پيوستگي ها و گسستگي هاي خميني و بروجردي
مقاله زير با دستكاري هاي مختصري تحت عنوان «دو فقيه» در يادنامه روزنامه شرق ويژه ايت الله بروجردي كه ضميمه شرق 29/1/1385 است منتشر گرديد.
بريده اي از يك كتاب منتشر نشده پيرامون زندگي ايت الله خميني
آمدن آيت الله بروجردي
پس از درگذشت آيت الله حائري كه قطب حوزه قم بود، رضاخان را هوس تعطيلي حوزه در سر افتاد اما شاگرداني چون آقا روحالله عزم داشتند حوزه را حفظ كنند. پس از رحلت آيت الله حائري مراجع متعددي در قم ظاهر شدند كه قبلا تحت الشعاع حائري بودند. تعدد مرجعيت كه تعدد بيوت و حواريون را بوجود آورده و نظام ملوكالطوايفي حوزوي را پديد ميآورد زمينه مناسبي بود براي سياستهاي تفرقه افكنانه استعمار و استبداد و مانعي بود براي موضعگيري متحد روحانيت و مردم.
اصولا پس از فوت هر مرجع مقتدر و مبسوط اليد، خلاء وجود او چندان عظيم است كه بايد چندين تن جاي وي را پر كنند. آيت الله صدر، حجت و فيض سه تن از مراجع زمان بودند. وجود تشتت مرجعيت در قم پس از رحلت آيتالله حائري و از دست رفتن انسجام در شرايط خاص روزهاي بحراني استبداد رضاخاني و پس از جنگ دوم بود شرايطي كه نياز مبرمي به مرجعيت واحد و مقتدر را ايجاب ميكرد. اين امر موجب شد آقا روحالله كه معتقد به وجود مرجع مسلط و واحد بود كه بتواند در برابر رژيم استوار بايستد و همه نيروهاي كشور پشت سر او باشند و با تعدد مرجعيت تجزيه نشوند در انديشه يافتن محوري جديد باشد.
در نيمه دوم سال 1323 ش (1363 ق / 1944 م) خميني عازم بروجرد شد و با آيتالله بروجري ديدار كرد و ايشان را نسبت به حمايت از خواستههاي حاج آقا حسين قمي از دولت ترغيب كرد.
پس از آن در جهت تبليغ و تثبيت مرجعيت آيتالله بروجردي نامههايي به علماي سرتاسر ايران نوشت و مسافرتهايي به برخي از شهرها انجام داد و با علماي آنها مذاكره كرد. آيت الله بروجردي از نظر علمي پر قدرت شناخته مي شد و از هنگامي كه حاشيه بر عروه الوثقي از ايشان منتشرگرديد مقام علمياش بيشتر معرفي شد و مراجع ثلاث در قم (حضرات آيات حجت، صدر و خوانساري) به اعلميت ايشان اذعان داشتند. از نظر سياسي نيز آيت الله بروجردي در محضر علماي بزرگ آزاديخواه مشروطه مانند آخوند خراساني و نائيني تلمذ كرده بود و تفكر سياسي مطلوب را داشت و چون واجد همه شرايط مناسب بود بنابراين ميتوانست محوريت پيدا كند. اختلافهاي جاري در قم و نگراني هاي ناشي از آن موجب احساس خلاءگرديده و نياز شديدي به عامل وحدت را فراهم آورده بود.
آيت الله بروجردي مقيم بروجرد بود و برخي علماي قم گاه به ديدار و درس ايشان مي رفتند. ايت الله بيمار شد به گونهاي كه براي معالجه بايد بيهوش شده و به تهران منتقل گردد. از همه نقاط از جمله قم، روحانيون به عيادت ميرفتند. در همين اثناء علما و تجار گوناگوني در انديشه آوردن آيت الله بروجردي به قم افتادند. «يكي از تجار تهران كه قبلا ساكن قم بود براي آيتالله صدر پيام آورده بود كه بازار تهران و اكثر علماي تهران متفقاند كه آيت اللهالعظمي بروجردي به قم بيايند و خواهند آمد، لذا بهتر است آقايان پيشقدمي كنند و از آيتالله بروجردي تقاضا كنند كه به قم تشريف بياوردند. آيت الله صدر به منزل آقاي خوانساري رفتند. آيت الله حجت هم به جمع آن دو پيوستند آنگاه به اتفاق، نامهاي براي آيتالله بروجردي نوشتند و از ايشان دعوت كردند كه به قم تشريف بياورند» يكي از علماي جوان كه در اين رابطه فعال بود آيتالله خميني بود. وي به همراه آيتالله روح الله كمالوند كه از علماي بروجرد و دوست يكديگر بودند مكرر به عيادت رفته و از آيت الله بروجري مصرانه خواستند كه به قم بيايند. آيتالله بروجري حضور موقت در قم را ميپذيرد و پس از مرخص شدن از بيمارستان عازم قم شده و جمعيت انبوهي كيلومترها خارج از شهر به استقبال مي روند. پس از استقرار در قم عصرها مبحث خارج اجاره را آغاز ميكنند. بعد از دو سه ماه، آيت الله خميني به آقاي سلطاني ميگويد:
«شنيده ام آيت الله بروجردي تصميم دارند از قم بروند، شما تحقيق كنيد اگر ايشان قم را ترك كنند برگرداندنشان مشكل است. به ديدن ايشان برويد اگر مسائل مالي را بهانه كردند بگوييد مقصود اهل علم از دعوت شما استفاده علمي بوده است نه مالي و اگر تا ده سال ديگر هم شهريه ندهيد نقصي به شما نيست و كسي انتظاري ندارد».2
آيت الله بروجردي ميگويد ولي من از اهل علم و برخي مستحقاني كه مراجعه مي كنند شرمسارم و حاج احمد (مسئول دفتر و داماد آيت الله بروجردي) را به بروجرد و ملاير فرستادهام تا وجوه را جمع اوري كند اگر به اندازهاي باشد كه چند ماهي بمانم ميمانم تا ببينم چه ميشود. به تدريج تنگناهاي مادي برطرف شد. آيت الله خميني كه تحصيلات خارج خود را تمام كرده و اينك خود از مدرسان برجسته قم در فلسفه و اخلاق بود، در درس آيتالله بروجردي نيز شركت مي كرد و اين خود از شيوههاي تبليغ و تثبيت محوريت و اعلميت و مرجعيت آيتالله بروجردي بود. در اين زمان آيت الله خميني تقريرات درس اصول ايت الله بروجردي را هم نوشت.
با درگذشت هر مرجع تقليدي بازار بحث مرجعيت داغ ميشد و علاقهمندان هر مرجعي تلاش داشتند مرجع انان جاي خالي مرجع متوفي را پر كند و مقلدين وي را به سوي خود جلب كرده ونفوذ مرجع مورد نظر خويش را گسترش دهند و بعضي هم كسي را شايستهتر از خويش نديده و با انتشار رساله علميهاي به جرگه مراجع ميپيوستند كه بعضا جوان و ناشناخته يا بدون مقلد بودند.
