پنجشنبه 12 خرداد 1384

«18 تير»زمينه، رخداد، برآيند

مجله چشم انداز ايران(ويژهنامه18تير1378)شماره تابستان1384
يك پرسش جهت‌دهنده
پيش از هر سخني، پاسخ به يك پرسش مي‌تواند مسير كليه تحليل‌هاي ما را از واقعه 18 تير دگرگون سازد و به دو مقصود و نتيجه متفاوت از يك واقعه برساند.
زمينه‌هاي 18 تير چه بود؟ فهم زمنيه‌هاي واقعي 18 تير نيز موكول به اين پرسش است كه آيا يورش به خوابگاه دانشجويان يك واكنش آني و صدفه‌اي بود يا يك واكنش از پيش برنامه‌‌ريزي شده.
يك تصور اين است كه نقطه آغازين حادثه 18 تير ( يعني يورش به كوي ) يك واكنش شتابزده و خطاي يك فرمانده دون پايه بوده است. در اين نگاه‏، تصور برنامه‌ريزي قبلي منتفي است زيرا فاصله ميان تظاهرات شبانه دانشجويان در كوي و منازعه با دانشجويان چندان كوتاه بود كه منطقا نمي‌توان آنرا براي برنامه‌ريزي رويدادي با اين عظمت كافي دانست. در اين ديدگاه گرچه آغاز ماجرا صدفه‌اي بود اما سازمان يافتگي و برنامه‌دار بودن ادامه ماجرا منتفي نيست.
تصور ديگر اين است كه همه چيز يك سناريو بود. براي اين ديدگاه نيز قرائني وجود دارد. كساني كه سالها تجربه حكومتداري و بحران و جنگ و شورش ‌هاي داخلي را پشت سر نهاده‌اند به خوبي آموخته‌اند كه اتخاذ برخي تصميمات، خارج از توان و صلاحيت يك فرد يا يك قاضي و يا دولتمرد است.
تصميماتي كه احتمال پيامدها و اعتراضات و واكنش‌هايي را در پي داشته باشند نه در بدنه كه در راس سيستم اتخاذ مي‌شوند. پر واضح است كه توقيف روزنامه سلام به عنوان روزنامه مستقل و منتقد سياسي در دهه هفتاد كه پس از سالها انتشار توانسته بود مخاطبان علاقمندي را جذب كند و تريبون اپوزيسيون قانوني داخلي و جنبش دانشجويي بوده و از سوي ديگر از اركان جناح چپ حاكميت است در زمره همين تصميمات است. با اندك خردمندي مي‌توان دريافت كه حكم مرگ چنين روزنامه‌اي ساده و بدون خشم و واكنش نخواهد بود. بنابراين كاملا طبيعي است كه مدتي پيش از توقيف روزنامه سلام، اين تصميم در كانون كارگرداني ماجرا مورد بحث قرار گرفته و اطراف و ابعاد آن سنجيده و پيش‌بيني‌هاي لازم و اقدامات پيشگيرانه انديشيده‌ شده است. توقيف يك روزنامه ايزوله شده اجتماعي حداكثر منجر به اعتراضات سياسي گرديده و موج اجتماعي به همراه نخواهد داشت و اگر جرقه‌اي بيفروزد سريع خاموش خواهد شد. اما از آنجا كه سلام روزنامه‌اي با كاراكتر نيمه رسمي و داراي عقبه‌اي در حاكميت و دانشجويان بود، هر جرقه‌اي مي‌توانست گسترش يابد و شعله ور شود و هزينه توقيف را سنگين كند به نحوي كه معادله را بر هم زند. بنابراين بايسته بود تدابير پيشگيرانه‌اي اتخاذ گردد و هر جرقه‌اي با شتاب و با مشت آهنين مواجه گردد.

ضرورت توقيف سلام
دلايل عديده‌اي وجود داشت كه اقتدارگرايان بايد سلام را خاموش مي‌كردند.
1 ـ سلام در چند سال انتشار خود چند بار احضار و محاكمه و تهديد شده بود و از چشم مخالفان كارنامه‌اي سياه داشت.
2 ـ آنانكه از رويداد دوم خرداد برآشفته بودند و رسوايي قتل‌هاي زنجيره‌اي را از نتايج دوم خرداد مي‌دانستند، از سلام كينه به دل داشتند و آنرا از بسترسازان رويداد دوم خرداد مي‌انگاشتند.
