اسیر سبز (زندگينامه محمد قوچاني در سايت جنبش راه سبز-جرس) و مقالاتي درباره او(4)
زندگينامه محمد قوچاني و مقالاتي چند درباره او
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی از محمد حسین باقی
یک لایحه(برای محمد قوچانی)از سوسن شریعتی
تاریخ همچون کمدی از پس تراژدی درحال تکرار است- پاسداشت قلم ونام محمد قوچانی از علی مغازهای
محمد قوچانی
محل اسارت : تهران
تاریخ اسارت :
http://www.rahesabz.net/people/154/
شبکه جنبش راه سبز (جرس): محمد قوچانی متولد ١٣٥٥ در رشت است و دوره متوسطه را در دبيرستان كوشيار این شهر به پایان برده است. محمد قوچانی در دوره دانش آموزی برای مدرسه ، روزنامه دیواری تهیه می کرد. او فعاليت مطبوعاتی خود را با نوشتن یادداشت های سینمایی در نشريه محلي «کادح» گيلان آغاز کرد و سپس به همکاري با نشريه محلی«گام» پرداخت. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران رفت. او در رشته علوم سیاسی در دانشگاه قبول شد و به اخذفوق لیسانس علوم سیاسی نایل گردید. در دوره دانشجویی از سال 1374 به همکاری با نشريه «عصرما»ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی پرداخت. اما دوره درخشش او در کار مطبوعاتی مربوط به عصر اصلاحات و پیدایش روزنامه های اصلاح طلب است.روزنامه جامعه ، نشاط و عصر آزادگان برای قوچانی آغاز دوره جدیدی از روزنامه نگاری بودند که در سال های پس از دوم خرداد 76 تجربه کرد . ابتدا برای چند شماره سردبیری مجله هفتگی«گوناگون » را داشت تا اینکه توقیف شد. سپس به تدریج با نوشته های انتقادی خود علیه هاشمی رفسنجانی و برخی از سیاستمداران محافظه کار در روزنامه های عصرآزادگان و نشاط به شهرت رسید. مقالات او در آن زمام که در سن 22 سالگی بود چنان مورد استقبال خوانندگان قرار می گرفت که بسیاری باور نمی کردند فردی در این سن و سال چنین مقالاتی می نویسد و مانند دستگاه امنیتی در پی این بودند که چه کسانی به نام او می نویسند اما نوشته های او در سلول انفرادی و بدون دسترسی به کتاب و نفرات دیگر آنها را به این باور رساند که این مقالات تراویده اندیشه و قلم اوست. شهرت مقالات وی در آن زمان سبب شد چند کتاب قوچانی به نام های «بازی بزرگان» و «یقه سفیدها» و «دوگام به پیش، یک گام به پس» در سال 1378 و1379 به چاپ های مکرر برسد. او در جریان توقیف های پیاپی با روزنامه های «خرداد»، و«اخبار اقتصاد» نیز کار کرد. همزمان با آن سردبیری مجله جامعه نو به مدیر مسدولی فاطمه کمالی احمد سرایی(همسر عمادالدین باقی)را نیز برعهده داشت. این مجله سه سال پس از انتشارتوقیف شد. محمد قوچانی در سال 1379 مقارن با توقیف دهها روزنامه و دستگیری عده ای از روزنامه نگاران فعال، به اتهام نشر اكاذيب و توهين به مقدسات به مدت 36 روز بازداشت و مدتی را در سلول انفرادی گذرانید. محمد قوچانی پس از آن با مریم باقی دختر عمادالدین باقی ازدواج کرد.مریم باقی نیز از دوره دانش آموزی کار مطبوعاتی را به صورت مقطعی آغاز کرده بود وپس از ازدواج با قوچانی پا به پای او در نشریات مختلف عهده دار صفحات حقوقی بود.