در 13آبان 1325 (دوشنبه 9 ذي الحجه 1365 ق) آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني مرجع تقليد شيعيان در كاظمين درگذشت و در 17 بهمن همان سال نيز حاج آقا حسين قمي طباطبايي سرپرست حوزه علميه نجف در بغداد جان به جان آفرين سپرد و لذا در خلاء پديد آمده، اقاي خميني و عدهاي ديگر در جهت تثبيت مرجعيت عامه آيت الله بروجردي نهايت استفاده را از فرصت بعمل آوردند.
روابط ايت الله خميني با آيتالله بروجردي
علاقه آيتالله خميني و آيتالله بروجري طرفيني بود. آيتالله بروجردي نه تنها يك استاد بلكه يك دوست براي ايشان به شمار ميرفت. آيتالله بروجردي ماموريتهاي مهمي را به آقاي خميني محول ميكرد. يكبار براي حل مسئلهاي با اختيارات تام از سوي آيتالله بروجردي به مشهد اعزام شد كه دو ماه طول كشيد و بار ديگر با اختيارات تام براي حل مسئله ديگري به نهاوند رفت. در سفر آيتالله بروجردي به مشهد نيز آيتالله داماد و آيتالله خميني ايشان را همراهي كرده و آيت الله خميني مسئول مراجعات مالي بود.
در سفر ديگر آيتالله بروجردي به مشهد ايشان آيتالله خميني را به جاي خود مسئول اداره حوزه كرد در حالي كه افراد مسنتر ومعروفتري وجود داشتند. همچنين در خصوص نزاعي كه به تحريك حزب توده بوجود آمده و منجر به كشته و مجروح شدن عدهاي گرديد. آيت الله بروجردي، آيتالله خميني را مسئول پيگيري ماجرا و مصاحبه با خبرنگاران ميكند. ماموريت ديگر اين بود كه به نمايندگي از طرف آيتالله بروجردي به استقبال آيتالله كاشاني رفته و در علي آباد قم با ايشان ديدار كرد. دوبار نيز آقا روحالله بخاطر صلابت و شهامت و زيركي كه داشت از طرف آيتالله بروجردي و علماي قم مامور شد با شاه ملاقات كند و او را از برخي امور انذار دهد اما با اينهمه او اهل ماندن و فسيل شدن نبود او در مسير كمال قرار داشت و در اين راه به قدر وسع خويش امر مهم مرجعيت و اصلاح حوزه را سامان داده بود و ديگر ضرورتي نداشت كه همچون گذشته ملتزم ركاب باشد و حضور در برخي امور مهمه كفايت ميكرد.
اقدامات و اصلاحات آيتالله بروجردي در حوزه
با استقرار آيتالله بروجردي در قم و احراز مرجعيت كل، حوزه نظم و ساماني يافت، قدرت مذهبي مركزيتي پيدا كرد و حكومت در سياستگذاريهاي خود به آن بي تفاوت نبود.
برخي از اقدامات مهم آيتالله بروجردي در طول حيات مرجعيتشان عبارت بود از :
1- آغاز به آموزش زبان انگليسي كه تا اين زمان مورد مخالفت مقدسين بود زيرا آن را زبان كفر مي دانستند.
2- اعزام روحانيون به خارج از جمله اروپا براي تبليغ مذهبي و رسيدگي به مسائل ديني شيعيان خارج كشور كه اعزام دكتر سيد محمد بهشتي يكي از آنها بود.
3- اعزام نماينده به الازهر و فتواي مهم ايشان در رابطه با اهل سنت و حمايت از دارالتقريب و همكاري با شيخ شلتوت كه از اقدامات استراتژك ايشان در جهان اسلام بود و به دليل نفوذ مقدسين و عمق تضاد شيعه و سني جز مرجع مقتدر و با نفوذي چون ايشان قادر به آن نبود.
4- احداث مساجد متعددي در داخل و خارج از كشور
مجاورت و همراهي و همدلي خميني با ه بروجردي را مي توان به معناي تاييد و تاثيرپذيري از اقدامات اصلاحي آيتالله بروجردي و درك چگونگي نگاه و تفكر آيتاله خميني نيز دانست.
روش آيت الله بروجردي، ادامه روش آيت الله حائري بود با اين تفاوت كه آيت الله حائري به دليل نونهال بودن حوزه و به منظور حفظ آن از گزند خشونتهاي بي حد و حصر رضا خان روش بيطرفي را اتخاذ كرد ولي آيتالله بروجردي در برابر حكومتي بود كه قدرت رضاخان را نداشت و ضعيف بود اما تجربه تلخ مشروطيت كه خود او شاهدش بود موجب گرديد كه براي گريز از تكرار آن تجربه از درگيري سياسي اجتناب كرده و به امور فوريتر حوزه و مسائل اساسيتر مسلمانان بپردازد و كار فرهنگي را مقدم بدارد. البته برخي نيز اين روش را تا حدي معلول دستهاي مرموزي مانند حاج احمد مسئول بيت ايشان براي دور نگهداشتن از سياست ميدانند. رژيم نيز چنان از نفوذ آيتالله بروجردي بيم داشت كه براي تصميمات خود، ناچار از پيش بيني واكنش ايشان بود.
دهه 1320 تا نهضت ملي و زمينههاي نقار ميان آيتالله بروجردي و آيت الله خميني:
رضا خان پس از آنكه قاجاريه را منحل ساخت، سلطه فردي خشني را بر ايران مستولي كرد. پس اشغال ايران و خلع رضاخان كه آزاديهاي وسيعي در كشور به وجود آمد و دولت مركزي مقتدري وجود نداشت در سال 1322 مجلس دوره چهاردهم تشكيل شد و آيتالله كاشاني پيش از شروع انتخابات، توسط انگليسيها دستگير شد زيرا آنها پيش بيني ميكردند كه وي راي كافي مردم را براي ورود به مجلس جلب ميكند و مدت حبس به خاطر آن بود كه دوره مجلس دو سال بود و آيت الله كاشاني پس از اتمام آن آزاد ميشد. در اين مجلس پيشنهادات دولت در مورد واگذاري امتياز نفت به دولتهاي خارجي با مخالفت نمايندگان حزب توده و دكتر مصدق روبرو شد و البته نمايندگان حزب توده تمايل داشتند در ازاي امتيازي كه به انگليس و آمريكا داده ميشود امتيازي هم به روسها داده شود تا موازنه برقرار گردد و ايران زير سلطه يك قدرت نرود. بعدها دكتر مصدق در برابر اين تز نظريه موازنه منفي را مطرح كرد.
در انتخابات مجلس پانزدهم در سال 1325 نيز تعدادي از نمايندگان مستقل كه دكتر مصدق فراكسيون اقليت آنها را رهبري ميكرد وارد مجلس شدند. آيتالله كاشاني كه دوره زندان 28 ماهه را به پايان رسانده و آزاد شده بود دوباره در روز انتخابات در تير ماه 1325 ش دستگير و به مدت يكسال زنداني شد و نتوانست وارد مجلس شود زيرا با توجه به نفوذ وسيع مردمي كه داشت قادر بود رهبري مخالفان را در مجلس به دست گرفته با حمايت مردم ، دولت و مجلس را تابع خود كند.