3 ـ گمان مي‌كردند روزنامه سلام پايگاه براي هدايت جريان دوم خرداد است و با انهدام اين پايگاه جبهه اصلاح طلبي آسيب خواهد ديد. تفكر امنيتي ـ نظامي كه گمان مي‌كرد جبهه جنگ نطامي با عراق تغيير صورت داده و به جبهه جنگ فرهنگي تبديل شده است، با همان روشي كه در جنگ، پايگاههاي دشمن را با توپ مورد حمله قرار مي‌دهند در برابر رقيبان داخلي عمل مي‌كردند.
4 ـ در نبردهاي كلاسيك، اگر دو پهلوان و يا جنگجو از دو جبهه هماوردي مي‌كردند، هر گاه پشت يك قهرمان به خاك ماليده و يا مغلوب و يا مقتول مي‌گرديد ديگران حساب كار خويش را مي‌كردند و جنگ مغلوبه مي‌شد. گويي با توقيف سلام پيامي به ديگر مطبوعات داده مي‌شد و بدينوسيله با يك حركت همه را مهار مي‌كردند اما مشروط به آنكه واكنش‌هاي پس از توقيف نيز مهار شود.

تحليل يا تئوري پايه
توقيف سلام، اقدامات پيشگيرانه و مشت آهنين براي خفه كردن اعتراضات در نطفه، مسبوق به يك تحليل بود. پيش از دوم خرداد 1376 جهان شاهد فروپاشي آرام امپراطوري اتحاديه جماهير شوروي بود كه دومين ابرقدرت جهان به شمار مي‌رفت و نيم قرن يك بلوك قدرت در جهان بود. فروپاشي از درون با اقدامات اصلاحي گورباچف آغاز شد و اقتدار رعب‌آور سيستم آهنين حزبي ترك برداشت و فضاي اعتراض پديد آمد. اندك اندك كنترل از دست رژيم شوروي خارج شد و يلتسين با يك كودتاي سفيد از گورباچف نيز عبور كرد و سيستم كمونيستي پس از هفتاد سال از هم پاشيد. گورباچف در حقيقت هموار كننده و محلل اين تحول شناخته شد. تجربه فوق چنان در ذهن كارگردانان ايران رسوخ كرده بود كه پس از واقعه دوم خرداد و روي كار آمدن دولت سيد محمد خاتمي با شعار اصلاح‌طلبي، آنان بي‌درنگ اسير شبيه‌سازي شده و در گفتارهاي خويش خاتمي را گورباچف ايران دانستند و نگراني خويش را از گورباچفي شدن شرايط ايران اظهار داشتند. اين تحليل حكم مي‌كرد براي جلوگيري از تكرار تجربه اتحاد شوروي بايد دست به اقدامات پيشگيرانه و پيشدستي بر حادثه زد. خطاي فاحش اقتدار گرايان اين بود كه دوم خرداد برخلاف اصلاحات گورباچف، موجب تقويت مشروعيت و مقبوليت نظام سياسي در ايران و افزايش اميد به اصلاحات در چارچوب نظام موجود گرديده بود و برعكس، توسل به سركوب و محدود سازي و فشار و ارعاب، سبب گورباچفي شدن شرايط ايران مي‌گردد و روش‌هايي كه براي دور شدن از اين خطر اتخاذ مي‌شد آنان را هر چه بيشتر به دامي كه از آن مي‌گريختند نزديك‌تر مي‌ساخت.

بحران در« مديريت بحران »اصلاح طلبان
بر اساس آنچه از درك اقتدارگرايان پيرامون شرايط جامعه ايران گفته شد، بديهي است كه نبايد انتظار مديريت بحران را از آنان داشت زيرا بحران 18 تير با يك هدف و تحليل مشخص پديد آمده بود اما انتظار مديريت بحران از اصلاح‌طلبان اجتناب ناپذير بود زيرا آنان مي‌خواستند بدون خشونت و مسالمت جويانه اهداف اصلاحي را پيگيري نمايند. شايد گفته شود كه اين واقعه نشان داد كه جنبش دانشجويي ساماندهي و كفايت لازم را براي كنترل بحران را نداشت، اما اين مشكل فراتر از آن بود و در واقع مجموعه اصلاح طلبان آمادگي و پيش بيني و توان لازم براي مديريت چنين بحران‌هايي را نداشتند و خود دچار بحران شدند.
