صالحي نجف ابادي و تفكر انتقادي
سرمقاله روزنامه شرق 17/2/1385
متن كامل
ساعت 10 صبح شنبه 16 ارديبهشت خانواده آيتالله صالحينجفآبادي حال او را بحراني توصيف كردند اما مانند دفعات پيش اميدواري به دوام حياتش بود. ساعت 45/11 صبح خبر دادند كه او در بيمارستان بقيهالله جان به جانان تسليم كرد. برخلاف همالان و همسالان وي كه چشم نگران رسانه ملي در تعقيب بيماري و بستر آنان است صالحي هيچ سهمي از اين اطلاعرساني و دوستنوازي نداشت. تا ساعاتي پيش اين نويسنده پرآوازه در حيات بود و اينك ديگري در باب مماتش مينگارد. نويسنده هيچگاه نميميرد تا آثارش زنده است. در ديباچه كتابش با عنوان «نگاهي به حماسه حسيني» آمده است: در 1302 شمسي در نجفآباد متولد شد. در سن 15سالگي جهت كسب علوم ديني به اصفهان رفت. رسائل و مكاسب را نزد حاجآقا رحيم ارباب و حاج شيخمحمدحسن عالمنجفآبادي آموخت. او همچنين در محضر اساتيدي چون آيتالله بروجردي، آيتالله سيدمحمد داماد، آيتالله خميني و علامه طباطبايي تلمذ كرده بود و چنان كه در آن ديباچه آمده است خود نيز بعدها به تدريس ادبيات عرب و شرح لمعه و رسائل و مكاسب و كفايه پرداخت و برخي از آنان كه در درس او حاضر ميشدند حضرات آيات مهدويكني، محمديگيلاني، محفوظي، حسن صانعي، رباني املشي، موسوييزدي، لاهوتياشكوري و هاشميرفسنجاني بودند. اما آنچه درخور اهميت است اين نيست كه وي نزد چه كساني آموخت و يا چه كساني نزد او آموختند. آنچه او را ممتاز ميكرد جلوه ديگري از حياتش بود كه وي را نمادين ميساخت. او نماد و مصداق بارزي از روشنفكر ديني بود. در باب تركيب روشنفكري ديني و ممكن يا ممتنع بودنآن بسي سخنها گفتهاند. اينكه در افق نظري، جمع «روشنفكري» و «ديني» بودن پارادوكسيكال است يا نيست، محل نزاع ما نيست. اين دو واژه اعم از اينكه تناقضآلود باشند يا نباشند نافي وجود جرياني در عالم واقع نيست كه روشنفكر است و ديندار.
«روشنفكر كسي است كه از چارچوبهاي سنتي فراتر ميرود و ارزشهاي نو خلق ميكند و يا ساختارهاي سنتي و ارزشهاي گذشته را جامه نو ميپوشاند و تعريف مجددي از آنها ارائه ميدهد و با قدرت انتقادي خويش به رفع و رجوع و حل مشكلات اجتماعي و فكري ميپردازد و از چنبره تفسيرها و چارچوبهاي رايج خارج ميشود.» او ميفهمد كه جامعه واقعيتي زنده و پويا و دائماً متحول و ذيشعور است. روشنفكر ديني كسي است كه با قريحه اجتهاد دين را و آموزههاي ديني را روزآمد ميسازد و از تخدير، تحذير ميدهد. لازمه اين اجتهاد، تفكر انتقادي است و لازمه تفكر انتقادي داشتن ،تحقيق و تفكر، استقلال راي و شخصيت، تحمل و سعهصدر و تبادل افكار و عقلانيت است. روشنفكر ديني كسي است كه به ابزار فهم دين مجهز و با منطق درون ديني به بازفهمي و اجتهاد ميپردازد. چنان كه روشنفكر ماركسيست نيز بايد با منطق دروني خويش امور را تحليل كند.ما در اينجا در مقام ارزشگذاري بر روشنفكر ديني نيستيم و روشنفكر ديني يا لائيك يا ماركسيست را فارغ از داوري ارزشي مينگريم . فراگيري اقوال و آراي هايدگر و پوپر و نيچه و ماركس و دهها فيلسوف ارجمند مغرب زمين و كشيدن عايقي روايي و مذهبي بر آن و مونتاژ معارف، نميتواند تعريف و مصداقي از روشنفكر ديني را بنماياند. روشنفكر ديني به مفهوم دقيق و حرفهاي آن را ميتوان مطهري و صالحينجفآبادي و محمدتقي شريعتي و همانند آنان دانست.