در اين مجلس نيز بحث قرار داد الحاقي گس – گلشائيان به قرارداد دارسي در مورد امتياز نفت مطرح شد و مورد مخالفت اقليت گرفت. آيتالله كاشاني در اثر اعتراضات علماي تهران و شهرستانها نسبت به ادامه بازداشت ايشان آزاد شد و مجلس پانزدهم در 25 تير 1326 (1366 ق 1947 م ) افتتاح گرديد.
تشكيل دولت اسرائيل و بازتاب آن در ايران
سالها پيش در دوم نوامبر 1917 وزير خارجه انگليس در اعلاميه بالفور خواستار تشكيل دولت يهودي شده بود. از زمان جنگ جهاني اول، فلسطين در اشغال انگليس بود و سرانجام در سال 1948 ميلادي برابر با 1327 ش دولت بريتانيا سرپرستي خود را از آن برداشت و اداره سرزمين را به ساكنين آن سپرد و بر پايه قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل در بخشي از فلسطين دولت اسرائيل پايهگذاري شد و بازمانده آن ضميمه خاك پادشاهي اردن شد.
اين اقدام واكنشهايي را در ميان مسلمانان خاورميانه از جمله ايران برانگيخت. بسياري از علماي ايران با صدور بيانيه هايي اين اقدام استعماري را محكوم كردند. آيت الله خميني يكي از علماي قم بود كه در سال 1327 بيانيهاي در اين رابطه صادر كرد.
آيتالله كاشاني كه خود در جريان مبارزه مسلحانه مردم عراق عليه انگليس به ايران تبعيد شده بود ، واكنشهاي شديدي نشان داد و به دعوت او ، در 31 ارديبهشت 1327 اجتماع عظيمي در مسجد شاه عليه عمليات يهود در فلسطين تشكيل شد و نواب صفوي هم فعالانه در آن شركت كرد. پس از آن دفاتري را براي ثبت نام داوطلبان جنگ با صهيونيسم افتتاح كردند. بدون شك استعمار نسبت به اين تلاشها بي تفاوت نبود و در انديشه طرد و انزوا و حذف عوامل اين حركت ها ميافتاد. از طرفي محمد رضا پهلوي شاه جوان نيز قابليتهاي لازم براي حفظ منافع انگليس و آمريكا را نداشت و به نظر ميآمد چهرههاي ديگري شايد مانند رزم آرا بايد جايگزين شوند.
مجلس موسسان و موضع آيتالله بروجردي و آيت الله خميني
روز 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران، توسط ناصر فخرآرايي عضو سازمان جوانان حزب توده، محمدرضا ترور شد اما جان سالم بدر برد. محمدرضا از هنگام خلع پدرش تا اين زمان هنوز نتوانسته بود حكومت خويش را تثبيت كند. گروهها و نيروهاي رقيب سياسي در صحنه سياسي كشور مانع از استقرار حكومت بلامنازع براي او بودند و اكنون بهترين فرصت براي قلع و قمع مخالفين بدست آمده بود. روز 16 بهمن، حزب توده غير قانوني و منحل اعلام شد و دفاتر آن مورد يورش گسترده پليس قرار گرفت. شب 16 بهمن 1327 نيروهاي نظامي با تانك در مقابل خانه آيتالله كاشاني آمده و او را دستگير و در قلعه فكالافلاك در خرم آباد زنداني و سپس از آنجا به لبنان تبعيد كردند. سيد عبدالحسين واحدي مرد شماره دو فدائيان اسلام نيز دستگيري شد.
ديگر روزهاي پاياني مجلس پانزدهم بود چون چون انتخابات مجلس پانزدهم در شرايط نابسامان ناشي از اشغال ايران انجام شده بود و عدهاي از رجال مستقل و ملي وارد مجلس شده بودند، استيضاح دولت وقت و مسائل شركت نفت و نيز سوء استفادههاي مقامات را از بيت المال مطرح ميكنند. شاه كه بدنبال ايجاد حكومت بلامنازع بود تا قابليت خود را براي خفه كردن زمزمههايي كه عليه شركت نفت انگليس و ايران ميشود نشان دهد پس از بازداشت عدهاي از مخالفان، تصميم به تشكيل مجلس موسسان گرفت تا اگر مجلس شوراي ملي در برابر او ايستاد از طريق مجلس موسسان با آن مقابله كند. مجلس موسسان طبق قانون زماني تشكيل ميشد كه لازم بود تغييراتي در قانون اساسي بوجود آيد و از زمان تدوين قانون اساسي در نهضت مشروطيت فقط يكبار در 15 آذر ماه سال 1304 ش اين مجلس تشكيل شده بود تا پس از تغيير موادي از قانون اساسي، سلطنت را به رضاخان منتقل كند و اين دومين بار بود كه سخن از تشكيل اين مجلس ميرفت. شاه ميخواست سه متمم را براي افزودن به قانون اساسي از طريق مجلس موسسان به تصويب برساند:
1- نمايندگان مجلس فرماندهي كل قوا را در اختيار شاه قرار دهند.
2- مجلس سنا تاسيس شود.
3- شاه، اختيار انحلال مجلس سنا و شورا را داشته باشد.
موانع عمده از راه برداشته شده و تنها نگراني شاه، مخالفت آيتالله بروجردي بود به خصوص كه شايع شده بود هدف شاه از تشكيل مجلس موسسان علاوه بر سه متمم فوق تغيير مذهب رسمي كشور و نيز اصل دوم قانون اساسي است كه درباره نظارت 5 تن از مجتهدان بر مصوبات مجلس بود. شاه دكتر اقبال وزير كشور را نزد آيتالله بروجردي فرستاد تا ضمن اطمينان دادن به نادرستي اين شايعه نظر ايشان را درباره سه متمم پيشنهادي شاه استمزاج كند. آيتالله بروجردي با اين اصلاحيه هيچ مخالفتي نكرد ولي آيتالله كاشاني كه در لبنان تبعيد بود با صدور اعلاميهاي به شدت آنرا محكوم كرد. بنابه روايتي آيت الله خميني نيز بر اساس دعوت آيت الله بروجردي درجلسه ديدار اقبال با آيتالله بروجردي حضور داشته و صريحا با او مخالفت مي كند و ميگويد: «ما هرگز اجازه چنين تغييري در قانون اساسي را نمي دهيم كه هر وقت سياست و منافع دولت اقتضاء كند در قانون اساسي دست برد».3 اما آنچه مسلم است آيتالله بروجري در استفساري كه توسط عدهاي از روحانيون از ايشان صورت گرفت با اشاره به مذاكرات انجام شده با حضور عدهاي از علماي اعلام4 شايعه موافقت خود با تغييرات اصول مربوطه به ديانت را تكذيب كرده و گفت كه شاه ابلاغ كرده است كه در آن موارد هيچ تصرفي نخواهد شد؛ اما آيتالله بروجردي در خصوص سه اصل ديگر سكوت كرد و به اين وسيله عدم مخالفت خويش را با تشكيل مجلس موسسان اعلام داشت و شاه توانست گامهاي بعدي خويش را بردارد و اين مسئله نخستين جرقه نقار ميان آيتالله بروجردي و آيتالله خميني بود.5
اين سه متمم تصويب شد و مجلس سنا تشكيل و در راس امور قرار گرفت. انتخابات مجلس شوراي ملي شانزدهم باتقلبات گسترده و پس از انتخابات مجلس سنا برگزار شد و كانديداهاي مردمي نتوانستند وارد مجلس شوند. صبح 22 مهر 1328 به دعوت فدائيان اسلام يك راهپيمايي از خانه دكتر مصدق به سوي دربار انجام شد. دكتر مصدق و هيجده تن ار مديران جرايد و رجال سياسي در اعتراض به سوءجريان انتخابات دوره شانزدهم در دربار تحصن كردند.. در 21 آبان 1328 همان عده نوزده نفري در منزل مصدق اجتماع كرده و خود را جبهه ملي ناميدند.
