آزادي عقيده و نكتههاي خطاانگيز(در شرح ماده 18و19 اعلاميه جهاني حقوق بشر)
سياست نامه (مجله ويژه حقوق بشر)ضميمه روزنامه شرق شنبه 6/3/1385
در باب مقوله آزادي عقيده و آزادي بيان گفتنيهاي بسياري وجود دارد و نگارنده پارهاي از ابعاد آن را شكافته است. اما در اين گفتار به موجب تنگي مجال به وجوهي از موضوع ميپردازيم.
تقاطع آزادي عقيده و آزادي بيان
گاهي اين گره و معضل مشاهده يا بيان شده است كه آزادي عقيده و بيان در مواردي با يكديگر معارض ميافتند. بحران كاريكاتورهاي موهن نسبت به پيامبر اسلام در چند نشريه اروپايي در سال 2005/1384 كه التهابي را در جهان اسلام و در سطح بينالمللي پديد آورد اين مسئله را به اوج رساند كه آيا ميتوان بخاطر آزادي بيان، عقايد ديگران را تحقير كرد؟ تمسك به آزادي بيان مهمترين دليلي بود كه اروپاييان اظهار ميكردند. واقعيت اين است كه مقولههاي اهانت و مقدسات اموري نسبي هستند. ممكن است برخي امور در عرف جامعهاي اهانت تلقي شوند و در عرف جامعهاي ديگر اهانت به شمار نيايند. چنانكه «معذرتخواهي» در كشور دموكراتيكي چون كانادا تا چندي پيش مجازات داشت و اهانت تلقي ميشد در حالي كه حتي شنيدن اين خبر نيز جامعه ديگري را متعجب ميسازد و آن را باوركردني نميداند زيرا معذرتخواهي عين احترام نهادن است. مقدسات هم در عرف جوامع مختلف يكسان نيستند و اموري در جوامعي مقدس و در جامعهاي ديگر نامقدس است. از اينرو اگر عبارت يا تصويري از نظر جامعهاي موهن است نميتواند جامعه يا فرد ديگري را وادار كند كه چنين بينديشد و يا آنچه را او مقدس يا نامقدس ميداند ديگران نيز بدانند. بنابراين آزادي بيان در قلمرو ملي هر كشور نسبت به عقايد جوامع ديگر نبايد محدودشونده باشد اما اگر كسي علم داشته باشد كه بيان سخن يا تصويري موجب جريحهدار شدن عواطف پيروان عقيده ديگري ميشود بايد از حق آزادي بيان خود صرفنظر كند تا ديگران را به عمل متقابل تحريض ننمايد و البته نقد آن عقيده از تحقير و توهين به آن (توهين از نظر پيروان آن عقيده) جداست. چنانكه قرآن، اهانت به بتهاي مشركان را نيز ممنوع كرده و ميگويد اگر به بتهاي مشركين اهانت كنيد گرچه از نظر شما بتها محترم و مقدس نيستند اما آنها هم از روي دشمني و احساسات و بدون علم و عقلانيت به خداي شما اهانت خواهند كرد. اين در حالي است كه اسلام اساس خود را بر نفي شرك نهاده است اما نفي و نقد شرك به روش ايجابي غير از نفي و نقد به روش سلبي و جريحه كردن عواطف پيروان آن عقيده است.
آزادي عقيده، موافق تعصب يا مخالف آن؟
درك نادرست حقوق بشر ميتواند به نوعي بيقاعدگي و هرج و مرج فكري و حتي بياخلاقي منجر گردد. براي مثال اين گمان كه آزادي بيان و عقيده به معناي رهايي از عقيده است موجب ميشود (و حتي شده است) كه پارهاي خامانديشان، عقيدهورزي و پايبندي به آن را و يا حتي تعصب روشن به عقيدهاي را واپسماندگي و تحجر و برخلاف حقوق بشر بپندارند. حال آنكه از قضا آنكه عقيده استوار داشته باشد بهتر ميتواند از حقوق ديگران دفاع كند. دفاع از عقيده ديگران مستلزم اين است كه فرد، خود داراي عقيده مشخصي باشد و آنچه فضيلت دارد اين است كه انسان در ضمن دفاع از عقيده خويش، از آزادي عقيده مخالف خويش نيز دفاع كند. دفاع از آزادي عقيده ديگران به معناي پذيرفتن درستي يا حقانيت آن نيست، بل بدين معناست كه حتي اگر ما آن را نادرست بينگاريم اين فقط تشخيص ماست و تشخيص ما هيچ امتياز و برتري در پي نميآورد و دليل بر آن نميشود كه چون عقيده خويش را درست و عقيده ديگري را نادرست ميانگاريم آزادي وي را در بيان و دفاع از عقيدهاش سلب كنيم. اين عمل ترجيح بلامرجح است و اگر تجويز شود در ضمن خود به ديگري نيز اين حق را داده است كه اگر عقيده خويش را درست و عقيده ما را نادرست انگاشت، آزادي ما را سلب كند. بنابراين در اينجا آنچه حاكم و قاطع است، قدرت است، هركه قدرت داشت آزادي عقيده هم دارد و هر كه از آن محروم بود از آزادي عقيده نيز محروم است. در اينجا ديگر منطق و استدلال حاكم نيست، زور حاكم است. بنابراين نفي اصل آزادي عقيده يعني پذيرفتن حاكميت زور بهجاي منطق و استدلال. دفاع از آزادي عقيده ديگران دفاع از عقيده آنان نيست دفاع از حقي است كه در آن برابريم.