صالحينجفآبادي را ميتوان از پايهگذاران سنت عقلگرايي و عقلانيت مذهبي در اين عصر ناميد. او با كتابي آوازه يافت كه با گذشت 35سال از انتشارش هنوز خواندني و بيبديل است. كتاب شهيد جاويد را كتابي جنجالي خواندهاند. كتابي كه در همان دهه 11 رديه بر آن نوشته شد. شهيد جاويد براي نخستينبار با اسلوب عقلاني به گزارش و تحليل قيام امام حسين پرداخت. رويكرد رايج و مسلط تا آن زمان و حتي تا اين زمان مبتني بر فرضياتي چون علم غيب و عصمت امام و در نتيجه آگاهي قبلي و حتميت حادثه عاشورا است. از اينرو آنان كه بيرون از جهانبيني شيعي به حادثه عاشورا مينگرند و اين فرضيات را باور ندارند نميتوانند درك معقول و موجهي از آن بيابند. صالحينجفآبادي كه خود عميقاً به آن مفروضات شيعي باور داشت بر آن بود كه حماسه حسيني را بايد از دايره شيعي به جهاني عرضه كرد كه مطبوع عقل و خرد همگان افتد. بهزعم او تنها با رويكرد عقلي به حماسه حسيني است كه ميتوان آن را درسي براي انسانها ساخت. او با اين منطق به دفع بسياري از شبهات بنيانبرافكن برونديني نسبت به حماسه حسيني و در نتيجه مكتب شيعي پرداخت. تا آن زمان ساليان سال بود كه سوگواري محرم داير بود و حكومت از آن احساس خطر نميكرد زيرا واقعه عاشورا جنبهاي عاطفي داشت اما صالحينجفآبادي براي تئوري فقهي حكومت اسلامي آيتالله خميني پشتوانهاي تاريخي تدارك ديد و با همان اسلوب عقلاني نشان داد كه هدف امام حسين تشكيل حكومت بود. اين رويكرد از آن پس توانست درياي سوگواريهاي عاطفي ميليونها انسان را به سيلي كه بنيان حكومت موجود را برميافكند تبديل شود لذا موجي از سوي روحانيون درباري و با تلاشهاي گسترده و پنهاني ساواك عليه شهيد جاويد به راه افتاد و كوشيدند اين كتاب را كه عالماني چون منتظري و مشكيني و محمدتقي جعفري و زنجاني و... بر آن تقريظ نوشته بودند به صورت ناموجهي به جريانات سياسي ديگري ارتباط دهند تا بدنام سازند و ميان روحانيون و بهويژه روحانيون انقلابي فتنه انگيزند. گرچه پر پرآوازهترين اثر صالحي، «شهيد جاويد» بود اما عقلگرايي صالحي به اين حوزه محدود نماند. او در سالهاي پيش از انقلاب «جمال انسانيت» را در تفسير سوره يوسف نوشت. تفسيري كه با وجود اتكاي كامل بر نصوص قرآني اما براي انسان عصر مدرنيته نيز داستاني جذاب، منطقي و قابل فهم و آموزنده روايت ميكند. پس از انقلاب اسلامي كه جامعه در اوج شور انقلابي و جذبه و نشئه انقلابي و كاريزمايي امام خميني بود و ولايت فقيه از نظر همه جناحهاي موجود در قامت كاريزماتيك آيتالله خميني درك ميشد ولايت را از جنس محبت و عشق و سر سپردن ميدانستند و بناي رفيع يك نظام سياسي و اجتماعي را بر تئوري شخصمدارانهاي از ولايت فقيه مينهادند بهگونهاي كه خود بنيانگذار جمهوري اسلامي از آن احساس خطر كرد و با نظريه ولايت مطلقه به مصاف آن رفت كه البته اين نظريه واژگونه تفسير و تقنين شد. (ن.ك: گفتمانهاي ديني معاصر. مبحث سرگذشت يك فتوا: فقه و چالشهاي عصري)
اما صالحينجفآبادي در آنچنان فضايي كتاب «ولايت فقيه حكومت صالحان» را در سال 1363 انتشار داد. او در اين كتاب از نظريه وكالتي بودن زمامداري و ولايت فقيه با منطقي درونديني سخن گفت و براي نخستين بار چالش وكالتي و انتخابي بودن يا نصبي و اعطايي بودن ولايت را به ميان كشيد. در اين كتاب آيه «وشاورهم في الامر» را دستور مشورت براي رسول خدا و براي استفاده از تجربه و تخصص اشخاص دانست نه اينكه مردم به او اقتدا كنند و مشورت كردن را بياموزند.