در روز چهاردهم آبان 1328 (12 محرم) كه شاه در مسجد سپهسالار مجلس عزاداري تشكيل داده بود، هژير وزير دربار از طرف شاه د ر آن شركت جست. هژير عامل تبعيد ه كاشاني به لبنان و برگزاري انتخابات تقلبي بود. فدائيان اسلام او را در مسجد سپهسالار ترور كرده و به قتل رساندند و پس از آن نيز زنگنه يكي ديگر از مقامات رژيم ترور شد، كه در نتيجه آن رعب و و حشت دولت را فرا گرفت . تاريخ افتتاح مجلس سنا به تاخير افتاد و دولت مجبور شد اجازه مراجعت به آيتالله كاشاني بدهد. آيت الله كاشاني كه به دنبال ترور شاه توسط ناصر فخرآرايي در سال 1327 به لبنان تبعيد شده بود سرانجام يكسال و نيم بعد در تاريخ 20 خرداد 1329 در ميان استقبال با شكوه مردم به ايران بازگشت. شاه نيز براي ملاقات با ترومن رييس جمهوري آمريكا به آن كشور رفت و مسافرت او 48 روز به طول انجاميد. سيد حسن امامي نيز كه در همان صحنه ترور هژير دستگير شده بود 5 روز بعد اعدام گرديد.
در انتخابات مجلس شانزدهم كه در سال 1329 پس از ترور هژير ابطال شده بود و دوباره برگزار شده بود مجددا عدهاي از رجال ملي ـ مذهبي مانند مصدق و كاشاني وارد شدند و آيتالله كاشاني به رياست مجلس رسيد. همزمان با مجلس شانزدهم در خرداد 1329 علي منصور بي مقدمه استعفا داد و رزمآرا رييس ستاد ارتش با حفظ سمت به نخست وزيري رسيد. هدف اين بود كه نيروهاي ملي ـ مذهبي مرعوب نظاميگري او شده و به لايحه الحاقي گس ـ گلشائيان تسليم شوند. كار به بنرسيده بود و نيروهاي ملي و مذهبي به سختي نگران بودند، به ويژه كه با انحلال مجلس، جناح اقليت به خطر ميافتاد. درست در همين شرايط در روز 16 اسفند 1329 سپهبد رزمآرا، توسط خليل طهماسبي ترور شد و به قتل رسيد. برخي معتقدند شاه از قبل از تصميم ترور رزمآرا ، آگاه بود ولي جلوگيري نكرد زيرا او احساس ميكرد كه عوامل خارجي رزمآرا را آلترناتيو شاه ميدانند. در نتيجه ترور رزمآرا دولت و اكثريت مجلس تسليم شدند و در روز بعد يعني 17 اسفند مجلس تصميم كميسيون نفت را تاييد و در 24 اسفند ملي شدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي تصويب شد و پنج روز بعد مجلس سنا هم آنرا تصويب كرد.
پس از ترور رزمآرا، حسين علاء در 21 اسفند 1329 به نخست وزيري رسيد اما چون از اجراي طرح ملي شدن صنعت نفت استنكاف ميورزيد با مخالفت مردم و مجلس روبرو شد و مجبور به استعفا گرديد و دكتر مصدق در 7 ارديبهشت 1330 با حمايت وسيع كاشاني و نيروهاي ملي و مذهبي به نخست وزيري رسيد و در 15 ارديبهشت 1330 از مجلس راي اعتماد گرفت.
تا هنگامي كه مصدق پست وزارت جنگ را در اختيار نگرفته بود فرماندهان نظامي به فرامين دولت وقعي نمينهادند و مستقيما از شاه دستور ميگرفتند .به همين جهت مصدق قادر به برخورد با تشنجات سياسي نبود و اين امر به حساب ناتواني او گذاشته ميشد ..در 25 تير ماه بدنبال كشمكش با مجلس بخاطر گرفتن اختيارات تام و با دربار جهت گرفتن فرماندهي كل قوا، پس از آنكه سه ساعت مذاكراتش با شاه به نتيجه مثبتي نرسيد مصدق دست به يك مانور سياسي زد و بدون اينكه با كسي مشورت كند ناگهان استعفا داد و به خانه رفت. شاه به سرعت قوام السلطنه را روي كار آورد . وي در اولين روز زمامداري با صدور ابلاغيهاي دور جديد استبداد را نويد داد. اعلاميه قوام با جمله «كشتيبان را سياستي دگر آمد» شروع شده و لبه تيز حمله را متوجه جناح مسلمان و كاشاني نمود و بدون اينكه نام كسي را ببرد از آنها بعنوان مذهب خرافات و ارتجاع سياه نام برد و رسالت خود را جدا نگه داشتن دين و سياست دانست. قوام ارتش و تانكها را به خيابانها گسيل داشت و دست به كشتار وسيعي زد. كاشاني در اولين موضعگيري خود پاسخ ابلاغيه قوام را داد و از مردم براي استقرار حكومت ملي مصدق دعوت كرد. موج تظاهرات به راه افتاد. طرفداران مصدق در مجلس تحصن كرده و خواهان استعفاي قوام شدند روز 30 تير از سوي كاشاني و جبهه ملي روز اعتصاب عمومي اعلام شد و رژيم دست به كشتار مردم زد كه صدها تن كشته شدند.
روز 30 تير تهران صحنه يك جنگ واقعي شده بود و زد و خوردهاي خونين ميان مردم و نظاميان بوقوع پيوست. در اواخر روز، آثار عدم اطاعت از دستورات فرماندهان در نظاميان ظاهر شد و نظاميان و مردم همديگر را در آغوش ميكشيدند. ساعت 7 بعد از ظهر قوام مجبور به استعفا دادن شد و شاه فرمان نخستوزيري مجدد مصدق را صادر كرد.