او نیز فوق لیسانس حقوق بشر اخذ کرده است. پس از توقیف مطبوعات اصلاح طلب در اردیبهشت سال1379، محمد عطریانفر مدیر وقت موسسه روزنامه همشهری در سال 80 قوچانی را به سردبيری مجله «همشهری ماه» (ضميمه فرهنگی روزنامه همشهری) منصوب کرد اما مدتی بعد این مجله پر طرفدار تحت فشار قوه قضائیه از انتشار بازماند. قوچانی پس از آن با انتشار ضمییمه روزانه همشهری به عنوان « همشهری جهان» دوره حرفه ای کار خود را آغاز کرد. با تغییر مدیریت شهرداری تهران و کناره گیری اجباری اصلاح طلبان از این موسسه بزرگ مطبوعاتی، قوچانی به همراه همان تیمی که همشهری جهان را منتشر می کرد و به تیراژ بالایی رسانده بود، روزنامه شرق را منتشر کرد. به دلیل توقیف گسترده مطبوعات در سال1379 و ترس و محدودیت های زیادی که برای نشریات باقیمانده وجود داشت تصور موفقیت برای روزنامه جدید نمی رفت. انتشار روزنامه شرق در دوره قهر مردم با سیاست و مطبوعات برخلاف انتظار همگان و بخاطر ابتکارات فراوان و ایده های نوی که در شکل و محتوا توسط قوچانی به کار رفته بود موجب شد تیراژ آن به حد تاثیرگذاری برسد و به همین دلیل بهانه ای واهی برای توقیف آن آوردند و شرق از ادامه کار بازماند. قوچانی پس از آن با تقاضاهای مختلفی از سوی صاحبان امتیاز چند روزنامه برای سردبیری مواجه شد و با انتشار روزنامه هم میهن، متعلق به غلامحیسن کرباسچی شهردار سابق ومحبوب تهران که مدتی را در زندان گذرانده بود و از روزنامه او به تازگی پس از چند سال رفع توقیف شده بود موافقت کرد. سرعت رشد تیراز این روزنامه نیز چنان بود که تنها دوماه بعد بدون دلیل موجهی توقیف شد اما تجربه توقیف روزنامه هم میهن و شرق سرانجام او را به انتشار مجله شهروند امروز واداشت . این مجله که به سردبیری محمد قوچانی و همکاری تعدادی دیگر از روزنامه نگاران از جمله اکبر منتجبی ورضا خجسته رحیمی و فرید مدرسی واحمد زیدآبادی، محمد طاهری، مهدی یزدانی خرم، محسن آزرم و عده ای دیگر در تهران منتشر می شد به پرتیراز ترین مجله سیاسی و اجتماعی تبدیل شد که در همان ساعات اولیه حضور روی پیشخوان روزنامه فروشی ها نایاب می شد. چون در ایران یکی از عوامل تهدید کننده حیات مطبوعات، رشد تیراژ و اثر گذاری آن است،پیش بینی می شد که شهروند هم به سرنوشت بقیه نشریات دچار شود و سرانجام پس از کمتر از دوسال انتشار موفقیت آمیز و اثرگذار، توقیف شد. پس از آن محمد قوچانی به سردبیری مجله ایراندخت با رویکرد اجتماعی و خانوادگی روی آورد که شاید این بار بتواند نشریه ای با دوام تر را داشته باشد. همزمان نیز با اصرار مهدی کروبی از سران اصلاح طلبی در ایران، عهده دار سردبیری روزنامه اعتماد ملی شد. او در تمام نشریاتی که برعهده می گرفت با طراحی فرم و محتوای تازه و ایده های نو برای محتوا، الگویی جذاب می آفرید که نشریات مختلف به تقلید از آن پرداخته و نشریات مشابهی را منتشر می کردند. به همین دلیل در چند سال اخیر صاحبنظران مختلفی (از جمله داریوش شایگان از متفکران و فیلسوفان سرشناس ایرانی) مقالات مختلفی درباره قوچانی نوشته و روزنامه نگاری و قلم جذاب و همچنین اندیشه های تازه ای را که در مقالاتش مطرح می کرد ستوده اند و برخی هم لقب نابغه مطبوعات ایران را به او داده اند. از محمد قوچانی علاوه بر كتابهای «بازی بزرگان» و «يقه سفيدها»،کتاب های«جمهوری مقدس» ، «برادر بزرگتر مرده است» کتاب های «پدرخوانده و چپ های جوان: مبارزه برای نقد قدرت»، «فیلسوف ها وشومن ها» و «سه اسلام» ،«دولت دینی و