در نيمه سال 1364 درس تفسير قرآن را آغاز كرد. مباحث او نوعاً حاوي اجتهادها و نوآوريها و حرفهاي تازه بود. پارهاي از تفاسير گرفتار حاشيهپردازي و اطناباند اما او در متن بود و از حاشيهروي پرهيز داشت. دوام درسهاي تفسير قرآن او ديري نپاييد و باز هم همان حساسيتهايي كه همواره چون بختك بر بخت او نشسته بود او را از مدرسه به خانهاش بازگرداند.
در سال 1364 كتاب مجموعه مقالات وي به زيور طبع آراسته شد. مقالهاي در باب وحدت مسلمين داشت و تبيين اين پرسش و پاسخ كه آيا اهل سنت به سبب تفاوت اعمالشان با شيعه نزد خداوند مأجورند؟ او بر اساس نصوص صريح قرآن نشان داد كه حتي يهود و صابئين و ستارهپرستان نيز اگر عمل صالح انجام دهند نزد خداوند مأجورند (بقره/62) و آن را مبناي پاسخهاي خويش قرار داد. او ميخواست نشان دهد كه وحدت شيعه و سني تاكتيكي و مصلحتي نيست بلكه همگان اگر عمل صالح انجام دهند نزد خداوند ماجور به شمار ميآيد و عملشان پاداش دارد. او نشان داد كه جواز هتك حرمت غيرشيعه به هتك حرمت مسلمان و حتي شيعه نيز ميانجامد. اين كتاب نيز با زمزمههاي ابهامآفرين در دستانداز افتاد اما به دست طالبان نيز رسيد.
از آخرين آثار او «حديثهاي خيالي» بود كه براي برخي اعتبار و وثوق داشت و اثر ديگرش «غلاه» بود كه جريان غلو را در شيعيان به نقد ميكشيد.
او مرد سياستورزي نبود و يك محقق به معناي دقيق كلمه بود. استنادات و استدلالهاي آثارش چنان بود كه برخي حريفان ناتوان را برميآشفت و چون در مصاف پژوهشي تهيدست بودند به حساسيتآفريني و بايكوت و انزواي او ميپرداختند. او عقلگرايي ديندار و اهل ورع بود و از سخنچيني و تهمتهاي غيابي پرهيز ميكرد. مروري بر آثارش نشان ميدهد كه در سراسر عمر در كار پيكار با خرافه و خمود و جمود و استحمار و تحريف بود و پوستين وارونه اسلام را مينماياند. همه چيز را از فيلتر عقل و پرسشگري عبور ميداد. سخن گفتن در محضرش دشوار بود زيرا هر سخني را به آساني نميپذيرفت و به سادگي بر زبان نميآورد. اگر قول متواتري را حجت ميگرفتي مثالها ميزد از اقوال متواتري كه كذب بودهاند و حجيتي محكمتر ميطلبيد. او شك دكارتياش را بر همه چيز ميافكند و اصل بنيادين باورش اين بود كه من ميانديشم پس هستم و با اين انديشه آغاز ميكرد. از پرسش هراس نداشت. سالها پيش كه هنوز كتاب حماسه حسينياش دستنويس بود به رسم مالوف خويش كه از آرا و ديدگاههاي گوناگون نقد و نظر ميطلبيد نسخهاي از آن را به نگارنده داد. او در اين كتاب به استقبال كتاب حماسه حسيني استاد مطهري رفته بود كتابي كه پيشتر با عنوان «فريادهاي مطهري بر تحريفات عاشورا» انتشار يافته بود. صالحي در نقد خويش (نگاهي به حماسه حسيني) آورد كه فرمايش استاد را كه گفته است محققان بايد دروغها و تهمتها را از اسلام بپيرايند امتثال كرده و به احترام او دست به كار نقد شده است. صالحي همه انتقادات مطهري را در خصوص تحريفات عاشورا پذيرفته و ستوده اما افزوده بود كه خود استاد نيز ناخواسته در برخي از حكايتهاي خويش گرفتار سخناني شدهاند كه سالها است به عنوان مسلمات پذيرفته شدهاند و امروز مورد انتقاد اويند. چنان با احترام به استاد نقد كرده بود كه گويي بهترين الگوي نقد است و در پايان كار نهتنها از ارج و منزلت مطهري نميكاهد كه با حفظ منزلت او در ذهن و دل خواننده، نقد پايان ميگيرد. من نيز براي امتثال امر استاد صالحي، چند صفحهاي را از باب ران ملخي نزد سليمان بردن، تقديم كردم. چندي بعد گفتند كه تمامي آنها را ترتيب اثر دادهاند. اين نيز آموزشي از فروتني استاد در برابر شاگرد بود اما نكته نغز اينكه در باب نگاهي به حماسه حسيني گفتم مرحوم مطهري به دانستههايي تاختهاند كه تاكنون براي بسياري از مردم و اهل مسجد و منبر حكم حقيقت را داشت و شما نيز بخشي از آنچه را كه استاد حقيقت ميپنداشتند متزلزل ساختهايد. خواننده هنگامي كه كتاب شما را به پايان ميبرد در آسمان ترديد و پرسش به تعليق درميآيد و هنگامي كه مشاهده ميكند آنچه را تاكنون تاريخ اسلام و حقيقت ميپنداشته تنها نقشي بر آب بوده است، يقين خويش را به همه چيز از كف ميدهد بدون اينكه يقيني جايگزين آن ساخته باشيد. او تنها يك جمله پاسخ گفت: «وظيفه شرعي اوست كه پس از گرفتار شدن در ترديد و پرسش، تحقيق كند.»