اين خاطره در حافظه نگارنده سوسو مي‌زند كه در دومين يا سومين روز واقعه، از سوي دانشجويان رهبري كننده در كوي دانشگاه با من تماس گرفتند. آرايش نيروهاي مهاجم لباس شخصي و امنيتي در اطراف كوي و نيروهاي مدافع در داخل كوي چنان بود كه ترد‏‏‎دها آسان نمي‌نمود و دانشجويان نمي‌توانستند و يا نبايد كوي را ترك مي‌كردند لذا دعوت كردند ساعت 12 شب در جلسه مشورتي آنان حضور يابم. صحنه كوي و اطراف آن حاكي از يك شورش دانشجويي واقعي در واكنش به تهاجم خشونت بار شبانه لباس شخصي‌ها و نظاميان به دانشجويان بود. اتاقي در طبقه دوم يك ساختمان در وسط كوي به ستاد تصميم‌گيري تبديل شده بود اما با راديكال‌تر شدن اعتراضات و شعارهايي كه مقبول آنان نيز نبود اين ستاد عملا و به آرامي به حاشيه رانده مي‌شد و تبعيت و تمكيني از آن وجود نداشت. پيشامدها از روش‌ها و اهداف اصلاحي آنان فاصله مي‌گرفت. در آن نشست كه تا 2 بامداد به طول انجاميد نگراني از اين وضعيت از يك سو و نگراني از پيروزي طلبكارانه مهاجمان از سوي ديگر مشهود بود. تحليل‌ها و نگراني‌ و راهكارها مورد بحث قرار گرفت و بر آن شدند با صدور بيانيه‌اي ضمن مرزبندي با پاره‌اي از اقدامات صورت گرفته تحت نام اعتراضات دانشجويي‏، اعتراض خويش را نسبت به سركوب شبانه دانشجويان ادامه دهند. موضعگيري تمام دولتمردان و حتي مقام رهبري در محكوم كردن حمله خشونت بار شبانه دانشجويان مكمل عوامل مشروعيت بخش ادامه اعتراض بود.

دمل تئوريك اصلاح طلبان
اما با 18 تير يكي از چالش هاي جدي اصلاح طلبي در ايران رخ نمود و آنان را در برابر يك بن بست قرار داد. اصلاح طلبان، كاهش شكاف دولت ـ ملت را هدف گرفته بودند اما همين شكاف اكنون به يك مانع و رادع در برابر آنان تبديل شده بود. اگر جناح مسلط حركت اصلاحي را بر مي‌تابيد و بدان باور داشت كه ضرورتي به نام جنبش اصلاح طلبي بلاموضوع بود. مقاومت و تصلب در برابر اصلاح و رعايت حقوق شهروندان و آزادي بيان انگيزه و موجب پيدايش جنبش اصلاحي و تبديل يك انتخابات معمولي به يك حركت اعتراضي مدني مسالمت جويانه گرديده بود.
مقاومت اقتدارگرايان، توسل به ساير روش‌هاي قانوني مانند برگزاري اجتماعات و تظاهرات براي تحميل مطالبات مردم اجتناب ناپذير مي‌ساخت، از سوي ديگر نارضايتي‌هاي انباشته شده مردم منتظر گسل‌ها و فرصت‌هايي براي فوران كردن بود و در اين صورت تا كجا بايد آنرا همراهي كرد؟ اگر اعتراضات مردم را همراهي كنند و رشته كار از چنگ برود و چارچوب هاي اصلاح طلبانه را بشكند ديگر اصلاح طلبي نبوده و اصلاح طلبان تنها جاده صاف كن نيروهايي شده‌اند كه همچون يلتسين، گورباچف را كنارمي‌زنند. اگر آنرا همراهي نكنند ناراضيان را در برابر اقتدارگرايان تنها گذاشته و نظاره‌گر سركوب شان خواهند شد و گناه اين سكوت با مشاركت در سركوب تفاوت زيادي ندارد. ناراضيان همان كساني بودند كه با راي خويش به خاتمي، سكوي پرش اصلاح طلبان شدند و اينك ايزوله شده و پشت شان در برابر تهاجم اقتدارگرايان خالي مي‌شود. اگر اصلاح طلبان از حقوق مسلم خويش مانند تجمعات كه در قانون اساسي بدان تصريح شده است صرفنظر كنند، يكي از مهم‌ترين حربه‌هاي قانوني خويش را از دست داده و جامعه و خود را به انفعال مي‌كشند و در اين صورت وضعيت موجود تفاوت معتنابهي با پيش از دوم خرداد نخواهد داشت. اگر از