آزادي عقيده، موافق نقد عقايد ديگران
نكته خطاانگيز ديگر اين است كه گويي آزادي عقيده مخالف و دفاع از آن به معناي سكوت در برابر آن نيز هست. برخي گمان ميبرند نقد يا مخالفت با عقايد ديگران، محدود كردن و ايجاد فشار بر آزادي عقيده آنان است. بدون شك خود مفهوم و اصل نقد از مصاديق زرين آزادي عقيده است و اينكه هركس بتواند عقيده و نقد خويش را نسبت به ديگران بيان كند اما حق عبور از مرزهاي بياني، كاربرد زور، توهين و تحقير و ... را ندارد. اين تصور نادرست كه مخالفت با عقايد ديگران، با اصل آزادي عقيده منافات دارد،موجب شده است كه در ميان اهل تلاش براي آزادي عقيده، نقد و انتقاد دوجانبه رخت بربندد. نقد عقيده ديگران منافاتي با آزادي عقيده آنها ندارد بلكه خود، جلوهاي از اين حق است. ملاحظه اساسي كه در اينجا وجود دارد اين است كه بايد حق نقد برابر باشد نه اينكه هر كس قدرت دارد بتواند عقايد ديگران را نقد كند و براندازد اما منقود به همان ميزان از امكان پاسخ دادن يا نقد متقابل عقيده آنان محروم باشد. نقد يكجانبه فقط حق يك طرف را تأمين ميكند و آزادي كه فقط به يك طرف تعلق داشته باشد عين استبداد است زيرا استبداد به معناي نفي تمام حقوق نيست كه در آن هيچكس از آزادي بيان و عقيده برخوردار نباشد. چنين تعريفي از استبداد امري بيمعنا و بلاموضوع است بلكه استبداد يعني آزادي بيان و عقيده فقط براي يك گروه و يا فقط براي آنان كه قدرت و مكنت دارند. استبداد يعني تبعيض در آزادي نه نفي كامل آزادي. استبداد يعني اينكه گروههايي آزادي دارند آزادي ديگران را سلب كنند. بنابراين نقد عقايد ديگران با آزادي عقيده ملازمه دارد، مشروط به آنكه همگان از فرصتهاي برابري براي نقد كردن و نقد شدن برخوردار باشند.
اما بزرگترين پرسش اين است كه آيا آزادي عقيده به معناي آزادي عقيده باطل نيز هست؟ آيا اگر فرقه يا عقيدهاي از نظر ما باطل بود حق تبليغ مرام خويش را دارد يا نه؟ اين پرسش بسيار مهم و اساسي است؟ در جوامع دموكراتيك شايد اين پرسش بيهوده بهنظر آيد اما در جوامع ايدئولوژيك (كه ايدئولوژيك بودن را داراي بار منفي نميدانم و بحث آن در جاي ديگري دنبال خواهد شد) معضلي جدي است. و البته منظور ما از ايدئولوژي و عقيده در اينجا دين نيست. مذهب و عقيده ديني، اعتقاد به خاك، خون و نژاد و يا ماركسيسم و هر مرام الحادي نيز ميتواند در يك صورت ضد دموكراتيك و نافي حقوق بشر باشد و در صورتي ديگر سازگار با آن. در عين حال در جوامع دموكراتيك نيز كاملاً اين مسئله زدوده نشده است زيرا آنها نيز برخي عقايدي را كه نادرست ميدانند مجال ترويج نميدهند. موضوع هولوكاست در غرب و نيز حجاب در فرانسه نمونههايي از آن است اما بدون شك اين مصاديق بسيار اندك شمارند و به وسعت و كثرت جوامع شرقي و در حال گذار يا جهان سومي نيستند. برخي علماي مسلمان درباره برخي عقايد و مذاهبي كه باطل ميدانند ميگويند يك عقيده يا حق است يا باطل. اگر باطل باشد نميتوان آن را تبليغ كرد. پيروان آن ميتوانند بدان معتقد باشند ولي نميتوانند آن را تبليغ كنند. اين در حالي است كه هر عقيدهاي ذاتاً قائم به تبليغ است و كمترين كار، نشر متون و كتابهاي آن براي پيروان است. اگر سخن فوق را معيار بگيريم چه حادثهاي در جهان رخ خواهد داد؟ هر گروهي كه عقيده ديگري را باطل بداند اگر محق باشد كه حق تبليغ آن را سلب و ممنوع سازد آنگاه در كشورهايي كه مسلمانان يا شيعيان در اقليت هستند اگر جلوي چاپ كتاب يا تبليغات آنها گرفته شد يا افراد را به خاطر عقيدهشان زنداني كردند نميتوان اعتراض كرد و بايد آن دولتها را در اقدام عليه اين مسلكان محق بدانند. پس در اينصورت حقوق اقليت چه ميشود؟ اگر عقيده گروهي اقليت را بر حق ندانيم اما حقوق شهروندي اقليت زائل نخواهد شد.
