یکشنبه 8 مهر 1386

حمام روح وحمام خون

(جامعه شناسي جنگ)

مجله شهروند امروزشماره18-8مهر1386

ورود
جنگ پدیده ای است که همواره سایه اش بر سر ملت ها چیره بوده است. حتی در جهان پیشرفته کنونی جنگ و ویرانگری نیز پیشرفته تر شده است به نحوی که کشور بیطرفی چون سوئیس نیز خود را از آن برکنار نمی داند. سوئیس به عنوان کشور بیطرف جهان، عضویت در سازمان ملل متحد را نیز نپذیرفته است زیرا آن را هم بیطرف نمی داند اما امکان تجهیز بیش از هفتاد هزار تخت بیمارستانی در مدت 48 ساعت را در زیر زمین دارد با این فرض که اگر آنها هم اراده جنگ نداشته باشند اما محتمل است جاه طلبان و کشورگشایانی سر برآرند که دست کم در سر راه خود قربانیانی به آنان تحمیل کنند و سوئیس باید بتواند مجروحان این جنگ ناخواسته را مداوا کند.
سایه جنگ سبب شده است که بسیاری از کشورها صنایع خود را دو منظوره بنگرند که در شرایط جنگ گسترده بتوانند اقلام نظامی تولید کنند. جنگ را به عنوان پدیده ای که تاریخی برابر با زندگی جمعی بشر دارد از ابعاد مختلف حقوقی. حقوق بشر، سیاست و اقتصاد می توان بررسی کرد اما جامعه شناسی جنگ، نگاه دیگری است که عمری کوتاه به اندازه حدود نیم قرن دارد. این رشته گاه با روانشناسی هم پهلو به پهلو می زند به ویژه هنگامی که درباره منشاء جنگ به بحث می پردازد. پاره ای از روانشناسان، منشاء جنگ را غریزه پرخاشجویي می دانند که در انسان و حیوان وجود دارد اما در جامعه شناسی، منشاء جنگ را جامعه، فورماسیون های اجتماعی و مناسبات فردی و گروهی و تضاد منافع می دانند. برخی اندیشمندان جامعه شناسی، الگوهای رقابتی برای تبیین جنگ را بیان می کنند که در آن کمبود مواد غذایی و منابع و رقابت بر سر آنها، اجبار به ارضای نیازهای جسمی و اقتضائات نظام زیستی و اقتصادی اشاره دارد. این الگوها بیانگر ماهیت اجتماعی داشتن پدیده جنگ و اینکه جنگ در اجتماع رخ می دهد هستند زیرا رقابت هم در اجتماع معنی می دهد اما ریشه در فرد و ساختار بیولوژیک آن دارد.
اگر اصل جنگ ریشه در نهاد انسان داشته باشد اما نوع و شکل جنگ ریشه در شکل جامعه دارد یعنی چه ریشه جنگ را در نهاد انسان بدانیم چه ندانیم و علل اجتماعی و عینی جنگ ها را انگیزه جنگ (یا علل ثانویه) به شمار آوریم، این اشکال وانگیزه ها همبستگی کاملی با مرحله و سطح تکامل اجتماعی و فنی یک جامعه دارند. بحث های امروزین پیرامون ارتش سنتی و ارتش حرفه ای نیز در پی همین ارتباط میان سطح تکامل جامعه و جنگ است (که در جای دیگری باید به آن پرداخته شود).