حق قانوني خويش براي تبديل نيروي بالقوه اجتماعي به نيروي بالفعل براي پشتوانه‌سازي تحقق مطالبات برحق مردم مدد جويند ابتكار عمل را از دست داده و سر رشته تحول را به دست نيروهاي نامعلومي خواهند سپرد كه كمترين خواست آنان حذف اصلاح‌طلبان خواهد بود. گرچه اصلاح طلبان در عرصه مطبوعات آسيب‌پذيرتر بودند و ماهها سرمايه‌گذاري و سازماندهي يك روزنامه در يك لحظه بر باد مي‌رفت و توقيف مي‌شد اما اين مزيت را داشت كه مطبوعات با وجود آسيب پذيري شان در كف اختيار خودشان بود اما تضميني وجود نداشت كه اعتراضات خياباني در تبعيت و اختيار آنان بماند. در واقعه 18 تير نيروهاي اندك شماري از فضاي پديد آمده استفاده كرده و به صورت سازمان يافته به ميان معترضين غلتيدند و با تكيه بر جو التهاب ناشي از خشونت ورزي اقتدارگرايان كه زمينه را براي شعارهاي افراطي مهيا مي‌كرد، اين اشعار را سرودند:
-آزادي انديشه با ريش و پشم نمي‌شه
-ملت‌گدايي مي‌كند، آخوند خدايي‌ مي‌كند
-نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي
تا هنگامي كه شعارها جنبه اصلاح‌طلبانه داشت از يك سو جامعه تمايل بيشتري به همراهي و مشاركت نشان مي‌داد و بسياري از مردم علاقمند به اصل انقلاب و جمهوري اسلامي و يا افراد مذهبي را نيز همراه خود مي‌ساخت و از سوي ديگر قدرت و بهانه سركوب را از اقتدارگرايان سلب مي‌كردو هر خشونتي خود آنان را با بحران و ترديد مواجه مي‌ساخت. هم نيروهاي افراطي براي به دست گرفته ابتكار عمل و بهره‌برداري از جو التهاب پديد آمده نيازمند راديكال‌تر كردن اعتراضات بودند و هم اقتدارگرايان براي نفي مشروعيت اعتراضات و انگيزه سركوب بخشيدن به نيروهاي خويش و ايزوله كردن معترضان و ختم ماجرا و لوث كردن منشا و آغاز آن (كه يورش وحشيانه به دانشجويان بود) نيازمند شعارهاي افراطي معترضان بودند چندانكه برخي بر اين باور شدند كه سر دادن شعارهاي فوق اساسا برنامه خود اقتدارگرايان بود.
وضعيت ژلاتيني و لغزان فوق بيانگر يكي ديگر از ضعف‌هاي اصلاح طلبان نيز بود. آنان حمايت توده‌وار مردمي را داشتند كه در روز انتخابات امكان حضور جامعه اتميزه شده و غير سازمان وار را فراهم مي‌كند اما نهادها و ابزارهاي لازم مانند سنديكاها و NGO ها و تشكل هاي صنفي و غير سياسي و سازمان لازم براي بسيج اجتماعي و اداره آن وجود نداشت و فقدان سازمان، ابتكار عمل را از دست آنان خارج و به دست دو نيروي افراطي مي‌داد و هر دو تيغه يك قيچي براي جلوگيري از يك تحول نارنجي و مخملين شدند، حركتي كه بدون ساختار شكني در صدد تحميل اصلاحاتي به سيستم بود. پس از آن انقلابات نارنجي يا مخملي در يوگسلاوي و اوكراين و گرجستان و لبنان رخ داد در حالي كه جنبش اصلاحي ايران پيش از همه آنها و پس از فروپاشي اتحاد شوروي كليد آنرا زده بود با اين تفاوت كه انقلاب سفيد شوروي ساختار شكن بود و اين جنبش در ايران اصلاح طلب در عين حال اصلاح‌طلبان بدون تحليل دقيق و علمي رويداد مهم 18 تير و عواقب آن به جدال‌هاي سياسي فرساينده در آسمان قدرت ادامه دادندو به جاي بازگشت به عرصه اجتماعي و سازماندهي آن همچنان به رقابت براي تصرف اهرم‌هاي قدرت ادامه دادند، اين تلاش اما هنوز از يك بحران تئوريك و حل ناشده رنج مي‌برد. تصرف اهرم‌هاي قدرت نيازمند بسيج اجتماعي و حضور فعال جامعه در برابر قدرت سازمان