مصدق دوره دوم نخست وزيري خويش را با اتكاء به قيام مردم و با قدرت بيشتري آغاز كرد. شاه با اعطاي فرماندهي كل قوا موافقت نموده و مجلس نيز اختيارات قانوني شش ماهه را براي وي به تصويب رساند.
اما بابروز و اوجگيري اختلافات دو جناح مذهبي نهضت به رهبري كاشاني و جناح جبهه ملي به رهبري مصدق و اجراي طرح كودتاي آژاكس توسط آمريكا و انگليس عليه دولت ملي دكتر مصدق ، روز 28 مرداد 1332 ارتش كودتا كرد و سرلشكر زاهدي پست نخست وزيري را اشغال كرد و شاه كه از ايران گريخته بود تا زمينه كودتا مهيا شود به كشور بازگشت.
در طول نهضت ملي نفت، آيتالله خميني بيشتر به پيگيري مسائل پرداخته و در حوزه به كار تدريس و تاليف و به رايزني و مشاوره با آيتالله بروجردي و تقويت دستگاه مرجعيت مشغول بود. او در انديشه اصلاح حوزه بود اگر چه اين سالها، سال هايي پر حادثه است، جنجال قرارداد كنسرسيوم، درگيريهاي وسيع حزب توده، ترورها، اختلافات جناحهاي ملي و مذهبي نهضت و ... مطرح است اما نشانههايي از دخالتها و فعاليتهاي آيتالله خميني در نهضت نيست. مركز ثقل جريانات سياسي و رويدادها در تهران است و به دليل آنكه آيتالله بروجردي موضع همراهي با آيتالله كاشاني و نهضت را ندارد و در مورد آن بي تفاوت است قم از جريانات به دور است و فعال نيست اما آيتالله خميني، با آيتالله كاشاني آشنايي پيدا كرده و گاهي به ملاقات كاشاني در تهران ميرفت .وي يكي از طرحهاي اصلاحي خود را درباره اداره اوقاف توسط روحانيون براي كاشاني فرستاد و البته مراقب بود كه همين رابطه اندك نيز از ديد آيتالله بروجردي پنهان بماند تا موجب رنجش ايشان نشود.6در سال 1331 بود كه يك طرح پيشنهادي را با همفكري آقا مرتضي حائري فرزند شيخ عبدالكريم حائري و هم مباحثه ديرينهاش تهيه كرد. طرحي كه بر اساس آن موقوفات كه از درآمد قابل توجهي برخوردار بود از كنترل دولت خارج شده و زير نظر مرجعيت قرار گيرد و اين كار مي توانست بسياري از مشكلات مالي حوزه را برطرف كند و پس از تاييد آيت الله بروجردي به مجلس برود و چون آيتالله كاشاني در اين زمان رييس مجلس شوراي ملي بود به تصويب برسد اما آيتلله بروجردي با آن موافقت نكرد. شايد با خود ميانديشيد كه اين اقدام موجب تحريك وابستگان اوقاف و مشاجره با دولتيان ميشود كه به سادگي حاضر به از دست دادن درآمد موقوفات نبودند. موقوفات قبلا در دست علما بود و رضاخان آنها را تصرف كرده و ادارهاش را به دولت واگذار كرده بود. شايد آيتالله بروجردي از انرو كه كاملا خود را از جريان نهضت ملي دور نگه داشته بود و نفيا و اثباتا در آن دخالت يا اظهارنظري نميكرد، تاييد و ارائه اين لايحه را ناقض مشي خويش مي پنداشت شايد هم گمان ميكرد ديگران خواهند گفت كه آيتالله بروجردي در طول نهضت كنار نشسته و اكنون ميخواهد ميوه چيني كند. او با هر دليلي كه براي خود داشت با اين طرح موافقت نكرد و اين خود عامل ديگري براي افزودن نقار ميان او با آيتالله خميني بود.
ريشه اختلافات درون نهضت نيز چنانكه گفته شد در تاكيد بيشتر آيتالله كاشاني بر رعايت احكام اسلامي بود و البته هر چند او كه خود در متن مبارزه بود با تحليل مشخصي از شرايط مشخصي عمل ميكرد ولي با فشار نيروهاي مذهبي بر ايشان مبني بر تغليط جنبه هاي مذهبي دولت، او بعنوان يك روحاني ناگريز بود بيشتر بر رعايت شئون ديني تاكيد كند و عمده كردن خطر كمونيزم توسط دولت و انگلستان و نيز وسوسه خناساني كه در دو جناح در حاشيه رهبري قرار داشتند و شايعاتي كه در خصوص اقدامات آنها عليه يكديگر پراكنده ميشد موجب تقويت بيشتر اين گرايش و در نتيجه فاصله گرفتن از نيروهاي ملي شد .
فعاليت آيتالله خميني در جريان جنبش بيشتر متمركز بر تماس با آيتالله كاشاني و القاي تذاكراتي به وي بود. خود آيتالله خميني ميگويد:
«در خلال نهضت كاشاني و دكتر مصدق كه جنبه سياسي نهضت قويتر بود در نامه اي به آيت آيتالله كاشاني نوشتم كه لازم است براي جنبه ديني نهضت اهميت قائل شود. او (آيت الله كاشاني) بجاي اينكه جنبه مذهبي را تقويت كند و بر جنبه سياسي چيرگي دهد به عكس رفتار كرد. به گونهاي كه رييس مجلس شوراي ملي شد و اين اشتباه بود. من از او خواستم براي دين كار كند نه اينكه سياستمدار شود.7
انتقاد آيت الله خميني دو بعد دارد:
يكم تاكيد بر مذهبي كردن نهضت
دوم اجتناب آيتالله كاشاني از درگيري مستقيم در منصبهاي سياسي كه او را از مقام يك مرجع ديني و ماواري نيروهاي سياسي به يك رييس مجلس ويا رهبر يك جناح خاص تنزل ميدهد و از فراگيري نقش او ميكاهد و در معرض آلوده شدن و اتهام قرار ميدهد.
عوارض نامطلوب شكست نهضت ملي براي روحانيت به دليل نقشي كه آيتالله كاشاني در آن داشت شايد از نتايج بي توجهي وي به همين انتقادات باشد. پس از نهضت ملي عده بسياري از روحانيون به اين نتيجه رسيدند كه دخالت در سياست در شان روحانيت نيست و آن را لكهدار ميكند اعتبار روحانيت را از بين ميبرد و اعتقادات مردم نيز به تبع آن متزلزل ميشود ولذا از كودتاي 28 مرداد 1332 به بعد فضايي در حوزه پديد ميآيد كه تدريجا دخالت روحاني در سياست او را از عدالت ساقط ميكند و اين تفكر خود به يكي از موانع عمده مبارزات مردم ايران در سالهاي بعد تبديل ميشود.