دین دولتی-مجموعه گفتگوها» نیز منتشر شده وبه چاپ های مکرر رسیده است. پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران در 22خرداد1388 که نتایج آن مورد قبول مردم و اصلاح طلبان قرار نگرفت و دلایلی برای تقلب گسترده در آن به منظور تحمیل مجدد احمدی نژاد وجود داشت اعتراضات وسیعی از سوی مردم صورت گرفت و دولت و وزارت اطلاعات وابسته به آن با کمک بخشی ازقوه قضاییه که تحت نظر رهبری حامی نژاد است دست به بازداشت گسترده چند هزار تن از مردم و نیز دهها تن از شخصیت های سرشانس اصلاح طلب زدند که تعبیر به کودتا شد. در این میان عده ای از روزنامه نکاران نیز بازداشت و روانه سلول های انفرادی شدند. محمد قوچانی که کاری جز حرفه روزنامه نگاری اش انجام نمی داد نیز در نیمه شب از خانه اش بازداشت شد. این دومین بار است که او صرفا بخاطر کار مطبوعاتی اش زندانی می شود.بار اول ده سال پیش در جریان کودتا علیه مطبوعات و بار دوم در خرداد1388 در جریا ن کودتای انتخاباتی.
-------------------------------------------
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
اعتماد ملی / شنبه 13 تیرماه/صفحه آخر
محمد حسین باقی
«محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای آنان گیرند». این سخن سعدی شیرازی است و چه زیبا شرایط مُلک داری را ترسیم کرده است. البته اگر امروز او زنده بود خلاف سخن خود را بر زبان می آورد. نمی دانم چگونه باید شروع کنم و چه بنویسم؛ آنهم در مورد روزنامه نگاری با تیپ شخصیتی محمد قوچانی. در روزهاي پس از انتخابات چنان فضای تیره و تاری بر روزنامه سنگینی می کرد که گاه عنان از کف می دادیم و تنها حضور در اتاق کار قوچانی و سخن گفتن با او بود که آرام مان می کرد؛ در آن روزهای پس از انتخابات هموطناني كه از برابر روزنامه عبور مي كردند آنقدر شعار مرگ دادند که نمی دانیم آیا واقعا شایسته مرگیم یا لایق زندگی. نمی دانیم آیا یک روزنامه نگار در وطن خود از «حق حیات» برخوردار است یا اینکه یک هموطن و همنوع او را آماج شعار «مرگ » قرار می دهد. لسان الغیب حافظ چه زیبا سروده «زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت / صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی» که زبان حال ما و جامعه ماست. گاهی پشت شیشه ها می ایستادیم و هموطناني را که شعار مرگ بر ما سر می دادند و اشاره ها می کردند را می دیدیم و با شوخی هایمان می خندیدیم و خود را تسلی می دادیم. حال نمی دانم که این شوخی ها و خنده ها از سر خشم بود یا از سر بی خیالی. یک بار نزد قوچانی رفتم و از او پرسیدم «آیا در این سال هایی که فعالیت روزنامه نگاری کرده اید تا کنون تحت شرایطی مثل امروز قرار گرفته اید؟» که در پاسخ لبخندی زد و گفت «این حوادث کف روی آب است. اما آرزوی روزی را دارم که بتوانیم حرفه ای فعالیت کنیم ولی عمر ما کفاف نمی دهد». وقتي انسان مي بيند و مي شنود كه روزنامه اي مثل لوموند با قدمتي تقريبا 60 ساله تيراژي حدود سه ميليون دارد يا حتي الاهرام مصر نيز سابقه اي حدود 60 سال دارد از آنچه در ايران بر ما طيف روزنامه نگار مي گذرد رنج مي برم و دردناك است كه روزنامه نگاري در اين سرزمين دولت مستعجل است. این نوشته قوچانی که «ما روزنامه نگاران نسل سوم مرگ آگاه ترین مردمان ایران