پیامدهای جنگ
برای جنگ فهرست بلندی از آثار و پیامدهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، ارزشي و هنجاری را می توان شماره کرد که برخی مثبت و برخی منفی به شمار مي آيند. بحث های گسترده ای درباره افزایش همگرایی و یا احساس تعلق به کشور، رفع بیکاری بخاطر جذب شدن به جنگ ، تبادل فرهنگی جبهه و پشت جبهه، بروز جوهر شجاعت و تحرک و استقلال و از این قبیل را در محدوده جامعه شناسی جنگ می توان مطرح کرد.اگردلايلي وجوددارد كه نشان مي دهد جنگ حمام خون است دلايلي هم نشان مي دهد كه حمام روح است وانسان ها را مي سازد وهمين امر سبب مي شود كه برخي جنگ را واجد بركات بدانند وبرخي ويرانگر بشناسند وبرخي سرگردان ميان اين دو نگرش شوند. مباحث میان رشته ای (مرتبط با جامعه شناسی واقتصاد و سیاست) را هم می توان پی گرفت از قبیل اینکه گرچه برخی انديشمندان،جنگ را وسیله پیشرفت علوم و فنون و جهش تمدن ها وکشف توانایی ها می پندارند اما جنگ،اژدهایی مکنده است که جامعه را تهی می کند و سرمایه های انباشته شده معنوی و انسانی واقتصادی طی نسل ها را نابود و جامعه را به عقب می راند. کشوری که قدرتمند تر است بیشتر سود می برد و کمتر آسیب می بیند و کشوری که ضعیف تر است کمتر سود می برد و بیشتر آسیب می بیند و اساسا به همین دلیل است که کشورهای قدرتمند تر در پی سازمان دادن به جنگ هستند. اما در این نوشته کوتاه برآنیم که یکی از جنبه های جنگ و پیامدهای آن را برجسته تر سازیم و آنهم جنبه فرهنگی جنگ و بطور مشخص «خشونت» به عنوان یکی از پیامدهای آن است. وضعیت رقابتی و جنگی، اصولا فرهنگ متناسب با خود را شکل می دهند همچنانکه وضعیت صلح، فرهنگ و نظام ارزشی متناسب با خود را می پروراند.

