملتی که توسعه ی متوازن یافته است . اینگونه است که می توان گفت فردا همه چیز پایان نمی یابد . چه پیروز میدان باشیم و چه بازنده ی آن . فردا آغاز بازبینی تاریخی روشنفکران و تعیین تکلیف آنان با جنبش های خاموش است .

آن روز گذشت . احمدی نژاد رئیس جمهور شد و البته آنگونه که تصور می شد ، توصیه ی قوچانی را نیز پشت گوش انداخت . چهار سال کوشید تا توده های بی شکلی را که با رای آنان پیش آمده بود ، ملت بنامد . این توده ها ، مفهوم ملت را متراکم ساختند ، چرا که بی شکلی شان چون دملی بیرون زده بود . بخش مدرن شده ی جامعه به حاشیه رفت و خاموش شد . اما آنچه نه قوچانی و نه هیچ تحلیلگر دیگری قادر به دیدنش نبودند این بود که رئیس دولت مهرورز ، خواب این را می دید که طبقه ی متوسط را نیز بی شکل کند ، از قواره بیاندازد و در آن توده ی بی شکل و نام و نشان ، ادغام کند . به تعبیر قوچانی ، دیگر ما حتی ملتی ناتمام هم نبودیم ، بل توده ای ناتمام و تمامیت خواه بودیم . تمامیت خواه در ناتمام بودنش ، مفتخر به نافرهیختگی اش . و این چنین بود که ملت خاموش ، دست به همان کاری زد که قوچانی در عنوان مقاله اش اشاره می کند : « انتخاب غیر منتظره !» اگر احمدی نژاد از دل این توسعه ی نامتوازن جغرافیایی بیرون آمد ، اینک این جغرافیای نامتقارن ، در حال متقارن شدن است . احمدی نژاد با تمام تلاشش برای توده وار کردن ملت ، ما را به اهمیت « ملت بودن » واقف ساخت ، به اینکه متن سیاسی را به حاشیه ی فکری پیوند زنیم . از وبلاگ زير:
http://passionofanna.wordpress.com/2009/10/22/%D8%AE%D8%B7%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%82%D9%88%DA%86%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE/

--------------------------------------------------------