هستیم»، «ما روزنامه نگاران نسل سوم تحقیرشده ترین نسل روزنامه نگاران هستیم» را با گوش جان نیوشا شدم و آنچه را که قوچانی با گوشت و پوست خود لمس کرده بود من به تازگی معنای آن را دریافتم. قوچانی خود مصداق نوشته اش و عامل به آن بود که «روزنامه نگار ماندن چه سخت». به عنوان نزدیک ترین فرد به قوچانی به یاد دارم که روزی (و روزهایی را که) قوچانی در «مرگ عزیز کاغذی» خود «سوگوار» بود و مدتی بیکار. برادرم به او پیشنهاد همکاری با مراکز تحقیقاتی داخلی را ارایه کرد اما قوچانی به مصداق سخن خود و فرموده قرآن «ن والقلم و ما یسطرون» به حرمت قلم سوگند خورده بود که غیر از روزنامه خود در جایی ننویسد و خطاب به پدر همسر خود گفت:« فقط عاشق نوشتن در روزنامه هستم». همیشه علاقه مند بودم که با قوچانی کار کنم و از نزدیک با او تعامل داشته باشم چرا که قوچانی را روزنامه نگاري خوش فكر و مسلط به كار خود مي دانستم. دل تنگ خنده های او هستم. هر گاه احساس خستگی می کردم به اتاق او می رفتم و با او سخن می گفتم و آنگاه که او را خسته و دمغ می دیدم در آغوشش می گرفتم و بوسه هایی روانه گونه او می کردم. اویی که با پشتکار خستگی ناپذیر و عشق وافر به کار خود هم روزنامه را اداره می کرد و هم هفته نامه خود را. آنگاه که نیمه شب به منزل می رسید تازه آغاز به مطالعه می کرد و تا نزدیکی های صبح مشغول مطالعه بود. به گمانم سخت ترین شکنجه برای قوچانی ِ در بند دوری از کتاب هایش و عدم امکان مطالعه باشد. قوچانی اگرچه در بند است اما نه در بند زندان که هر کجا باشد در بند قلم و مطالعه است. نمی دانم برای آزادی او به که و کجا باید متوسل شوم اما همین را می دانم که به فرموده سعدی بزرگوار «دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم». جاي خالي قوچانی در روزنامه کاملا هویداست و تمام دوستان این غیبت موقتی را می بینند و حس می کنند اما فقدان یک نفر نباید مانعی در تداوم کار باشد چرا که آموخته ایم کار، جمعی است. می مانیم و سکان روزنامه را به کف با کفایت قوچانی می سپاریم . ان شاء الله.
----------------------------------
یک لایحه
(برای محمد قوچانی)
سوسن شریعتی
http://www.etemademelli.ir/published/0/00/74/7453/
از دست این جوانی که دیروز در ردیف دوم متهمین دادگاه در منتها الیه سمت چپ با سرو رویی تکیده و نگاهی سرگردان نشسته بود- از هر طیف و طایفه ای- اصلاً کسی بود که دلخور نباشد؟ محمد قوچانی در مقام سردبیری این یا آن روزنامه، اصلاً مثل این بود که کاسبی دیگری به جز دلخور کردن بزرگترها نداشت. داشت؟ از همین من ِ نوعی بگیرید تا همه دیگرانی که امروز به جرمی مشترک کنارشان نشسته بود.
اولین بار ، شاید بیشتر از ده سال پیش – در آن سالهای غربت- وقتی یادداشتی از او خواندم در باره شریعتی که پس از ذکر ستایش هایی ، می نوشت که زمانه شریعتی دیگر سپری شده است بزرگوارانه قبل از هر چیز از شجاعت ِصمیمی ِنویسندگانی اش لذت بردم حتی اگر از حکمی که صادر می کرد خوشم نیامده بود. نثری تند، نثری تیز و البته دو پهلو. می نشست بر دل چه به قصد رنجاندن چه با نیت نواختن. دقیقاً معلوم نبود دارد می تازد یا امتیازی در کار است. از آن دست نثرهایی که اگر هوشیاری ات را کنار بگذاری می تواند سرت را کلاه بگذارد. حیف! باید ادیب می شد.