جنگ مادر خشونت
هر جامعه ای ، تنازع و رقابت ها را به فرهنگی که از پیش داشته و برآیند سنت و تاریخ آن است ربط می دهد و جنگ نیز فرهنگ گذشته را دستکاری کرده و فرهنگ آینده را می سازد و پلی می شود میان فرهنگ پیش و پس از جنگ. این قضیه نشانه قدرت فرهنگ است. در این دیدگاه ،خشونت که از پیامدهای جنگ به شمار می آید امری اکتسابی است نه ذاتی و برخاسته از غریزه پرخاشجویی. جنگ نیز از عوامل تشدید خشونت است که به عنوان پدیده ای فرهنگی در کنار سایر پدیده های اجتماعی وجود دارد. چنانکه تجربه همه جنگ ها نشان می دهد، به محض اینکه جامعه ای وارد فضای جنگی شد، جهان فکری و ارزشی آن دگرگون می شود و کسانی که تا دیروز تاب و تحمل آزار رساندن به حیواني را نداشتند اکنون یا در انتظار کشتن همنوع هستند یا هوادار اینکه از جبهه خصم هرچه بيشتر كشته شوند. اینجا غریزه بقا در انسان ها بر نوعدوستی سلطه می یابد. از اینرو تئوري بكش تا بماني در جنگ جان مي گيرد وکسانی که تا پیش از جنگ حاضر به آزار همنوعی نیستند در بحبوحه جنگ روحیه واخلاق شان ناخواسته دگرگون می شود. کشتن برای ماندن به اصلی برای همگان تبدیل می گردد و ازافزایش تلفات دشمن خرسند و شادمان و از افزایش آمار تلفات جبهه خودی اندوهگین می شوند. اخبار مربوط به کشتن به خبرهای روزمره و عادی تبدیل می شوند و به ویژه کودکانی که در این فضا چشم می گشایند و بزرگ می شوند در وجدان خویش با کشتن و سلب حق حیات انسان مانوس می گردند و آن را امری عادی می پندارند. از سویی جنگ موجب فربه شدن کنش های عاطفی و رنجوری و به حاشیه رفتن کنش های عقلانی می گردد. طولانی شدن وضعیت جنگی به نهادینه شدن کنش های عاطفی و عصبیت ها و تعصبات انجامیده و پس از جنگ تا مدت طولانی تری پایدار خواهد ماند و عرصه را بر خرد ورزی تنگ خواهد کرد. از این روست که گفته می شود جنگ یکی از بزرگترین منابع شارژ خشونت است. به همین دلیل نرخ بزهکاری و خشونت در جوامع پس از جنگ تصاعدی شده و فراتر از نرخ ناهنجارهای طبیعی در وضعیت عادی جوامع است. گرچه تک تک عاملان و قربانیان خشونت ها اعم از خشونت های خانوادگی یا اجتماعی و نيز قضاتي كه به آنان كيفر مي دهند، علت و دلیل جرایم و خشونت ها را در علل و عوامل فردی مي جویند و زنان و مردان، خشونت ها را به عدم تفاهم زناشویی و یا دو منازعه گر،علت درگيري وقتل را اختلاف برسر گران بودن نرخ تاكسي يامقصر بودن راننده درتصادف يا مسايل ديگرمي انگارند اما علت حقیقی در فضایی نهفته است که انسان ها نیاموخته اند برای هر مشکلی راه حلی و قانونی وجود دارد و با گفتگو و صبوری می توان آنها را حل کرد یا کنار نهاد. فضای عادی شده خشونت ،تلقین می کند که با هر مشکلی با پرخاش و زور و عصبيت واکنش نشان دهند و حسابگری و هزینه و فایده و عقلانیت ودوراندیشی مهجور است.
به همین دلیل است که جامعه در برابر اعمال خشونت نسبت به خشونت مجرمان نیز آن را مقابله به مثل می داند و نسبت به موج اعدام ها بی تفاوت است زیرا اصل خشونت را از لحاظ فرهنگی پذیرفته است. بنابراین دور نگه داشتن جامعه از معرض جنگ، فقط دور نگه داشتن از ویرانی سرمایه های مادی در دوره جنگ و یا جلوگیری از نابودی نیروی انسانی و بر جای ماندن معلولان و جانبازانی که تا سالهای سال رنج جنگ را تحمل می کنند یا همسران و فرزندانی که تا سالها پس از پایان جنگ غمناک از دست دادن عزیز خویش هستند و با مشکلات روحی و روانی طاقت فرسا دست و پنجه نرم می کنند نیست. بلکه دوری از شارژ فرهنگ خشونت است که به نحو اجتناب ناپذیر اتفاق می افتد و تا دو سه نسل در تمام لایه های جامعه رسوخ کرده و قربانی می گیرد و زیان می آفریند.
در تمام زمینه ها،عوارض ویرانگر جنگ به دوره جنگ محدود نمی شود و با پایان جنگ پایان نمي یابد. پس از جنگ، انباشت تقاضاهای ارضاء نشده و کاهش امکانات برای برآوردن تقاضاها موجب فوران بحران های اجتماعی و اقتصادی می شود و راهی برای برون رفت از آن در کوتاه مدت وجود ندارد.تنگناهاي اقتصادي پس از جنگ سبب ناكامي ومحروميت منجر به پرخاشگري شده واز علل مشدده خشونت مي گردند. اگر مشکلات اقتصادی را با چشم می توان دید و با عدد و رقم می توان بیان کرد اما پدیده هایی چون خشونت را که به چشم ظاهر و اعداد و ارقام در نمی آیند اما ویرانگرترین پیامدهای جنگ هستند تا نسل ها باقی می مانند و ادبیات جامعه را هم به تسخیر خود در می آورند. همانطور که در هنگام جنگ، فقط نیروی مسلح نیست که می جنگد بلکه تمام کشور با تمام ظرفیت خویش جنگ می کند(حتی اگر سیاستمداران بکوشند در پشت جبهه عادی ساز کنند) در دوران پس از جنگ نیز جامعه است که در دام پیامدهای آن خواهد بود.جنگ خوي حيوانيت و درنده خويي را در انسان ها بر مي افروزد واز انسان فرهنگي دور مي سازد.