دليل ديگر آيتالله خميني در عدم حضور فعال در جريان نهضت ملي آن است كه نه تنها او هنوز جز در ميان روحانيون قم شناخته شده نيست و مانند بسياري از علماي ديگر قم در وضعي نيست كه مورد اقبال جامعه باشد بلكه خود نيز نسبت به نهضتي كه گمان مي كندعمق مذهبي و جنبه بارز ديني ندارد دلبستگي نشان نميدهد به دليل همان انتقادي كه به كاشاني مينمايد (عليرغم همه احتراماتي كه براي ايشان قايل است) نسبت به نيروهاي ملي روي خوش ندارد و به آنان عميقا بد گمان است چنانكه خود سالها بعد ميگويد:
«مرحوم آيتالله كاشاني ديد كه اينها (مليگرايان) دارند خلاف ميكنند صحبت كرد، اين كاري كردند كه يك سگي نزديك[ مجلس شوراي ملي] عينك بهش زدند و اسمش را ايت الله گذاشته بودند. اين در ان زمان [زمان مصدق] بود.»
البته روايات ديگر حاكي است كه منظور نيروهاي ملي از سگي كه عينك بر او زده و در خيابان راه انداخته بودند آيت الله كاشاني نبود بلكه قوامالسلطنه بود به ويژه آنكه كاشاني عينك نداشت بلكه قوام السلطنه عينك ميپوشيد، اما چنانكه آيت الله خميني اظهار داشته اين شايعات در آن زمان بر سر زبانها ميافتاد. البته نگارنده تاكنون در هيچ كتاب و سندي نشانهاي از خبر فوق و يا شايعه آن نيافته است و براي نخستين بار در اظهارات آيتالله خميني با آن مواجه شده است. در هر صورت نقل خبر فوق و ارزيابي مواضع و ديدگاههاي آيتالله خميني درباره نيروهاي مليگرا به خوبي عمق بدگماني او را نسبت به مليون نشان ميدهد.
دهه 30: موضعگيري در مورد اعدام نواب صفوي، طرحهاي اصلاح حوزه و كاهش روابط با آيتالله بروجردي:
همانطور كه پيشتر گفته شد، با تثبيت آيت الله بروجردي در قم و آشنايي ايشان با اوضاع حوزه و از طرفي با شخصيت مستقل و رو به رشد آيتالله خميني، ضرورت ارتباط مداوم ايشان با آيتالله بروجردي مانند گذشته وجود نداشت و به طور طبيعي تا حدي اين رابطه كاهش يافته بود اما برخي اختلاف ديدگاهها و مواضع نيز آن را مضاعف ميكرد. آيت الله سيد محمد باقر سلطاني كه خود از شاهدان و نزديكان بيت آيتالله بروجردي و آيتالله خميني بوده است در خصوص يكي از اين موارد چنين ميگويد: «آيتالله بروجردي، علاقه زيادي به حفظ حوزه داشتند. مكرر ميگفتند: حوزه قم شهري است كه دروازه ندارد. حوزه ، به روي اشخاص مختلف باز است. افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نميشوند. اي كاش نظمي بود و برنامهاي. اين آرزو را در جاهاي مختلف ابراز ميداشتند. به دنبال اين موضوع، هيئتي مركب از چند تن آقايان حوزه تشكيل دادند كه بعد از مشورت، نظريات اصلاحي خود را براي اداره حوزه بگويند. به اين هيئت اصطلاحا «هيئت حاكمه» ميگفتند. آيتالله بروجردي به آنان اختيار داده بودند كه مصالح حوزه را بسنجند و بر اين اساس عمل كنند. اعضاي اين هيات، تا آنجا كه يادم است، عبارت بودند از مرحوم امام خميني، حاج شيخ مرتضي حائري ، حاج سيد احمد زنجاني، حاج سيد ابوطالب مدرسي، مرحوم آيتالله فاضل، حاج سيد زين العابدين كاشاني، مرحوم سيد محمد يزدي (داماد)، حاج شيخ ابوالقاسم اصفهاني، حاج سيد مرتضي مبرقعي، حاج مصطفي صادقي، آقاي قاضي تبريزي، حاج ميرزا محمود روحاني، حاج ريحانالله گلپايگاني، حاج آقا فقيهي رشتي، بنده، و ... جلسات هر شب در مدرسه حاج ملا صادق برگزار ميشد. يكي از برنامههايي كه ريخته شد، موضوع امتحانات در حوزه بود كه چه درسهايي امتحان گرفته شود، چگونه تعيين رتبه شود و ... از آن هيات، چند نفري براي گرفتن امتحان، انتخاب شدند. اين كار، زود به جريان افتاد. همچنين سطحها و مدت تحصيل (كه عبارت بود از سه سطح)، درسهاي اصلي و جنبي هر سطح و كتابهاي مربوط به هر بخشي را روشن شد. در يكي از جلسههاي هيات كه بنده و مرحوم حاج سيد احمد زنجاني نتوانسته بوديم حضور داشته باشيم ، اما ساير آقايان بودند، از طرف مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري، طرحي مطرح مي شود [گويا آقاي خميني در تهيه اين طرح دخالت داشتند.] برنامه امتحاني حوزه، كيفيت پرداخت شهريهها، اخذ وجوه، ملاقات اشخاص با زعيم حوزه علميه و ... از موارد آن طرح بود. خلاصه، در آن طرح، كه شامل مواد و فصولي بود، اداره حوزه و چگونگي اصلاح آن، پيشبيني شده بود. آقايان حاضر در جلسه، امضاء كرده بودند و براي تاييد نهايي، توسط آقاي حائري حاج فقيهي رشتي خدمت آيتالله بروجردي برده بودند. ايشان پرسيده بودند: « همه امضا كرده و ديدهاند؟» پاسخ داده بودند: «بله» همه حضور داشتند، مگر حاج سيد احمد زنجاني و بنده، آيتالله بروجردي طرح را به مشهدي رضا داده بودند كه: « اين دو را پيدا كن تا امضا كنند، بعد برگردان پيش من.» اين قضيه را خود آيتالله بروجردي براي من نقل كردند و ميفرمودند:« شب گذشته، سحر براي گرفتن وضو بيدار شدم. به ياد نوشته ديشب افتادم كه بعضي از مواد آن، به چشمم خورده بود، ولي آن وقت دقت نكرده بودم. نوشته را دوباره به دقت خواندم. تعجب كردم. زيرا ديديم در اين طرح، تمام اختيارات از من سلب شده است. صبح به حاج احمد گفتم آقايان را دعوت كند تا ببينم مقصودشان از اين مواد كه مرا به كلي مسلوب الاختيار كرده است، چيست؟»
صبح جمعه، آقايان در منزل آيت الله بروجردي اجتماع كردند. من هم شركت كردم. قبل از شركت من، مسائلي پيش آمده بود كه آيتالله بروجردي، به اعتراض ، جلسه را ترك كرده و به به اندورني رفته بودند. بنده، به اندروني رفتم و به ايشان عرض كردم: گويا حضرت عالي عصباني شدهايد؟»
گفتند: « چگونه عصباني نشوم؟» جريان را نقل كردند تا رسيدند به اينجا كه : «من از آقايان پرسيدم، اين نوشته را خواندهايد و امضا كرده ايد؟ گفتند نخير، نخواندهايم. اما چون به تهيه كننده يا تهيه كنندگان مطمئن بوديم، امضا كرديم.»