بعدها نیز ماجرا به همین منوال بود. از شجاعت صمیمی ِنویسندگانی اش لذت می بردم و البته می شد که از صدور احکامش گهگاه حرص هم بخورم . در مقام سر دبیری این یا آن روزنامه هر وقت یادداشتی از من و امثال من چاپ می کرد بر بی طرفی حرفه ای اش درود می فرستادم و هر وقت تریبون را می داد به دست ِ دیگری –آن دیگری ای که من نبود لائیک، راست لیبرال، سنت گرای ضد ایدئولوژیک، بنیادگرای ..- متهمش اش می کردم به جانبداری. با این وجود وقتی دیدم یکی دو تا نیستند تعداد کسانی که اگرچه از دست سر دبیری او دلخورند در عین حال امکانی برای در میان گذاشتن خود پیدا می کنند، قانع شدم که این جوانی که دیروز در ردیف دوم متهمین دادگاه نشسته بود همه را سر کار گذاشته است ! همه را به جان هم می اندازد تا از میانه این کارزار، امکانات جدیدی در همین جا و هم اکنون، برای دیدن و یا شنیدن فراهم شود. مگر نه اینکه فراهم کردن چنین امکانی وظیفه اصلی ژورنالیزم است؟
و حالا از دیروز که سیمایش را با آن نگاه سرگردان در منتها الیه سمت چپ صفحه سیما دیدم دارم از خود می پرسم اتهامش چیست؟ ژورنالیزم؟ همان فراهم آوردن امکان شنیدن یا دیدن؟ همان کاری که رسانه ملی از آن عاجز است . در اینکه مسئولین هم مثل خیلی از کسانی که در کنارش نشسته بودند، اصلاً مثل خیلی از ماها از دست او دلخورند که شکی نیست. اما ای کاش آنها - مسئولین - مثل همین من ِ نوعی قانع می شدند که او تا به حال وظیفه اش را انجام می داده است : سر کار گذاشتن ِ «من»، سر کار گذاشتن «شما»، سر کارگذاشتن «آنها» تا شاید در توالی این ضمایر متکثر یک «ما» ی جدید سر زند. هر جامعه ای به این جور جوانان سر کار گذار نیازمند است . راستی قوچانی عزیز! با این وجود بیخود می گفتی که زمانه شریعتی به پایان رسیده است!
--------------------------------
تاریخ همچون کمدی از پس تراژدی درحال تکرار است
پاسداشت قلم ونام محمد قوچانی
http://www.mowjcamp.com/article/id/22136
علی مغازهای
محمد قوچانی نامی تاریخی درعرصه قلم ومطبوعات ایران است.
این نام درکوتاه زمانی چندان درخشید که گویی همسنگ وهم عصر نامهایی دیرتر چون محمود شمس(شمس الواعظین) ومسعود بهنود وشاید دورتر همچون علی بهزادی وغلامحسین صالحیار یا شاید هم دورتر ازآنان وهمچون مسعود برزین و انور خامهای است.
اندک آشنایی با تاریخ مطبوعات ایران کافیاست تابتوان فاصله نسلی نامهای اخیر را تمیز داد وبا چنین شناختی تشخیص فاصله تقویمی نام محمد قوچانی با آن نامداران مطبوعات کشور نیازی به بیان ندارد. اما به نگاهی متفاوت، به تعبیر سهراب جور دیگر دیدن؛ میبینیم نام محمد قوچانی از چنان درخششی بهره میبرد که همچون ستارهای جوان اما پرنور در میان ستارگان پرنور دیگر اما پیرتر میدرخشد واز درخشش خیره کننده آن کسی بر سن آن توجه ندارد.
در عالم مطبوعات شاید این حسن تقدیر از بخت بلند و ناخواستهای نیز بیبهره نبوده است؛ آن اینکه درسالهای فترت مطبوعات به گاهی و به آهی جانی تازه به مطبوعات دمیده شد که سرآغازش تاریخ دوم خرداد 76 را بر پیشانی دارد.