به زعم برخي، در فرآيند عقلاني شدن، ارزشهاي ديني ناتوان ميشوند و نيروي اجتماعي و نفوذ خويش را از كف ميدهند اما از نظر او دين قدرت خويش را بازمييابد و حقيقت دين با نيروي عقل سنجيده و فهميده ميشود. شريعتي تنها راه نجات دين را پالايش و تصفيه منابع فرهنگي ميدانست و اين كار سترگي بود كه استاد نعمتالله صالحي نجفآبادي طي سالها انجام ميداد. او با مركب عقل انسانها را به دين و ايمان رهنمون ميشد او خرافهزدايي ميكرد و دكان بدعتگذاران و خرافهسازان را كساد ميساخت و دشمن براي خود ميتراشيد اما برخي از مخالفان او كه به نوعي به نحله روشنبينان تعلق داشتند هيچگاه نگفتند كه چرا و به چه دليل او را بدسليقه و كجسليقه ميپندارند و صرفاً با اتهامي او را راندهاند؟
صالحي با همه علميت و ديانتي كه داشت گرچه هيچگاه مرد سياست نبود اما بيجهت قرباني حساسيتهايي شده بود كه سخن گفتن از او و طرح آثار و افكارش شهامت ميطلبيد. هنوز و همواره اين پرسش بر جانم شرر ميفكند كه چرا آن دست از اصحاب عمائم كه در روزگار قحطي فرياد، سكوت را بر مبارزه ترجيح ميدادند و پادشاه شيعه را حرمت ميگذاردند عزيز شدند و بيهيچ حساسيتي در منبر و محراب و جريده و رسانه جولان دادند و كسي و كساني كه مغضوب آن دوران بودند مغضوب ماندند؟ چرا آنان كه بهرغم مشي و مرام انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي در وحدت مسلمين و هفته وحدت، يك لحظه از وحدتشكني و لعن خلفا و صحابه و مراسم عيدالزهرا و عمركشان غافل نبودند و در تنور فتنه و شقاق مسلمين دميده و ميدمند بيهيچ حساسيتي هر جايي حضور دارند و تحريمي در كار نيست و آنكه از صلاح و اصلاح ميان مسلمين ميگويد گويي كه نام و يادش و آثارش ميوهممنوعه است؟ چرا آنان كه علم را پلكان سياست ميكنند از اين نردبان بالا ميروند و با آنان كه علم را براي درمان جمود و خمود نسخه ميكنند همچون وبا معامله ميشود؟
جهان پير است و بيبنياد از اين فرهادكش فرياد
كه كرد افسون نيرنگش ملول از جان شيرينم
از سالها پيش از اين حادثه بسيار كوشيده بودند كه در حيات او مرگ نام و انديشهاش را رقم زنند و زنده بهگورش سازند و طنز تلخ روزگار اين است كه دقايقي پس از پرواز صالحي، مدير انتشارات برخي از آثار او با متصدي غرفه نشر در نمايشگاه بينالمللي كتاب تماس ميگيرد تا از اين مصيبت سخن بگويد اما ميشنود كه اكنون ماموراني آمدهاند كتابهاي او را از غرفه جمعآوري كنند.
شب صحبت غنيمت دان كه بعد از روزگار ما
بسي گردش كند گردون بسي ليل و نهار آرد