آيتالله بروجردي ميفرمودند: «رو كردم به آقاي حائري و گفتم مقصودتان از اين ماده كه نوشتهايد مصارف وجوه بايد با مشورت هيئت باشد، چيست؟»
در آن روز يكي از آقايان ميگويد: «اگر بنا باشد، با شما همكاري كنيم، برنامه همين است.» ايشان عصباني ميشوند و جلسه را با ناراحتي ترك مي كنند.
متاسفانه زمينهاي پيش نيامده بود تا كسي توضيح دهد كه : « آقا ! مقصود از اين ماده اين است كه بعضي، بدون اينكه شرايط راداشته باشند، نزد حضرت عالي ميآيند و شما را در شرايط و محذوراتي قرار ميدهند كه ناگريز ميشويد، مبلغي را به آنان بدهيد؛ از اين روي شناسايي مستحق از غير مستحق لازم است. و ما به عنوان كمك به شما بررسي ميكنيم و كساني را كه مستحق باشند، به شما معرفي ميكنيم آنگاه حضرت عالي اقدام كنيد. پرداخت وجوه را مشروط به نظر هيئت كنيد تا مشكلي براي حضرت عالي پيش نيايد. غرض، سلب اختيار از شما نيست، بلكه همكاري با شماست.»
پس از آن جلسه، ارتباط بعضي آقايان با آيتالله بروجردي كم شد. مرحوم آقاي حائري و مرحوم امام ، از آن جلسه به بعد، ارتباطشان با آيتالله بروجردي كم شد. اين تنها عاملي بود كه باعث شد ارتباط امام با ايشان كمتر شود. البته دوباره ارتباط برقرار شد ولي به شدت سابق و گرمي آن زمان نبود»8
وجود تيرگي هاي روز افزون در روابط ميان اين دو و طرد كردن و بيتوجهي آيتالله بروجردي نسبت به آيتالله خميني، ايشان را دلگير و منزوي ساخته بود اما در عين حال حرمت و حريم آيتالله بروجردي را پاس ميداشت. گرچه عواملي به اين كدورت ها دامن ميزدند اما برخي از مدرسين موجه حوزه مانند آيتالله منتظري نيز براي حل اختلاف ميانجي شدند. استاد جلال الدين آشتياني در ديداري كه در معيت جناب حجت الاسلام عبدالهيان در شهريور 1375 با وي داشتيم خاطره اي نغز در اين زمينه بيان داشت. او مدرس بينظير اسفار در زمان ما است و مدرس فصوص قيصري است و شرح مبسوطي بر آن نگاشته است. هانري كربن دانشمند مشهور آلماني او را ملاصدراي زمان ما خوانده است .
ايشان گفت« در زمان آيتالله بروجردي كه اختلاف بين امام با آقاي بروجردي بالا گرفته و امام طرد شده بود يك روز به وشنوه رفته بودم كه آقاي منتظري هم آنجا بودند و ديدم بسيار ناراحت هستند. گفتم چرا اينقدر پريشان هستيد گفتند به خاطر اختلافي كه بهوجود آمده و من گفتم اينكه اينجا بنشينيد و ناراحتي كنيد نتيجهاي ندارد برخيزيد تا به اتفاق نزد آقاي بروجردي برويم. باهم نزد ايشان رفتيم. آقاي منتظري به آيتالله بروجردي گفت آخر شما كه با آقاي خميني اينطور ميكنيد بعد از 120 سال كه شما نيستيد (كنايه از اينكه شما هم از اين دنيا ميرويد و اميدواريم طولانيتر عمر كنيد) اين حوزه را چه كسي بايد اداره كند جز امثال آقاي خميني كه عا لم است ، سياستمدار است و لايق است به چه كساني ميخواهيد اطمينان كنيد كه پس از شما اين حوزه را در دست بگيرند. بعد هم درباره موضوعاتي كه محل اختلاف بود حرفهايي زد و آقاي بروجردي گفت البته من چيزهايي شنيده بودم و حالا شبهاتم برطرف شد. وقتي از نزد آقاي بروجردي بيرون آمديم آقاي منتظري گفت: اگر اين اختلاف حل نشود من با همه ارادتي كه به آقاي بروجردي دارم، طرف آقاي خيمني را ميگيرم چون ايشان تنها است و مظلوم واقع شده و همه، طرف قدرت را كه آقاي بروجردي است گرفتهاند».
قضيه مورد اختلاف ديگر با آيتالله بروجردي مسئله اعدام نواب صفوي و يارانش بود
نواب صفوي براي شركت در كنگرهاي از رجال سياسي و انديشمند جهان اسلام در مورد سياستهاي انگليس براي غصب فلسطين، در يازدهم شهريور 1332 ه. ش. به بيت المقدس سفر كرده بود و لذا در جريان كودتاي 28 مرداد در ايران حضور نداشت. چندي پس از بازگشت او به ايران ، دولت شاه مسئله پيمان سنتو را مطرح كرد. سنتو پيماني امنيتي ميان پاكستان، تركيه، عراق و ايران بود كه از يكسو به دليل عضويت تركيه در پيمان ناتو، ايران را در زنجيره ناتو قرار مي داد و چون پاكستان هم عضو پيمان سيتو بود بدينوسيله حلقهاي بوجود ميآمد كه ناتو و سيتو را به هم متصل ميكرد. از طرف ديگر كمر بند محاصره شوروي را كاملتر ميساخت و ايران را به يكي از حلقههاي كارگزار امپراياليزم جهاني تبديل ميكرد. نواب صفوي ابتدا با انتشار اعلاميهاي آنرا محكوم كرد و چون رژيم شاه بر انعقاد پيمان اصرار داشت، در روز پنجشنبه 25/8/1334 كه حسين علا نخست وزير در مجلس ترحيم مصطفي كاشاني نماينده مجلس و فرزند ارشد آيت الله كاشاني در مسجد شاه شركت كرد قبل از آنكه براي امضاي قرار داد به بغداد برود توسط فدائيان اسلام ترور شد اما جان سالم بدر برد و در حالي كه مجروح شده بود جهت امضاي قرار داد به بغداد رفت. عصر چهارشنبه 1/9/1334 نواب و هفت تن از يارانش دستگير شدند و همزمان آيتالله كاشاني نيز بازداشت شد. پس از شكنجههاي زياد اعضاي گروه فدائيان اسلام و تشكيل دادگاه، چهار تن آنان از جمله نواب محكوم به اعدام و بقيه به زندان محكوم گرديدند . بامداد 27 دي ماه 1334 (3 جمادي الثاني 1375) احكام اعدام اجرا شد.