در پی این تاریخ یکباره موجی نو از مطبوعات پدیدار شد که طوفانی از خوانندگان را به پا داشت و در همان احوال بود که شاهد بودیم روزنامههایی چون صبحامروزو خرداد، گاه با تیراژ بیش از پانصد هراز نسخه در روز به چاپ میرسید.
فاصله آغاز انتشار این دو روزنامه با روزنامه جامعه که سرآغازو تولدی دیگر برای مطبوعات ایران به شمار میرفت چندان زیاد نبود اما در همین میان بود که با انتشار مقالاتی با قلم و امضای محمد قوچانی در جامعه، توس، خرداد، عصرآزادگان و نشاط با تیترهایی بینظیر و پرداختن به مسائل و دقایقی از ماهیت جریانهای سیاسی و تبارشناسی گروهای سیاسی بحثهایی در عرصههای عمومی گشوده شد که تا پیش از آن بر بسیاری از مخاطبان آن روزنامهها چندان روشن و آشکار نبود.
واین قوچانی جوان بود که با پختگی بیبدیل قلماش مقالاتی تنطیم وعرضه کرد که با تکرار خوانش این نام بر فراز مقالهها، دراذهان خوانندگان ناخواسته سابقهای طولانی را تجسم بخشید واز همین روست که میتوان این نام را با آن نامداران مطبوعاتی بدون ارزشگذاری بر محتوای نوشته آنان هم تراز دانست.
نام قوچانی بیتردید یکی از تاثیرگذارترین اسامی در تاریخ روزنامهنگاری ایران به شمار خواهد رفت اما من در ارتباط با تاثیر صاحب این نام بر مطبوعات پارهای از مشاهداتم را درچند جمله بیان میکنم.
فارغ از اختلافنظر خود با بخشی از نگرههای قوچانی در برخی مقالاتش نظیر موضع گیری در قبال کانون نویسندگان و با در نظر گرفتن انتقادهای معمولاً درست و بهجایی که او از بنده داشت همواره برای وی احترام بسیاری قائل بوده ام و این در حالی بود که هرگز این شانس یا افتخار را نداشتهام که از نزدیک همکار او باشم ولی به وضوح شاهد آن بودهام که با حضور قوچانی در هر روزنامه و نشریهای چنان فضایی در آن رسانه حاکم میشد که تکتک افرادی که در آن رسانه به فعالیت روزنامه نگاری مشغول بودند در حوزه کاری خود رشدو شکوفایی چشمگیری داشته اند.
البته این گفته هرگز بدان معنا نیست که تواناییهای کسی یا کسانی را منکر باشیم ولی به باور من فقط با حضور محمد قوچانی بود که اتمسفر لازم برای بالندگی قلمهای محتاط و جوان و عموماً کمرنگ و گاه گمنام، محیا شد و با وجود و حضور این نام بود که برخی از مدیران موفق و توانمند مطبوعاتی دوره اصلاحات حاضر میشدند تا درباره انتشار روزنامه یا نشریهای متفاوت تصمیم بگیرند ودر این میان هر که را اقبال همکاری با او بود، تواماً بستر شکوفاییش نیز فراهم بود.
آشنایان با نام و سوابق همکاران ادواری و ثابت قوچانی نیک میدانند که چه کسانی با او آغاز کردند و خود را بالا کشیدند و بالا ماندند و چه کسانی با او همراه شدند و به مراتب بالاتری رسیدند لیکن با اشتباهات خود، اختلافاتی را دامن زدند و چند صباحی تاختند و به همان سرعت نیز باختند.
اما براین باورم که با محمد قوچانی نسلی از روزنامهنگاران در این کشور هویت یافت که چنانچه از درون بر این وادی بنگریم و با آن آشنا باشیم میفهمیم که اگر قوچانی نبود این نسل را فرجامی دیگر درانتظار بود؛ و از همین رو مطبوعات ایران و بسیاری از مطبوعاتیان وامدار اویند.