يافته جناح مسلط بود. در نتيجه 1 ـ كاهش تنش در عرصه سياسي و توجه به عرصه اجتماعي و 2 ـ حل بحران تئوريك اصلاح طلبان فوري‌ترين راهكاري بود كه فراموش شد. اصلاح طلبان پس از آن همواره از هر حركت اعتراضي و برگزاري اجتماعات چشم پوشيدند، دولت اصلاح طلب از صدور مجوز براي آن خودداري كرد و حملات پي در پي و سازمان يافته اقتدارگرايان به اين تجمعات مانند واقعه خرم آباد و غيره همواره تاكيدي دوباره بود بر دو نارسايي سابق‌الذكر اما اصلاح طلبان همچنان چشم بر آن فرو بستند. اصلاح طلبان از بيم آنكه شكل‌گيري حركت‌هاي اعتراضي و حمايت از آنچه به تناوب رخ مي‌داد ابتكار عمل را از دست شان خارج كند همواره از يكسو خود بستر ساز اعتراض بودند و از سوي ديگر در مهار آن و ممانعت از تداوم و گسترش آن پيشقدم مي‌شدند كه نمونه بارز آن اعتراضات گسترده دانشجويي در جريان محكوميت دكتر آقاجري بود. در حالي كه پس از رخوت و انفعال عميق ناشي از سركوب‌هاي دانشجويي به ويژه پس از واقعه خرم آباد كسي انتظار چنين انفجاري را نداشت. نه تنها بيم از هزينه دادن در كار بود بلكه آنان نمي‌دانستند كه تا كجا مي‌توان يا بايد اعتراضات را همراهي كرد. هنوز اصلاح‌طلبان ميان تئوري‌هاي مختلف سرگردانند. آيا آنان رژيم جمهوري اسلامي را در قامتي اصلاح شده و يا استحاله شده مي‌جويند يا از رژيم سكولار به معناي نفي اسلاميت و تغيير كلي سيستم دفاع مي‌كنند؟ تنوعات و تناقضات موجود در طيف اصلاح طلبي همچنان اين پرسش را بي پاسخ نهاده است به ويژه هنگامي كه احزاب و گروههاي عمده اصلاح طلبي از يكسو رقابت در چارچوب جمهوري اسلامي را پذيرفته اند و از سوي ديگر از تئوري‌هاي رقيب يا افرادي كه قايل به بن بست اصلاح طلبي و تغيير رژيم هستند دفاع سمبليك مي‌كنند نه دفاع حقوقي. اين دو رويگي‌ها و در نگاهي خوش بينانه تر سردرگمي تئوريك دمل چركيني بود كه با نيشتر واقعه 18 تير سرگشود و تا پاسخ شفاف و صريح و صادقانه‌اي به آن داده نشود برون رفتي از بحران متصور نيست. با نثار القاب استراتژيست به همديگر مشكلي حل نخواهد شد. استراتژيست‌هاي واقعي كساني هستند كه فارغ از جو زدگي به بيان شفاف عقايد و راهبردهاي خويش بپردازند و جامعه را از سردر گمي برهانند و خويشتن را براي سود يا هزينه آن مهيا سازند.

پارادايم بازدارنده
گرچه امروزه سخن از حقوق بشر بيش از گذشته در ادبيات ما جاي گشوده است اما اگر پيشتر به آن واقف شده و يا از اين پس آنرا به مثابه يك استراتژي بنگرند (نه يك تاكتيك)، نسخه نهايي و يك پارادايم بازدارنده براي حوادثي چون 18 تير تدارك خواهد شد، اگر حقوق بشر از سوي حكومت و شهروندان رعايت مي‌شد خشونت‌هاي 18 پديد نمي‌آمد. عبور از موازين حقوق شهروندان و عدول از آن از سوي صاحبان قدرت بستر ساز اين حادثه بود.
اگر متوليان همچنان بيرون از جاده حقوق شهروندان و حقوق بشر سلوك كنند هزاران دام در راه و امروز و فردا باز هم حوادثي چون 18 تير خواهند داشت كه يكي از آنها به بحران مبدل مي‌شود. فراموش نكنيم جرقه انقلاب مشروطيت را تازيانه خوردن يك تاجر قند و يا انقلاب اسلامي را يك مقاله و جنگ جهاني را ترور وليعهد اتريش افروخت. از ميان هزاران حادثه يكي به آتشفشان تبدل مي‌شود. جامعه باز و جامعه مدني مانع از انباشت نارضايتي‌ها و عامل مصونيت جامعه و حكومت از فتنه‌هاست.