آيتالله خميني، نواب را ميشناخت و بر اثر اينكه هر دو عليه كسروي اقدام كرده بودند و يكي در كتاب«كشف اسرار» و ديگري در« بيانيه منشور حكومت اسلامي» به اينكه اسلام نظريه حكومتي دارد ولو بطور مبهم پرداخته بودند اشتراك نظر داشتند . هر دو مخالف حكومت بودند و روابط دوستي ميان آنها بر قرار بود لذا او تلاش ميكرد تا از اعدام نواب جلوگيري كند و به همين منظور به ديدن آيت الله بروجردي رفت و از وي خواست دخالت كند اما بي حاصل بود. خميني همچنين سه نامه به بهبهاني، صدرالاشراف و حاج آقا رضا رفيع نوشت و خواستار دخالت آنها براي جلوگيري از اعدام نواب صفوي شد.9
پس از كودتاي 28 مرداد 1332 دكتر حسين فاطمي از اعضاي جبهه ملي و وزير خارجه دكتر مصدق كه پس از كودتا در خانه اي در تجريش مخفي شده بود شناسايي و دستگير و در 22 اسفند 1332 به جوخه اعدام سپرده شد، دكتر مصدق در آبانماه 1332 در دادگاه شاه محاكمه و به احمدآباد تبعيد گرديد تا اينكه در تبعيد گاه خود و در انزواي كامل در گذشت. آيت الله كاشاني پس از كودتا منزوي شد و تا چند سالي كه زنده بود چند بار احضار و بازداشت شد، برخي اعضاي جبهه ملي به خدمت رژيم شاه در آمدند و آنانكه بر مواضع مستقل خود پاي فشردند دستگير و زنداني شدند. در سال 33 نيز سازمان افسران حزب توده شناسايي شد و با دستگيري صدها تن از اعضا و رهبران آن اين سازمان از هم پاشيد و بسياري از آنان اظهار ندامت كردند.10 اين عمليات و تبليغات وسيعي كه در بزرگنمايي دستگيري شبكه سازمان افسران شد بخصوص با توجه به اينكه حزب توده تنها تشكيلات مخفي و مورد حمايت شوروي و سازمان ك. گ. ب. بود، تاثير رواني مهمي در مورد قدرت سازمان امنيتي حكومت در جامعه بر جاي نهاد. سازمان ساواك ايران در سال 1336 توسط آمريكا و اسرائيل به وجود آمد. همه گروه ها و احزاب و مخالفين از صحنه حدف شده بودند و خفقان شديدي حاكم بود هيچ فعاليت سياسي ديده نميشد. نهضت مقاومت ملي كه پس از كودتا به فعاليت پرداخته بود اعضايش دستگير شدند.كليه مخالفين از جمله مخالفين مذهبي به كارهاي فرهنگي روي آورده بودند.ّ در اين شرايط آيت الله خميني در قم به تدريس فلسفه، فقه، اصول و اخلاق و تاليف مشغول بود در سال 1335 ش (1375ق) حاشيه بر عروه الوثقي تمام شد و بنام كتاب تعليقه علي العروه الوثقي انتشار يافت اين كتاب شامل فتاواي ايشان در ابواب مختلف فقه است.
در سال 1337 ش (1377 ق 1985م) تاليف كتاب فقهي الطهار در چهار جلد و به زبان عربي پايان يافت. تاليف اين كتاب از 1333 ش اغاز شده بود.
صرف وقت روياي كتاب نشانه نوع گرايش فكري آيتالله خميني در آن سنين بود. تمايلات عرفاني وي نيز پس از شاگردي آيتالله شاهآبادي تغليظ شده و به قوت خود باقي بود و در درس اخلاقي ايشان تبلور داشت.
در سال 1339 ش (مطابق با جماد الاول 1380) كتاب مكاسب محرمه در 2 جلد تاليف شد. اين كتاب اثري اجتهادي است كه در موضوع انواع كسبهاي حرام و مسائل آن از سال 1337 ش نگارش آن آغاز شده بود. با اين آثار او هنوز يك چهره سياسي و شاخص در قم نيست. آثار او نشانه تمايلات شخصي اوست و البته همين كه منتشر گردد مفهومش اين است كه شعاع شخصيت و تفكر او از چهار ديواري خانهاش فراتر رفته است. اما چقدر و تا كجا؟ بستگي به نوع اثر و مخاطب آن و شرايط اجتماعي و موقعيت شخصي وي دارد. صرف اينكه نويسندهاي، اثري را منتشر كند، مبين جريان شدن او نيست مگر برخي از افراد خاص و كتابهاي خاص در شرايط و موقعيتهاي ويژه و گاه تصادفي. در ارزيابي اينكه اگر شعاع فرد فراتر از خانه او رفت و اين شعاع تا كجا بود؟ ده؟محله؟ شهر؟ و ... نبايد ظرف زماني را ناديده انگاشت، براي مثال اگر خميني در سن 28 سالگي كتابي نوشت نبايد با عطف به ماسبق كردن نفوذ و معروفيت ايشان در دهه هفتاد شمسي كه رهبري يك نظام برآمده از انقلاب را داشت ارزيابي كرد.
اما درسهاي اخلاق او و همچنين تدريس فقه و اصول براي جمعي از روحانيون موثر حوزه همچون ايت الله منتظري و ايت الله مطهري به انضمام پيشينه و تفكر سياسي و مراوداتي كه با ايت الله بروجردي داشت در اوايل دهه چهل از وي شخصيتي جامع الاطراف ساخت كه پس از درگذشت ايت الله بروجردي برخي از علماي نو انديش و سياست ورز در انديشه جايگزيني مرجعيت وي پس از بروجردي افتند.هنوز شرايط مساعد نبود و او در جامعه شناخته شده نبود.صدر ، حجت، خوانساري، حكيم و... صيت مرجعيت داشتند.با اغاز جنبش هاي اعتراضي مذهبي در سال 1340 كه در سال 42و43 سياسي تر شد ايت الله خميني نيز صيت و اوازه اي بهم رسانيد و در سلك مرجعيت و رهبري افتاد و به سپري شدن يك دوره ه فترت جاي بروجردي نشست.
--------------------------------------
1 - پا به پاي آفتاب. ج 3 ص 243 گوينده آيتالله سيد محمد باقر سلطاني.
2- همان ص244
3-بررسي و تحليلي بر نهضت امام.سيدحميد روحاني.جلد نخست
4-شايد يكي از اين افراد ايت الله خميني بوده است.
5-در باره پاسخ وي و نيز گزارش اقبال از ملاقات با ايت الله بروجردي بنگريد به:از انشعاب تا كودتا.انور خامه اي.ج3(تهران،هفته،1363)ص157-156
6- بنگريد به:خاطرات ايت الله منتظري
7-صحيفه امام
8-مجله حوزه ش43و44.اين مصاحبه در كتاب پا به پاي افتاب ج 3نقل شده.بنگريد به ص246-248
9-براي اشنايي با زندگي وانديشه نواب ص