اما بارزترین ویژگیهای شخصیتی قوچانی موشکافی غریب و قضاوتهای دقیق او پیرامون مسایل جاری و حسن دقتاش بر اصل و حواشی اخبار در تمام سطوح و لایههای آن است که او را به یک استثنا و نابغه تبدیل میکند.
نقدها و داوریهای او در سرمقالههای روزنامه شرق با چنان صلابت و شیوایی مطرح میشد که کمتر کسی را میل و یارای مخالفت با آنها بود چراکه این جوهر حقیقت بود که در قلمش جریان داشت و به همین سبب اختلاف دیدگاه و مشی سیاسی شرط کافی برای مخالفت با مقالههای او نبود.
شاید مهمترین عامل فیلسوف شناختن او توسط حکیم داریوش آشوری* همین درایت و قضاوت درست و اصولی او بود که در کمترین میزان کلمات بیان میشد.
اندک آشنایی با نوشتههای او کافیاست تا ببینیم قوچانی به همه چیز و همه کس از سیاست داخلی گرفته تا رویدادهای بینالمللی و ورزش و هنرو سایر علوم توجه داشت و اگر انتقادی داشت بر عملکرد بود نه بر نام یا عنوان.
در میان صدها مقاله عمیق و تاثیرگذاراو مقاله در" ستایش سکوت" هرگزاز یاد نمی رود.آنگاه که خاتمی در پاسخ خبرنگاران و درباره وضعیت زندانیان سیاسی و مطبوعاتی گفت: "از کجا معلوم که این متهمان مجرم نباشند؟" این قوچانی بود که به تاریخ آذر 82 نقدی غمخوارانه و مستدل نوشت و در آن مقاله خاتمی را که روزی به سخن گفتن تشویقش میکرد اینبار به سکوت ترغیب کرد و با دریغ احساس خود را اینگونه بیان داشت: "مردی که روزی او را یک سینه سکوت خوانده بودیم و از خوان سکوتش، میوه می چیدیم و در سایه خیال درخت اصلاحات میخوردیم، اینک در موقعیتی قرار گرفته که منطقیترین دعوت و انتظار از او سکوت است. سکوتی خلسهآور و شیرین گویی هیچگاه، نمیخواهیم اسطوره خویش را فرو ریزیم و ترجیح می دهیم در خوابی شیرین همچنان او را فرهاد ببینیم.
یا روزی که درپی استعفای بهزاد نبوی نایب رئیس مجلس ششم مقالهای با تیتر" میراث بهزاد" نوشت و در آن نوشتار به زیبایی و فصاحت تحلیلی از جریان چپ اسلامی ارائه کرد و افزود: "اینک حتی بزرگان چپ اسلامی، خویش را اصلاحطلب دینی میخوانند با وجود این هنوز هستند کسانی که از تاروپود کهنه برای خود لباس بدوزند. اینان از انتهای راست آمدهاند که انتهای راستروی، گردش به چپ است. فرجام راست رادیکال در ایران همچون همه جهان به آغاز چپ رادیکال ختم شده است؛ چه در دفاع از تجدد و چه در احیای سنت.
پرچم نگاه امنیتی، اقتصاد دولتی، اخلاق درویشی، ادبیات خودی و غیرخودی، در دست همان کسانی افتاده که روزی دشمنان چپاسلامی بودند. چپاسلامی سرگرم به راستسنتی شد و علم و کتل راست انقلابی را از دور ندید که از پس این ستیز گرم و درپی این گرد وخاک تند دیده نمیشدند. حریف سلاح حریف را بر داشته و بر کرسی هم او جلوس کرده است. تاریخ همچون کمدی از پس تراژدی در حال تکرار است."
این تعابیر و جملات را اگر نتوان گفت از هیچ روزنامهنگاری نمیتوان انتظار داشت، به واقع میتوان نویسنده آن را مصداق مبرهن همان فیلسوف به معنای انسان اندیشهگر مورد نظر داریوش آشوری دانست؛ که محمد قوچانی هم اوست.