يك نگاه و پاسخ كلامي و يك نگاه و پاسخ عرفاني به پرسش فوق نيز وجود دارد.
در نگاه كلامي، عقيده حق و باطل وجود دارد و منطقاً نميتوانند همه عقايد درست و بر حق باشند. با فرض اينكه عقايد يا ”حق“ و يا ”باطل“اند اما در اينجا مرز و مرحله حقوق نيست و اين بحث ”مابعد حقوق“ است. بهعبارت ديگر ميتوان اين حقوق را از نوع حقوق درجه اول دانست و عقيده و حق و باطل بودن آن را، حق يا مقولهاي درجه دوم قلمداد كرد. نميتوان پيش از تضمين برابري حقوقي همه عقايد در آزادي شأن، از حق و باطل بودن آنها سخن گفت. ابتدا بايد اين عقايد بتوانند به نحو يكسان باور داشته شوند و بيان گردند سپس به كشف و فهم درستي و نادرستي آنها نايل شويم. حق و باطل بودن عقيده منافاتي با پذيرفتن برابري حقوق در آزادي عقيده ندارد زيرا اين دو مقوله متعلق به دو مرحله و دو موقعيت جداگانهاند ابتدا بايد آزادي عقيده به رسميت شناخته شود سپس بحث درستي و نادرستي آن. بنابراين اگر كسي از نفي و بطلان عقيدهاي سخن گفت نقض آزادي بيان نيست به شرط اينكه پيش از آن برابري در آزادي عقيده را پذيرفته باشد.
بحث مذهبي
در اينجا بيمناسبت نيست يادآور شوم كه در قرآن گاهي سخن از آزادي عقيده داشتن است و گاهي سخن از اينكه دين حق، انحصاراً اسلام است. برخي از اين تفاوتها، استنباط تناقض و تضاد ميكنند و برخي با تكيه بر ”انالدين عندالله الاسلام“ ميگويند اسلام با تأكيد بر اينكه هيچ ديني پذيرفته نيست، آزادي عقيده را نفي كرده است. از ديدگاه تاريخي، ميتوان هر آيهاي را با شأن نزول آن تفسير كرد و شأن نزول، خود جزيي از ايه و فهم آن است. در اين شيوه تحليل، ممكن است مناقشات پيشگفته به آساني حل نشود، اما از ديدگاه هرمنوتيكي كار آسانتر است. در ديدگاه هرمنوتيكي متن پس از صدور و انتشار مستقل از مؤلف و شأن نزول فهميده ميشود. نويسندهاي كه كتاب را مينويسد نبايد انتظار داشته باشد هرچه دلخواه اوست ديگران از متن بفهمند يا هرچه او انتظار دارد رخ دهد. متن جداي از مؤلف خود سخن ميگويد. علوم قرآني تركيبي از دو نگاه فوق را در بردارد و ضمن اينكه شأن نزول را در فهم آيه لازم ميداند، اما ميگويد شأن نزول مخصوص آيه نيست. بنابراين ميتوان درباره تعارضات ادعا شده گفت كه هرجا سخن از آزادي عقيده است از معرفت و حق درجه اول و مرحله حقوقي سخن ميگويد و هرجا سخن از حق و باطل بودن است از معرفت و حق درجه دوم يعني مرحله مابعد حقوقي سخن ميگويد. هر مذهب و يا هر نظريه علمي نخست بايد به درستي خود باور داشته باشد كه بتواند از آن دفاع كند. اين خودحقپنداري به معناي انكار احتمال درستي نظريات ديگر نيست ولي مبناي نقد و رد ديگر نظريات هست. (براي تفصيل بحث بنگريد به كانونهاي نزاع اسلام و حقوق بشر)
البته برخلاف نگاه كلامي، نگاه ديگري نيز وجود دارد كه به نحله عرفان متعلق است. در اين ديدگاه گرچه حق و باطل وجود دارند اما وجود مذاهب و عقايد مختلف به معناي اين است كه نميتوانند همه اينها حق يا باطل باشند بلكه هر كدام تكهاي از حقيقت را بيان ميكنند نه همه حقيقت را.