باز مقالهای دیگر از قوچانی با تیتر "آخرین دایه" را یادآور میشوم.
مقالهای که به بهانه طرح نامزدی مهندس میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری نهم به تاریخ مرداد 83 در روزنامه شرق به چاپ رسید.
در همان ابتدای مقاله میخوانیم: "بازگشت به گذشته برای هیچ جامعهای که رو به سوی آینده دارد، هرگز پسندیده نیست؛ حتی اگر آن گذشته در نوع خود تجربهای خوش باشد. اما آنگاه که حکومتها را به گذشتهای دور میخوانند و جامعه آرزوی آیندهای دورتر را در سر میپروراند چاره چیست؟"
در آن روز قوچانی با طرح جمله سوالی فوق ظهور میر حسین را در آن شرایط یعنی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نهم به عنوان تنها گزینه اصلاحطلبان مورد ارزیابی و مداقه قرار داده و در خصوص موسوی نوشت: "موسوی البته باید آماده برعهده گرفتن این نقش تاریخی باشد. در شرایطی که عمده نامزدهای اصلاحطلب به قصور خود یا دیگران از ادامه بازی محرومند، این تنها موسوی است که به محض اراده برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری می تواند برنده نیز محسوب شود. اگر دیگران محتاج رایسازی(جلب نظر مردم) یا کسب مجوز(از نهادهای حاکم) هستند، موسوی محتاج هیچ یک از این دو عامل نیست."
آن روز قوچانی در همان نوشته پیشبینی میکند: "دولت آینده در فقدان رقابت و مشارکت اصلاحطلبان، در اختیار نه طبقه متوسط سنتی که حاشیههای رادیکال و ضد سرمایهداری و ضددموکراسی آن قرار خواهد گرفت... دولت نه در اختیار سنت یا تجدد که در کف سنت ستیزان و تجددستیزان قرار خواهد گرفت. در چنین موقعیتی، تنها راه رها ساختن جنبش دموکراسی از شر دولت تامه، در اختیار گرفتن دولت و خنثی کردن آن است."
نویسنده سپس با همان نگاه ظریف و باریک بین اضافه میکند:"خاتمی ثابت کرد که اگر همه دولت را هم به دست آید، اصلاحات میتواند ناکام بماند... رای ما به موسوی معنایی بیش از این ندارد. ما به موسوی رای میدهیم تا هم چنان بتوانیم از رئیسجمهور، رئیسدولت، میرحسین موسوی انتقاد کنیم نه آنکه این مقام نیز به زمره انتقاد ناپذیران بپیوندد."
درپایان با همان قلم توانا تردیدها و آرزوها را در چند جمله پیوند میزند و نکتهای باریکترز مو را برای ثبت در تاریخ اینگونه قلمی میکند: "موسوی اما هم چنان در تردید به سر میبرد و ما در خیال که او واپسین فعالیت تاریخی خود را در قامت آخرین دایه جامعه مدنی به انجام رساند. موسوی آخرین نخست وزیر ایران بود؛ اما آیا میتواند آخرین دایه دموکراسی ایران هم باشد؟ پاسخ این پرسش را چهار سال پس از این یادداشت میتوان نوشت..."
شاید آنروز که قوچانی را پس از اعلام نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری به زندان میبردند او در فکر پاسخگویی به همان پرسش چهار سال پیش خود بود تا اینبار پیشبینی کند که زین پس بر سر آخرین دایه دموکراسی ایران چه خواهد گذشت و دموکراسی خواهی در ایران امروز چه سرانجامی خواهد داشت؟
شاید او درفکرتحلیل روزهای پر شتاب و التهاب آینده بود که با دستان آن دایه، تاریخ چگونه رقم خواهد خورد یا آنکه تاریخ ازاین دایه و دیگران چه خواهد ساخت!
من امروز جای خالی محمد قوچانی را در تهمانده ناچیز مطبوعات نحیفمان بسیار وسیع و بسیط میبینم.
*اشاره به مقاله ای از استاد داریوش آشوری که در روزنامه یاس نو در همان سال 82چاپ شد.