عرفا ميگويند الطرق اليالله بعدد نفوس الخلايق. از آنجا كه ديدگاه آنها وحدت وجودي است معتقدند كه حتي كافر و مشرك نيز خدا را با زباني ديگر ميخواندند و ميجويند و همه هستي، تسبيح خدا ميگويد. همه چيز جلوههاي مختلف حقيقت واحدي است و بنابراين عقيده حق و عقيده باطل به مفهوم كلامي در اينجا وجود ندارد يا بسيار كمرنگ ميشود و اختلاف بر سر انتخاب لسان و راه كوتاهتر است.
همچنين با منطق موقعيت پوپر ميتوان گفت برخي از عقايد در موقعيتهايي درست و در موقعيتهايي نادرست بهنظر ميآيند يا نادرست هستند و نميتوان حكمي كلي و فرازماني، فرامكاني در نادرستي عقايد صادر كرد. در نگاه جيمز كه نگاه پراگماتيستي است نيز درستي عقايد بستگي به Functionol بودن (كاركرد داشتن) آنها دارد. مادامي كه عقيده و نظريهاي كاركرد داشته باشد (ولو آنكه از نظر منطقي و عقلاني نادرست باشند) حقانيت دارند زيرا ملاك حقيقت داشتن يك چيز ملاك كلامي نيست بلكه كارآمدي و كاركرد داشتن آن است. بنابراين موضوع عقيده حق و باطل در هر صورت و با هر رويكردي نميتواند جلوي آزادي عقيده را بگيرد.
دستاورد، برآيند
تا پيش از ظهور ليبراليسم و يا انديشه برتري انسان بر عقيده و مفهوم جهاني حقوق بشر، عقيده برتر از انسان بود، ارزش انسانها بستگي به ارزش عقيده و مذهبشان داشت. انسانها زيست اعتقادي داشتند و در چنبره عقايد زندگي ميكردند. از عقيدهمندي لذت ميبردند، تعصب ميورزيدند و برايش ميجنگيدند. عقيده بهمثابه تكيهگاه و لنگرگاه رواني انسان عمل ميكرد و از ثبات فكر و شخصيت برخوردار ميساخت و با سلب عقيده از انسان و به زعم دوركيم با فروپاشي عقايد يا ارزشهاي مشترك در جامعه كه يك وجدان جمعي را شكل ميدهد، در جامعه مدرن بيهنجاري يا حالت آنوميك پديد آمده و جرم و جنايت و فساد و خودكشي و طلاق و ... افزايش مييابد تا زماني كه ارزشهاي مشترك و عقيده تازهاي جايگزين گردد. پيدايش انديشه برتري انسان بر عقيده از آنجا كه به زعم عدهاي انكار آن زيست سنتي بود منشاء بيهنجاريها، هرج و مرج ذهني و رواني، افسردگي و ... گرديد اما واقعيت اين است كه با توضيحات فوق در مييابيم كه آزادي عقيده بهمعناي انكار زيست عقيدتي انسان و انكار جهان چسبندگي و آرامش رواني در عصر سنتي نيست بلكه فقط جاي عقيده و حقوق را عوض ميكند. به عبارت ديگر يك جابجايي كوچك ولي مهم و با پيامدهاي گران را ميان مرتبت و مكانت انسان و عقيده انجام ميدهد. بهعبارت ديگر اين سخن بهجاي اينكه انسان را در خدمت عقيده يا سياست يا هر امر ديگري قرار دهد همه چيز و حتي عقيده را در خدمت انسان قرار ميدهد. همانكه خداوند گفت: ”و سخر لكم ما فيالارض جميعاً.“
و مولانا گفت:
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سايهاند و تو غرص
به زبان مذهبي: يعني انسان گوهر هستي و روح خدا و خليفه و برتر از هر چيز ديگري است. بنابراين، آزادي عقيده، انسان را از مزاياي جهان زيست عقيدتي سنتي بهرهمند ميكند اما از آفات آن كه بروز جنگ و خونريزيهاي ناشي از تعصب و تكفير و خود حقپنداري و ديگر باطلبيني است مصون ميدارد. آزادي عقيده به مفهومي كه در اعلاميهجهاني حقوق بشر مذكور است جنگهاي مذهبي و ايدئولوژيك را بهعنوان يكي از عوامل ستيزهها و خونريزيها و بيحرمتيها و اهانتها تعطيل ميكند. مهم اين است كه انسان بتواند براي زندگي بهتر، جنگ را از ميان بردارد. براي اين كار بايد عوامل آن را بكاهد و پذيرفتن حق آزادي عقيده يعني كاهش جنگ.